سلسله مباحث امامت و مهدويت جلد 3

مشخصات كتاب

نام كتاب: سلسله مباحث امامت و مهدويت

نويسنده: صافى، لطف الله

تاريخ وفات مؤلف: معاصر

موضوع: مهدويت

زبان: فارسى

تعداد جلد: 4

ناشر: دفتر نشر آثار حضرت آية الله العظمى صافى گلپايگانى دام ظله

مكان چاپ: قم

سال چاپ: 1391 ه. ش

نوبت چاپ: پنجم

نويد امن و امان

پيرامون شخصيت، زندگانى، غيبت و ظهور حضرت ولى عصر (عج)

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 7

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

مقدمه مؤلف

با استعانت از خداوند متعال و در ظل عنايات خاصه حضرت مولى الورى بقيّة اللَّه في الارضين ارواح العالمين له الفداء، تعدادى از مقالات و تأليفات حقير كه پيش از اين مكرر چاپ شده، برحسب درخواست علاقمندان تجديد طبع مى شود كه باز هم ران ملخى از اين مور ريزه خوار سفره گسترده احسان آن حضرت به ملازمان درگاه و چاكران پيشگاه سليمان پناهى آن قطب عالم امكان و صاحب زمان عليه افضل التحية و السلام باشد.

إنّ الهدايا على مقدار مهديها

اللّهمّ عجل فرجه و سهل مخرجه و قرب زمانه و اهلك اعدائه و اجعلنا من مقوية سلطانه و انصاره و من المستشهدين بين يديه بحق محمّد و آله الطاهرين صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

رجب المرجب 1417

لطف اللَّه صافى گلپايگانى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 8

مقدمه

اين مجموعه، مطالب و مقالاتى است پيرامون شخصيّت و غيبت و ظهور حضرت ولى عصر الحجة بن الحسن- ارواح العالمين له الفداء- كه اين كمترين خدّام بندگان درگاه آن ولىّ اعظم براساس مآخذ و مصادر معتبر شيعه و اهل سنّت در فرصت هايى نگاشته ام.

براى اينكه يك جا در دسترس علاقمندان قرار بگيرد پس از تجديد نظر در اين كتاب جمع آورى كردم.

اميد است منظور نظر كيميا اثر چاكران آستان ولايت مدار و عاكفان عتبه مقدّس آن غوث زمان و قطب جهان- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- واقع شده و اين بضاعت مزجاة و ران ملخ را از اين بنده حقير قبول فرمايند.

فان الهدايا على مقدار مهديها

لطف اللَّه صافى گلپايگانى

15 محرم الحرام 1389 ه. ق

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 9

بامداد ميلاد

قال اللَّه تعالى:

«وَنُرِيدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»[1]

بامداد مبارك و فرخنده و پر ميمنت روز پانزدهم شعبان سال دويست و پنجاه و پنج هجرى طلوع مى كرد، در امامت سراى حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام شور و هيجان و شوق و انتظار شدت مى يافت. ملائكه در آنجا بيش از هر وقت ديگر آمد و رفت داشتند. انوار رحمت الهى در تابش و لُمعان و فروغ فرّ و شكوه ايزدى درخشان بود.

در ملأ اعلى فرشتگان و كروبيان عالم بالا از نوزادى كه هم اكنون در خاندان نبوّت و شمائل محمدى خود را به عالميان نشان خواهد داد، در سخن بودند.

بهشت را زينت مى كردند تا محافل جشن و مجالس انس و ذوق ملكوتى برپا كنند. غريو شادى، نغمه هاى روح بخش و طرب انگيز حورالعين، بهشتيان را

غرق در حظوظ روحانى كرده بود.

از شب نيمه شعبان دقايقى چند بيشتر باقى نمانده بود؛ دقايقى كه آرام آرام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 10

مى گذشت و براى آنها كه منتظر بودند، به قدر سال ها بود.

سرانجام شب به دقيقه آخرين رسيد و ثانيه شمارى شروع شد، ثانيه ها هم با كندى، يكى پس از ديگرى گذشتند. ناگاه نورانيت و روشنى فوق العاده اى كه بر نور چراغ ها غالب شد، همه را از تولد نوزاد بشارت داد. نوزاد به دنيا آمد و آخرين رهبر عالم بشريت- ولى اللَّه الاعظم- با جمال جهان آراى خود گيتى را مزين و روشن ساخت.

نرجس غرق در افتخار و مباهات گشت، بانگ تكبير و تحميد و تسبيح توأم با فريادهاى شادى و تهنيت و هلهله طنين انداز گشت.

نوزاد سر به سجده گذاشت و به يگانگى خدا و رسالت پيغمبر صلى الله عليه و آله و امامت پدران بزرگوارش شهادت داد و با صدايى خوش و روح افزا اين آيه مباركه را تلاوت فرمود:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» «وَنُرِيدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ»

نوزاد به دنيا آمد و عنايات الهى بر خاندان رسالت تكميل شد. آرى اين افتخار، مخصوص دودمان نبوّت است كه موعود نجات دهنده بشر از تجاوز و ستم و آن كس كه براى تأسيس سازمان جهانى اسلامى و اجراى نظام قرآنى قيام فرمايد، از آن خاندان باعظمت است.

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله خوشدل بود كه فرزندش مهدى به هدف هاى رسالت و دعوت او جامه عمل مى پوشاند، و به خاندان خود؛ مخصوصاً على و فاطمه و حسنين عليهم السلام مژده مى داد كه: مهدى؛ همان كسى است كه با نهضت

بى مانند خود، بنيان شرك را ويران و اساس توحيد و يكتاپرستى را محكم و استوار مى سازد و فرمانرواى كل جهان مى گردد، از فرزندان آنها است. اوست همان نابغه بى نظيرى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 11

كه انبيا و اوليا ظهورش را مژده دادند و جهان بشريت را به قيام آن حضرت، براى تشكيل حكومت حقّ و عدالت اسلام و صلح پايدار و برچيدن بساط بيدادگران نويد دادند و همه را به آينده گيتى اميدوار ساختند.

جهان با همه تحركى كه در ناحيه علوم مادّى و پيشرفت صناعى دارد و با اينكه بشر دست به كار تسخير فضا شده و به قدرت فكر خود مى بالد، با كمال تأسف! در جنبه انسانيت قدم به جلو نگذاشته و در مدنيت اخلاقى و وجدانى سير قهقرايى دارد.

ترس، هراس و وحشت همه را ناراحت و در فشار گذارده و قسمت عمده بودجه كشورها، صرف افزايش تسليحات و قواى هدّامه و ويران كننده مى شود.

فساد اخلاق و بى عفتى، فحشا و طغيان شهوت و غضب، زن و مرد را به ستوه آورده و به جهنم نكبت ها و انحطاط سوق مى دهد. مطبوعات و مجلات هم بيشتر به اين آتش ها دامن مى زنند.

التزام به آداب دينى و شعائر مذهبى ضعيف مى شود و بدترين مظاهر شرك، كه استبعاد بشر و ملل و سلب آزادى انسان ها باشد، به صورت هاى گوناگون رايج و اركان آن محكم و استوار مى گردد. انسان اين عصرِ به اصطلاح پيشرفته، در برابر پيكره هاى بى جان و بى روح افرادى مثل خود، نيايش و تواضع مى كند و پستى و انحطاط فكرى و ضعف قواى عقلى خود را آشكار مى سازد، به بانگ ملكوتى:

«ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِى أَنتُمْ لَها

عاكِفُونَ»؛[2]

«اين مجسمه هاى بى روح چيست كه عمرى بر آن معتكف شده ايد».

گوش فرا نمى دهد. بزرگ ترين رهبران دنياى مادّى ما، شكستن عهد و پيمان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 12

و نقض تمام قوانين بين المللى و هر تجاوز و ستم را ننگ و عار نمى شمارد.

و خلاصه: مدنيت منهاى انسانيت روز به روز توسعه يافته و گسترش مى يابد.

در اين جهان، تنها نورى كه نشاط بشر را نگاه مى دارد و او را اميدوار مى سازد كه سرانجام محكوم به انقراض و فنا، سقوط دائم در ظلمات حيوانيت، تجاوز زورمندان، و جهنم بى ايمانى و بدبختى نيست، همان بشارات انبيا و پيشوايان دينى است كه همه را به آينده جهان، خوش بين نموده و نور اميد را در دل ها روشن ساخته است.

همه با اعتماد تمام و قلبى سرشار از نشاط انتظار دارند؛ انتظار كسى را دارند كه اين ابرهاى تيره ظلم و ستم و فساد را، از افق عالم برطرف كرده و در عالم، برادرى و آزادى واقعى را برقرار، و احكام عالى آسمانى را اجرا نمايد و بشر را به سوى هدف شريف انسانى رهنمايى فرمايد.

شيعيان و مؤمنان به اين ظهور، شب و روز نيمه شعبان را جشن مى گيرند و چراغانى مى كنند و خيابان و بازار و مغازه ها و خانه ها را زينت مى نمايند و غرق در شادمانى مى شوند و به ملل جهان، علاقه خود را به عدل و داد، صلح و برادرى جهانى اعلام و روح شكست ناپذير و اميدوار خود را آشكار مى سازند.

اى ولىّ عصر! اى مهدى موعود!

همه شيعيان و دوستانت آرزومند و منتظرند كه بامداد سعادت آنها و همه مردم جهان طالع شود و با قيام تو، تمام دردهايشان درمان

گردد و عوامل محروميت، ناكامى و بيچارگى در همه جا از ميان برود و پرچم توحيد و عدل و صلح اسلام در سراسر گيتى به اهتزاز درآيد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 13

«وَما ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ»؛[3]

«و اين كار اصلًا بر خدا دشوار نيست».

شاد باش اى عارف نيكو سيركاين شب هجران سحر گردد سحر

شاد باش اى خسته بار فراق شاد باش اى غرق بحر اشتياق

مى دمد از لطف حقّ، صبح ظهورمى شود گيتى پر از وجد و سرور

افكند البته از رخ، اين نقاب فاش سازد امر حقّ را، بى حجاب

مى كشد از دشمن حقّ، انتقام مى برد از شرك و از اصنام، نام

اوليا گردند گردش جمله جمع همچو پروانه به گرد نور شمع

مى نشيند بر سرير احتشام مى دهد دنيا سراسر انتظام

از خداوند قدير بى نظيرهست اين وعده تخلف ناپذير

تا كنى از صدق دل، تصديق اين إِنَّهُ لا يُخْلِفُ الْمِيعاد» بين

البشارة! اى كه دارى انتظارمى شود آخر سحر، اين شام تار

البشارة! مصلح نيكو سرشت آيد و گيتى كند رشك بهشت

صبر كن صبر، اى به هجران مبتلاكه رسد دوران وصلش بر ملا

شاد زى كآيد دگر ره نوبهارو ز گل سورى شود يك سو غبار

البشارة!" صافى" صافى ضميركه جوان گردد دگر، اين چرخ پير[4]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 15

بشارت هاى قرآن و احاديث به ظهور حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 17

بخش نخست پيرامون بشارت هاى قرآن مجيد و احاديث به ظهور حضرت صاحب الزمان (عجل اللَّه تعالى فرجه)

اشاره

«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ»[5]

ايمان به غيب

هسته مركزى نبوات و اديان حقّه و مابه الامتياز عمده مكتب انبيا و پيامبران از مكتب هاى ديگر، ايمان به غيب است.

انبيا ربط عالم محسوس و شهادت را به عالم معقول و غيب بيان كرده و بشر را با عوالم غيب آشنا مى سازند.

ايمان به غيب؛ يعنى ايمان به امور و چيزهايى كه از حواسّ ظاهرى پنهان است. خواه ادراك آن با حواس باطنى و قوّه عاقله ممكن باشد، مثل وجود خدا و صفات ثبوتيه و سلبيه او، و معاد و بهشت و دوزخ و فرشتگان؛ و خواه ممكن نباشد، مثل حقيقت ذات و صفات خدا و حقيقت ملائكه و روح. خواه راجع به امور و حوادث گذشته؛ و خواه مربوط به امور آينده باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 18

ايمان به خدا، ايمان به ملائكه، ايمان به عالم برزخ، ايمان به بهشت و جهنم و ايمان به وحى و آنچه پيغمبران از عوالم غيب و گذشته و آينده خبر داده اند، همه ايمان به غيب است.

ايمان به غيب؛ يا مستند به دليل عقلى است، يا به دليل نقلى. و اگر مستند آن، دليل نقلى باشد، بايد آن غيب، چيزى باشد كه امتناع وجود يا وقوع آن از راه هاى خردپسند معلوم نشده و عقل وجود و وقوع آن را احتمال بدهد.

وقتى عقل امكان وجود چيزى را تصديق كرد يا بر اثبات امتناع آن راهى نيافت، با دليل نقلى معتبر، باور آن جايز؛ بلكه به حكم عقل لازم است.

اديان آسمانى شرط قبول اعمال صالح را ايمان به غيب مى دانند و تعديل اخلاق و تكميل و تكامل فضايل انسانى را وابسته به آن مى شمارند. و

اصولًا دعوت پيغمبران و رهبران آسمانى در نفوسى تأثير شايسته دارد كه احتمال وجود عالم غيب و امور ماوراى اين عالم محسوس را بدهند.

ايمان به ظهور مهدى و مصلح آخرالزمان نيز، از جمله مطالب غيبى است كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله از آن خبر داده و تصديق او واجب است.

همان گونه وقتى پيغمبر صلى الله عليه و آله خبر مى داد، احدى از مسلمانان در راستى گفتار و درستى اخبار آن حضرت شكّ و ترديد نمى كرد و همه، آن را مى پذيرفتند. اكنون هم مسلمانان و مؤمنان به نبوّت آن حضرت، همين باور و ايمان را دارند.

پيغمبر از حوادث عظيم تر و شگفت انگيزتر از ظهور حضرت مهدى عليه السلام خبر داد؛ مثل تكوير شمس، تفجير درياها، انكدار، انتثار ستارگان، تسيير كوه ها، انشقاق و انفطار آسمان، خروج دابّة الارض و معاد و قيامت.

اينها همه خبر از غيب است و در قرآن مجيد، پيشگويى و اخبار از حوادث آينده و چيزهاى غيب بسيار است و ايمان به نزول وحى بر پيغمبر، با ايمان به اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 19

امور- اگرچه به طور اجمال باشد- انفكاك ندارد.

روزى خواهد آمد كه اين حوادث و انقلابات عجيبى كه پيغمبر و قرآن مجيد از آن خبر داده اند، واقع مى شود و روزى هم- چنانچه قرآن مجيد خبر داده و پيامبر و اوصياى آن حضرت در ضمن صدها روايات مژده داده اند- مصلح آخرالزمان ظهور مى كند و اسلام جهانگير خواهد شد.

خبرهاى غيبى پيغمبر و ائمه طاهرين عليهم السلام از آينده، از حدّ تواتر گذشته و معتبرترين مدارك و اسناد تاريخى بر آن دلالت دارد.

امروز از آغاز بعثت پيغمبر اعظم صلى

الله عليه و آله، باور كردن خبرهاى غيبى آن حضرت آسان تر و منطقى تر است؛ زيرا در آن موقع، هنوز گذشت زمان، صحّت و درستى آن اخبار را تأييد نكرده بود و هرچه ما به سوى عصر پيغمبر برگرديم و تاريخ را به سوى گذشته ورق بزنيم، زمينه اين باور كمتر مى شود. به عكس هرچه جلو بياييم و تاريخ اسلام را از آغاز به سوى آينده آن ورق بزنيم، فكر و وجدان ما براى پذيرفتن اين اخبار، آماده تر و ايمان ما كامل تر مى گردد.

گذشت زمان و حوادث آينده روشن كرد كه پيامبر اسلام، آينده را در روشنايى وحى پيش بينى كرده و مى ديده و هرچه جلوتر آمديم، اين روشنايى بيشتر شد.

آن گاه كه اين آيه را تلاوت مى كرد:

«وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدآءَكُم مِن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ* فَإِن لَمْ تَفْعَلُوا وَلَن تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتِى وَقُودُهَا النّاسُ وَالْحِجَرَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ»؛[6]

«اگر شما شك داريد در قرآنى كه ما بر بنده خود (محمّد) فرستاديم، پس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 20

يك سوره مثل آن را بياوريد، و گواهان خود را به جز خدا بخوانيد، اگر راست مى گوييد. و اگر اين كار را نكرديد كه هرگز نمى توانيد بكنيد، طعن به قرآن نزنيد و از آتشى كه هيزمش مردم بدكار و سنگ هاى خارا و مهيا شده براى كافران است، بترسيد».

و آن زمان كه مى خواند:

«لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً»؛[7]

«اگر جنّ و انس متفق شوند و با پشتيبانى يكديگر، كتابى مانند اين قرآن بياورند، هرگز نخواهند توانست».

آن روز كه

يكصد و چهارده سوره قرآن را يكصد و چهارده معجزه جاودان اعلام مى كرد و خبر مى داد: هرگز مانند يكى از اين سوره ها هم نتوانيد بياوريد و جنّ و انس از آوردن به مانند قرآن ناتوانند.

آن روز كه پيغمبر به مسلمانان مى فرمود: شما كلمه توحيد را بگوييد و خداى يگانه را بپرستيد تا عرب تسليم شما شود و گنج هاى كسرى و قيصر به دست شما افتد و كشورها را فتح كنيد.

آن روز كه مى فرمود: زمين براى من جمع شد و خاور تا باخترش را به من نشان دادند و ملك امّت من به آنچه برايم جمع گرديد، خواهد رسيد.

آن روز كه از فتح مكّه، بيت المقدس، يمن، شام، عراق، مصر و ايران سخن مى گفت، و آن روز كه در مكّه به مشركين مى فرمود: اجساد شما در «قليب» افكنده مى شود و از حال ابوسفيان خبر مى داد كه جنگ احزاب را برپا مى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 21

در آن وقتى كه از فتح خيبر به دست على عليه السلام خبر مى داد و ابوذر را از آينده اش باخبر مى ساخت كه تنها زندگى خواهى كرد و تنها از دنيا خواهى رفت.

آن زمان كه پيش از جنگ بدر، افرادى از سپاه كفار را كه در بدر كشته مى شوند، اطّلاع مى داد و مى فرمود: در اينجا فلانى كشته مى شود و در اين زمين فلانى، و يكايك كفّارى را كه در جنگ بدر كشته شدند، نام برد.

در آن زمان كه به عمّار مى فرمود: تو را گروه باغى مى كشند. و به دختر عزيز و گرامى اش فاطمه عليها السلام مى فرمود: تو اوّل كسى هستى از اهل بيت من كه به من ملحق خواهى شد.

و به زنان خود مى گفت: كدام يك از شما است كه سگان حوأب بر او بانگ زنند و سوار بر شتر گردد و در اطراف او خلق بسيار كشته شوند، و به عايشه فرمود: نگاه كن تو آن زن نباشى. و طبق روايت بيهقى 8] به او فرمود: چگونه اى اى حميرا! آن گاه كه سگان حوأب بر تو بانگ زنند و تو چيزى را طلب مى كنى كه از آن بركنارى.

و به زبير از جنگ جمل و طرفيت او با على عليه السلام خبر داد.

آن روز كه شهادت يافتن على و حسن و حسين عليهم السلام را صريحاً اعلام مى فرمود.

و در آن زمان كه از جنگ على با ناكثين و قاسطين و مارقين خبر مى داد و قتل ذوالثديه خارجى را در جنگ نهروان و خصوصيات و نشانى هايش را پيش بينى مى كرد و از فتنه هاى بنى اميه و بنى الحكم و حكومت آنان، شهادت اهل عذرا (حجر و اصحاب او) مردم را مسبوق مى ساخت.[9]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 22

آن روزها مسلمانان همه اين خبرهاى غيبى را باور مى كردند؛ چون پيغمبر خدا از آن خبر داده بود و چون ايمان به رسالت خبر دهنده داشتند و چون معنى قبول رسالت و نبوّت، ايمان به صحّت و درستى خبرهاى پيامبر از غيب است؛ ولى هرچه اسلام جلوتر آمد و صفحات تاريخ ورق مى خورد، اين خبرهاى غيبى بيشتر توجّه مردم را جلب كرد و آنهايى هم كه كم باور بودند، باورشان زياد و ايمانشان محكم و استوار گرديد.

خطبا و بلغاى عصر رسالت، از آوردن سوره اى مثل سوره هاى قرآن عاجز شدند و تا زمان ما؛ كه بيش از يك هزار و چهارصد

سال از آغاز نزول قرآن گذشته و اين همه دانشمندان سخنور و ادبا و بُلغا و سخندانان مشهور كه در اين چهارده قرن دنيا به خود ديده و اكنون در جهان از مسيحى ها و دشمنان اسلام، از عرب هاى مسيحى و ديگران، سخن شناسان و سخنوران و فصحا بسيار هستند، كسى نيست

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 23

كه بتواند حتى يك سوره مانند يكى از سوره هاى سه آيه اى قرآن را بياورد. اعجاز قرآن مجيد و صدق اين خبر غيبى از زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله آشكارتر گشته؛ زيرا اگر امكان داشت با شدت دشمنى و خصومتى كه با اسلام دارند، تاكنون صدها كتاب مانند قرآن مجيد تأليف شده بود. اگر امكان داشت دستگاه هاى استعمارى مسيحى شرق و غرب و مؤسسات تبليغى آنها و ساير دشمنان اسلام، چنين موضوعى را در مسابقه گذارده و با تعيين ميلياردها جايزه، آن را عملى مى ساختند.

غزوه بدر پيش آمد و كسانى را كه پيغمبر صلى الله عليه و آله نام برده بود، كشته شدند و اجسادشان را در" قليب" افكندند، جنگ احزاب را ابوسفيان برپا كرد. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مكّه را فتح كرد و به زودى مسلمانان بيت المقدس، شام، عراق، مصر، ايران و كشورهاى ديگر را فتح نمودند. خيبر به دست على عليه السلام فتح شد. ابوذر در ربذه تنها از دنيا رفت. عمّار را سپاه معاويه، كه همان فئه باغيه بودند، كشتند. حجر و اصحابش را به امر معاويه در عذراى دمشق شهيد كردند. بعد از پيغمبر، اوّل كس كه از خاندان آن حضرت از دنيا رفت و به او ملحق شد،

فاطمه زهرا عليها السلام بود.

اميرالمؤمنين و حسن و حسين عليهم السلام، به همان تفصيلى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله خبر داده بود، شهيد شدند. على عليه السلام با ناكثين و قاسطين و مارقين جهاد كرد. و ذوالثديه در جنگ نهروان كشته شد. عايشه جنگ جمل را برپا كرد و در حوأب، سگان بر او بانگ كردند و خلق بسيارى را به كشتن داد. بنى اميه بر مردم تسلط و بنى الحكم سلطنت يافتند و اسلام روز سرخى را، كه پيغمبر اعظم خبر داده بود، از ستم آنها ديد.

اين خبرهاى غيبى و اخبار غيبى بسيار ديگر، به تدريج و مرور زمان واقع شد و علاوه بر اينها، صدها خبر كه وصى و جانشين و باب علم آن حضرت، حضرت على و ساير ائمه عليهم السلام از غيب دادند، مطابق واقع از آب درآمد.

بعد از اين مقدّمه مى گوييم: ما مى بينيم ده ها؛ بلكه صدها مورد از مواردى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 24

پيغمبر از غيب خبر داده، به شهادت معتبرترين مدارك و شواهد تاريخى، يكى پس از ديگرى واقع شد كه اگر يك شخص عادى هم فرضاً يك دهم يا يك صدم اين خبرها را داده بود، در صحّت ساير اخبار او ترديد نمى كرديم و باور مى نموديم؛ پس چگونه ممكن است در صحّت اخبار آن حضرت از حوادث آخرالزمان و امتحانات شديد و آزمايش هايى كه اين امّت در پيش دارد و به ظهور حضرت مهدى عليه السلام منتهى مى شود، ترديد داشته باشيم.

باز هم به خاطر توجّه بيشتر خواننده عزيز تكرار مى كنيم: تعداد خبرهاى غيبى آن حضرت به قدرى زياد است كه راه يافتن

شك در آنها، براى كسى كه از عقل و فكر مستقيم بابهره باشد، عادةً محال است و هركس تواريخ اسلام را، كه مضبوط و محفوظ است، مطالعه كند، اين ادّعا را تصديق خواهد كرد.

با اين وصف، چرا ما در ظهور حضرت مهدى عليه السلام، كه پيغمبر اكرم و اوصياى محترم- صلوات اللَّه عليهم- با تأكيدات بليغ و در ضمن اخبار متواتر از آن خبر داده اند، شك و ترديد داشته باشيم؟!

ايمان به اين ظهور، لازمه ايمان به نبوّت پيغمبر و صحّت و درستى خبرهاى غيبى آن حضرت است و از آن جدا نيست.

آن مسلمانانى كه در آغاز بعثت، هنوز وقوع اين خبرها را نديده بودند، در صحّت خبرهاى پيغمبر از غيب ترديد نمى كردند، چگونه ما با اينكه وقوع بسيارى از آنها را ديده و يا به نقل يقين آور شنيده ايم، ترديد كنيم؟!

حتى افرادى مانند معاويه و عمرو عاص، درستى اين اخبار را نمى توانستند انكار كنند، چرا ما، كه امروز علاوه بر اخبار پيغمبر صادق مصدّق و اوصياى او، اين شواهد قطع آور را نيز داريم، ايمان نداشته باشيم؟!

مسلمانان صدر اوّل اسلام در خبر پيغمبر از نزول عيسى و ظهور مهدى عليهم السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 25

و فتنه هاى آخرالزمان شك نداشتند، و همه معتقد بودند و ايمان داشتند كه اين اخبار صد در صد مطابق واقع و حقيقت است. و با مرور زمان و گذشت اعصار، آنچه را پيامبر اعظم خبر داده بود، به موقع و در وقت خود نشان داد. در صحّت آن قسمتى كه بايد در آينده هاى ديگر واقع شود، شك و ترديد هرگز راه نخواهد يافت.

اگر يك نفر به شما اطّلاع بدهد

كه: فردا شخصى از فلان شهر با اين علامات و نشانى ها خواهد آمد و يك ماه ديگر، ده نفر به اين علامات وارد مى شوند و پنج ماه ديگر، پانصد نفر مى آيند و يك سال ديگر، هزار نفر مى رسند و دو سال ديگر، در آن شهر انقلاب مى شود و حكومت تغيير مى كند و بيست سال ديگر، در آنجا جنگ روى مى دهد و پنجاه سال ديگر، زمامدار آنجا را مى كشند و صد سال بعد ...

و دويست سال بعد ...

شما اين خبرها را هرچند تصديق نمى كنيد، ردّ هم نمى نماييد؛ چون راه نفى احتمال صحّت آن بر شما بسته است، تا فردا صبر مى كنيد. اگر آن شخص اوّل با آن نشانى ها و علامات آمد، تعجب مى كنيد و احتمال صحّت خبرهاى ديگر نزد شما قوّت مى گيرد.

يك ماه بعد كه آن ده نفر آمدند، احتمال شما تقريباً مبدّل به قطع و يقين به درستى خبرهاى او مى شود.

خبر سوّم كه واقع شد، ديگر يقين شما ثابت مى شود.

و بعد از خبر چهارم و پنجم، اگر كسى صحّت اين اخبار را انكار نمايد و وقوع آن را بعيد شمارد، او را غير متعارف و شكّاك مى شناسيد.

پس هرچه خبرها بيشتر با واقع منطبق شود، در خبر ششم و هفتم و هشتم و نهم و ... يقين و ايمان شما قوّت و ثباتش بيشتر مى گردد.

اكنون مى گوييم: پيغمبرى كه صادق و مصدّق است و پيامبرى او به معجزات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 26

و دلايل علمى و عقلى ثابت شده است، پيغمبرى كه ده ها و صدها خبر او از غيب، صورت وقوع يافته و همچنين اوصياى او به خصوص على بن ابى طالب عليه السلام به

نقل كتب معتبر شيعه و اهل سنّت، خبرهاى بسيارى از غيب دادند و واقع شد. خبر داده اند كه: اگر از دنيا باقى نماند مگر يك روز، خدا آن روز را آن قدر طولانى سازد تا مهدى ظهور كند و جهان را پر از عدل و داد سازد، پس از آنكه از جور و ستم پر شده باشد. و خصوصيات و نشانه هاى اين ظهور را نيز شرح دادند.

حال اگر كسى (پناه بر خدا) بگويد: خبر پيغمبر و اوصياى او با واقع مطابق نيست، يا ترديد داشته باشد! چه مى كند با اقرار و اعتراف به نبوّت و پيغمبرى او و اين همه معجزات و براهين علمى كه نبوّت آن حضرت را ثابت و محرز ساخته است؟!

چه مى كند با ايمانى كه به نبوّت پيامبر خاتم و نبوّت ساير انبيا دارد (چون پيغمبران ديگر نيز ظهور مصلح آخرالزمان را بشارت داده اند)؟

چه مى كند با اين همه خبرهايى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله از غيب داده و به مرور زمان در اين چهارده قرن واقع و صحّت آن تأييد شده است؟

و اگر بگويد: پيغمبر چنين خبرى نداده، دستش را مى گيريم و به كتابخانه هاى اهل سنّت و شيعه مى بريم و مى گوييم: مراجعه كنيد به اين كتاب ها و مصادرى كه از هزار سال پيش تاكنون تأليف شده! ببينيد در چند مورد، اخبار و روايات به قدر اين مورد رسيده است؟!

آيا چند خبر معتبر براى باور شما كافى است؟

شما كه مطالب عمده تاريخى را به نقل يك نفر مورخ قبول مى كنيد و حوادث مهم جهانى را به گفته يك خبرنگار، كه صدگونه غرض و مرض دارد، مى پذيريد. در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 27

اين مورد، چند خبر صحيح

و معتبر مى خواهيد تا باور كنيد؟

اگر شخص منصفى باشيد، خواهيد گفت: يك حديث معتبر هم كفايت مى كند و اگر قدرى شكّاك و ديرباور باشيد، مى گوييد: اگر دو سه حديث باشد، بيشتر اسباب اطمينان مى شود.

مى گوييم: حديث معتبر از يك و دو و ده و پنجاه و صد، و بلكه هزار هم بيشتر است و در صدها كتاب معتبر حديث و جوامع اخبار و تاريخ و رجال، ضبط و ثبت است.

پس با توجّه و دقت و تأمّل در آنچه گفته شد، هيچ گونه شبهه و ترديدى باقى نمى ماند كه در آخرالزمان، برحسب اين احاديث و بشارات پيامبر اكرم و اوصياى مكرم او، ظهور مصلح منتظر و مهدى موعود و كسى كه دنيا را پر از عدل و داد كند، بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد، حتمى و واقع شدنى است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 28

مصلح جهان 10]

اشاره

يكى از مسايل و امورى كه فِرَق اسلام بر آن اجتماع و اتفاق نموده اند، ظهور مهدى اهل بيت حضرت قائم آل محمّد- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- در آخرالزمان است كه همه متفق الكلمه، انتظار يك قيام روحانى جهانى و ظهور مصلحى 11] را مى كشند كه عدالت اجتماعى و نظام جهان را بر اساس ايمان به خدا و احكام دين اسلام برقرار سازد و دنيا را از چنگال ستمكاران و جباران نجات بخشد و پرچم عزيز اسلام را در تمام نقاط به اهتزاز درآورد ..

همه چشم به راهند و انتظار دارند كه شايسته ترين فرزندان پيغمبر قيام كرده،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 29

آيين توحيد و رسم برادرى و مساوات اسلامى را زنده نموده بشر را

از نعمت آسايش بهره مند سازد و موجبات تفرقه و محروميت و ناكامى را از ميان بردارد ..

اين وعده الهى است و تخلف پذير نيست. دنيا به طرف آن عصر درخشان در حركت است. سير زمان، گردش دوران هر دم بشر را به چنين روزگارى نزديك تر مى سازد.

ايمان به ظهور حضرت مهدى- عليه الصلاة و السلام- و جهانگير شدن دين اسلام، به آيات متعددى از قرآن مجيد و متواترترين روايات و قوى ترين اجماعات اتّكا و استناد دارد، كه هر مسلمان معتقد به قرآن و رسالت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله بايد به اين ظهور، ايمان راسخ و ثابت داشته باشد.

اگرچه در اين مقاله تفصيل و شرح اين مطالب ممكن نيست؛ ولى براى توجّه خوانندگان محترم تحت چهار عنوان: 1- آيات قرآن مجيد 2- اجماع و اتفاق مسلمين 3- روايات اهل سنّت 4- روايات شيعه، به طور اختصار توضيحاتى مى دهيم.

1- آيات قرآن مجيد

خداوند در قرآن مجيد در آيات كريمه متعددى، تشكيل يك حكومت جهانى اسلامى، بسط دين اسلام، غلبه آن بر كليه اديان، زمامدارى صلحا و ارباب لياقت را وعده فرموده است، كه از آن جمله اين آيات است:

«وَقاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدّينُ كُلُّهُ للَّهِ»؛[12]

«با كافران جهاد كنيد تا در زمين فتنه و فسادى نماند و آيين همه دين خدا گردد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 30

«هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ»؛[13]

«او است خدايى كه رسول خود را با دين حقّ به هدايت خلق فرستاد تا او را بر همه اديان عالم او را تسلط و برترى دهد».

«يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلّآ أَن يُتِمَّ نُورَهُ»؛[14]

«كافران مى خواهند نور

خدا را با نفس تيره و گفتار جاهلانه خود خاموش كنند؛ ولى خدا نمى گذارد، تا آنكه نور خود را به منتهاى ظهور و حدّ اعلاى كمال برساند».

«يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ»؛[15]

«كافران مى خواهند تا نور خدا را با گفتار باطل و طعن مسخره، خاموش كنند؛ البته خدا نور خود را تمام و كامل مى كند».

«وَيُرِيدُ اللَّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَيَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ»؛[16]

«و خدا مى خواست كه صدق سخنان حقّ را ثابت گردانده و ريشه كافران را از بيخ و بُن بركند».

«وَقُلْ جآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»؛[17]

«بگو حقّ آمد و باطل را نابود ساخت؛ كه باطل خود لايق محو و نابودى است».

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ»؛[18]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 31

«ما بعد از تورات در زبور نوشتيم: البته بندگان نيكوكار من ملك زمين را وارث و متصرف خواهند شد».

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ»؛[19]

«خداوند وعده فرموده: به كسانى از شما كه نيكوكار گردد، در زمين خلافت دهد».

«وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنا الْمُرْسَلِينَ* إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ* وَإِنَّ جُندَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»؛[20]

«همانا عهد ما درباره بندگانى كه به رسالت فرستاديم سبقت گرفته است. البته آنها بر كافران فتح و پيروزى يابند و سپاهيان ما بر آنها غالب و پيروزند».

«إِنّا لَنَنصُرُ رُسُلَنا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا»؛[21]

«ما البته رسولان خود و كسانى را كه ايمان آورند، در حيات دنيا نصرت و ظفر مى دهيم».

«كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِى إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ»؛[22]

«خدا حتم گردانيده؛ البته من و رسولانم غالب مى شويم، كه خداوند قوى و مقتدر است».

و آيات ديگرى كه تأويل آنها هنگام ظهور حضرت ولى

عصر- عجل اللَّه فرجه الشريف- آشكار شود، دلالت دارند بر غلبه اسلام بر ساير اديان و غلبه اهل حقّ بر اهل باطل و حتمى بودن غلبه انبيا و اتمام نور خدا، كه اين معانى به طور مطلق تا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 32

حال ظاهر نشده و اين آيات، تحقق آن را در آخرالزمان بشارت مى دهد.

خداوند وعده داده كه البته پيغمبران را غالب سازد و يارى كند و معلوم است اين نصرت و غلبه، فقط نصرت و غلبه در آخرت نيست؛ براى اينكه مى فرمايد:

«فِي الْحَياةِ الدُّنْيا»[23]. و نصرت و غلبه انبيا بر قوم خودشان و پيشرفت كار آنها در عصر خودشان هم نيست؛ زيرا دعوت بسيارى از پيغمبران در قومشان اثر نبخشيد؛ بلكه بعضى از آنها كشته شدند.

اين نصرت و غلبه، نصرت و غلبه مقصد و هدف و دعوت آنها است كه بر طبق ظاهر آيات، مقيّد به مرتبه اى نيست؛ بلكه نصرت و غلبه مطلق است.

همچنين است اتمام نور؛ معنى اينكه خدا نور خود را در مقابل آنهايى كه مى خواهند نور او را خاموش كنند و مانع از پيشرفت اسلام شوند، تمام مى گرداند.

اين است كه: دين را جلو مى برد و بر قلمرو اسلام مى افزايد و اتمام آن، وقتى است كه اسلام تمام جهان را بگيرد.

چنان كه معنى استخلاف و جانشينى مؤمنين در زمين و وارث شدن آنها زمين را نيز، استخلاف در تمام زمين و وارث شدن كره ارض است كه براى امام زمان و ياران و اصحاب آن حضرت حاصل مى شود.

معناى غلبه حقّ بر باطل به طور اطلاق هم غير از اين نيست كه به تمام معنى حقّ بر باطل پيروز شود و اگر

از جهت حجت و برهان غالب باشد (با اينكه به اين معنى هميشه غالب است)؛ ولى در ظاهر غالب نباشد، غلبه مطلق نيست و ظاهر اين آيات غلبه مطلق است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 33

و امّا آيه: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ»[24] كه دلالتش بر غلبه اسلام واضح است.

و مؤيد مستفاد از اين آيات است رواياتى كه در اين خصوص از حضرت رسول صلى الله عليه و آله منقول است، مثل:

«لَيَدْخُلَنَّ هذَا الدّينُ عَلى ما دَخَلَ عَلَيْهِ اللَّيْلُ»؛

«البته اين دين در هر كجا كه شب داخل شده باشد، داخل مى شود».

و شايد نكته اينكه فرمود: «عَلى مَا دَخَلَ عَلَيْهِ اللَّيْلُ» و نفرمود: «عَلى ما دَخَلَ عَلَيْهِ الْيَوْمُ أَوِ الشَّمْسُ»، تشبيه دين به آفتاب باشد؛ همان طور كه روز آفتاب در هر كجا كه شب رفته باشد، وارد مى شود، خورشيد عالمتاب اسلام نيز، به تمام اماكن پرتوافكن خواهد شد و تاريكى كفر و شرك و ضلالت را نابود خواهد ساخت، همان طور كه آفتاب، تاريكى شب را از ميان مى برد.

2- اجماع مسلمين

اگر مقصود از اجماع و اتفاق، شيعه باشد كه محتاج به ذكر نيست و همه مى دانند يكى از ضروريات مذهب اماميه، ظهور قائم آل محمّد فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام است. و اگر مقصود اتفاق عامّه مسلمين (از شيعه و سنى) باشد، براى اثبات آن، عبارت يكى از متتبع ترين علماى اهل سنّت، علّامه معتزله ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه 25]، كافى است كه مى گويد:

«قَدْ وَقَعَ اتّفاقُ الْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَجْمَعِينَ عَلى أَنَّ الدُّنْيا وَالتَّكْلِيفَ لا يَنْقَضِي إِلّا عَلَيْهِ»؛

«اتّفاق سنّى و شيعه بر اين است كه دنيا و تكليف، منقضى و تمام نشود

سلسله مباحث امامت

و مهدويت، ج 3، ص: 34

مگر بر آن حضرت (يعنى بعد از ظهور آن حضرت)».[26] كسانى كه در تاريخ تتبع دارند، مى دانند ظهور مصلح منتظر و مهدى آل محمّد- عليه الصلاة و السلام- آن چنان مورد اتفاق و مسلّم نزد تمام مسلمين بوده، كه از همان قرن اوّل هجرى تا حال در مقام ردّ ادعاى افرادى بوده كه ادّعاى مهدويّت كردند، يا اين ادّعا را به آنها نسبت دادند.

اصل ظهور قائم آل محمّد عليه السلام را كسى انكار نكرد؛ زيرا برخلاف اجماع مسلمين و انكار اخبار قطعى صادر از پيغمبر صلى الله عليه و آله بود؛ بلكه در مقام ردّ آنها، به فاقد بودن اوصاف و علاماتى كه براى مهدى موعود در اخبار و احاديث مذكور است، استناد مى جستند.

چنانچه چهار نفر از بزرگان علماى مذاهب چهارگانه اهل سنّت: ابن حجر شافعى مؤلف القول المختصر" و ابوالسرور احمد بن ضياء حنفى و محمّد بن احمد مالكى و يحيى بن محمّد حنبلى در جواب استفتايى كه از ايشان شده، و در باب سيزدهم از كتاب البرهان في علامات مهدى آخرالزمان" عين فتاواى آنها را نقل كرده، همين روش را انتخاب نموده و به صحّت اصل ظهور مهدى در آخرالزمان و اينكه عالم را پر از عدل و داد كند و عيسى به آن حضرت اقتدا نمايد و اوصاف ديگر آن حضرت، رسماً فتواى محكم و مستدل و قاطع داده اند.

حتى شاعر بنى اميه،" حكيم بن عياش كلبى"[27] نيز، در ردّ نسبتى كه به جناب زيد بن على، بدون رضايت آن جناب داده شده بود (و او را مهدى خوانده بودند)

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 35

گفته: «وَلَمْ

أَرَ مَهْدِيّاً عَلَى الْجذَعِ يَصْلِبُ».

مقصودش اين است: آن مهدى كه ظهور مى كند، مستولى بر ممالك و فاتح كشورها مى گردد و عدل و داد را بسط مى دهد، پس چگونه ممكن است جناب زيد كه مصلوب شد، مهدى باشد؟!

3- احاديث اهل سنّت

محدّثين بزرگ اهل سنّت، كه ذكر اسامى و كتب و مصنفات ايشان در اين مقال سخن را طولانى مى سازد، احاديث راجع به ظهور حضرت مهدى را تخريج نموده اند و از جماعتى صحابه 28] و جمع كثيرى از تابعين راجع به ظهور آن حضرت روايات بسيارى نقل كرده اند و بعضى از ايشان در تخريج اين احاديث كتاب خاص نوشته اند و گروه بسيارى از آنان تواتر[29] اين روايات را صريحاً تصديق كرده اند و به آنچه در كلمات بسيارى از ايشان تصريح شده، اين است كه: اصل ظهور مهدى عليه السلام نه فقط به روايات متواتر از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله ثابت و قطعى است؛ بلكه به تواتر ثابت است كه: آن حضرت زمين را پر از عدل و داد كند و عيسى از آسمان نزول كرده، به آن حضرت اقتدا نمايد و تمام جهان را فتح كرده و احكام قرآن را نشر دهد.

علاوه بر اين، بسيارى از محققين علماى عامّه در اشعار و قصايد يا كتب و تصنيفاتشان، ايمان خود را به اينكه حضرت مهدى عليه السلام همان يگانه فرزند امام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 36

حسن عسكرى عليه السلام است، اظهار داشته اند. ما در كتاب منتخب الاثر"[30] تصريحات بيش از شصت نفر علماى اهل سنّت راجع به ولادت يا غيبت و امامت آن حضرت را ضبط كرده ايم و هر منصفى مجموع اين اعترافات

را ملاحظه كند، برايش جاى شبهه باقى نخواهد ماند.

4- روايت و اخبار شيعه

به طور كلّى، احاديثى كه از طرق شيعه روايت شده، معتبرترين روايات است؛ زيرا عصر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله تا به حال كتابت حديث، ضبط و حفظ روايات در بين ايشان منقطع نشده و هم اكنون بعضى از كتبى كه در نيمه اوّل و دوم هجرت نوشته اند، موجود و محل مراجعه است و اولين كتاب ايشان، همان كتابى است كه به املاى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و خط اميرالمؤمنين على عليه السلام مى باشد. و در اخبار مكرر ديده مى شود كه ائمه عليهم السلام در نقل احاديث و بيان احكام، به آن استناد مى جستند.

روايات شيعه با روايات ديگران، فرق ديگر نيز دارد و آن اين است كه روايات شيعه از ائمه اهل بيت عليهم السلام، كه علم و زهد و تقوى و فضيلت ايشان نزد فريقين مسلّم است، اخذ شده و به مقتضاى «أَهْلُ الْبَيْتِ أَدْرى بِما فِي الْبَيْتِ» طبعاً نقل آنها محكم تر و به دور از اشتباه است.

و بالاخره سومين جهتى كه روايات شيعه را در بالاترين درجه اعتبار قرار داده و در حقيقت پشتوانه اين روايات است، احاديث متواتر ثقلين و احاديث سفينه و احاديث امان و روايات ديگرى است كه امّت را به ائمه معصومين از اهل بيت، كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 37

اعدال قرآن مجيد هستند، ارجاع نموده و قول ايشان را حجت و اخذ از ايشان را امان از ضلالت معرفى كرده و دلالت بر خالى نبودن زمان از وجود امام معصوم از اهل بيت دارد.

بنابراين احاديثى كه از ائمّه طاهرين صادر

شده، از راه بناى عُقلا بر احتجاج و عمل به خبر واحد در اعلى درجه اعتبار است؛ زيرا اختصاص و ارتباطى را كه ائمه طاهرين عليهم السلام با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله داشته اند، احدى از صحابه و تابعين نداشتند.

و از طريق حديث متواتر ثقلين، از ناحيه شرع، نفس اقوال و گفته هاى ايشان مأخذ و مستند است و مراجعه و اخذ از ايشان، كه از قرآن جدا نمى شوند و معصومند، بر امّت فرض و واجب مى باشد.

پس از بيان اين مقدّمه كوتاه (در كتابى كه در بيان وجوب پيروى از اهل بيت و اخذ علم از ائمه عليهم السلام نگاشته ايم، شرح و تفصيل آن را داده ايم) مى گوييم: از طرق شيعه، راجع به ظهور حضرت ولى عصر قائم آل محمّد- عجل اللَّه تعالى فرجه- معتبرترين روايات در كتب مشايخ و محدّثين ايشان، كه از همان قرن اوّل هجرت تا به حال تأليف شده، موجود است مانند روايات كتب اصولى كه پيش از ولادت حضرت قائم تأليف شده، و مثل كتاب مشيخه حسن بن محبوب (متوفى 224) و كتاب سُليم بن قيس (متوفى 70 يا 90).

رواياتى كه بسيارى از آنها به تنهايى براى اثبات امامت امام زمان، يگانه فرزند عزيز و گرامى امام حسن عسكرى عليه السلام كافى و قطع آور است. رواياتى كه از لحاظ پيشگويى هايى كه در آنها شده و وقوع يافته، از معجزات اولياى دين، و اخبار آنان از مغيّبات شمرده مى شود. رواياتى كه در آنها، خصوصيات ظهور و شرايط و علامت آن به طور واضح بيان شده است. اين روايات، فوق تواتر بوده و احصاى آن جز براى اشخاصى كه تتبع و

احاطه كامل داشته باشند، ممكن نيست.

خوانندگان عزيز! اين سخنان حرف و ادّعا نيست؛ بلكه بيان حقيقت و روح واقع است، علاوه بر تمام جوامع حديث، صدها كتاب و مصنفات محدثين بزرگ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 38

ايشان در خصوص موضوع، دليل و برهان اين سخنان است.

مانند كتاب" المهدى" تأليف عيسى بن مهران مستعطف از بزرگان قرن سوم؛ كتاب" قائم" و" غيبت فضل بن شاذان" و" غيبت عبداللَّه بن جعفر حميرى" از اكابر قرن سوم؛ كتاب" غيبت و ذكر القائم" تأليف ابن ابى طاهر (متوفى 358)؛ كتاب" غيبت" محمّد بن قاسم بغدادى، معاصر ابن همّام (متوفى 333)؛" اخبار القائم" علّان رازى كلينى، دايى كلينى معروف (متوفّى 339)؛" اخبار المهدى" تأليف جلودى (متوفى 332)؛" غيبت نعمانى" از اعلام قرن چهارم؛" غيبت" حسن بن حمزه مرعشى (متوفى 358)؛" دلائل خروج القائم" تأليف ابى على حسن بن محمّد صفارى بصرى از اعلام قرن سوم؛ كتاب" ذكر القائم من آل محمّد صلى الله عليه و آله" تأليف احمد بن رميح مروزى؛" اخبار القائم" تأليف ابى على احمد بن محمّد جرجانى از قدماى محدّثين؛" الشفاء و الجلاء" احمد بن على رازى؛" ترتيب الدولة" تأليف احمد بن حسين مهرانى؛" كمال الدين" و كتاب" غيبت كبير" تأليف صدوق (متوفى 381)؛" غيبت" ابن جنيد (متوفى 381)؛" غيبت" مفيد (متوفى 413)؛" غيبت سيّد مرتضى" (متوفى 436)"؛" غيبت شيخ طوسى" (متوفى 460)؛" التاج الشرفى" تأليف اسعدآبادى معاصر سيّد مرتضى؛ كتاب" ما نزل من القرآن في صاحب الزمان" تأليف عبداللَّه بن عياش (متوفى 401)؛" فرج كبير" تأليف محمّد بن هبة اللَّه طرابلسى، شاگرد شيخ طوسى؛" بركات القائم"؛" تكميل الايمان"؛" بغية الطالب"؛" تبصرة الاولياء"؛" كفاية المهدى"؛"

اخبار القائم"؛" اخبار ظهور المهدى"؛" الحجّة البالغة"؛" تثبيت الاقران"؛" حجّة الخصام"؛" الدرّ المقصود و اثبات الحجّة"؛" إتمام الحجّة"؛ إثبات وجود القائم"؛" مولد القائم"؛" الحجّة فيما نزل في الحجّة"؛" الذخيرة في المحشر"؛" السلطان المفرّج عن الإيمان"؛" سرور أهل الإيمان"؛" جنى الجنتين"؛" سيزدهم بحار"؛" غيبت عوالم" و صدها كتاب ديگر كه ذكر نام آنها و اسماى مؤلفين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 39

موجب كمال تطويل خواهد شد.

و فقط بعضى مواردى را كه اين روايات به تواتر قطعى راجع به اوصاف حضرت مهدى عليه السلام و علايم ظهور آن جناب بر آن دلالت دارد، فهرست وار يادآور مى شويم و بحث و توضيحات لازم در اطراف هر يك از اين موارد را به موقع و فرصت ديگر موكول مى كنيم.[31] در خاتمه يادآور مى شويم: دلايل ديگرى از عقل و نقل بر وجود امام عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- نيز اقامه شده كه ما در اين مقاله درصدد بيان آن نبوده ايم و اجمالًا همه آن ادله عقلى و نقلى كه در امامت عامّه، بر لزوم وجود امام معصوم در تمام اعصار و وجوب معرفت امام دلالت دارند و اينكه زمين خالى از وجود حجت نمى ماند:

«لَوْ بَقِيَتْ الْأَرْضُ بِغَيْرِ حُجَّةٍ لَساخَتْ بِأَهْلِها»؛

«اگر زمين بدون حجت بماند اهل خود را فرو خواهد برد».

بر وجود حضرت صاحب الزمان عليه السلام و امامت آن حضرت نيز دلالت دارند و اگر در مقام استدلال، فقط همان براهين امامت عامّه را مستند قرار دهيم، در اثبات امام عصر- ارواحنا فداه- و بقاى آن حضرت در پشت پرده غيبت كافى خواهد بود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 40

ائمه اثنى عشر عليهم السلام (دوازده امام)

اشاره

چنانچه مى دانيم، شيعه و زمامدارى

دينى و سياسى را بعد از پيغمبر اعظم، يك مقام الهى و منصب خليفة اللهى مى داند كه به امر خداوند متعال، پيغمبر كسى را كه شايسته باشد، معرفى و منصوب مى نمايد و همان گونه كه پيغمبر رهبرى دينى، روحانى، سياسى و انتظامى جامعه را عهده دار است، امام كه قائم مقام پيامبر و جانشين او است، نيز رهبر جامعه است. با اين فرق كه بر پيغمبر وحى نازل مى شود و بى واسطه احدى از بشر، دين و شريعت را از عالم غيب فرا مى گيرد و به امّت و جامعه مى رساند؛ ولى امام آورنده شريعت و كتاب نيست و مقام نبوّت ندارد و از مجراى كتاب و سنّت و به واسطه پيغمبر، رهبرى اجتماع را انجام مى دهد.

معلوم است اين روش موافق با عدل و عقل و منطق و صواب بوده و از هر ترتيب ديگر براى اداره امور اجتماع، بيشتر مورد اعتماد و اطمينان است؛ زيرا يقيناً كسى را كه پيغمبر از جانب خدا معرفى كند، واجد همه شرايط رهبرى و شايسته زعامت و امامت است، چنانچه فيلسوف بزرگ و مفخر حكماى شرق و غرب، شيخ الرئيس ابوعلى سينا گفته است:

«وَالْاسْتِخْلافُ بِالنَّصّ أَصْوَبُ؛ فَإِنَّ ذلِكَ لا يُؤَدّي إِلَى التَّشَعُّبِ وَالتَّشاعُبِ وَالْاخْتِلافِ»؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 41

«تعيين جانشين و انتخاب خليفه به نصّ و نصب (كه مذهب شيعه است) صواب تر است، براى آنكه منجر به تفرقه و اختلاف و شرّ و فتنه نمى شود».

زمامدارى و رهبرى، آن هم رهبرى روحانى و دينى و سياسى كه عهده دار آن سخن و كارش براى همه حجت و ميزان و حاكم بر امور دين و دنياى مردم باشد، بسيار مقام باعظمت

و حساسى است و مقامى از آن بالاتر نيست. اگر در اين انتخاب، اندكى اشتباه رخ دهد، فسادهاى بزرگ از آن برخواهد خاست و نقض غرض از بعثت انبيا لازم مى آيد.

تعيين زمامدار صالح

شناختن كسى كه داراى اين صلاحيت است، بالاتر از افق ادراك انسان ها و يا بالاتر از حدّ درك اشخاص عادى است.

دارنده اين پست و مقام بايد از جهت صلاحيت و ملكات عالى انسانى و صفات شريف نفسانى از قبيل: علم، حلم، عفو، اغماض، رحم، عدل، تواضع، احترام به آزادى حقوق انسان ها، نوع دوستى، عقل، كفايت، تدبير، اطّلاع بر دقايق امور دينى و روحانى و شرايط ديگر ...، لايق و برجسته و ممتاز باشد و شناختن واجد اين صفات، فقط با هدايت و راهنمايى خداوند متعال امكان دارد.

به اين دليل و ديگر ادلّه عقلى و نقلى، كه در كتاب هاى كلام و عقايد ذكر شده است، شيعه عقيده دارد نصب و تعيين امام، مانند پيغمبر با خداوند است و همان طور كه در آيه شريفه تصريح شده، تعيين امام اكمال دين و اتمام نعمت است و ترك آن، نقض غرض و سهل انگارى به امور مهم جامعه و تقريباً اتلاف زحمات انبيا است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 42

انتخاب بشر مقرون به صواب نيست

شيعه مى گويد: انتخاب آن كس كه كار و گفتار و تقرير و سكوتش ميزان كار همه است و حافظ ناموس شرع و مبيّن احكام است، هرگز به انتخاب بشر به طور صحيح انجام نمى شود. انتخاب ولىّ امر، كه به حكم: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى الْأَمْرِ مِنكُمْ»[32]، اطاعتش واجب است، فقط از جانب خداى تعالى به جا و صحيح است؛ زيرا علمش به جميع جهات و از مراتب صلاحيت هاى ظاهرى، باطنى، روحى، و فكرى جميع افراد آگاه است. نه اغفال مى شود و نه غفلت در ساحت قدس او راه مى يابد و نه فريب رياكارى و سالوسى و ظواهر بى حقيقت

و عوام فريبى كسى را مى خورد و نه تحت تأثير احساسات و عواطف، يا وحشت و رعب و بيم قرار مى گيرد و نه به اغراض شخصى و ملاحظه منافع خود كسان و فاميل و همشهريانش آلوده مى شود.

و اگر بنا باشد مردم در اين انتخاب مداخله نمايند؛

اوّلًا: اگر بخواهند صالح را انتخاب كنند، نمى توانند او را بشناسند.

ثانياً: اعمال نفوذ و اشتباه كارى و جار و جنجال و ارعاب و تطميع، آنها را از آزادى تفكّر و اظهار رأى مانع مى شود.

ثالثاً: منافع و اغراض شخصى را ملاحظه مى كنند، چنانچه در انتخابات عرفى ديده و مى بينيم در هر انتخاب آزاد و به اصطلاح صحيح و دور از اعمال نفوذ، اين اغراض و علل و موانع دخالت دارد و مردم اغراض شخصى را بر مصالح نوعى بيشتر ترجيح مى دهند؛ لذا تاكنون انتخاب بشر در تعيين زمامداران از همه جهت كامل نبوده و افرادى را كه انتخاب كرده اند، لايق تر از همه نبوده و اشخاصى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 43

صلاحيت بيشتر داشتند، انتخاب نشده اند و اگر در بعضى موارد، زمامدار نسبتاً صالحى انتخاب شده، نه به جهت واقع بينى و تشخيص و پاكى و طهارت نظر مردم بوده؛ بلكه تصادف و اتفاق و اوضاع و احوال يا يك نوع اضطرارهاى سياسى موجب آن شده است.

و اگر تشخيص مردم، صحيح و پاك و بى غل و غش و بر اساس حقيقت بينى و شناخت صلاحيت واقعى بود، بايد هميشه انتخاب شوندگان آنها واجد صلاحيت و شايستگى باشند.

پس اينكه مى بينيم گاهى انتخاب بشر غلط و گاهى بالنسبه و به ندرت صحيح واقع شده، دليل ناتوانى او از تشخيص صالح و شايسته واقعى

است. چنانچه حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- در جواب سعد بن عبداللَّه اشعرى قمى كه از امام پرسيد: چرا مردم نمى توانند براى خود امام انتخاب نمايند؟

فرمود: پيشواى مصلح يا مفسد؟

گفت: مصلح.

فرمود: با اينكه هر يك از آنان از باطن ديگرى و نيت او ناآگاه است آيا ممكن است مفسد را انتخاب كنند؟

گفت: بله (ممكن است).

فرمود: «فَهِيَ الْعِلَّةُ»؛[33] «اين است علّت آنكه مردم نمى توانند امام را خودشان انتخاب كنند».

پس معلوم شد تعيين و برگزيدن امام كه قائم مقام پيغمبر است، بايد از سوى خدا و به نصّ و تعيين پيغمبر باشد، و گرنه مردم از عهده برنخواهند آمد و مدينه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 44

فاضله انسانى و نظامى كه هدف دين و انبيا است، تشكيل نخواهد شد.

لذا ديديم در موضوع خلافت، چون بعد از رحلت پيغمبر، از اين اصل عدول كردند، نخست عدّه اى گفتند: خلافت هم مثل رياست جمهورى به انتخاب و اجماع آرا است (كه آن هم عملى نشد)؛ چون ابوبكر عمر را به جانشينى خود معين كرد و حق انتخابى را كه به قول خودشان حقّ عموم امّت بود، از آنها سلب نمود و مستبدّانه عمر را معين كرد، گفتند: خليفه مى تواند خليفه بعد از خود را معين نمايد.

جلوتر كه آمدند، به عمل و تعيين شوراى شش نفرى براى انتخاب خليفه برخوردند كه با هيچ روشى از روش هاى حكومتى دنيا منطبق نبود، گفتند: به اين شكل هم تعيين خليفه ممكن است.

پيش تر كه آمدند، به پادشاهى بنى اميه و شرابخوارها و زناكاران رسيدند، ديدند اگر بخواهند براى اولوالامر يك شرط كوچك هم قائل باشند، بايد غير شرعى بودن آن حكومت ها

را رسماً اعلان كنند و صاف و پوست كنده عقيده شيعه را ترويج نمايند، گفتند: زمامدارى اسلامى هم مثل زمامدارى هاى دوران ارتجاع و اعصار جاهليت است و هيچ شرطى ندارد. هر كس با زور سرنيزه به اسم ارث يا هر اسم ديگر سلطنت يافت، اطاعتش واجب و فرمانش بر اموال و نفوس نافذ است.

اين سبك فكر و عقيده در انحطاط اخلاق و تشويق ستمگران و جباران و آماده شدن محيط براى پيدايش و ادامه حكومت هاى زور و قلدرى بسيار مؤثّر شد و بايد آن را از علل مهم؛ بلكه علّت عمده تسلط بنى اميه و بنى عباس و ساير سلاطين و زمامداران جبار و ستمگر در تاريخ اسلام تا اين زمان دانست، كه شرح مفاسد و جنايات اين حكومات و صدماتى كه از ناحيه آنان بر اسلام وارد شد، خارج از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 45

وضع اين مقاله است و خوشبختانه در عصر ما، بعضى از متفكرين نامى اهل سنّت نيز به علات مفاسدى كه اين روش عقيده دارد، از آن به شدّت انتقاد نموده اند.

امّا عقيده شيعه در تعيين امام بر اساس اصول عقلى و نقلى، در نهايت استحكام است و از آغاز تاكنون، آن عقيده هسته و مايه تفكرات آزادى خواهانه و عدالت منشى و مبارزه با ظلم و ستم و قيام براى اقامه حقّ بوده و هست؛ و فقط يكى از علماى شيعه (علّامه حلّى) در كتاب الفين"، هزار دليل بر لزوم تعيين و نصب امام از جانب خدا اقامه كرده است.

از نظر شيعه، تصدّى كوچك ترين مقامات اجتماعى و مناصب دولتى و دينى بدون صلاحيت علمى و عملى جايز نيست و

حكومت بايد مظهر عدالت اسلام و تحقق بخش هدف ها و مقاصد اسلام و مجرى احكام اسلام باشد.

زمامدارانى كه در دوران خلافت بنى عباس و بنى اميه و دوران هاى ديگر روى كار آمدند، از نظر مذهب شيعه، بيشتر واجد شرط كدخدايى يك ده؛ بلكه رُفتگرى يك كوچه هم نبوده اند.

هر كس تعاليم اسلام، روش پيغمبر و اميرالمؤمنين و ائمه طاهرين و وضع معاش و معاشرت آنها را با مردم ملاحظه كند و پس از آن، به تاريخ زمامداران خودسرى كه در جوامع مسلمين روى كار آمدند، رجوع نمايد كه چگونه با زور، حكومت مسلمين را قبضه كردند و خود را بر مردم تحميل نمودند و بيت المال مسلمين را صرف عياشى ها و شهوت رانى ها و تجملات و كاخ نشينى خود و خويشاوندان و درباريان خود كرده و با سربازان و سواران مخصوص كه موكب آنها را اسكورت مى كردند، به مردم جاه فروشى كرده و مقام و قدرت خود را به رخ آنان مى كشيدند، تصديق مى كند كه روش زمامداراى آنها با برنامه ها و تعاليم آزادى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 46

بخش و عدالت گستر اسلام سازش و ارتباطى نداشت 34] و همان طور كه بعضى از بزرگان مى گفتند، مراسمى كه معمول مى داشتند، مراسم خلافت و زمامدارى اسلامى نبود؛ بلكه بدترين رسوم ديكتاتورى و استبداد و بازگشت به عصر جاهليّت و دوران قبل از اسلام بود.

ما اگر در اين موضوع وارد شويم، از مقصد خود در اين مقاله دور مى شويم.

غرض اين است كه عقيده به زمامدار عادل و خداپرست، روحيه شيعه را از ستم و تجاوز، گريزان و او را از كرنش و احترام و تعظيم در برابر ستمگران متنفر ساخته

است.

بنابر آنچه گفته شد، حتماً و قطعاً موضوع جانشينى و رهبرى امّت مورد توجّه پيغمبر اعظم اسلام بوده و امكان ندارد پيغمبرى كه حتى در بيان مستحبّات و مكروهات و مسايلى كه دخالت جزئى در سعادت امّت داشته، مسامحه نفرموده؛ در موضوع خطير خلافت كه فوق العاده اهمّيت دارد برنامه و تربيتى نداده باشد.

پس از اين مقدّمات، اين پرسش پيش مى آيد:

پرسش: پيامبر اعظم چه اشخاصى را به جانشينى خود معرفى فرمود و آيا همان طور كه ساير برنامه ها و احكام اسلام از كتاب يا سنّت استنباط و استفاده مى شود، مى توانيم با مراجعه به قرآن مجيد و احاديث شريف، رهبران واقعى امّت را پس از پيغمبر بشناسيم؟ آيا احاديث و نصوص معتبرى كه ما را در اين موضوع راهنمايى كند، در مآخذ و مصادر اسلامى مورد اعتماد وجود دارد؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 47

پاسخ: اين موضوع، هم در قرآن مجيد و هم در احاديث شريفه ذكر شده است و با اينكه سياست هاى حكّام وقت، نقل و بيان اين مدارك و اخبار را ممنوع و به شدّت مؤاخذه مى نمودند، به قدرى كه در اين موضوع، احاديث و اخبار در مصادر معتبر ضبط است، در كمتر مسأله اى از مسايل اسلامى حديث و خبر داريم.

ما از حديث غدير خم كه تنها در اسناد آن، يك نفر از علما 28 جلد كتاب نوشته و عبقات و الغدير در مجلّدات متعدد پيرامون آن نگاشته شده و حفاظى مانند ابن عقده، كتاب مخصوصى راجع به آن تأليف نموده، و مفسران و متكلمان و محدّثان و لغت شناسان، همه آن را نقل كرده اند، سخنى به ميان نمى آوريم.

احاديث ثقلين كه متواتر و در معتبرترين كتاب

اهل سنّت با سندهاى صحيح و مورد اعتماد نقل شده؛ احاديث امان؛ احاديث سفينه و صدها احاديثى را كه همه بر نصّ و تعيين اميرالمؤمنين و ائمه عليهم السلام دلالت دارد، در اينجا يادآور نمى شويم؛ چون بيشتر اين احاديث را شنيده و مى دانند.

احاديث ائمه اثنى عشر عليهم السلام

فقط در اينجا به يك سلسله احاديث از كتب اهل سنّت كه دلالت بر عدد امامان و اشخاص و نام هاى ايشان دارد، و همان طور كه علما و شارحان اين احاديث بيان كرده اند، از اخبار مبشّر به حضرت مهدى عليه السلام نيز هست، اشاره مى كنيم.

اين احاديث با هيچ يك از مذاهب مسلمين در گذشته و حال جز مذهب شيعه اثنا عشرى انطباق ندارد.

راويان احاديث دوازده امام از صحابه

جمعى از صحابه پيغمبر صلى الله عليه و آله، احاديثى را كه دلالت بر ائمه اثنى عشر (دوازده امام) دارد، روايت كرده اند. مانند:

1- جابر بن سمره.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 48

2- عبداللَّه بن مسعود.

3- ابوجحيفه.

4- ابوسعيد خدرى.

5- سلمان فارسى.

6- انس بن مالك.

7- ابوهريره.

8- واثلة بن اسقع.

9- عمر بن خطاب.

10- ابوقتاده.

11- ابوالطفيل.

12- حضرت على عليه السلام.

13- امام حسن عليه السلام.

14- امام حسين عليه السلام.

15- شفى اصبحى.

16- عبداللَّه بن عمر.

17- عبداللَّه بن ابى اوفى.

18- عمار بن ياسر.

19- ابوذر.

20- حذيفة بن يمان.

21- جابر بن عبداللَّه انصارى.

22- عبداللَّه بن عباس.

23- حذيفة بن اسيد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 49

24- زيد بن ارقم.

25- سعد بن مالك.

26- اسعد بن زراره.

27- عمران بن حصين.

28- زيد بن ثابت.

29- عايشه.

30- امّ سلمه.

31- ابوايوب انصارى.

32- فاطمه زهرا عليها السلام.

33- ابوامامه.

34- عثمان بن عفان.

كتاب هايى كه اين احاديث در آنها تخريج شده

احصا و شمارش كتب و جوامع و اصولى كه اين احاديث در آنها روايت شده، در نهايت صعوبت است؛ امّا آنچه اكنون از كتب شيعه و اهل سنّت در نظر است، چند كتاب را نام مى بريم.

از كتب شيعه

1- الصراط المستقيم إلى مستحقى القديم، در سه جلد.

2- اثبات الهداة شيخ حرّ عاملى، اخيراً در هفت جلد چاپ شده.

3- كفاية الاثر.

4- مقتضب الاثر.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 50

5- مناقب ابن شهرآشوب.[35] 6- بحارالانوار.

7- عوالم.

8- منتخب الاثر تأليف نگارنده.

از كتب اهل سنّت

1- صحيح بخارى.

2- صحيح مسلم.

3- سنن ترمذى.

4- سنن ابى داود.

5- مسند احمد.

6- مسند ابى داود طيالسى.

7- تاريخ بغداد.

8- تاريخ ابن عساكر.

9- مستدرك حاكم.

10- تيسير الوصول.

11- منتخب كنزالعمال.

12- كنزالعمال.

13- الجامع الصغير.

14- تاريخ الخلفاء.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 51

15- مصابيح السنة.

16- الصواعق المحرقة.

17- الجمع بين الصحيحين.

18- المعجم

طبرانى.

19- التاج الجامع للأصول.

متن احاديث

ما فقط متن چند حديث از اين روايات را در اينجا ذكر مى كنيم تا معلوم شود كه بنيان مذهب شيعه اثنى عشرى بر استوارترين مآخذ و مدارك معتبر مورد قبول فِرَق مسلمين قرار دارد و نام «اثنى عشرى»، نامى است كه از زبان وحى و رسالت؛ يعنى كلام معجز نظام، حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله گرفته شده است.

1- احمد حنبل در مسند؛ كه از معتبرترين كتب مسانيد و جوامع اهل سنّت و معروف ترين كتب حديث مسلمين است، سى و پنج حديث با سندهايى عالى، از پيغمبر روايت كرده است كه همه دلالت دارند بر اينكه جانشينان و رهبران امّت بعد از آن حضرت، دوازده نفرند. از جمله سند را به جابر بن سمره، صحابى معروف مى رساند كه گفت: شنيدم پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَكُونُ لِهذِهِ الْأُمَّةِ اثْناعَشَرَ خَلِيفَةً»؛[36]

«براى اين امّت دوازده نفر خليفه است».

و چنانچه همه مى دانند، فقط شيعه اثنى عشرى اين مذهب را دارند.

2- ابن عدى در كامل و ابن عساكر از ابن مسعود، از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 52

«إِنَّ عِدَّةَ الْخُلَفاءِ بَعْدِي عِدَّةُ نُقَبآءِ مُوسى ؛[37]

«شماره جانشينان من به شماره نقباى موسى عليه السلام است، (كه به اتّفاق دوازده تن بوده اند)».

3- طبرانى از ابن مسعود روايت كرده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَكُونُ مِنْ بَعْدِي اثْنآعَشَرَ خَلِيفَةً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ»؛[38]

«بعد از من دوازده نفر خليفه اند كه همه از قريش مى باشند».

4- ابن النجار از انس بن مالك روايت كرده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«لَنْ يَزالَ

هذَا الدّينُ قآئِماً إِلى اثْنَيْ عَشَرَ مِنْ قُرَيْشٍ، فَإِذا هَلَكُوا ماجَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِها»؛[39]

«اين دين همواره بر سر پا است تا دوازده نفر از قريش، پس وقتى آنها مردند، زمين به اهلش مضطرب مى شود».

5- ديلمى در" فردوس الاخبار" از ابوسعيد خدرى روايت كرده: پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله نماز اولى را با ما به جا آورد، سپس به طرف ما برگشت و فرمود: اى گروه اصحابم! به درستى كه مَثَل اهل بيت من در بين شما، مَثَل كشتى نوح و باب حطّه بنى اسرائيل است. پس متمسك شويد به اهل بيت من بعد از من، كه پيشوايان راشدين از ذرّيه من هستند. پس به درستى كه شما هرگز گمراه نشويد.

«فَقِيلَ: يا رَسُولَ اللَّهِ! كَمِ الْأَئِمَّةُ بَعْدَكَ؟ قالَ: اثْناعَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي (أَوْ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 53

قالَ) مِنْ عِتْرَتِي»؛[40]

«پرسيده شد: يا رسول اللَّه! امامان بعد از شما چند نفرند؟ فرمود: دوازده تن از اهل بيت من يا فرمود: از عترت من مى باشند».

6- شارح غاية الاحكام" به سند خود از ابوقتاده حديث نموده كه گفت:

شنيدم پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثْنآعَشَرَ عَدَدُ نُقَبآءِ بَنِي إِسْرائِيلَ وَحَوارِيّ عِيسى عليه السلام».[41]

از اين قسم اخبار در كتب اهل سنّت بسيار است، براى نمونه همين مقدار كافى است.

7- فاضل قندوزى از ابوالفضيل عامر بن واثله، از على عليه السلام، از پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: يا على تو وصى منى، جنگ تو جنگ من و سازش تو سازش من است، و تو امام و پدر امام و پدر يازده امامى كه پاك و معصومند و از ايشان

است مهدى كه زمين را از قسط و داد پر كند.[42] 8- و نيز قندوزى روايت كرده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: امامان بعد از من دوازده نفرند. يا على! اوّل ايشان تويى و آخر ايشان قائم است كه خدا به دستش مشارق و مغارب زمين را مى گشايد.[43] 9- حمويى در" فرائد السمطين" و سيد على همدانى در" مودة القربى" از ابن عباس روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 54

«أَنَا سَيّدُ النَّبِيّينَ، وَعَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِبٍ سَيّدُ الْوَصِيّينَ، وَأَنَّ أَوْصِيآئِي اثْناعَشَرَ أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِبٍ وَآخِرُهُمْ الْقآئِمُ»؛[44]

«من سيّد پيامبرانم و على سيّد اوصيا است و اوصياى من دوازده نفرند كه اوّل آنها على و آخرين ايشان قائم است».

10- در" روضة الاحباب" و" فرائد السمطين" از ابن عباس روايت شده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: جانشينان و اوصياى من و حجت هاى خدا بر خلق بعد از من دوازده نفرند كه اوّل ايشان برادر من است و آخر ايشان فرزند من است.

پرسيده شد: يا رسول اللَّه! برادرت كيست؟

فرمود: على بن ابى طالب.

پرسيده شد: فرزندت كيست؟

فرمود: مهدى است كه زمين را از قسط و عدل پر كند، همچنان كه پر از ظلم و جور شده باشد. سوگند به آن كس كه به حقّ مرا بشارت دهنده مبعوث كرد، اگر باقى نماند از دنيا مگر يك روز خدا آن روز را طولانى گرداند تا فرزندم مهدى در آن بيرون آيد، پس عيسى بن مريم نزول كند و پشت سر او نماز بخواند و زمين به نورش روشن شود و سلطنتش به مشرق

و مغرب برسد.[45] 11- شارح" غاية الاحكام" از امام حسين عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: از ما است دوازده نفر مهدى اوّل ايشان على بن ابى طالب و آخر ايشان قائم عليه السلام است.[46] 12- حمويى و همدانى از ابن عباس روايت كرده اند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«أَنَا وَعَلِيٌّ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَتِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ مُطَهَّرُونَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 55

مَعْصُومُونَ»؛[47]

«من و على و حسن و حسين، و نُه تن از فرزندان حسين مطهّر و معصوميم».

13- خوارزمى در" مقتل الحسين" و" مناقب" و همدانى در" مودة القربى" از سلمان روايت كرده اند كه گفت: وارد شدم بر پيغمبر صلى الله عليه و آله در حالى كه حسين بر زانوى او بود، چشم هايش را مى بوسيد و دهانش را مى بوسيد و مى فرمود: تو آقا، پسر آقايى. تو امام پسر امام، برادر امام، پدر امامانى، تو حجت خدا، پسر حجت خدايى و پدر نُه حجتى كه از صُلب تو هستند و نهمين ايشان قائم آنها است.[48] و مفصل تر از اخبارى كه نقل شد، رواياتى است كه در آنها اسامى مبارك دوازده امام، از حضرت على عليه السلام تا حضرت حجة بن الحسن العسكرى، امام دوازدهم، مهدى منتظر- عجل اللَّه تعالى فرجه- نام برده شده اند و شارح رواياتى مى باشند كه در آنها فقط عدد ائمه ذكر شده است.

اين اخبار از طرق شيعه بسيار و متواتر است، و از طرق اهل سنّت نيز روايت شده است و اعتبار آنها به روش اهل سنّت با همان روايات مشتمل بر عدد ائمه كه در كتب صحاح تخريج شده، تأييد و تضمين مى شود.

14- مانند روايت جابر، كه

در روضة الاحباب و مناقب روايت شده است.[49] 15- و مانند روايت ابوسلمى (راعى ابل 50] حضرت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله) كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 56

خوارزمى و قندوزى روايت كرده اند.[51] 16- و مثل روايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه خوارزمى روايت كرده است.[52] 17- و روايتى كه حافظ ابوالفتح محمّد بن احمد بن ابى الفوارس (متوفاى س 412) به سند خود در" اربعين" خود از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل كرده و اين حديث چهارم اربعين او است، پس از ذكر نام ائمّه، از حضرت اميرالمؤمنين تا امام هادى عليهم السلام، مى فرمايد:

«وَمَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ وَهُوَ مِنَ الْفائِزِينَ، فَلْيَتَوَلّ ابْنَهُ الْحَسَنَ الْعَسْكَرِيَّ. وَمَنْ أَحَبَّ أَنْ يَلْقَى اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ وَقَدْ كَمُلَ إِيمانُهُ وَحَسُنَ إِسْلامُهُ، فَلْيَتَوَلّ ابْنَهُ الْمُنْتَظَرُ مُحَمَّداً صاحِبَ الزَّمانِ الْمَهْدِيَّ. فَهؤُلآءِ مَصابِيحُ الدُّجى وَأَئِمَّةُ الْهُدى وَأَعْلامُ التُّقى فَمَنْ أَحَبَّهُمْ وَتَوَلّاهُمْ، كُنْتُ ضامِناً لَهُ عَلَى الْجَنَّةِ».[53]

اين احاديث و رواياتى كه نقل كرديم اگر به نام هاى شريف دوازده امام هم تصريح نداشت و فقط به همان عدد دوازده امام اكتفا شده بود، جز بر ائمه اثنى عشر عليهم السلام و مذهب شيعه، بر هيچ يك از مذاهب و پيشوايان آنها انطباق ندارد؛ زيرا فقط شيعه اماميه است كه قائل به امامت ائمه اثنى عشر است و اين روايت در قوت و اعتبار و تواتر به پايه اى است كه احدى از اهل سنّت در صحّت آنها ترديد نكرده است، هرچند در تفسير و توجيه آن، بى جهت دست و پا كرده و خود را به زحمت انداخته اند؛ ولى چنانچه در حواشى منتخب الاثر نگاشته ايم، نتوانسته اند هيچ گونه

توجيه قابل قبولى براى اين احاديث بنمايند. اين احاديث مستقيماً اعلان صحّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 57

مذهب شيعه است و با اخبار و رواياتى كه نام هاى شريف امامان را دارد، مؤيد و معاضد يكديگرند.

از اين جهت جمعى از علماى عامه مانند علّامه كبير شيخ رحمه اللَّه، مؤلف كتاب نفيس اظهار الحق"[54] و كتب ديگر؛ قندوزى صاحب ينابيع المودة"؛ علّامه محمّد معين بن محمّد امين سندى مؤلف دراسات اللبيب" و" مواهب سيّد البشر في حديث الائمة الاثنى عشر"؛ سيّد جمال الدين مؤلف روضة الاحباب"؛ ابن الصباغ مالكى در" الفصول المهمة"؛ سبط ابن الجوزى در" تذكرة الخواص"؛ نور الدين عبدالرحمن جامى در" شواهد النبوة"؛ حافظ ابى عبداللَّه گنجى شافعى مؤلف كفاية الطالب" و" البيان"؛ كمال الدين محمّد بن طلحه شافعى مؤلف مطالب السؤل"؛ قاضى روزبهان مؤلف ابطال نهج الباطل" شارح الشمائل"؛ ابن خشاب مؤلف مواليد الائمه"؛ شيخ سعد الدين حموى؛ خواجه محمّد پارسا؛ حافظ ابى الفتح محمّد بن ابى الفوارس؛ عبدالحق دهلوى؛ صلاح الدين صفدى؛ جلال الدين رومى؛ شيخ عبدالرحمن صاحب مرآة الاسرار"؛ قاضى شهاب الدين دولت آبادى صاحب تفسير" البحر المواج" و" هداية السعداء"؛ عبداللَّه بن محمّد المطيرى مدنى صاحب الرياض الزاهرة"؛ محمّد بن ابراهيم حموينى شافعى صاحب فرائد السمطين"؛ قاضى بهلول بهجت افندى؛ شمس الدين زرندى؛ شبراوى رئيس دانشگاه الأزهر مؤلف الاتحاف"؛ شيخ ضياء الدين احمد كشمخانوى مؤلف لوامع العقول"؛ و جماعت ديگرى كه ذكر اسامى آنها موجب اطاله كلام است، صريحاً به امامت ائمه اثنى عشر اعتراف كرده و فضايل و مناقب آن بزرگواران را

سلسله مباحث امامت

و مهدويت، ج 3، ص: 58

نوشته اند.[55] بنابر آنچه گفته شد روايات و احاديث دوازده امام صحّت و حقّانيت مذهب شيعه اثنى عشرى (دوازده امامى) را مانند آفتاب آشكار مى سازد و بر هيچ يك از مذاهب جز مذهب شيعه اثنى عشرى منطبق نيست و دلالت اين احاديث بر امامت حضرت مهدى عليه السلام به طورى مورد قبول و مسلّم است كه ابوداود احاديث دوازده امام را در جامع خود كه از معتبرترين و معروف ترين كتب مورد اعتماد اهل سنّت و از «صحاح ستّه» به شمار مى رود در كتاب المهدى" تخريج كرده است.

و براى مزيد بصيرت يادآور مى شويم كه طبق احصاى ناقص ما، در كتاب منتخب الاثر، 271 حديث دلالت بر امامت دوازده امام دارد.

و 94 حديث دلالت دارد كه حضرت مهدى عليه السلام دوازدهمين ايشان است.

و 91 حديث دلالت دارد بر اينكه اميرالمؤمنين على عليه السلام نخستين ايشان و مهدى- عجل اللَّه تعالى فرجه- دوازدهمين آنها است.

و 107 حديث دلالت دارد بر اينكه امامان دوازده نفرند و نه تن ايشان از فرزندان حسين عليه السلام و نهمين آنها حضرت قائم- ارواحنا فداه- است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 59

و 50 حديث دلالت بر اسامى شريف دوازده امام دارد.

بديهى است احاديث و اخبار در هر يك از موضوع هاى نامبرده بيش از اينها است و آنچه يادآور شديم فقط بر حسب احصائى است كه در اين كتاب انجام داده ايم و به خواست خداوند متعال در كتابى كه در آينده تقديم جامعه شيعه و حقايق پژوهان خواهيم كرد، احصائيه هاى جامع تر و بيشتر عرضه خواهيم كرد.

وَما تَوْفِيقِي إِلّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

سلسله مباحث امامت و مهدويت،

ج 3، ص: 60

اوصاف و مشخصات حضرت مهدى عليه السلام

تمام مخلوقات و ممكنات و انواع و اجناس و اشخاص، مركب مى باشند از «ما به الاشتراك» و «ما به الامتياز»؛ به عبارت ديگر: هريك از افراد و اشخاص و انواع، در عين حال كه در بعضى اوصاف ذاتى يا عرضى يا اعتبارى با افراد ديگر جهت اجتماع و اشتراك دارند، داراى اوصاف و مشخصاتى نيز مى باشند كه به آن اوصاف از ديگران ممتاز و مشخص مى شوند و اين مسأله مميّزات و مشخّصات، يكى از بزرگ ترين حكمت هاى عالم آفرينش و از پايه هاى عمده بقاى نظام جهان است.

ما به الاشتراك يا قدر مشترك، آن چيزى است كه فرد يا افراد ديگر در آن شركت دارند و ملاك صحّت اطلاق يك مفهوم كلى و لفظ عام بر افراد كثير است؛ مانند انسان، مسلمان، ناطق، ضاحك ....

ما به الافتراق و الامتياز، اوصاف و مشخصات حقيقى و عرضى و اعتبارى است كه افراد به ملاحظه آن از يكديگر مميز و به طور استقلال تحت ملاحظه و تصوّر واقع مى شوند.

بديهى است مشخصات يك فرد بسيار و بلكه شايد قابل احصاء نباشد؛ ولى در مقام شناختن يك نوع يا يك فرد، بايد طورى مشخصات او گفته شود كه با توجّه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 61

به آن مشخصات، آن فرد با فرد ديگر اشتباه نشود؛ مثلًا در خصوصيات مسكن بايد نام كشور، استان، شهرستان، بخش، نام خيابان، نام كوچه، شماره اتاق؛ و در خصوصيات اندام بايد شكل، شمايل، قيافه، رنگ چهره، نشانه هاى مو، ابرو و قد و قامت؛ و در مشخصات نسبى و فاميلى، اسم پدر و مادر و اجداد (پدربزرگ ها) و جدّات (مادربزرگ ها)؛ و

در مشخصات عملى، اقدامات اصلاحى، جنگ ها، غزوات، معاهدات، كار و پيشه، مقامات، مواقف تاريخى، سلوك و وضع معاشرت؛ و در مشخصات علمى، روش فكرى، ايمان، عقيده، نظرات اجتماعى و سياسى و آراى ديگر؛ و در اوصاف اخلاقى، چگونگى صفات و خُلق و خوى او از قبيل شجاعت، سخاوت، عفو، گذشت، تواضع و فروتنى، شكيبايى، عدل و ساير اوصاف و محامد اخلاقى و يا اضداد آنها بايد ذكر شود.

هرچه اين مشخصات روشن تر بيان شود، فردى كه مقصود شناساندن او است، بهتر شناخته مى شود.

راجع به حضرت مهدى عليه السلام و اوصاف آن بزرگوار بايد بدانيم شناختن مشخصات آن حضرت از دو جهت اهمّيت به خصوص دارد: يكى از نظر تكليف؛ زيرا شناختن امام شرعاً و عقلًا واجب است و به حكم حديث معروف:

«مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِيتَةَ الْجاهِلِيَّةِ»؛

«هركس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مرده است (همانند) مردن جاهليّت».

و ديگر از جهت دروغ شناختن و باطل بودن دعاوى كسانى كه به دروغ ادعاى مهدويّت كرده يا بنمايند؛ زيرا با ملاحظه اين مشخصات، كذب و بطلان دعواى اين افراد روشن و واضح مى شود؛ چون فاقد اين صفات و خصايص بوده اند.

صفات و مشخصات حضرت مهدى عليه السلام كه در احاديث و روايات ذكر شده،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 62

مشخصاتى است كه هركس آن مشخصات را در نظر بگيرد، هرگز آن حضرت را با افراد ديگر اشتباه نخواهد كرد و اگر ديده مى شود بعضى افراد، فريب خورده و دعواى مهدويت را از شيادانى پذيرفته اند، به دليل غفلت يا بى اطلاعى از اين مشخصات و خصائص بوده، و يا آنكه بعضى مشخصات را كه تمام

مشخّص نبوده و وصف عام آن حضرت و ديگران بوده، تمام مشخّص شمرده و صاحبان وصف عام را با صاحب وصف خاص اشتباه كرده اند. بسيارى هم دانسته و عمداً اين دعاوى را براى يك سلسله اغراض مادّى و سياسى و حبّ جاه و رياست، به ظاهر پذيرفته و ترويج مى نمايند.

وگرنه خصوصيات و اوصافى كه براى آن حضرت بيان شده، مشخصاتى است كه جز بر آن شخص خاص و موصوف به آن صفات خاص (يعنى امام دوازدهم، يگانه فرزند امام حسن عسكرى عليهما السلام) بر احدى از كسانى كه ادعاى مهدويت كرده اند، قابل انطباق نيست و بطلان دعاوى آنها با توجّه به نشانى ها و علامات، مانند آفتاب آشكار و هويدا است.

علما و دانشمندان متتبع و محيط به احاديث كه وثاقت آنان مورد تأييد علم رجال و تراجم است، در كتاب هاى معتبر و مستند به نحو كافى و وافى اين مشخصات را تعيين و توضيح داده اند كه چون نقل آن احاديث در اينجا امكان پذير نيست؛ لذا ما فقط بر طبق احصاى ناقص خودمان در كتاب منتخب الاثر"، قسمتى از اين مشخصات را با ذكر عدد احاديثى كه بر هر يك از آنها دلالت دارد، به عرض خوانندگان ارجمند مى رسانيم.

1- مهدى عليه السلام از خاندان و ذريه پيغمبر صلى الله عليه و آله است. «طبق 389 حديث».

2- همنام و هم كنيه پيغمبر صلى الله عليه و آله و شبيه ترين مردم به آن حضرت است. «طبق 48 حديث».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 63

3- در صفت شمايل و قيافه آن حضرت. «طبق 21 حديث».

4- از فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام است. «طبق 214 حديث».

5- از فرزندان حضرت فاطمه زهرا

عليها السلام است. «طبق 192 حديث».

6- از فرزندان حسن و حسين عليهما السلام است. «طبق 107 حديث».[56] 7- از فرزندان حسين عليه السلام است. «طبق 185 حديث».

8- نهمين از فرزندان حسين عليه السلام است. «طبق 148 حديث».

9- از فرزندان زين العابدين عليه السلام است. «طبق 185 حديث».

10- هفتمين از فرزندان حضرت باقر عليه السلام است. «طبق 103 حديث».

11- ششمين از فرزندان حضرت صادق عليه السلام است. «طبق 99 حديث».

12- پنجمين از فرزندان موسى بن جعفر عليهما السلام است. «طبق 98 حديث».

13- چهارمين از فرزندان حضرت رضا عليه السلام است. «طبق 95 حديث».

14- سومين از فرزندان امام محمّد تقى عليه السلام است. «طبق 60 حديث».

15- جانشين جانشين امام على نقى و پسر امام حسن عسكرى عليهما السلام است.

«طبق 146 حديث».

16- اسم پدرش حسن عليه السلام است. «طبق 147 حديث».

17- مادرش سيده كنيزان و بهترين ايشان است. «طبق 9 حديث».

18- دوازدهمين امام و خاتم ائمه عليهم السلام است. «طبق 136 حديث».

19- داراى دو غيبت است (صغرى و كبرى). «طبق 10 حديث».

20- غيبتش آن قدر طولانى خواهد شد كه مردم ضعيف الايمان و كم معرفت،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 64

گرفتار شك و ترديد مى شوند. «طبق 91 حديث».

21- بسيارى طويل العمر است. «طبق 318 حديث».

22- زمين را پر از عدل و داد كند، بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد.

«طبق 123 حديث».

23- مرور روزگار او را پير نسازد و به سيماى جوانان باشد. «طبق 8 حديث».

24- ولادتش پنهان باشد. «طبق 14 حديث».

25- دشمنان خدا را مى كشد و زمين را از شرك و ظلم و ستم و حكومت ديكتاتوران پاك و به تأويل جهاد كند. «طبق

14 حديث».

26- دين خدا را آشكار و اسلام را در تمام كره زمين گسترش دهد و فرمانرواى روى زمين گردد و خدا به واسطه او زمين را زنده سازد. «طبق 47 حديث».

27- مردم را به هدايت و قرآن و سنّت برگرداند. «طبق 15 حديث».

28- داراى سنّت هايى از انبيا است كه از آن جمله غيبت است. «طبق 23 حديث».

29- با شمشير قيام كند. «طبق احاديث بسيار».

30- روش او روش پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد. «طبق 30 حديث».

31- ظاهر نشود مگر بعد از آنكه مردم در امتحانات و آزمايش هاى سخت واقع شوند. «طبق 24 حديث».

32- حضرت عيسى عليه السلام نازل شود و در نماز به آن حضرت اقتدا نمايد. «طبق 25 حديث».

33- پيش از ظهورش، بدعت ها و ظلم و گناه و تجاهر به فسق و فجور، زنا، ربا، ميگسارى، قمار، رشوه، ترك امر به معروف و نهى از منكر و معاصى ديگر رايج شود، زنان مكشفه و در كارهاى مردان شركت كنند، طلاق بسيار و مجالس لهو

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 65

و لعب و غنا و آوازهاى مطرب علنى گردد. «طبق 37 حديث».

34- هنگام ظهورش، منادى آسمانى به نام او و نام پدرش ندا كند كه همه آن را بشنوند و ظهور آن حضرت را اعلام كند. «طبق 27 حديث».

35- پيش از ظهورش، نرخ ها بالا رود و بيمارى ها زياد شود و قحطى ظاهر و جنگ هاى بزرگ برپا شود و خلق بسيار از ميان بروند. «طبق 23 حديث».

36- پيش از ظهورش،" نفس زكيّه" و" يمانى" كشته شوند و در" بيداء" (كه مكانى بين مكّه و مدينه است) خسفى واقع شود و دجال و سفيانى

خروج كنند و صاحب الزمان عليه السلام آنها را بكشد. «طبق احاديث باب 6 و 7 از فصل 6 و باب 9 و 10 از فصل 7 كتاب منتخب الاثر».

37- بركات آسمان و زمين بعد از ظهورش ظاهر شود و زمين معمور آباد گردد و غير خدا پرستش نشود و كارها آسان و خردها تكامل يابد. «طبق احاديث باب 2 و 3 و 4 و 11 و 12 از فصل 7 كتاب منتخب الاثر».

38- سيصد و سيزده نفر اصحاب او در يك ساعت به محضرش حاضر شوند.

«طبق 25 حديث».

39- ولادت و كيفيت و تاريخ آن و بعضى از احوال مادر جليله آن حضرت.

«طبق 214 حديث».

40- شرح بعضى از معجزات او در زمان حيات پدر بزرگوارش و در غيبت صغرى و غيبت كبرى، و نام جمع كثيرى از كسانى كه مشرف به نعمت ديدار و لقاى آن حجت خدا شده اند. «طبق احاديث باب 2 و 3 از فصل 3 و باب 1 و 2 از فصل 4 باب 1 و 2 از فصل 5 كتاب منتخب الاثر».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 66

بيش از اين و به تفصيل، هركس خواسته باشد از اوصاف حضرت مهدى عليه السلام اطّلاع حاصل نمايد، مى تواند به كتاب منتخب الاثر نگارنده و يا كتاب هاى مبسوط و مفصل و جامع محدثين بزرگ؛ مانند شيخ صدوق، نعمانى، شيخ طوسى و علّامه مجلسى- رضوان اللَّه عليهم اجمعين- رجوع نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 67

السَّلامُ عَلَى الْمَهْدِيّ الَّذِي وَعَدَ اللَّهُ بِهِ الْأُمَمَ 57]

اشاره

شايد بعضى گمان كنند ايمان و عقيده به ظهور حضرت مهدى منتظر- عليه الصلاة و السلام- اختصاص به شيعه دارد و مصادر و مدارك احاديث

آن، فقط كتاب هاى شيعه و روات آن، همه از شيعيان هستند و از كثرت احاديث وارده از طرق اهل سنّت و جماعت و تأليفات علما و محدّثين معروف ايشان در اين موضوع بى اطّلاع باشند. پس ما در اين مقاله به طور اختصار و بدون اينكه در مقام استقصا باشيم، بشارت هاى قرآن مجيد و احاديث شريف و اسامى كسانى از اهل سنّت كه آن احاديث را روايت كرده اند و كتاب هاى ايشان را كه اين احاديث در آن ضبط است و تأليفات بخصوصى را كه علماى عامه در اين باب دارند، با مطالب ديگر كه مناسب اين موضوعات است، در تحت چند عنوان مى نگاريم.

1- قرآن شريف و حضرت مهدى منتظر عليه السلام

در قرآن شريف، آيات متعددى 58] به ظهور حضرت مهدى عليه السلام تفسير و تأويل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 68

شده است؛ مانند آيه: «لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ»[59] و آيه: «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ» كه جمعى از مفسرين مثل ابن عباس و سعيد بن جبير و سدى گفته اند: اين وعده در وقت ظهور حضرت مهدى عليه السلام عملى خواهد شد.[60] و آيه: «وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ ...»[61] و آيه: «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ»[62] و آيه: «وَنُرِيدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ ...»[63] و آيه: «وَإِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ» كه مقاتل بن سليمان و اتباع او از مفسّرين همه گفته اند، در حقّ مهدى عليه السلام نازل شده است.[64]

2- احاديث وارده در موضوع ظهور

احاديث در موضوع ظهور حضرت مهدى- عجل اللَّه تعالى فرجه- بسيار و در نهايت كثرت است، شايد در كمتر مسأله اى از مسايل اسلامى كثرت روايات به اين حدّ باشد. بديهى است ردّ يك دهم؛ بلكه يك صدم اين روايات خلاف ايمان و خلاف طريق عقلا در قبول و اعتماد به اخبار ثقات است، خصوصاً كه قراين و نشانه هايى در بعضى از اين روايات است كه قطع به صدور آنها حاصل مى شود و شكّى باقى نمى ماند.

در بين اين احاديث، احاديث" عالية الاسناد" و احاديثى كه روات آن موثّق

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 69

و ممدوح باشند، زياد است. چنانچه از تاريخ و تراجم و كتب حديث استفاده مى شود، اين اخبار در بين روات مشهور و راجع به مضامين و مفاد آنها از صحابه و تابعين توضيحات مى خواسته اند و مضمون آنها را مسلّم و حتمى الوقوع مى دانستند و بعضى اصحاب مثل «حذيفة بن اليمان» در اين گونه احاديث

اطّلاع و تخصص بسيار داشته اند.

3- تواتر احاديث

جمع كثيرى از مشايخ و حفاظ اهل سنّت؛ مانند صبان در" اسعاف الراغبين"[65]؛ شبلنجى در" نور الابصار"[66]؛ شيخ عبدالحق در" لمعات" به نقلى كه در" حاشيه سنن ترمذى"[67] است؛ ابى الحسين آبرى به نقل صواعق 68]؛ ابن حجر؛ سيد احمد بن سيّد زينى دحلان مفتى شافعيه در" الفتوحات الاسلامية"[69]؛ حافظ در" فتح البارى"؛ شوكانى در" التوضيح" به نقل" غاية المأمول"[70]؛ گنجى شافعى در" البيان"؛ شيخ منصورعلى ناصف در" غاية المأمول"؛ استاد احمد محمّد صديق در" ابراز الوهم المكنون"؛ ابوالطيب در" الاذاعة"؛ ابوالحسن سحرى و عبد الوهاب عبد اللطيف مدرس دانشكده شريعت در" حاشيه صواعق" به تواتر روايات وارده درباره مهدى عليه السلام و صفات و علايم آن حضرت مثل اينكه زمين را پر از عدل و داد كند و از اهل بيت پيغمبر و اولاد فاطمه و فرزندان حسين است، تصريح نموده اند.

و علّامه شوكانى در خصوص تواتر اين روايات، كتابى به نام" التوضيح في تواتر ما جاء في المنتظر و الدجال و المسيح" تأليف كرده، و محمّد بن جعفر الكتانى در

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 3 ؛ ص69

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 70

" نظم المتناثر" مى گويد: «الاحاديث الواردة في المهدى المنتظر متواترة» و شيخ محمّد زاهد كوثرى در كتاب «نظرة عابرة» گفته است: «وأمّا تواتر أحاديث المهدى و الدجال و المسيح فليس بموضع ريبة عند أهل العلم بالحديث».

و اسنوى در مناقب شافعى گفته: اخبار در ظهور مهدى و اينكه از اهل بيت پيغمبر است، متواتر است.

4- نام جمعى از صحابه كه اين احاديث را اهل سنّت از آنها روايت كرده اند

1- حضرت على عليه السلام.

2- حضرت امام حسن عليه السلام.

3- حضرت امام حسين عليه السلام.

4- حضرت فاطمه عليها السلام.

5- عايشه.

6- عبداللَّه بن مسعود.

7- عبداللَّه بن

عباس.

8- عبداللَّه بن عمر.

9- عبداللَّه بن عمرو.

10- سلمان فارسى.

11- ابوايوب انصارى.

12- ابوعلى هلالى.

13- جابر بن عبداللَّه انصارى.

14- جابر بن سمره.

15- ثوبان.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 71

16- ابوسعيد خدرى.

17- عبدالرحمن بن عوف.

18- ابوسلمى.

19- ابوهريره.

20- انس بن مالك.

21- عوف بن مالك.

22- حذيفة بن يمان.

23- ابوليلى انصارى.

24- جابر بن ماجد صدفى.

25- عدى بن حاتم.

26- طلحة بن عبيداللَّه.

27- قرة بن اياس مزنى.

28- عبداللَّه بن حارث بن جزء.

29- ابوامامه.

30- عمرو بن عاص.

31- عمار بن ياسر.

32- ابوالطفيل.

33- امّ سلمه.

34- اويس ثقفى.[71]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 72

5- نام مشاهير علماى بزرگ اهل سنّت، و كتاب هاى آنها كه احاديث ظهور در آن تخريج شده است

1- مسند احمد.

2- سنن ترمذى.

3 و 4- كنز العمال و منتخب كنز العمال متقى هندى.

5- سنن ابى داود.

6- سنن ابن ماجه.

7- صحيح مسلم.

8- صحيح بخارى.

9- ينابيع المودة قندوزى.

10- مودة القربى همدانى.

11- فرايد السمطين حموينى شافعى.

12 و 13- مناقب و مقتل خوارزمى.

14- اربعين حافظ ابى الفوارس.

15- مصابيح السنة بغوى.

16- التاج الجامع الاصول شيخ منصور على ناصف.

17- صواعق ابن حجر.

18- جواهر العقدين شريف سمهودى.

19- سنن بيهقى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 73

20- الجامع الصغير سيوطى.

21- جامع الاصول ابن اثير.

22- تيسير الوصول ابن الديبع شيبانى.

23- المستدرك حاكم.

24- معجم كبير طبرانى.

25- معجم اوسط طبرانى.

26- معجم صغير طبرانى.

27- الدر المنثور سيوطى.

28- نور الابصار شبلنجى.

29- اسعاف الراغبين صبان.

30- مطالب السؤل محمّد بن طلحه شافعى.

31- تاريخ اصفهان ابن منده.

32 و 33- تاريخ اصفهان و حلية الاولياء حافظ ابى نعيم.

34- تفسير ثعلبى.

35- عرايس ثعلبى.

36- فردوس الاخبار ديلمى.

37- ذخائر العقبى محب الدين طبرى.

38- تذكرة الخواص سبط ابن الجوزى.

39- فوايد الاخبار ابى بكر الاسكاف.

40- شرح ابن ابى الحديد.

41- غرائب نيشابورى.

42- تفسير فخر رازى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 74

43- نظرة عابرة كوثرى.

44- البيان و التبيين جاحظ.

45- الفتن نعيم تابعى.

46-

عوالى ابن حاتم.

47- تلخيص خطيب.

48- بدايع الزهور محمّد بن احمد حنفى.

49- الفصول المهمة ابن صباغ مالكى.

50- تاريخ ابن عساكر.

51- السيرة الحلبية على بن برهان الدين حلبى.

52- سنن ابى عمرو الدانى.

53- سنن نسائى.

54- الجمع بين الصحيحين عبدرى.

55- فضايل الصحابه قرطبى.

56- تهذيب الآثار طبرى.

57- المتفق و المفترق خطيب.

58- تاريخ ابن الجوزى.

59- الملاحم ابن منادى.

60- فوائد ابى نعيم.

61- اسد الغابة ابن اثير.

62- الاعلام بحكم عيسى عليه السلام سيوطى.

63- الفتن ابى يحيى.

64- كنوز الحقائق منادى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 75

65- الفتن سليلى.

66- عقيدة اهل الاسلام غمارى.

67- صحيح ابن حبان.

68- مسند رويانى.

69- مناقب ابن المغازلى.

70- مقاتل الطالبيين ابى الفرج اصبهانى.

71- الاتحاف بحب الاشراف شبراوى شافعى.

72- غاية المأمول منصور على ناصف.

73- شرح سيرة الرسول عبدالرحمن حنفى سهيلى.

74- غريب الحديث ابن قتيبه.

75- سنن ابى عمرو المقرى.

76- التذكرة عبدالوهاب شعرانى.

77- الاشاعة برزنجى مدنى.

78- الاذاعة سيّد محمّد صديق حسن.

79- الاستيعاب ابن عبد البرّ.

80- مسند ابى عوانه.

81- مجمع الزوايد هيثمى.

82- لوامع الانوار البهية سفارينى حنبلى.

83- الهداية الندية سيّد مصطفى البكرى.

84- حجج الكرامة سيّد محمّد صديق.

85- ابراز الوهم المكنون سيد محمّد صديق.

86- مسند ابى يعلى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 76

87- افراد دارقطنى.

88- المصنف بيهقى.

89- الحربيات ابى الحسن الحربى.

90- نظم المتناثر من الحديث المتواتر محمّد بن جعفر الكتانى.

91- التصريح بما تواتر في نزول المسيح شيخ محمّد انور كشميرى.

92- اقامة البرهان غمارى.

93- المنار ابن القيم.

94- معجم البلدان ياقوت حموى.

95- مقاليد الكنوز احمد محمّد شاكر.

96- شرح الديوان ميبدى.

97- مشكاة المصابيح خطيب تبريزى.

98- مناقب الشافعى محمّد بن الحسن الاسنوى.

99- مسند بزار.

100- دلائل النبوة بيهقى.

101- جمع الجوامع سيوطى.

102- تلخيص المستدرك ذهبى.

103- الفتوح ابن اعثم كوفى.

104- تلخيص المتشابه خطيب.

105- شرح ورد السحر ابى عبدالسلام عمر الشبراوى.

106- لوامع العقول

كشخانوى.

و تقريباً جميع كتب و جوامع حديث.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 77

6- كتاب هايى كه علماى اهل سنّت در اين موضوع و مسايل مربوط به آن تأليف كرده اند:

1- البرهان في علامات مهدى آخرالزمان، تأليف عالم شهير ملاعلى متقى (متوفاى 975).

2- البيان في اخبار صاحب الزمان، تأليف علّامه گنجى شافعى (متوفاى 658).

3- عقد الدرر في اخبار الامام المنتظر، تأليف شيخ جمال الدين يوسف الدمشقى، يكى از اعلام قرن هفتم.

4- مناقب المهدى عليه السلام تأليف حافظ ابى نعيم اصفهانى (متوفاى قرن پنجم هجرى).

5- القول المختصر في علامات المهدى المنتظر، تأليف ابن حجر (متوفاى 974).

6- العرف الوردى في اخبار المهدى، تأليف عالم شهير سيوطى (متوفاى 911).

7- مهدى آل الرسول، تأليف على بن سلطان محمّد الهروى الحنفى نزيل مكّه معظمه.

8- فوائد الفكر في ظهور المهدى المنتظر، تأليف شيخ مرعى.

9- المشرب الوردى في مذهب المهدى، تأليف على القارى العالم الشهير.

10- فرائد فوائد الفكر في الامام المهدى المنتظر، تأليف المقدسى.

11- منظومة القطر الشهدى في اوصاف المهدى، نظم شهاب الدين احمد خليجى حلوانى شافعى.

12- العطر الوردى بشرح قطر الشهدى، تأليف بليسى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 78

13- تلخيص البيان في علامات مهدى آخرالزمان، تأليف ابن كمال پاشا حنفى (متوفاى 940).

14- ارشاد المستهدى في نقل بعض الاحاديث و الآثار الواردة في شأن الامام المهدى، تأليف محمّد على حسين البكرى المدنى.

15- احاديث المهدى و اخبار المهدى، تأليف ابى بكر بن خثيمه.

16- الاحاديث القاضيه بخروج المهدى، تأليف محمّد بن اسماعيل امير اليمانى (متوفاى 751).

17- الهدية الندية فيما جاء في فضل الذات المهدية، تأليف ابى المعارف قطب الدين مصطفى بن كمال الدين على بن عبدالقادر البكرى الدمشقى الحنفى (متوفاى 1162).

18- الجواب المقنع المحرر في الرد على من طغى و تبحر بدعوى انه عيسى او المهدى المنتظر، تأليف شيخ محمّد حبيب

اللَّه بن مايابى الجكنى الشنقيطى المدنى.

19- النظم الواضح المبين، تأليف شيخ عبدالقادر بن محمّد سالم.

20- احوال صاحب الزمان، تأليف شيخ سعد الدين حموى.

21- اربعين حديث في المهدى، تأليف ابى العلاء همدانى (به نقل ذخائر العقبى، ص 136).

22- تحديق النظر في اخبار المهدى المنتظر، تأليف محمّد بن عبدالعزيز بن مانع (مقدمه ينابيع المودة).

23- تلخيص البيان في اخبار مهدى آخر الزمان، تأليف على متقى (متوفاى 975).

24- الردّ على من حكم و قضى أنّ المهدى جاء و مضى، تأليف ملّا على قارى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 79

(متوفاى 1014).

25- رسالة في المهدى؛ ضمن مجموعه اى تحت شماره 3758 در كتابخانه اسعد افندى سليمانيه تركيه.

26- علامات المهدى تأليف سيوطى.

27- كتاب المهدى تأليف ابى داود (اين كتاب از كتب سنن ابى داود است و مكرر طبع شده).

28- المهدى تأليف شمس الدين ابن القيم الجوزية (متوفاى 751).

29- المهدى إلى ما ورد في المهدى، تأليف شمس الدين محمّد بن طولون.

30- النجم الثاقب في بيان ان المهدى من اولاد على بن ابى طالب، در 78 صفحه در مكتبة لاله لى سليمانيه به شماره 679.

31- الهدية المهدوية، تأليف ابوالرجاء محمّد هندى.

32- الفواصم عن الفتن القواصم اين كتاب را مؤلف آن مخصوص شرح حال مهدى عليه السلام تأليف كرده است. (السيرة الحلبية، ج 1، ص 227).

7- اتفاق مسلمين بر ظهور حضرت مهدى عليه السلام

راجع به ظهور مصلح آخر الزمان در ميان اصحاب و تابعين در قرن اوّل هجرت و بعد از آن تا حال خلافى نبوده و همه بر ظهور آن حضرت اتفاق داشته و دارند و اگر كسى در صحّت احاديث آن و صدور اين بشارات از پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله ترديد مى كرد، حمل بر عدم استقامت سليقه

يا بى اطلاعى مى نمودند. و لذا تاكنون كسى مدعيان مهدويت را به انكار اصل ظهور حضرت مهدى عليه السلام ردّ نكرده؛ بلكه در اثبات بطلان ادعاى آنها به واجد نبودن اوصاف و علاماتى كه براى آن حضرت در احاديث ذكر شده، استناد مى نمايند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 80

سويدى مى گويد:

«الَّذِي اتَّفَقَ عَلَيْهِ الْعُلَمآءُ أَنَّ الْمَهْدِيَّ هُوَ الْقآئِمُ فِي آخِرِ الْوَقْتِ، وَأَنَّهُ يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا، وَالْأَحادِيثُ فِيهِ وَفِي ظُهُورِهِ كَثِيرَةٌ»؛[72]

«آنچه علما بر آن اتفاق دارند، اين است كه مهدى آن كسى است كه در آخرالزمان قيام فرمايد و زمين را از عدل و داد پر كند و احاديث راجع به مهدى عليه السلام و ظهور او بسيار است».

ابن ابى الحديد نيز، در كلامى كه پيش از اين نگاشته شد، به اين اتفاق تصريح كرده است.

ابن خلدون در مقدمه گويد:

«اعْلَمْ أَنَّ الْمَشْهُورَ بَيْنَ الْكآفَّةِ مِنْ أَهْلِ الْإِسْلامِ عَلى مَمَرّ الْأَعْصارِ أَنَّهُ لابُدَّ فِي آخِرِ الزَّمانِ مِنْ ظُهُورِ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ يُؤَيّدُ الدّينَ وَيَظْهَرُ الْعَدْلَ وَيَتْبَعُهُ الْمُسْلِمُونَ وَيَسْتَوْلِي عَلَى الْمَمالِكِ الْإِسْلامِيَّةِ، وَيُسَمّى بِالْمَهْدِيّ»؛[73]

«مشهور بين تمام مسلمانان در مرور اعصار اين است كه چاره اى نيست كه مردى از اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله در آخرالزمان ظهور نمايد دين را تأييد و عدل را آشكار كند و مسلمانان از او پيروى نمايند و بر كشورهاى اسلامى مسلّط شود و ناميده شود به مهدى».

شيخ على ناصف گويد:

«فائِدَةٌ: اتَّضَحَ مِمّا سَبَقَ أَنَّ الْمَهْدِيَّ الْمُنْتَظَرَ مِنْ هذِهِ الْأُمَّةِ إِلى أَنْ قالَ:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 81

وَعَلى هذا أَهْلُ السُّنَّةِ سَلَفاً وَخَلَفاً»؛[74]

«از آنچه گذشت، روشن شد كه مهدى منتظر از اين امّت است ...

و اهل سنّت از گذشتگان

و آيندگان همه بر اين عقيده بوده و هستند».

علّامه ابوالطيب در كتاب الاذاعة لما كان و يكون بين يدى الساعة" گفته است: مهدى در آخر الزمان ظاهر مى شود، و انكار او گستاخى عظيم و لغزشى بزرگ است.

و همانند اين سخنان را در كلمات دانشمندان متتبع و محقق اهل سنّت، فراوان مى توان يافت.

8- بعضى از صفات و علايم حضرت مهدى عليه السلام در كتب اهل سنّت 75]

1- مهدى موعود از عترت پيغمبر و از فرزندان فاطمه عليهم السلام است.

2- مهدى موعود از فرزندان حسين عليه السلام است.

3- حضرت مهدى عليه السلام جهان را پر از عدل و داد كند، پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد.

4- حضرت مهدى عليه السلام داراى دو غيبت است، يكى از آن دو غيبت طولانى مى شود.

5- حضرت مهدى عليه السلام خليفه و رهبر و امام دوازدهم از ائمه اثنى عشر است كه پيغمبر، امّت را به امامت آنها بشارت داد. و برطبق روايات كثير مسند احمد، صحيح بخارى، صحيح مسلم، سنن ابى داود و كتاب هاى معتبر ديگر اهل سنّت،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 82

امامتشان ثابت است.

6- حضرت مهدى عليه السلام بر تمام كشورها و شهرها مستولى مى شود و لشكرهاى كفر را هزيمت مى دهد.

7- دين اسلام و توحيد به وسيله آن حضرت عالمگير خواهد شد و در زمين كسى نماند مگر اينكه به توحيد خدا گواهى دهد.

8- در زمان آن حضرت، مردم آن چنان در نعمت و وسعت خواهند بود كه نظير آن در هيچ عصرى نبوده است.

9- حضرت مهدى عليه السلام همنام و هم كنيه حضرت رسول صلى الله عليه و آله است.

10- حضرت مهدى عليه السلام شبيه ترين مردم است به پيغمبر در خلق و خُلق.

11- مردم را به سنّت

و شريعت و ملّت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله برگرداند و كتاب و سنّت را زنده سازد.

12- پوشاك و خوراك آن حضرت در نهايت سادگى باشد.

13- بركات زمين و آسمان در عصرش فراوان شود.

14- علم و دانايى او به حلال و حرام از همه كس بيشتر باشد.

15- نسبت به فقرا مهربان و بر عمّال و مأمورين سخت گير باشد كه بر مردم ستم نكنند.

16- عيسى بن مريم عليه السلام فرود آيد و در نماز به حضرت مهدى عليه السلام اقتدا كند.

17- پيش از ظهور آن حضرت، حوادث بزرگ و فتن عظيم و جنگ هاى عالمگير اتفاق افتد كه دو ثلث مردم تلف شوند.

18- پيش از ظهور آن حضرت، معاصى رايج شود؛ فروش خمر و قمار علنى شود؛ عفّت و پاكدامنى در زن ها كم شود؛ اسباب لهو و طرب و غنا ظاهر شود؛ ربا جزء معاملات رايج گردد (مؤسسات ربوى آشكار شود). زن ها برهنه و نيم برهنه از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 83

خانه ها بيرون آيند و در امور و مشاغل مردها وارد شوند و مردها از آنها اطاعت كنند؛ احكام خدا و حدود معطل ماند و اجرا نشود؛ امر به معروف و نهى از منكر ترك شود؛ بلكه امر به منكر و نهى از معروف رايج گردد تا حدى كه مردم منكر را معروف و معروف را منكر بدانند. زن ها فاسد و جوانان بدكار شوند؛ كارها به نااهلان سپرده شود؛ و چيزهاى ديگر از اين قبيل كه شرح آن فعلًا ميسور نيست.

هركس بخواهد از اين علايم و نشانى ها (كه خيلى بيش از اينها است) و همچنين راجع" خسف بيداء"،" خروج سفيانى"،" دجّال"،" يمانى"،"

قتل نفس زكيه"،" كيفيت ظهور آن حضرت"، ندا و اعلامى كه به ظهور مى شود و ساير مطالب اطّلاع پيدا كند، بايد به كتب مفصل رجوع نمايد.

9- اسامى جمعى از علماى عامه كه به ولادت و حيات آن حضرت اعتراف كرده اند

در كتاب منتخب الاثر[76] جمع بسيارى از علماى اهل سنّت را كه قائل به امامت و حيات آن حضرت بوده اند، ذكر كرده ايم كه- با آنچه بعداً به آن ملحق شده- متجاوز از هفتاد نفر هستند.

10- كفر منكر مهدى عليه السلام

در كتاب" فرايد السمطين" و كتاب" البرهان في علامات مهدى آخرالزمان" و كتاب" الاشاعه"[77] و كتاب الاذاعه 78] و كتاب التصريح 79] و كتاب" العرف الوردى في

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 84

أخبار المهديّ"[80] و بعضى كتب ديگر از" فوائد الاخبار" ابى بكر اسكاف و از ابوبكر بن خيثمه در" اخبار المهدى" در حديثى كه سفارينى سند آن را مرضى دانسته و از سهيلى در" شرح سير" از جابر بن عبد اللَّه انصارى از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود:

«مَنْ أَنْكَرَ خُرُوجَ الْمَهْدِيّ فَقَدْ كَفَرَ»؛

«هركس خروج مهدى را انكار نمايد، كافر گرديده».

و در لفظ ديگر است كه فرمود:

«مَنْ كَذَّبَ بِالْمَهْدِيّ فَقَدْ كَفَرَ»؛

«هركس ظهور مهدى را دروغ بشمارد، كافر گرديده».

سفارينى در كتاب لوامع" گفته است: ايمان به خروج مهدى عليه السلام واجب بوده و از عقايد اهل سنّت و جماعت است.

مؤلف كتاب ارشاد المستهدى"[81] در صفحه 53 مى گويد: بپرهيز اى خردمند! از هر شبهه و شكى در ظهور حضرت مهدى عليه السلام؛ زيرا عقيده به ظهور آن حضرت، اتمام ايمان به خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله و آنچه پيغمبر آورده و از آن خبر داده است، مى باشد و پيغمبر، صادق و مصدّق است. و همچنين شبهه اى نداشته باش در اينكه مهدى موعود تا حال ظاهر نشده و هركس اين ادّعا را كرد دروغگو و كذاب است؛ به جهت اينكه

علامات و نشانه هايى كه در روايات شريف ذكر شده، در آن اشخاص موجود نيست و ظهور مهدى و راه شناسايى او مشهور و روشن است و ظهور او

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 85

پيش از نزول عيسى عليه السلام خواهد بود و اجتماع او با عيسى عليه السلام (برحسب اخبار ثابت) امرى ضرورى و بديهى است.

هركس بخواهد به طور مبسوط اطّلاع پيدا كند، به كتاب هايى كه در اين موضوع تأليف شده، رجوع نمايد. مقصود ما در اين كتاب (ارشاد المستهدى)، اثبات تواتر روايات ظهور آن حضرت به اختصار است.

در صفحه 52 مى گويد: عموم محدثين و غير محدّثين، اين احاديث (احاديث ظهور) و آثار را در كتاب هايشان نقل كرده اند و ايمان به ظهور مهدى- عليه السلام- (اين تعبير از ارشاد المستهدى است) مشهور و شايع در بين صحابه بوده و اصحاب اين عقيده و ايمان را از پيغمبر صلى الله عليه و آله اخذ كرده اند. همچنين است آثار و مراسيلى كه از تابعين رسيده؛ زيرا آنها در اين گونه مسايل، به رأى خود چيزى نمى گفتند.

نتيجه مى گيريم كه مسأله ظهور حضرت مهدى منتظر موعود- ارواح العالمين له الفداء- كه صاحب صفا و علامات مذكور در روايات است، مورد اتفاق و اجماع مسلمين است و احاديث وارد شده در اين موضوع، از طرق عامه به حدّ تواتر و مسلّم و ثابت مى باشد و با ايمان به صدق پيغمبر اكرم و تصديق نبوّت آن حضرت و صحّت آنچه از آن خبر داده، از اخبار غيبى است و شك در آن راه ندارد. و ايمان به نبوّت، مستلزم ايمان به ظهور آن حضرت است و انفكاك اين دو از يكديگر

جايز نيست.

آنچه توضيح داده شد، مبتنى بر اقوال علماى اهل سنّت است. و اگر به كتب معتبر شيعه و روايات آنها از اهل بيت عصمت و طهارت، سندهايى كه در نهايت اعتماد مى باشد و كتاب هايى كه از هزار سال پيش تا حال نوشته اند و احصاى آنها دشوار؛ بلكه غير ممكن است، رجوع شود، اطلاعات او در اين موضوع جامع تر خواهد شد.

شيعه اين روايات و احاديث را در كتبى، كه از عصر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 86

شروع به تصنيف آنها كرده اند و در اصولى كه در عصر ائمه عليهم السلام و پيش از ولادت حضرت مهدى و ولادت پدر بزرگوارش امام حسن عسكرى عليهما السلام تأليف نموده اند، ضبط كرده اند كه در واقع، يكى از معجزات و اخبار غيبى، همين احاديث و روايات است. اميد است خداوند متعال چشم عموم مسلمين را به زيارت آن جمال عديم المثال روشن و منوّر فرموده و به انتظار آنها پايان بخشيده، تزلزل و اضطرابى را كه در همه شؤون بشر ظاهر شده، به ظهور آن يگانه مصلح حقيقى برطرف فرمايد.

فإنّه على كلّ شى ء قدير.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 87

در انتظار يك آينده درخشان 82]

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ»[83]

دين اسلام، دعوتش ايمان به خداوند يگانه و توحيد خالص است. چنانچه از اعتقادات و تعاليم اخلاقى، قوانين حقوقى و كيفرى، آداب كشوردارى و حكومت و كلّيه احكام و وظايفى كه راجع به تمام نواحى فرد و جامعه مقرر نموده، معلوم و آشكار است، هدفش متّحد كردن جماعات و ملّت ها، برداشتن ديوارهاى امتيازات و اعتبارات لغو و بى اثر، برقرار

كردن توحيد كلمه، همكارى و ارتباطى كه ريشه و پايه آن كلمه توحيد و ايمان و عقيده به آن است، مى باشد.

اسلام مى خواهد تمام اختلافات و جدايى هايى را كه به نام هاى گوناگون پديد آمده، به وسيله عقيده توحيد از ميان بردارد؛ اختلافات نژادى، اختلافات طبقاتى، اختلافات ملّى و وطنى و جغرافيايى، اختلافات مسلكى و حزبى و زبانى همه بايد از ميان برود و سبب امتياز و افتخار و اعتبار نباشد، حتى بايد اختلافات دينى هم كنار گذاشته شود و همه تسليم فرمان خدا (كه همان است) باشند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 88

اسلام براى بشر، رسيدن به چنين روزى را پيش بينى كرده و در حدودى كه وظيفه تشريع است، مقدّمات آن را فراهم ساخته و عملى شدن آن را به آماده شدن زمينه كامل آن موكول نموده است.

ما مى بينيم جريان اوضاع جهانى و پيشرفت هايى كه در ناحيه امور مادّى و صناعى نصيب بشر شده؛ و روابط نزديكى كه به واسطه وسايل ارتباط كنونى با هم پيدا كرده اند، همه را به يك اتّحاد واقعى و همكارى صميمانه روحانى و برادرى حقيقى بيشتر محتاج كرده، و هرچه جلوتر برويم، احساس اين احتياج بيشتر مى شود.

امروزه تمام ملل جهان به صورت يك واحد درآمده و همه افراد بشر نسبت به يكديگر، حكم همسايه؛ بلكه اعضاى يك خانواده را دارند، همچنان كه اگر دو همسايه يا اعضاى يك خانواده با هم اختلاف داشته باشند و هركدام مسلك يا دين يا وطن يا زبان يا عادات جداگانه داشته و بخواهند از حكومت بخصوص و روش و مكتب خاصى پيروى كنند، زندگى براى هر دو همسايه تلخ شده و همواره بايد در

جنگ و ستيز باشند.

مردم دنياى امروز نيز چنين شده اند؛ تا يك وحدت عقيده و وحدت رويه و هدف قوانين، عادات و آداب و نظامات برقرار نشود، آن هم به طورى كه تمام جامعه هاى كوچك و بزرگ دنيا در آن برابر و مساوى باشند، اروپايى بر آفريقايى و شرقى، و غربى بر شرقى آقايى نداشته باشد، امنيت و آسايش واقعى حاصل نمى شود. همواره يك دسته محروم ويك طبقه برخوردار، يك دسته غالب و يك جامعه مغلوب خواهد بود. بايد اين همه موجبات اختلاف و جدايى كه در اثر ترقى فكر بشر، بى مايه بودن آنها معلوم شده، از ميان برود و آن جامعه محكم و حقيقت پرست صالحى كه قرآن مجيد وعده داده است، وارث زمين بشود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 89

بديهى است رسيدن بشر به چنين مقصد عالى آسايش بخش در گرو اسباب چندى است كه از آن جمله: وجود قوانين عادلانه، تعاليم اجتماعى، نظامات جزايى و حقوقى، برنامه هاى وسيع تعليم و تربيت صحيح و عمران است كه از آلايش اغراض افراد و طبقات پاك باشد، و تنها دين مقدّس اسلام به حدّ اعلا اين جهان را تأمين و تضمين نموده است، و از جمله: ترقّى فكر بشر و توجّه او به لزوم تشكيل چنان اجتماع عادل و درخشان در اثر فشار ظلم، طغيان، فراوانى نابكارى، فساد و عجز زمامداران از اصلاح امور است.

و از آن جمله است: وجود يك رهبر عالى مقام روحانى، يك رهبر پاك و منزه از احساسات حيوانى، خشم، شهوت، كبر و غرور و خودخواهى. يك رهبرى كه فقط وابسته به خدا باشد و به همه ملّت ها، جمعيت ها، نژادها با چشم

مهربانى و تساوى و برابرى كامل نگاه كند كه:

«لا فَضْلَ لِعَرَبِيّ عَلى عَجَمِيّ»؛

«هيچ فضيلت و برترى براى عربى نسبت به عجمى نيست».

و

«النّاسُ كُلُّهُمْ سَواسِيَةٌ كَأَسْنانِ الْمُشْطِ»؛

«همه مردم همانند دندانه هاى شانه مساوى اند».

و

«الْخَلْقُ كُلُّهُمْ عَيالُ اللَّهِ؛ فَأَحَبُّهُمْ إِلَى اللَّهِ أَنْفَعُهُمْ لِعَيالِهِ»؛

«همه مردم عيال خدايند، پس محبوب ترين ايشان به خدا، سودمندترين شان بر عيال خدا است».

رهبران ديگر كه به اين صفات آراسته نيستند و به اين تعاليم آشنايى ندارند، حتماً نخواهند توانست چنين دنيايى را كه افرادش تشنه يك حكومت عادلانه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 90

هستند، اداره كنند و همه افراد بشر؛ اعم از سياه، سفيد، آسيايى، اروپايى، آفريقايى و آمريكايى را يكسان ببينند و همه را در حقوق عالى انسانى شريك قرار دهند.

اينها عالى ترين همّتشان، استثمار يك دسته براى دسته ديگر و هضم يك جامعه در جامعه قوى تر و كوشش براى مصالح يك ملّت است. اين مى خواهد آفريقايى بى نوا و الجزايرى آزاده روح را، با كشتارهاى مهيب و تعذيب هاى دلخراش، غلام حلقه به گوش ملّت ديگر كند و اگر يك لقمه نانى هم در دست او است، از او ربوده و ذخاير طبيعى او را مالك باشد تا عياش ها و ثروتمندان كشورش را از خود راضى كند. آن ديگرى هم مى خواهد به نام طرفدارى از ضعفا و جنگ با استثمار و استعمار، آزادى فردى را در عالم نابود سازد و بشر را از ابتدايى ترين حقوقش محروم و جامعه را به صورت يك ماشين جاندار بى اراده كه پشت فرمان آن، چند نفر بى وجدان خدانشناس نشسته باشند، درآورد. آن يكى ديگر هم تقويت اقليت ها، جدايى انداختن ميان ملل و تجزيه آنها را وسيله سلطه خود بر مردم

ضعيف قرار مى دهد.

اين برنامه كار رهبران دنيا است و در گذشته و حال، وضع به همين منوال بوده و خواهد بود. اين اشخاص هرچه هم بى غرض و بى هوا باشند، فقط حفظ مصالح آن جامعه اى را كه در آن وابسته هستند، در نظر مى گيرند و به مصالح جمعيت ها و آزادى ملل ديگر چندان اهمّيتى نمى دهند؛ زيرا خود را برگزيده يك جامعه و منتسب به يك حزب و مسلك مى شمارند. پس از آنها هم نبايد انتظار ديگرى داشت. امروز و فردا معرّف كاردانى و لياقت زمامداران علاقه مند به مصالح جامعه است، و به همين علّت است كه همواره اقويا، ضعفا را مى بلعند و براى آنها حقوقى را، كه براى يك ملّت قوى مى شناسند، قائل نيستند و به حساب نمى آورند و براى حفظ مصالح خود، از روشن كردن آتش جنگ هاى وحشتناك پروايى ندارند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 91

امّا رهبران آسمانى چون وابسته به جمعيت خاصى نبوده و خود را وابسته به خدا، كه خالق و رازق همه است، مى دانند هدفشان يك آسايش عام و آزادى وسيع و يك سازمان عالى الهى است كه در سايه آن جامعه، بشر مانند افراد يك خانواده زندگى كنند و سياه پوست و سفيدپوست با هم برادر شوند كه البته پيروزى ايشان در اين مقصد، به درجه حضور خود افراد و آمادگى و ترقى سطح معلومات و رشد علمى و فكرى آنان بستگى دارد.

به طورى كه در اخبار و احاديث پيش بينى شده و خبر داده اند، در آخرالزمان بر اثر ترقى علوم و فنون و توسعه روابط و نزديك شدن ملل به يكديگر و نيز در اثر جنگ هاى خانمان براندازى كه دو

ثلث بشر يا بيشتر نابود شوند و شيوع ظلم و بى اعتدالى و فساد و فحشا،[84] و عجز زمامداران از اصلاح امور دنيا براى قبول حكومت عادلانه الهى و پيروى از يك رهبر صالح دينى و مذهبى؛ يعنى حضرت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 92

مهدى موعود- عليه الصلاة و السلام- آماده مى شود.

همچنان كه شبه جزيره عربستان و وضع عمومى دنيا به علّت فساد و خرابى دستگاه ها و بى نظمى ها و پريشانى فوق العاده ضعفا براى ظهور حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله آماده شد، در آخرالزمان نيز، دنيا براى ظهور مصلح بزرگى كه دوازدهمين جانشين آن حضرت و از فرزندان و اهل بيت او است، آماده خواهد شد. اگر آن روز به واسطه بُعد مسافت ها و نبودن وسايل ارتباط و انحطاط سطح فكر مردم، رساندن همه ملل به اين هدف عالى ميسّر نگشت؛ ولى حتماً ظهور دين اسلام دنيا را به اين مقصد نزديك ساخت و بشر، نمونه اى از آن وضع حكومت حقّ را در صدر اسلام مخصوصاً زمان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و زمان حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام و در استان هايى كه امثال سلمان، حذيفه، عمار و مقداد حكومت داشتند، مشاهده كرد.

چهارده قرن پيش اگر براى رساندن نداى آزادى بخش قرآن:

«قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَوآءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِن دُونِ اللَّهِ»؛[85]

«بياييد از كلمه حقّ كه بين ما و شما يكسان است، پيروى كنيم كه به جز خداى يكتا را نپرستيم و چيزى را با او شريك قرار ندهيم و بعضى از ما بعضى ديگر را

به جاى خدا تعظيم نكنيم».

به گوش تمام ملل، به زمان هاى طولانى و فرصت هاى زياد احتياج بود، امروز فاصله زمان و مكان از بين رفته و صداى يك دعوت نجات دهنده روحانى به گوش همه كس مى رسد و به طور مسلّم در آينده، اين وسايل كامل تر و بيشتر مى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 93

پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله زمينه را براى تحقق وعده اى كه در قرآن مجيد داده شد تا حدّى كه در عهده مقام تشريع و نبوّت است، فراهم ساخت و آماده شدن زمينه هاى ديگر را به گذشت زمان و تحولات شگرفى كه اسلام براى جهان پيش بينى كرده، واگذار فرمود و در ضمن بشارات قرآنى و اخبار متواتر صريح، ظهور مصلح آخرالزمان حضرت ولى عصر حجة بن الحسن- ارواح العالمين له الفداء- و توسعه دين اسلام در شرق و غرب را، به طورى كه احدى نماند مگر آنكه موحّد و زبانش به كلمه طيبه توحيد گويا شود، وعده داد.

و به حدّى اين اخبار و بشارات راجع به ظهور آن حضرت و علايم و خصوصيات و جزئيات آن در كتب بزرگان علما و مشايخ محدثين شيعه و سنى متواتر، قطعى، مشهور و معروف است كه در امور اعتقادى و مذهبى جز چند مورد، كثرت اخبار و روايات به اين مقدار نيست. و بايد گفت: ايمان به رسالت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ساير اخبار غيبى آن حضرت، با ايمان به وقوع اين ظهور و عالم گير شدن دين اسلام توسط حضرت مهدى عليه السلام ملازم و توأم است.

ما به بسيارى از امور مذهبى و خصوصيات بعضى مطالب اعتقادى معتقديم (و

بايد هم معتقد باشيم)، در حالى كه در آن موارد بيشتر از چند حديث صحيح نقل نشده است؛ پس به چنين مطلبى كه عقل و شرع آن را تأييد و تصديق كرده و از زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله تا حال مورد توجّه علماى اسلام و مُخرجين احاديث بوده و علاوه بر علماى شيعه جمعى از علماى عامّه راجع به آن كتاب هايى نوشته اند و متجاوز از هزار حديث بر آن دلالت دارد و آياتى از قرآن مجيد به آن تفسير شده، بايد ايمان قوى تر و باور بيشتر داشته باشيم.

آرى ما معتقديم و يقين داريم سرانجام اداره امور جهان در كف با كفايت صالح ترين افراد بشر قرار خواهد گرفت و بشريت از آسيب ظلم و ستم نجات يافته

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 94

و از ترس فقر، پريشانى و ناامنى هاى گوناگون آزاد مى شود. ما مى دانيم عالم به سوى يك اينده درخشان و يك تكامل روحانى و عقلانى و نظام مستحكم دينى و الهى، و يك عصر صلح و صفا و برادرى و همكارى پيش مى رود. به اميد آن عصر نورانى، با نشاط فراوان و دلى زنده پابرجا ايستاده و انجام وظيفه مى كنيم و روز نيمه شعبان را كه روز تولّد آن مصلح بزرگ و نجات دهنده بشر است، از اعياد بسيار بزرگ دينى شمرده و همه ساله در چنين روزى با تجديد مراسم معمول از جشن و چراغانى، تقديم مدح و ثنا و اظهار چاكرى به آستان فرشته پاسبانش، نشاط خود را تازه تر مى سازيم و از خداوند متعال براى همه شيعيان و دوستان آن حضرت در تعظيم شعائر مذهبى و عمل به وظايف

دينى، توفيق مسألت مى نماييم.

«عَجَّلَ اللَّهُ تَعالى فَرَجَهُ وَسَهَّلَ اللَّهُ مَخْرَجَهُ وَجَعَلَنا مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 95

مصلحى كه جهان در انتظار اوست 86]

طبق مدارك قطعى و احاديث متواتر، هنگامى كه دنيا گرفتار سخت ترين اضطرابات شود و آتش ظلم و بيدادگرى در همه جا شعله ور گردد، امنيت و برادرى از ميان نوع بشر رخت بربندد و زمامداران كشورها از اداره امور و مبارزه با فساد عاجز شوند، جنگ و خونريزى و اختلاف، نسل بشر را تهديد به انقراض كند.

اختراعات مهيب و سلاح هاى مرگبار، به حدّ اعلا ترقى نمايد و صفات عالى انسان از جوامع بشرى رخت بر بسته و مفاسد اخلاقى و اجتماعى جاى آن را بگيرد. ملل ضعيف و افراد ستمديده، از توسل به مجامع و مجالسى كه به نام حفظ حقوق ضعفا و رعايت ملل كوچك تشكيل داده مى شود، نتيجه نگيرند و خلاصه انواع جنايات و فحشا و منكرات رايج گردد. در اين موقع، يك مصلح بزرگ الهى كه بشارت ظهور او با تمام مشخصات و خصوصيات داده شده، قيام مى كند و دست به يك اصلاح عمومى در تمام عالم مى زند و به تمام اين بدبختى ها خاتمه مى دهد.

او از دودمان پيامبر اسلام و از نسل على و فاطمه زهرا عليهم السلام خواهد بود، به مقتضاى حديث معروف:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 96

«يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»؛[87]

كه درباره او از طرق بى شمارى روايت شده است. اين مصلح عالى مقام، جهان را در لواى يك حكومت حقّ و عدالت خواهد آورد و نور اسلام را در همه شهرهاى بزرگ و كوچك و قراء و قصبات روشن گرداند. در همه جا

احكام آسمانى قرآن اجرا شود، مقررات و قوانين الهى (كه از اغراض و منافع شخصى منزه است) بر همه حكومت كند و همه سازمان ها در راه رفاه و آسايش خلق و عمران و آبادى بكوشند و تكامل علمى و اخلاقى بشر با بهترين برنامه شروع شود و بالاخره از فرط بهبود و ترقى سطح زندگى، فقيرى در تمام دنيا باقى نماند.

اين مطالب يك به يك مورد روايات مسلّم از طرق عامه و خاصه بوده، كه تفصيل آن را در كتاب منتخب الاثر" بيان كرده ايم.

ضمناً مراجعه به اين روايات، ما را به اين پيشگويى عجيب و اعجازآميز كه پيشوايان مذهب در چند قرن پيش فرموده اند، آشنا مى سازد و با حيرت مشاهده مى شود آنچه امروز به ظهور مى پيوندد؛ چه در تكامل صنعت و چه در انحطاط اخلاق، در اخبار آنان به عنوان علايم ظهور آمده است.

از جمله در قرآن كريم در آيات سوره توبه، سوره صف، و آيه 105 سوره انبيا و آيه 55 سوره نور وعده فرموده كه دين اسلام عالم گير خواهد شد و ظهور اين بزرگوار، اين وعده را تحقّق خواهد بخشيد.

و در اخبار مسلّم قطعى شيعه و سنّى، پيامبر اسلام اين عيد بزرگ را بشارت داده و فرموده است: روزها تمام نشود و دنيا به انتها نرسد تا مهدى موعود ظهور نمايد و اگر بيش از يك روز از عمر عالم باقى نماند خداوند آن روز را به قدرى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 97

طولانى خواهد كرد كه اين مصلح بزرگ بيايد و جهان را از عدالت و فضيلت پر كند، همچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد.

اوصاف، كمالات، سجاياى

اين بزرگوار و برنامه دعوت و تشكيل حكومت او، در اخبار بى شمارى وارد است، همان طور كه مشخصات او از ولادت و خصوصيات رفتارش در بين مردم و طول عمر او، علّت غيبت و وظايف مردم در زمان غيبت او نيز در اخبار آمده و موضوع بحث كتاب هاى زيادى از محقّقين و متتبّعين هزار سال پيش به اين طرف قرار گرفته است. و اين مباحث به قدرى توسعه يافته است كه احاطه بر آنها براى هيچ متتبّعى امكان پذير نيست.

نويسنده در كتاب منتخب الاثر" درباره مسايل فوق بر روايات بسيار دست يافته و با آنكه در مقام استقصا نبوده، اين موفقّيت حاصل شده، كه تواتر روايات اغلب موضوعات و عناوينى را كه اشاره شده اثبات نموده است. خوانندگان گرامى مى توانند با مراجعه به كتاب مذكور آن را بررسى فرمايند.

مقصود اين است بر هر كس كه در كتاب ها و جوامع حديث شيعه و سنّى تتبّع نمايد، معلوم مى شود كه كثرت احاديث راجع به حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- به حدّى است كه در كمتر موضوعى از مباحث دينى به اين اندازه روايت وارد شده است و به طور مسلّم ايمان و اعتقاد به ظهور حضرتش، از ايمان به رسالت پيغمبر اسلام غير قابل تفكيك است.

حتى محدّثين بزرگ- عامّه و خاصّه- قبل از ولادت آن حضرت، اخبار مربوط به او را در كتب خود نقل نموده اند، به طورى كه جاى هيچ اشتباهى براى مسلمانان باقى نمانده است.

تحوّلات جهان، شرايط زندگى بشر و تكامل مادّيات، تحقّق اين بشارت بزرگ را، حتّى به كسانى كه مسايل را از نظر علل و اسباب ظاهرى مطالعه مى كنند، نويد

سلسله مباحث امامت و مهدويت،

ج 3، ص: 98

مى دهد و ثابت مى كند كه بالاخره بايد مردم جهان به يك حكومت الهى پناهنده شوند.

بشرى كه به اين همه قواى طبيعت دست يافته است و مدعى است در ظرف مدتى كمتر از يك ساعت، مى تواند موجودى در روى كره زمين زنده باقى نگذارد، با توجّه به اينكه از معنويات و اخلاق روى گردانده و در راه ارضاى شهوات خود، از هيچ كوششى فروگذار نمى كند و براى دست يافتن به مقاصد جاه طلبانه و سيطره بر ديگران، به هر وسيله اى دست مى زند، آيا آرام مى نشيند و از جنگ پرهيز مى كند؟!

آيا همين علل و موجبات سبب نمى شود كه بشر پس از يك سلسله انقلابات جهانى آن گاه كه از كوشش ها و تلاش هايش جز محو مدنيت و اخلاق ثمرى نديد، براى قبول يك حكومت عادل روحانى، كه براساس ايمان به خدا و روز معاد تشكيل شود، آغوش خود را بگشايد.

ما و هر مسلمانى در انتظار چنين روزى براى بشر هستيم، و آينده را براى همه روشن و درخشان مى بينيم و با روحى سرشار از نشاط و اميد، به وظايف خود مى پردازيم و جشن ميلاد اين آخرين نجات دهنده بشر را به جامعه بشر، مخصوصاً كسانى كه از ظلمت مادّيات و ظلم ستمگران، و از ظلمات فساد و تباهى به جان آمده اند، تبريك مى گوييم.

«اللَّهُمَّ عَجّلْ فَرَجَهُ وَسَهّلْ مَخْرَجَهُ وَاجْعَلْنا مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 99

جامعه جهانى اسلامى 88]

اشاره

برحسب عقيده عموم مسلمين و صريح آيات كريمه قرآن مجيد و احاديث شريفه، دعوت و رسالت حضرت خاتم الانبيا محمّد صلى الله عليه و آله يك دعوت خصوصى و رسالت منطقه اى و اقليمى، كه هدف آن فقط اصلاح

يك مجتمع و هدايت يك قوم و ملّت و رهبرى حكومت يك ناحيه باشد، نبوده است و قوانين اسلام و احكام قرآن، نظام يك جامعه و برنامه مردم يك كشور و وطن و يك نژاد نيست.

دعوت همگانى

بلكه دعوت اسلامى، دعوت جهانى 89] و تشريعات آن براى همه و هدايت جميع زن و مرد، غنى و فقير، سياه و سفيد، شهرى و دهاتى و كليه طبقات و اصناف است.

پيامبر اسلام، رحمت خدا براى جهانيان و مبعوث به عالميان بود و رسالتش، آزاد ساختن همه انسان ها از يوغ عادات زشت، و استثمار و استعباد، و دعوت به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 100

توحيد، مكارم اخلاق و احترام به حقوق و شرف انسانيت مى باشد.

دعوت به يكتاپرستى و راهنمايى عموم به بهترين روش عالى انسانى، كه منتهى به اتّحاد و برداشتن فاصله ها و رفع تبعيضات گوناگون مى شود و كوشش براى تأسيس يك جامعه جهانى و تشكيل مدينه فاضله واقعى از مختصات اسلام است.

ريشه تمام اختلافات، شرك و انصراف از خداى يگانه و پرستش غير خدا است.

تشكيل حكومت ها با سيستم هاى مختلف و برنامه هاى متضادّ و قوانين متخالف، همه ناشى از عدم درك معناى توحيد، محدوديت وضع تربيت و ديدگاه بصيرت افراد است، توجّه به فلسفه رسالت جهانى اسلام و عقيده توحيد، ديدگاه بصيرت را وسيع مى سازد كه همه نقاط و همه انسان ها را از پشت پرده هاى ضخيم مرزها، زبان ها و نژادها ببينيم و اطمينان داشته باشيم كه در سايه تعاليم عالى اسلام، يك جامعه جهانى تأسيس گردد.

توحيد حقيقى

يكى از اركان مهم دعوت اسلام، كه فلسفه نبوات هم مبتنى بر آن است، اين است كه مصدر تشريع و به وجود آمدن نظام ها و قوانين، فقط خداوند متعال است و جعل احكام و تشريع شرايع، مختص به ذات بى زوال عالم و حكيم بالذات او است و فقط مردم بايد در برابر احكام خدا خاضع و تسليم

باشند و خضوع در برابر احكام ديگران و تسليم نظامات غير اسلامى شدن، نشانه انحراف از راه اسلام و توجّه به شرك و عدم اهتدا به حقيقت توحيد است.[90]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 101

خضوع در برابر احكام خدا، خضوع براى خدا و پرستش خدا است و خضوع در برابر نظام هايى كه مصدر آن خدا نيست؛ پرستش غير خدا و قبول استعباد است.

هركس براى خودش حقّ قانون گذارى و جعل احكام قائل باشد، خود را شريك در افعال مخصوص به خدا دانسته است و هر بشرى كه براى بشر ديگر به چنين حقّى اعتراف كند، حقّ مقام الوهيت و خدايى را براى او اعتراف نموده و بندگى خود را نسبت به او پذيرفته است.

حكومت الهى

اسلام مى خواهد حاكم بر مردم، خدا و احكام خدا باشد و با تمام مظاهر شرك، كه در آن روزگار در ايران و روم و نقاط ديگر به صورت هاى متعدد و با اسم احترام از زمامداران انجام مى شد، مبارزه كرد و اولياى اسلام مانند على عليه السلام به مردم نشان دادند: آن تشريفاتى كه در دوران جاهليت در دربارهاى روم و ايران مرسوم بود، همه خلاف روح خداپرستى بوده و تحقير مقام انسانيت افراد است.

و زمامدارى مثل على عليه السلام، كه تمام نواحى وجودش عظمت واقعى بشرى بود، شخصاً به كارها رسيدگى مى كرد و براى فقرا آرد و نان و خرما مى برد و از اينكه مردم براى او تشريفات قائل شوند و به رسم دوران جاهليت رفتار كنند، به شدّت منع مى كرد، و با لباس كهنه و وصله زده بين مردم آمد و شد داشت و خودش به بازار رفته و آنچه

را لازم بود، مى خريد و منزل مى آورد.

اين شدّت و اهتمام اولياى دين براى اين بود كه كسى خود را صاحب جامعه و حاكم بر تعيين سرنوشت كسى نشناسد و همه در حكومت خدا و منطقه نفوذ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 102

احكام خدا وارد باشند و صاحب مملكت و رهبر همه، خدا باشد.

اعلاميه آزادى بشر

مفاد آيه شريفه:

«قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَوآءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِن دُونِ اللَّهِ»[91]

كه اعلان آزادى و حرّيت تمام جز خدا، صاحب اختيار و مالك او نيست. نبايد يك نفر جامعه را مال خودش بداند، بايد همگان وارد مملكت خدا شوند و صاحب همه و صاحب اختيار همه است تا عدل، احسان، مساوات و برادرى جهانى همگانى گردد و تبعيض و جدايى مرتفع شود.

پيشرفت سريع

اين اصول بود كه موجب شد اسلام در مدت كمتر از يك قرن مانند برق پيشرفت كند و دل ها را روشن نمايد و ملّت ايران و ملّت روم، كه آن همه استعباد زمامداران را ديده بودند و آن تشريفات زايد و بى اساس و در واقع پرستش هاى جاهلانه از زمامداران آنها را خسته كرده و بشرپرستى آنها را در پست ترين دركات شقاوت انداخته بود، از اين تعاليم بيدار شدند،[92] به حال آمدند و خود را شناختند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 103

برادرى زمامداران اسلامى را با سربازان و افراد ديگر جامعه مى ديدند، لذّت مى بردند، نفس راحت مى كشيدند، طعم آزادى را چنان چشيدند كه يك باره شيفته و دلباخته اسلام شدند.

اگر خلافت از مسير خود تغيير نكرده بود، مخصوصاً حكومت امثال معاويه ها دوران اكاسره و قياصره 93] و تشريفات آنها را تجديد نكرده بود، در دنيا اثرى از بشرپرستى وجود نداشت.

پس اسلام با اين تعاليم، ناچار به يك حكومت عادلانه و جامعه جهانى انسانى منتهى خواهد شد، براى اينكه رسالتش دعوت عموم و شامل تمام ابناى بشر از سياه و سفيد و تساوى همه در برابر احكام خدا

است.

پرچم اسلام

دين حقّ همه را در زير يك پرچم كه فقط به خدا تعلق دارد و به هيچ كشور، حكومت، نژاد و شخصى منتسب نيست، قرار مى دهد و جامعه انسانى را مانند يك جسد مى سازد كه:

«إِذَا اشْتَكى مِنْهُ عُضْوٌ، تَداعى لَهُ سائِرُهُ بِالْحُمّى وَالسَّهَرِ»؛

«وقتى عضوى از آن به درد آيد، ساير اعضا در تب و بيدارى با او همگام شوند».

اسم و رسم اين پرچم «اسلام» اين است كه: همه كس و اهل هر قُطر مملكت بتوانند در زير آن گرد آيند و كسى نتواند آن را به خود يا به جامعه خود منتسب سازد و در نتيجه عصبيت ايجاد گردد.

پرچم اسلام، پرچمى است كه- چنانچه از اسمش معلوم است- به اسلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 104

و اسلام آورندگان در هر كجا و در هر سرزمين باشند، تعلق دارد و در سايه آن، عصبيت هاى نژادى و وطنى و عصبيت هاى ديگر بايد از ميان برود؛ امّا پرچم هايى كه به نام هاى ديگر است، رمز تفرق و اختصاص و عنوان جدايى و اختلاف اند.

تمام تشريعات اسلام شامل همه است. اين تشريعات و تعاليم، اگر اجرا شود، ملّت ها را خود به خود به سوى جامعه جهانى مى برد و مليت هاى مختلف را در مليت تمام اسلامى هضم كرده و سعادت دو جهانى آنان راتأمين مى نمايند.

حكومت متّحد جهانى

پس اسلام، آيين تمام مردم جهان و دين جامعه بشرى است؛ امّا نه آن جامعه جهانى كه" لاينس پالينك" و جمعى ديگر از متفكرين مى گويند و از حكومت متّحد جهانى دم مى زنند و مجلّه" طرفداران حكومت متّحد جهانى" افكار آنها را منتشر مى سازد؛ زيرا اگر برفرض، روزى آن حكومت در جهان تأسيس شود، مثل اين سازمان هاى

بين المللى كه بعد از جنگ اوّل و دوم جهنى تأسيس شد، همان طور كه مخالفين آن مانند" استراوس" عقيده دارند، براى بشر موجب زحمت و سلب آزادى، و وسيله تسلط اقويا بر ضعفا مى شود.

و به قول مخالفين حكومت متّحد جهانى، وسيله گسترش يك ظلم مدرن در عالم خواهد شد؛ چون اين حكومتى كه اينها عنوان كرده اند، مبتنى بر ايمان به خدا و توحيد و عقايدى كه براى همه يك قدر مشترك معنوى باشد، نيست و براساس ايمان واقعى افراد به حقوق و آزادى هاى ديگران به وجود نمى آيد.

آن حكومتى كه اين آقايان مى گويند، اين است كه: توسعه سلاح هاى مخرّب و اتمى كه تمدّن و نسل بشر را به خطر انداخته، اگر يك جامعه جهانى و حكومت متّحد نباشد، سرانجام خواه ناخواه موجب انقراض نسل بشر خواهد شد؛ پس بايد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 105

براى جلوگيرى از اين خطرات، از هم اكنون ملل دنيا دست به كار تأسيس يك جامعه جهانى تحت لواى قانونى بشوند.

اين حكومت نه به وجود خواهد آمد؛ و نه اگر به وجود آيد، ضامن اجرايى خواهد داشت؛ و نه شهوات و غرايز آدمى را كه محرك او به جنگ و فتنه است، مهار كرده و به طور صحيح راهنمايى مى نمايد؛ و نه مى تواند يك برادرى ايمانى و انسانى در عالم به وجود آورد.

برادرى ايمانى

امّا آنكه اسلام مى گويد، هم ضامن اجرايى دارد و هم عقيده و ايمان از آن پشتيبانى مى كند و هم مردم را برادر مى سازد و هم غرايز و اميال آنها را راهنمايى مى نمايد.

چنانچه در صدر اسلام، اين موضوع عملى شد و امروز هم با موانعى كه جلو آمده و

مرزهايى كه ممالك اسلامى را از هم جدا ساخته، مع ذلك صدها ميليون مسلمان جهان، خود را عضو يك جامعه دانسته و با هم احساس برادرى مى كنند، و مايلند در غم و شادى با هم شريك باشند.

امتياز جامعه جهانى اسلام بر هر جامعه ديگر- كوچك يا بزرگ- جوامع فعلى دنيا و جوامع قبل از اسلام به اين است كه: محور تمام امور در اين جامعه، خدا و احكام الهى است و تعاليم اسلام براى اداره جامعه جهانى وافى و كافى است.

نقش ايمان

سنگر اساسى و هسته مركزى و حقيقى اين جامعه، عقيده توحيد و ايمان به خداى يگانه است كه خالق و رازق كل است و هركس تقوا و پرهيزكارى اش بيشتر باشد، به او نزديك تر است. اين جامعه جهانى اسلام داراى يك محور حقيقى است

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 106

كه به شخص خاص تعلق ندارد و همه به او تعلق دارند، در حالى كه جامعه جهانى" لاينس پالينك" و رفقايش بر يك محور واقعى اتّكا ندارد و علّت تمايل به آن، ترس و وحشت از جنگ هاى جهان گير و جهان سوز است.

اسلام با عقيده توحيد، طرز تفكّر مردم را عوض مى كند، و سطح افكار را بالا مى برد و ديدگاه بينش افراد را وسيع مى سازد كه بدون بيم از جنگ، و وحشت از اسلحه هاى مخرّب، به هم نزديك شوند و با هم تفاهم نمايند.

ما يقين داريم روزى مى آيد كه اين حكومت جهانى اسلام، عالم را اداره كند و وحدت اديان، وحدت حكومت ها، وحدت نظام ها و قوانين عملى گردد و مادامى كه دنيا به چنين وحدتى منتهى نشود، اسلام تمام رسالت خود را ادا نكرده است.

خوشبختانه طرفداران

اصل اين وحدت ها هر روز در ميان جامعه بشر بيشتر مى شود- چنان كه گفته شد- فكر تشكيل حكومت و جامعه جهانى به ميان آمده و سازمان ها و مجامع بين المللى، به اسم وحدت و براى ايجاد رابطه بين كليه ملل جهان، تأسيس شده است، هرچند اكثر اين مجامع و سازمان ها به منظور اغفال و فريب دادن مردم و اغراض سياسى باشد. مع ذلك كاشف از اين است كه يك اتّحاد عمومى و وحدت اجتماعى و دينى و سياسى، خواسته روح و فطرت بشر است و همين حركات مجازى، مقدّمه حركات واقعى و آمادگى حقيقى بشر براى آن حكومت جهانى اسلام است.

فراهم شدن زمينه وحدت

سابق بر اينكه فكر تشكيل جامعه جهانى كمتر مطرح مى شد و به تعاليم اسلام در اين زمينه كمتر توجّه مى كردند، براى اين بود كه با وسايل ارتباط سابق، تشكيل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 107

جامعه جهانى را بسيار دشوار و بلكه ناممكن مى شمردند؛ ولى امروز كه صنعت تلگراف، تلويزيون، راديو، هواپيما و وسايل ديگر، شهرها را، همان طور كه در اخبار و احاديث رسيده به هم نزديك كرده و اهل عالم را مثل اهل يك محله و يك خانواده و فاميل قرار داده است، زمينه تشكيل يك حكومت جهانى در سايه تعاليم مترقّى و جامع اسلام را نيز فراهم كرده است و هرچه علم و صنعت جلو برود، زمينه اجراى احكام عالى اسلام نيز آماده تر و بشارت هاى اولياى دين به وقوع نزديك تر مى شود. به تدريج موقعيت ها و قدرت هاى محلّى و فردى در دنيا رو به ضعف گذارده و عموم ملل، به طور مستقيم يا غير مستقيم در تعيين سرنوشت دنيا دخالت مى نمايند[94] و نظامات

و قوانين منطقه اى از بين مى رود. يگانه نظامى كه مى تواند جايگزين تمام اين نظامات شود و همه را به طور عادلانه اداره نمايد، نظام اسلام است.

پس عالم خود به خود به سوى هدف هاى اسلام گام برمى دارد و اين اختلاف

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 108

نظامات، قوانين، سيستم هاى اجتماعى و سياسى را پشت سر مى گذارد و يك تفاهم عمومى اسلامى به وجود خواهد آمد و ظلم و ستم و تجاوز و افراط و تفريط پايان خواهد يافت.

اسلام از آغاز، اين آينده درخشان را براى دنيا پيش بينى كرده و صريحاً در آيات و روايات وعده قطعى داده است و بشر را به انتظار چنين روز و عصر و زمانى كه همه در زير پرچم اسلام درآيند و اهل يك دين و ملّت و حكومت شوند، گذارده و به ظهور آن رهبر عالى قدرى كه جهان آينده را بايد اداره نمايد و عالم را پر از عدل و داد كند بشارت داده و او را به همگان معرفى نموده است.

آيات قرآن مجيد

در سوره هاى شريف توبه (آيه 33) و فتح (آيه 28) و صف (آيه 29) خداوند متعال مى فرمايد:

«هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ»؛

«آن خدا كسى است كه خود را با هدايت و راهنمايى و دين حقّ (دين اسلام) فرستاد، تا آن دين را بر همه دين ها غالب گرداند».

دلالت اين آيات بر وعده غلبه دين اسلام بر تمام اديان، واضح است.

در سوره انبيا، آيه 105 مى فرمايد:

«وَلَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ»

اين آيه نيز دلالت دارد كه زمين از آنِ خدا است و بندگان صالح او، آن را

مالك خواهند شد.

در سوره نور، آيه 55 مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 109

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ»

در اين دو آيه، ضمن تأكيدات آشكار و روشن، وعده داده شده است كه مؤمنان و صاحبان اعمال شايسته، مالك امور و خليفه روى زمين شده و دين اسلام با قوّت و تمكين گردد و ترس و بيم آنها مرتفع و به امنيت مبدّل شود.

در سوره قصص، آيه 5 مى فرمايد:

«وَنُرِيدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»

اين آيه نيز از آياتى است كه برحسب تفاسير و احاديث، ظهور حضرت ولى عصر- ارواح العالمين له الفداء- و زمامدارى جهانى آن حضرت را بشارت مى دهد.[95] و از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، در كتب بسيار معتبر و مآخذ معتمد مانند نهج البلاغه نقل شده كه فرمود:

«لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْيا عَلَيْنا بَعْدَ شِماسِها عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلى وَلَدِها- وَتَلى عَقِيبَ ذلِكَ- وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ»؛[96]

«دنيا بر ما (آل محمّد) بازگردد و مهربانى نمايد، مانند بازگشت شتر بدخو و گازگير به بچه خويش و در پى آن خواند: «وَنُرِيدُ أَن نَمُنَّ ...» يعنى مى خواهيم بر آنان كه در زمين ناتوان شمرده شده اند، منّت نهاده و آنها را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 110

پيشوايان و ميراث برندگان قرار دهيم».

احاديث شريفه

احاديث و روايات به طور متواتر از طرق عامه و خاصه دلالت دارند بر اينكه دين اسلام عالم گير خواهد شد و خانه اى نماند مگر اينكه جزء منطقه نفوذ تعاليم اسلام واقع شود، و شهر و دهى نماند مگر اينكه صبح و شام در آن صداى اذان و شهادت به توحيد

و رسالت بلند شود، در موقعى كه انقلابات و فتن و فساد و هرج و مرج و جنگ هاى خانمان برانداز و قحط و غلا و امراق، ملل را به ستوه آورده باشد، خداوند متعال مصلح واقعى جهان، مهدى آل محمّد صلى الله عليه و آله را كه نهمين از فرزندان حسين و فرزند گرامى امام حسن عسكرى عليه السلام است، برانگيزد تا عالم را پر از عدل و داد كند پس از اينكه پر از ظلم و جور شده باشد، به واسطه ظهورش، اضطرابات و انقلابات مرتفع، صلح و امنيت عمومى برقرار، حكومت واحد جهانى تشكيل، و شرق و غرب جهان را خدا به دست آن حضرت و براى او بگشايد.

اين روايات در مآخذ معتبر و مصادرى كه مورد اعتماد اهل سنّت و شيعه است، موجود است و در كتاب هايى كه در قرن اوّل و پيش از ولادت حضرت مهدى- عجل اللَّه تعالى فرجه- تأليف شده، ضبط است. كسانى كه اهل اطّلاع هستند، مى دانند در كمتر موضوعى مانند اين موضوع، روايات و احاديث از رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام و صحابه و تابعين وارد شده است 97] كه در حقيقت، ايمان به ظهور آن مصلح عالم و نجات دهنده بشر، جزء لاينفك ايمان به صدق پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و تصديق به نبوّت آن حضرت است؛ اين وعده الهى است كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 111

تخلف ناپذير است:

«إِنَّ اللَّهَ لَايُخْلِفُ الْمِيعادَ»؛[98]

«هرگز خداوند نقض وعده نمى كند».

و با سنن الهى و نواميس هستى و سير تكاملى بشر موافق و به اسماء اللَّه الحسنى مانند:" الحاكم"،"

العادل"،" الظاهر" و" الغالب" مؤيّد است.

«فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا»؛[99]

«و طريقه خدا هرگز مبدل نخواهد شد و طريقه حقّ هرگز تغيير نمى پذيرد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 113

اسرار و فلسفه غيبت

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 115

بخش دوم: پيرامون اسرار و فلسفه غيبت

سرّ غيبت

پيش از آنكه از فوايد و مصالح غيبت حضرت صاحب الزمان- ارواح العالمين له الفداء- سخن به ميان آوريم، بايد در نظر بگيريم كه تاكنون علوم و دانش هايى كه بشر از راه هاى عادى تحصيل كرده، به كشف تمام اسرار خلقت موجودات اين عالم موفّق نشده و اگر علم، هزارها بلكه ميليون ها سال ديگر هم جلو برود، هنوز معلومات او در برابر مجهولاتش بسيار مختصر و ناچيز است.

و به گفته يكى از دانشمندان بزرگ، مثل" لا شى ء" است در مقابل بى نهايت، و اين در صورتى است كه ما علم تمام انسان ها را به حساب آوريم. و امّا اگر علم يك عالِم، و دانش يك دانشمند را بخواهيم در نظر بگيريم، اصلًا قياس آن با اسرار و رازهاى كشف نشده، خنده آور و نشانه جهل و نادانى است.

جايى كه مولى اميرالمؤمنين عليه السلام مى گويد:

«سُبْحانَكَ ما أَعْظَمَ ما نَرى مِنْ خَلْقِكَ، وَما أَصْغَرَ عَظِيمَها فِي جَنْبِ ما غابَ عَنّا مِنْ قُدْرَتِكَ»؛

«منزّهى تو! چه بزرگ است آنچه را ما از آفرينش تو مى بينيم و چه كوچك

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 116

است بزرگى آنچه را كه مى بينيم در برابر آنچه از قدرت تو كه از ما پنهان است».

حال ديگران معلوم است.

بنابراين كسى نمى تواند نسبت به وجود يكى از پديده هاى اين جهان بزرگ به علّت عدم كشف سرّ پيدايش و آفرينش آن اعتراض كند و يا پاره اى از نظامات و قوانين عالم تكوين را بى فايده و بى مصلحت بداند.

هيچ كس هم نمى تواند به طور يقين ادّعا كند كه در كوچك ترين پديده و حوادث جهان، سرّى و نكته اى نهفته نيست همچنان كه

كسى نمى تواند ادّعا كند به تمام اسرار عالم واقف و آگاه است. فلاسفه و حكما و دانشمندان قديم و جديد همه اين درك را براى خود افتخار دانسته و گفته اند:

هرگز دل من ز علم محروم نشدكم ماند ز اسرار كه مفهوم نشد

هفتاد و دو سال جهد كردم شب و روزمعلومم شد كه هيچ معلوم نشد

به جايى رسيده دانش من كه بدانم هنوز نادانم

و شاعر دانشمند و حكيم عرب گويد:

ما لِلتُّرابِ وَلِلْعُلُومِ وَإِنَّمايَسْعى لِيَعْلَمَ أَنَّهُ لا يَعْلَمُ

معروف است: زنى از بزرگمهر- حكيم مشهور ايرانى- مسأله اى پرسيد، حكيم در پاسخش گفت: نمى دانم.

زن گفت: اى حكيم! شاه به تو حقوق و ماهيانه مى دهد كه با سرانگشت علم و حكمت خويش، گره از مشكلات مردم بگشايى، شرم نمى دارى كه در جواب مسأله من، به جهل و نادانى خود اقرار مى كنى؟

حكيم گفت: آنچه را شاه به من مى دهد، در برابر معلومات و دانايى هايى است كه دارم؛ ولى اگر بخواهد در مقابل مجهولات و نادانسته هاى من عطا كند، هرگاه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 117

تمام زر و سيم دنيا را به من بدهد، كم داده است.

پس بشر بايد در راه كشف مجهولات و درك اسرار، همواره كوشا باشد و اگر در يك جا كنجكاوى و تجسّسات او در راه كشف سرّى به جايى منتهى نشد، آن را دليل بر عدم آن نگيرد.

همان طور وقتى چشم هاى او به تلسكوپ هاى قوى و ميكروسكوپ هاى ذره بين مسلّح نبود، حقّ نداشت منكر وجود موجودات ذره بينى و ميليون ها كرات غيرمكشوف آسمانى شود.

همان طور كه كسى نمى تواند صداها و امواج صوتى تحت سمعى و امواج فوق سمعى را انكار كند.

و يا همانند حيواناتى كه همه رنگ ها را

نمى بينند، يا همه را به يك رنگ مى بينند، نمى تواند رنگ هايى را كه انسان با جلوه هاى گوناگون مى شناسد، انكار نمايد.

اين قاعده در عالم تكوين و عالم تشريع هر دو جارى است. در عالم تشريع، مواردى داريم كه هنوز عقل ما به فلسفه آن بالخصوص راه نيافته و تشريع با تكوين مطابق شده است، همان طور كه در عالم تكوين، در اين موارد حقّ اعتراض نداشتيم؛ در عالم تشريع هم حقّ ايراد و اعتراض نداريم.

بله! اگر در هريك از اين دو ناحيه (تشريع و تكوين)، به موردى برخورديم كه عقل صحيح و برهان درست ما را به عدم مصلحت و شرّ آن راهنمايى كرد، مى توانيم ناراحت شويم؛ ولى تا حال چنين موردى در عالم تكوين و تشريع پيدا نشده و بعد هم هرگز پيدا نخواهد شد.

بعد از اين مقدمه مى گوييم: ما در ايمان به غيبت امام زمان- عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف- به هيچ وجه محتاج به دانستن سرّ آن نيستيم و اگر فرضاً نتوانستيم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 118

به هيچ يك از اسرار آن برسيم، در ايمان به آن جازم و آن را به طور قطع باور داريم و اجمالًا مى دانيم كه مصالح و فوايد بزرگى در اين غيبت است؛ امّا ميان دانستن و ندانستن ما، با واقع شدن و واقع نشدن آن هيچ رابطه اى نيست، چنانچه اگر ما اصل غيبت را هم نشناسيم، به واقعيت آن صدمه اى وارد نمى شود.

غيبت آن حضرت امرى است واقع شده كه معتبرترين احاديث از آن خبر داده و جمع بسيارى از بزرگان در اين مدّت، به درك حضور مقدّس آن حضرت نايل شده اند. پس ميان اين مطلب؛ يعنى

ندانستن سرّ غيبت و صحّت امكان وقوع آن هيچ ارتباطى اصلًا و قطعاً وجود ندارد. مى توانيم بگوييم: ما سرّ غيبت آن حضرت را نمى دانيم و با اين حال به غيبت آن بزرگوار ايمان داريم، مثل اينكه فايده بسيارى از چيزها را نمى دانيم؛ ولى به وجود و هستى آنها عالِم و داناييم.

سخنى در فوايد غيبت

بايد دانست پرسش از سرّ غيبت در زمان ما آغاز نشده و اختصاص به اين عصر ندارد. از زمانى كه غيبت آن حضرت شروع شد؛ بلكه پيش از آن زمان و پيش از ولادت آن حضرت، از هنگامى كه پيغمبر و امامان- صلوات اللَّه عليهم اجمعين- از غيبت حضرت مهدى عليه السلام خبر دادند، اين سؤالات مطرح شده: چرا غيبت مى نمايد؟ و فايده غيبت چيست؟

و در زمان غيبت به چه نحو و چگونه از وجود شريف آن حضرت بهره مند مى گردند؟

در پاسخ به اين پرسش ها، راهنمايان بزرگ، كه ما را به ظهور حضرت مهدى موعود ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- بشارت داده اند، پاسخ هايى فرموده اند.

خلاصه بعضى از آن پاسخ ها اين است:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 119

1- علّت عمده و سرّ بزرگ و حقيقى غيبت معلوم نخواهد شد مگر پس از ظهور آن حضرت، همان طور كه حكمت كارهاى خضر، هنگامى كه موسى- على نبينا و آله و عليه السلام- با او مصاحبت داشت، معلوم نشد مگر در وقت مفارقت آنها.

همان طور كه فايده و ثمره خلقت هر موجودى؛ اعمّ از جماد و نبات و حيوان و انسان، بعد از گذشتن ماه ها و سال ها ظاهر شده و مى شود.

2- حكمت ها و اسرار معلومى در اين غيبت است كه از آن جمله امتحان بندگان است؛ زيرا به واسطه غيبت،

مخصوصاً اگر سرّ آن نامعلوم باشد، مرتبه ايمان و تسليم افراد در برابر تقدير الهى ظاهر مى شود و قوت تديّن و تصديق آنان معلوم و آشكار مى گردد. همچنين در زمان غيبت به واسطه حوادث و فتنه هايى كه روى مى دهد، شديدترين امتحانات از مردم به عمل مى آيد، كه شرح آن در اينجا ميسّر نيست.

و از جمله آن اسرار، اين است كه: در دوره غيبت، ملل جهان به تدريج براى ظهور آن مصلح حقيقى و سامان دهنده وضع بشر، آمادگى علمى و اخلاقى و عملى پيدا كنند؛ زيرا ظهور آن حضرت مانند ظهور انبيا و ساير حجج نيست كه مبتنى بر اسباب و علل عادى و ظاهرى باشد؛ بلكه روش آن سرور در رهبرى جهانيان مبنى بر حقايق و حكم به واقعيات و ترك تقيّه، شدت در امر به معروف و نهى از منكر و مؤاخذه سخت از عمّال و ارباب مناصب و رسيدگى به كارهاى آنها است، كه انجام اين امور به تكامل علوم و و معارف، و ترقّى و رشد فكرى و اخلاقى بشر نياز دارد، به طورى كه استعداد عالم گير شدن تعاليم اسلام و جهانى شدن حكومت احكام قرآن فراهم باشد.

در خاتمه لازم است توجّه خوانندگان محترم را به كتاب هاى بسيار پرارزشى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 120

در موضوع غيبت تأليف شده؛ مانند كتاب غيبت نعمانى"،" غيبت شيخ طوسى" و" كمال الدين و تمام النعمة" جلب كنم؛ زيرا مطالعه اين كتاب ها براى درك قسمتى از اسرار غيبت بسيار مفيد و سودمند است.

اميد است خداوند متعال به فضل و كرم خود، فَرج حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- را نزديك و چشم

ما را به جمال عديم المثال آن حضرت روشن و حكومت جهانى اسلامى را تشكيل، و دنيا را از ظلم و ستم و مفاسد سياست هاى متضاد و جاه طلبى افراد نجات بخشد، به حقّ محمّد و آله الطاهرين عليهم السلام.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 121

حكمت و فلسفه غيبت

اشاره

«وَقُلْ رَبّ زِدْنِى عِلْماً»[100]

بيشتر مردم گمان مى كنند حقايق اشيا را شناخته و آنچه را ديده و شنيده و پوشيده و چشيده و لمس كرده اند، به حقيقتش رسيده اند و شايد كمترين توجّه و عنايتى به مجهولات خود نداشته باشند.

آن كشاورز و باغدارى كه در صحرا و باغ به كشاورزى و باغدارى مشغول است، تصور مى كند هيچ چيز از اشيايى كه با آنها سر و كار دارد، از زمين و خاك و خاشاك و آب و هسته و ريشه و ساقه و شاخ و برگ و شكوفه و ميوه و دانه و سنگ و آفات نباتى بر او مجهول نيست. كارگر معدن، چوپان گوسفند چران، دامدار و ...

تصور مى كنند دست كم چيزهاى زير نظر خود را شناخته اند.

افرادى كه كم و بيش درس خوانده اند، نيز گرفتار همين اشتباه شده و خود را عالم به حقايق اشيا مى شمارند. مهندس برق، معدن، كشاورزى، پزشك متخصص در رشته پوست، اعصاب، خون، استخوان، مغز، جهاز هاضمه و ...، رياضى دان، ستاره شناس، روان شناس، زيست شناس، فيزيك دان، شيمى دان و ديگران مى خواهند همه پديده هايى را كه با كار و شغل و تخصص آنان ارتباط دارد، تعريف

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 122

كنند و بشناسانند؛ امّا متأسفانه از شناساندن حقيقت آنها عاجزند و هرچه متبحّر باشند، جز خواص و آثار و ظواهر اشيا، حقيقتى را نشان نمى دهند و

هرچه دانشمندتر شوند، به اشكال و دشوارى و كوتاهى تعريفات (به اصطلاح) حقيقى داناتر مى شوند.

جهان يك سلسله الغاز و رشته بسيار طولانى و درازى است كه انتها و ابتداى آن بر بشر مجهول است و در هر حلقه از حلقه هاى اين زنجير، آن قدر معماها و الغاز نهفته است كه تصوّر دورنماى آن بشر را غرق در تعجب و تحيّر مى نمايد.

«ليدى استور» مى گويد: اگر هر انسانى سخن نگويد مگر از آنچه حقيقتش را شناخته است، سكوت و خاموشى عميق بر سراسر جهان حكومت خواهد يافت.[101]" وارين ويفر" نايب رئيس مؤسسه روكفلر مى گويد: آيا علم در ميدان نبرد با جهل و نادانى پيروز مى شود؟ در حالى كه علم به هر پرسشى كه پاسخ مى دهد، گرفتار پرسش هاى بيشتر مى شود و هرچه در راه كشف مجهولات جلوتر مى رود، ظلمات جهل را طولانى تر مى بيند. علم بشر دائماً در ازدياد است؛ امّا اين احساس كه تقدم نمى يابد، به حال خود باقى است؛ زيرا روز به روز حجم چيزهايى كه ادراك مى كنيم و آنها را نمى فهميم و نمى شناسيم، ضخيم تر مى گردد.[102] آرى بشرى كه توانسته است بر اساس علوم آزمايشى و حسى، برق، بخار، آهن، آب، خاك، هوا و اتم را مسخّر كند و به سوى كرات آسمان دست تصرف دراز نمايد و عناصر را از هم بشكافد، اين همه وسايل صناعى مانند تلفن، تلگراف، راديو و تلويزيون و ... كارخانجات صنايع تحويل داده، هنوز هم كه هنوز است، از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 123

فهم و درك اين حقايقى كه شب و روز با آنها دست و پنجه نرم مى كند، عاجز و ناتوان است.

نه حقيقت برق، نه حقيقت خاك، نه حقيقت

آب، نه حقيقت عناصر و نه اشجار و معادن و نه سلول و هورمون و اتم و الكترون و نه ... و نه ... را شناخته جز ظواهر و خواصى چند، چيزى كشف نكرده و تمام اين اشيا براى او هنوز هم معما است.

به گفته يكى از متفكرين، آن كسانى كه انسان را حيوان ناطق، و اسب را حيوان صاهل تعريف مى كنند، در حالى اين تعريف را مى نمايند و غرور علمى، باد به دماغ آنها انداخته، كه گمان مى كنند حقيقت انسان و اسب را شناخته اند؛ ولى وقتى از مَركب اين غرور پياده شوند، مى فهمند نه خود به حقيقت انسان و حيوان رسيده اند و نه با اين تعريف، كسى را به حقيقت انسان و حيوان آشنا كرده اند و بهتر اين است كه اين تعريفات را به قصد شناساندن حقيقت اشيا نگويند.

بشر از شناختن نزديك ترين چيزها به خودش هم عاجز است؛ زيرا از جانش به او چيزى نزديك تر نيست. آيا حيات خود را شناخته؟ و آيا مى تواند حقيقت روح و حيات را توصيف كند؟ آيا به حقيقت يك سلسله امور وجدانى خودش معرفت دارد؟ آيا عشق و حبّ، لذّت وصل، ذوق و شجاعت و ساير وجدانيات را شناخته است؟

امّا با اين همه دشوارى ها و مجهولات، آيا بشر مى تواند وجود اين حقايق را به علّت نارسايى فهم خودش از درك حقيقت آنها، منكر شود؟ آيا مى تواند هزارها ميليارد و بيشتر مخلوقات و عجايب و غرايب و اشيايى را كه حتى وجود آنها بر او مجهول است، انكار نمايد؟ آيا مى تواند اسرار و خواص و فوايد و معانى كلمات اين كتاب قطور آفرينش را منكر شود؟

سلسله مباحث امامت و

مهدويت، ج 3، ص: 124

آيا مى تواند بگويد: چون من چيزى را نديده ام، آن چيز نيست و چون سرّ و فايده چيزى را كشف نكرده ام، آن چيز بى فايده و بى سرّ است؟!

حاشا و كلّا! بشر هرچه هم عالم و دانشمند باشد، هرگز چنين ادّعايى را نخواهد كرد؛ بلكه هرچه علمش بيشتر باشد، بيشتر خود را از اين گونه دعاوى تبرئه مى كند.

صاعقه كه هزارها سال مورد خشم و سبب ترس و بيم بشر بود، در آن اعصارى كه علم به خواص و منافع آن پى نبرده بود و به آيات قدرت خدا و معجزات آفرينش كه در اين قوّه رهيبه پنهان است و تأثير آن در زندگى نبات و حيوان آگاه نشده بود، آيا اين خواص و منافع را نداشت و يكى از نعمت هاى بزرگ خداوند متعال نبود؟

و آنهايى كه آن را فقط مظهرى از مظاهر نعمت و عذاب مى شمردند، اشتباه نمى كردند؟![103] عالم و دانشمند ساختمان جهان را براساس منطق و نظام صحيح مى داند و اين ظواهر را گنجينه حقايق مى شناسد و عالم را مدرسه اى مى بيند كه بايد در آن حكمت و علم بياموزد و از بحث در خواص، لوازم و آثار اجزاى اين عالم لذّت مى برد و همين الغاز و معميات برايش لذّت بخش است و تحيّر او كه نتيجه يك عمر تحصيل و كاوش است، بهترين لذايذ زندگى دانشمندانه او است، كه هيچ لذّتى با آن برابر نمى شود.

او جهان را مانند يك مسأله پيچيده رياضى و هندسى مى بيند كه در ظاهر، حلّ آن آسان است؛ ولى وقتى وارد مى شود، هرچه جلوتر مى رود، غموضت و دشوارى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 125

و پيچيدگى آن را بيشتر مى فهمد.

اين منظره

براى شخص متفكر و فيلسوف بسيار نشاط بخش است و مى خواهد حيرت بر حيرتش افزوده شود و به جايى برسد كه ببيند عقل او مسلح به سلاحى نيست كه بتواند به جنگ تمام اين مجهولات برود و اين آيه قرآن مجيد را با معرفت و بصيرت تلاوت كند:

«وَلَوْ أَنَّما فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ»؛[104]

«اگر هر درخت قلم بشود و آب دريا به اضافه هفت درياى ديگر مركب گردد، باز نگارش كلمات خداوند تمام نگردد».

و بخواند:

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمرما همچنان در اوّل وصف تو مانده ايم

با اين حال، در تمام كاوش هاى علمى و بررسى ها انسان به نظم و حكمت، منطق و غرض و اراده و قدرت و علم آفريننده اين جهان آشنا مى شود و مى فهمد كه در اين عالم بى نظمى نيست و هيچ پديده اى را نمى توان بى فايده و بيهوده شمرد.

اين مختصر شبح و دريچه اى است از عجز بشر و چگونگى درك، فهم و شناخت و در عين حال قدرت عجيب عقل و خرد او.

با اين وصف، اگر از درك فلسفه اى از فلسفه هاى پديده هاى عالم تكوين يا تشريع درماند و نتوانست آن را توجيه و تفسير كند، يا تعبيرات و الفاظش را در تعريف آن كوتاه ديد، ديگر نمى تواند فايده آن را منكر شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 126

مثال عالم معانى و حقايق با علوم و معلومات بشر، مثال الفاظ است با معانى و مسايل. علم الفاظ و لغات هر چه دامنه دار و وسيع باشد، قطعاً تمام معانى را شامل نيست؛ زيرا لغات، الفاظ و كلمات، محدود و متناهى است؛

ولى معانى و اشيا نامتناهى است و هيچ گاه محدود و متناهى، نامحدود و نامتناهى را فرا نخواهد گرفت، چنانچه شاعر عرب مى گويد:

وَإِنَّ قَمِيصاً خِيطَ مِنْ نَسْجِ تِسْعَةٍوَعِشْرِينَ حَرْفاً عَنْ مَعالِيهِ قاصِرٌ

كامل ترين و وافى ترين بيانى كه اين حقيقت را بيان كرده، قرآن مجيد است كه در يك آيه مى فرمايد:

«قُل لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِماتُ رَبّى وَلَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً»؛[105]

«اى پيامبر! بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركّب شود، قبل از آنكه كلمات الهى تمام شود، دريا خشك خواهد شد هرچند دريايى ديگر ضميمه آن كنند».

قرآن مجيد چهارده قرن پيش در اين آيه، كه هر روز اعجاز و قدرت علمى آن ظاهرتر مى شود، با فصيح ترين بيان، عظمت و كثرت بى نهايت مخلوقات عالم كون را اعلام كرد و احاديث و اخبار اهل بيت نبوّت هم اين حقيقت را تشريح و روشن ساخت. مثلًا در آن عصرى كه بشر تعدادكمى از ستارگان را بيشتر نمى شناخت، در مقام مبالغه بيان كثرت چيزى، آن را به عدد قطرات باران و ريگ بيابان و ستارگان آسمان قياس مى كردند.

و از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه در مقام بيان قصور فهم بشر از درك

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 127

حقايق مى فرمايد:

«يَابْنَ آدَمَ! لَوْ أَكَلَ قَلْبَكَ طآئِرٌ لَمْ يُشْبِعْهُ وَبَصَرَكَ لَوْ وُضِعَ عَلَيْهِ خَرْتُ إِبْرَةً لَغَطّاهُ تُرِيدُ أَنْ تَعْرِفَ بِها مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ»؛[106]

پس از اين مقدّمه، به كسانى كه سرّ غيبت را مى جويند و علّت و فلسفه استتار آن حضرت را مى طلبند، مى گوييم: بپرسيد و كاوش و دقّت كنيد و تحقيق و تجسّس نماييد. ما به جستن و پرسيدن شما هيچ

اعتراضى نداريم. سؤال كنيد و بجوييد؛ زيرا اگر به علّت اصلى غيبت و واقع اين سرّ دسترسى پيدا نكنيد، بسا كه به حواشى و حكمت هايى از آن آگاه شويد و بسا كه اين جستجو و كاوش شما را به يك سلسله دانستنى ها رهبرى نمايد؛ ولى اگر غرض شما از اين سؤال و جستجو، اشكال و اعتراض باشد و مى خواهيد نرسيدن خود را به علّت غيبت و عجز درك خودتان از فهم آن را، دليل نبودن آن بگيريد، از راه راست و خردپسند دور افتاده ايد و نمى توانيد جايى را خراب و ايمان و عقيده اى را متزلزل سازيد.

هرگز نيافتن، دليل نبودن نمى شود. آيا مجهولات شما همين يك موضوع است؟

آيا شما سرّ تمام پديده هاى عالم آفرينش را كشف كرده ايد؟

آيا در برابر تمام استفهام هايى كه بشر نسبت به اجزاى اين عالم و ظاهر و باطن آن دارد، جواب پيدا كرده ايد؟

آيا چون سرّ آنها بر شما مجهول است، آن را بى فايده مى دانيد؟

و آيا ميزان وجود فايده و عدم آن همان فهم بنده و شما است؟

يا آنكه نرسيدن خود را به اين گونه علل و حكمت هاى دليل بر ناتوانى فكر

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 3 ؛ ص127

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 128

و استعداد خود مى شماريد؟

و معتقد هستيد: اگر عقل و خرد شما به سلاح هاى ديگر مسلح بود و غير از اين وسايل ارتباط با خارج، وسايل وسيع تر ديگر داشتيد، حتماً به اسرار و خواص مسايل بسيار ديگر از اين عالم آگاه مى شديد؟

اگر يك دانشمند متفكر و آزموده به اين سؤالات پاسخ دهد، يقيناً به قصور خود اعتراف مى كند و با ملاحظه مجهولاتى كه هر روز معلوم مى شود، هيچ

ندانستن را دليل نبودن نمى گيرد و در همه چيز اين جهان، به اسرار و شگفتى هاى بى شمار معتقد خواهد بود و مى گويد:

پشه چون داند كه اين باغ از كى است كو بهاران زاد و مرگش دودى است

خود چو باشد پيش نور مستقركرّ و فرّ و اختيار بوالبشر

پيه پاره آلت بيناى اوگوشت پاره آلت گوياى او

مسمع او از دو قطعه استخوان مدركش دو قطره خون؛ يعنى جنان

كرمكى و از قذر آكنده اى طمطراقى در جهان افكنده اى

پس اين قدر دنبال فلسفه غيبت و پرسش از آن نباشيد، غيبت امرى حاصل شده و واقع شده است. سرّ غيبت دانسته شود يا نشود، غيبت واقع شده است و ندانستن شما هيچ گاه برهان نفى و رد آن نيست.

ما به قضا و قدر معتقديم، و كم و بيش برحسب اطلاعات فلسفى و راهنمايى هاى قرآن و اهل بيت از آن چيزهايى مى دانيم؛ امّا آيا كسى مى تواند از تمام تفاصيل قضا و قدر اظهار علم و اطّلاع كند. لذا از تفكّر در قضا و قدر نهى شده و فرمودند:

«وادٍ مُظْلَمٍ فَلا تَسْلُكُوهُ»؛

«وادى تاريكى است در آن سلوك نكنيد و اسب طلب را اينجا نرانيد كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 129

خسته و مانده مى شويد».

در اين وادى مران زنهار زنهاركه در اوّل قدم گردى گرفتار

شكار كس نشد عنقا به دوران چرا دام افكنى اى مرد نادان 107]

امور تكوين و تشريع از همه جهات تحت احاطه فكر بشر در نخواهد آمد و بشر نمى تواند تمام نواحى اين امور را بررسى و به جميع اطراف آن برسد.

كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست اين قدر هست كه بانگ جرسى مى آيد

ز آتش وادى ايمن، نه منم خرم و

بس موسى اينجا به اميد قبسى مى آيد

اين شرح وادى بى نهايت كز وصف يار گفتندحرفى است از هزاران كاندر عبارت آمد

اينجا ديگر مقام، مقام تسليم و ايمان است؛ امّا در عين حال نه ايمان بى دليل و نه ايمان تعبدى خالص؛ بلكه ايمانى كه از راهنمايى عقل و وجدان آگاه بشر سرچشمه گرفته و زبان وحى و آيات قرآن مجيد و احاديث متواتر و معجزات و شرفيابى هاى جمعى از خواص، ما را به آن دلالت و راهنمايى كرده است.

پس آنچه بگوييم راجع به اسرار غيبت، بيشتر مربوط به فوايد و آثار آن است، و الّا علّت اصلى آن بر ما مجهول است.

و اين است معناى احاديث شريفه اى كه در آن تصريح شده به اينكه سرّ غيبت آشكار نشود مگر بعد از ظهور؛ چنانچه سرّ آفرينش درخت ها ظاهر نمى شود مگر بعد از ظهور ثمره و ميوه، و حكمت باران آشكار نشود مگر بعد از زنده شدن زمين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 130

و سبز و خرم شدن باغ ها و بوستان ها و مزارع.

شيخ صدوق در كتاب" كمال الدين" و" علل الشرايع" به سند خود از عبد اللَّه بن فضل هاشمى روايت كرده است كه گفت: شنيدم امام جعفر صادق عليه السلام فرمود:

البته براى صاحب اين امر غيبتى است كه چاره اى از آن نيست، در آن هر باطل جو، به ريب و شك مى افتد.

عرض كردم: چرا؟ فدايت شوم.

فرمود: براى امرى كه در فاش كردن آن، به ما اذن داده نشده است.

گفتم: پس وجه حكمت در غيبت او چيست؟

فرمود: وجه حكمتى كه در غيبت حجت هاى خدا پيش از آن حضرت بود.

به درستى كه وجه حكمت غيبت كشف نمى شود مگر

بعد از ظهور او، چنانچه وجه حكمت كارهاى (حضرت خضر) از سوراخ كردن كشتى، كشتن غلام و به پا داشتن ديوار، براى حضرت موسى- على نبينا و آله و عليه السلام- كشف نشد مگر در هنگام مفارقت آنها از يكديگر.

اى پسر فضل! اين" غيبت"، امرى است از امر خداى تعالى و سرّى است از سرّ خدا و غيبى است از علوم غيبى خدا. و پس از آنكه ما دانستيم خداوند حكيم است، گواهى داده ايم به اينكه كار و گفتارهاى او، همه موافق حكمت است، هرچند وجه آن بر ما روشن نشده باشد.[108] مع ذلك ما برخى از فوايد و منافع و امورى را كه با غيبت آن حضرت ارتباط دارد و استناد غيبت به آن امور، عقلًا و عرفاً صحيح است، به طورى كه از اخبار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 131

و كلمات دانشمندان و متفكرين اسلام استفاده مى شود. در ضمن چند بحث آينده، مورد بررسى و توضيح قرار مى دهيم. ان شاء اللَّه تعالى.

بيم از كشته شدن

«وَأَوْحَيْنا إِلى أُمّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمّ وَلا تَخَافِي وَلا تَحْزَنِى إِنّا رآدُّوهُ إِلَيْكِ وَجاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ»؛[109]

«و ما به مادر موسى وحى كرديم كه طفلت را شير بده و چون ترسان شدى، او را به دريا افكن و هرگز بر او مترس و محزون مباش؛ ما او را به تو برمى گردانيم و او را پيامبر قرار مى دهيم».

«فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِى رَبّى حُكْماً وَجَعَلَنِى مِنَ الْمُرْسَلِينَ»؛[110]

«آن گاه كه از ترس شما گريختم، خداى من، مرا علم و حكمت عطا فرمود و از پيامبران خود قرار داد».

شيخ كلينى و شيخ طوسى رحمهما الله در كتاب

كافى" و" غيبت"، به سند خود از زراره روايت كرده اند كه گفت: شنيدم حضرت صادق عليه السلام فرمود: براى قائم عليه السلام پيش از آنكه قيام فرمايد، غيبتى است.

عرض كردم: براى چه؟

فرمود: براى آنكه از كشته شدن بيم دارد.

چنانچه از اين حديث و بعضى احاديث ديگر استفاده مى شود، يكى از موجبات غيبت، خوف قتل و بيم از كشته شدن است كه هم با حدوث غيبت و هم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 132

با بقاى آن ارتباط دارد.

امّا اينكه بيم از قتل و نداشتن تأمين جانى، سبب غيبت شده باشد؛ با مراجعه به كتاب هاى مورد اعتماد و تواريخ و احاديث معلوم مى شود؛ زيرا بنى عباس به ملاحظه آنكه شنيده بودند و مى دانستند در خاندان پيغمبر و از فرزندان على و فاطمه عليهما السلام، شخصيتى پيدا خواهد شد كه حكومت جباران و مستبدان به دست او برچيده مى شود و آن شخص، فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام است، در مقام كشتن او برآمدند و همان طور كه فرعون نسبت به حضرت موسى عليه السلام رفتار كرد، براى آنكه از ولادت آن حضرت مطّلع شوند، نخست جاسوسان و كارآگاهان گماشتند، و بعد هم خواستند شخص او را بيابند و دستگير سازند؛ ولى خداى تعالى آن حضرت را حفظ كرد و دشمنان او را نااميد ساخت. و برحسب ظاهر نيز جنگ هاى داخلى بزرگ و ابتلاى بنى عباس به شورش و انقلاب" صاحب الزنج"، آنها را از تعقيب اين موضوع بازداشت و چنانچه از درب منبت صفه- سرداب مقدّس- كه از آثار گرانبهاى باستانى و يادگار عهد الناصر لدين اللَّه- خليفه بزرگ و دانشمند بنى عباس است- معلوم

مى شود اين خليفه به وجود و ولادت و غيبت آن حضرت ايمان داشته و از حكايت" اسمعيل هرقلى"، كه در" كشف الغمه" به نقل صحيح و قطع آور روايت شده، استفاده مى شود كه المستنصر باللَّه خليفه و بانى مدرسه المستنصريه بغداد نيز به آن حضرت ايمان داشته و با اعطاى هزار دينار به اسمعيل مى خواست به آستان امام عرض ارادت و ادبى بنمايد و چون اسمعيل به دستور امام از قبول آن خوددارى كرد، خليفه از شدت ناراحتى و تأثّر گريست.

حاصل اينكه حدوث غيبت با خوف از قتل ارتباط داشته و دستگاه حكومتى عصر ولادت آن حضرت از اين لحاظ ناراحت و در انديشه بوده و ولادت و وجود امام عليه السلام را به عنوان يك خطر جدّى براى خود تلقى مى كرده، شكى نيست. و اگر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 133

مى توانستند بى درنگ آن حضرت را شهيد مى كردند؛ لذا ولادت امام از آنان پنهان ماند، چنانچه ولادت موسى- على نبينا و آله و عليه السلام- از فرعونيان مخفى ماند. پس از ولادت نيز، شخص آن حضرت از انظار آنان مخفى گشت و هرچه جهد و تلاش كردند، او را نيافتند.

امّا بيان ارتباط بقاى غيبت با خوف از قتل اين است كه اگرچه خداوند متعال، قادر و توانا است كه در هر زمان و هر ساعت آن حضرت را ظاهر و به طور قهر و غلبه بر تمام ملل و حكومت ها، پيش از فراهم شدن اسباب، غالب سازد؛ ولى چون خداوند جريان اين جهان را بر مجراى اسباب و مسبّبات قرار داده، تا اسباب چنان ظهورى فراهم نشود، قيام آن حضرت به تأخير خواهد افتاد و

اگر پيش از فراهم شدن اسباب و مقدمات ظاهر شود، از خطر قتل مصون نخواهد ماند.

چنانچه اگر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در آغاز بعثت دست به كار جهاد و دفاع مى شد، بى موقع و نابهنگام بود؛ ولى وقتى موقعش رسيد، فرمان دفاع و جهاد صادر و نصرت خدا نازل شد و اسلام پيشرفت كرد.

پرسش: چرا آن حضرت مانند نياكان خود ظاهر نمى شود تا يا مظفر و پيروز شود و يا در راه خدا كشته و شهيد گردد؟

پاسخ: ظهور آن حضرت براى اتمام نور اللَّه و تحقق مطلق هدف دعوت انبيا و صلح و صفا و عدل و داد و امنيت عمومى در زير پرچم اسلام و يكتاپرستى و اجراى احكام قرآن مجيد در سراسر گيتى است.

و پرواضح است كه مُجرى اين برنامه بايد در شرايطى قيام كند كه موفّقيت و پيروزى او صد در صد حتمى باشد، چنان كه توضيح داده شد، مانعى از نزول امداد غيبى و نصرت آسمانى از نظر حكمت الهى در ميان نباشد.

و اگر به صورت ديگر، كه منتهى به تحقق اين هدف نگردد، ظهور نمايد، نقض

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 134

غرض خواهد شد و باز هم بايد بشر در انتظار حصول وعده هاى الهى بماند.

به گردن نداشتن بيعت

يكى از علايم و مشخصات امام منتظر و مهدى آخرالزمان عليه السلام اين است كه بيعت هيچ كس و هيچ حكومت غاصب و ستمگرى، حتى به عنوان تقيه بر گردن او نيست و ظاهر مى شود در حالى كه نسبت به احدى از جبابره و حكومت هاى مختلف تمكين و تسليمى نداشته و از راه تقيه هم حكومت هاى غير اسلامى و حكومت هايى را كه

تمام اسلامى نيست در ظاهر امضا نكرده است. او اكمل مظاهر اسم" العادل" و" السلطان" و" الغالب" و" الحاكم" است و چنان شخصيت و مقامى، از اينكه تحت سلطنت غير خدا واقع شود، يا به حكومتى از حكومت هاى جائر به تقيه رأى داه باشد، برحسب اخبار محفوظ و محروس است، چنانچه از اخبار كثير استفاده مى شود، آن حضرت به تقيه عمل نخواهد كرد و حق را آشكار و باطل را از صفحه روزگار برخواهد انداخت.

پس يكى از حِكَم و مصالح غيبت اين است كه آن حضرت پيش از رسيدن وقت ظهور و مأمور شدن به قيام مانند پدران بزرگوارش ناچار نمى شود از راه تقيه با خلفا و زمامداران و سياستمداران وقت بيعت نمايد و وقتى ظاهر مى شود كه هيچ بيعتى در گردن او نيست و هيچ حكومتى را بر خود، غير از حكومت خدا و احكام و قوانين قرآن حتى به ظاهر و تقيّه هم، نپذيرفته است.

و اين معنى از چند حديث كه در" كمال الدين" (باب 48، باب علّت غيبت) و در" عيون" و" علل" و كتاب هاى ديگر روايت شده، استفاده مى شود، از جمله در حديث هشام بن سالم، حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 135

«يَقُومُ الْقآئِمُ وَلَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ لِأَحَدٍ»؛

«قائم عليه السلام قيام مى كند در حالى كه در گردن او بيعت براى احدى نيست».

و نيز در روايت حسن بن على بن فضّال است كه وقتى آن حضرت خبر از غيبت امام، پس از وفات امام حسن عسكرى عليه السلام داد، پرسيد: براى چه؟

حضرت رضا عليه السلام فرمود: براى آنكه در گردن او بيعت براى كسى نباشد چون

به شمشير قيام كند.

تخليص و امتحان

يكى از مصالح غيبت، تخليص و آزمايش مرتبه تسليم و معرفت و ايمان شيعيان است.

چنانچه مى دانيم و عمل و شرع و آيات و احاديث بر آن دلالت دارد، يكى از سنن الهى كه همواره جارى و برقرار بوده و هست، امتحان بندگان و انتخاب صُلحا و زبده گيرى و برگزيدن است. زندگى و مرگ، بينوايى و توانگرى، تندرستى و بيمارى، جاه و مقام، داشتن و نداشتن هر نعمت و گردش هر حالت، مصايب و مكاره، خوشحالى ها و شادمانى ها، همه وسايل تخليص و تربيت و امتحان و ارتياض و براى ظهور كمالات و فعليت استعدادات و نمايش شخصيت و ايمان و صبر و استقامت افراد و درجه حضور و تسليم آنها در اطاعت از اوامر خداوند جهان است.

به طورى كه از اخبار استفاده مى شود؛ امتحان به غيبت حضرت مهدى عليه السلام از شديدترين امتحانات است، به دو جهت:[111] جهت اوّل: چون اصل غيبت كه بسيار طولانى مى شود، بيشتر مردم در ريب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 136

و شك مى افتند، و برخى در اصل ولادت و بعضى در بقاى آن حضرت شك مى نمايند و جز اشخاص مخلص و بامعرفت و آزموده، كسى بر ايمان و عقيده به امامت آن حضرت باقى نخواهد ماند. چنانچه پيغمبر اعظم صلى الله عليه و آله در ضمن روايت معروفى كه جابر روايت كرده است فرمود:

«ذلِكَ الَّذِي يَغِيبُ عَنْ شِيعَتِهِ وَأَوْلِيآئِهِ غَيْبَةً لا يَثْبُتُ فِيها عَلَى الْقَوْلِ بِإِمامَتِهِ إِلّا مَنْ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمانِ»[112]

و معلوم است كه ايمان به بقا و حيات و عمر و غيبت طولانى و انتظار ظهور در دوران بسيار طولانى غيبت، ايمان به

غيبت، دليل حسن اعتقاد و اعتماد به خبرهاى غيبى پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام و نشانه ايمان به قدرت الهى، و علامت قوّت تسليم و تمكين از برنامه هاى دينى است. براى اينكه ايمان كامل و صادق به امور غيبى حاصل نمى شود مگر براى اهل يقين و پرهيزكاران و كسانى كه از تاريكى وساوس نجات يافته و به سر منزل اطمينان نفس و ثبات عقيده رسيده و دلشان از انوار هدايت منوّر و روشن شده باشد و به استبعادات و شبهات واهى اعتنا نكرده، در راه ديندارى و ولايت، لغزش قدم و تزلزل نيابند.

جهت دوم: شدت ها و پيش آمدهاى ناگوار و تغييرات و تحولاتى است كه در دوره غيبت روى داده و مردم را زير و رو مى سازد، به طورى كه حفظ ايمان و استقامت بسيار دشوار مى گردد و ايمان افراد در مخاطرات سخت واقع مى شود، چنانچه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: آن كس كه بخواهد در عصر غيبت به دينش متمسك و ملتزم باشد، مثل كسى است كه شاخه درخت خار را با دست بزند تا خارهايش قطع گردد. سپس امام با دست خود به اين كار اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 137

كرده، آن گاه فرمود: به درستى كه براى صاحب اين امر غيبتى است، پس بايد هر بنده خداى بپرهيزد و به دينش متمسك گردد.

اينك متن حديث:

«إِنَّ لِصاحِبِ هذِهِ الْأَمْرِ غَيْبَةٌ، الْمُتَمَسّكُ فِيها بِدَيْنِهِ كَالْخارِطِ لِلْقُتادِ. ثُمَّ قالَ: هكَذا بِيَدِهِ. ثُمَّ قالَ: إِنَّ لِصاحِبِ هذَا الْأَمْرِ غَيْبَةٌ فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَبْدُهُ وَلْيَتَمَسَّكَ بِدِينِهِ»[113]

در دوران غيبت، جمال ظاهر دنيا هر چه بيشتر و بهتر

جلوه گر و دل فريب مى شود. اسباب معاصى و گناهان و لذايذ حيوانى بيش از همه وقت فراهم و در دسترس عموم قرار مى گيرد. بساط لهو و لعب و غنا و خوانندگى و طرب همه جا گسترده مى شود. زن ها و مردهاى بيگانه با هم امتزاج و اختلاطهاى نامشروع و خلاف عفّت و نجابت پيدا كنند. كسب هاى حرام متداول و رسمى و معاش اكثر مردم از راه هاى حرام باشد، و براى مؤمن ضربت شمشير از به دست آوردن يك درهم حلال آسان تر باشد. ماديّات و دنياپرستى بر مردم غالب، و مقامات و مناصب به دست كسانى افتد كه به احكام خدا پاى بند و ملتزم نباشند. زنان را در رتق و فتق امور عامه و كارهايى كه به عهده مردها است، دخالت دهند. ربا و ميگسارى و فروش شراب و قمار و بى عفتى و فحشاء علنى گردد.

اهل دين و امانت و ايمان، ذليل؛ و نابكاران و اراذل و بى دينان، به ظاهر عزيز گردند. امر به معروف و نهى از منكر ترك و عكس آن رايج شود. معروف را منكر و منكر را معروف شناسند. به معصيت و گناه و همكارى با ستمگران افتخار نمايند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 138

امانت را غنيمت و صدقه را غرامت شمارند.

شعائر و آداب اسلام را ترك و آداب و شعائر كفار را رسمى كنند. اهل حقّ خانه نشين و ناپاكان و خدانشناسان مصدر امور گردند. زن ها با گستاخى تمام، آداب و سنن اسلامى را ترك و به وضع دوران جاهليت برگردند. به واسطه تسلط و غلبه كفار و استبداد اشرار، آن چنان مؤمنان در فشار واقع و از آزادى محروم شوند كه كسى

را جرأت آن نباشد كه نام خدا را ببرد مگر در پنهانى. و به طورى كار حفظ ايمان سخت شود كه شخص صبح كند در حالى كه در شمار مؤمنان و مسلمانان است و شب كند در حالى كه از اسلام بيرون رفته و كافر شده باشد.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: اين امر براى شما واقع نخواهد شد مگر پس از نااميدى. نه به خدا نمى آيد تا شما (مؤمن و منافق) از هم جدا شويد. نه به خدا نخواهد آمد تا شقى شود هر كس شقى مى گردد و سعيد گردد هر كس سعيد مى گردد.[114] و در روايت ابن عباس است كه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله فرمود: كسانى كه در زمان غيبت او بر عقيده به امامت او ثابت باشند، از كبريت احمر كمياب ترند.

پس جابر به پا خاست و عرض كرد: يا رسول اللَّه! آيا براى قائم از فرزندان تو غيبت است؟

فرمود: آرى سوگند به پروردگارم و بايد خدا گروندگان را تخليص كند و كفار را محو سازد. اى جابر! اين امرى است (كار بزرگى است) از كارهاى خدا و سرّى است از اسرار خدا كه از بندگان خدا پوشيده است. پس برحذر باش از شك در آن؛ پس به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 139

درستى كه شك در كار خداوند عزّوجلّ كفر است.[115] و در حديث عبدالرحمن بن سليط، امام حسين عليه السلام مى فرمايد: از ما دوازده نفر مهدى (هدايت شده) باشند، كه نخستين ايشان اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و آخر ايشان نهمين از فرزندان من است، او است امام قائم به حقّ كه خدا

زمين را پس از مردگى به او زنده سازد و دين را به او ظاهر و بر هر دين پيروز گرداند اگرچه مشركان كراهت داشته باشند، براى او غيبتى است كه جمعى در آن از دين مرتد و بيگانه شوند و ديگران بر دين خود ثابت مانده و اذيت شوند، به آنها گفته شود:

چه زمان اين وعده انجام شود (چه وقت قائم قيام كند) اگر راست گويانيد؟ آگاه باش كه صبر كننده در عصر غيبت او بر اذيت و تكذيب، مانند جهاد كننده با شمشير در پيش روى پيغمبر خدا است.[116]

آماده شدن اوضاع جهان

يكى از مصالح غيبت، انتظار كمال استعداد بشر و آمادگى فكرى او براى ظهور آن حضرت است؛ زيرا روش و سيره آن حضرت، مبنى بر رعايت امور ظاهرى و حكم به ظواهر نيست؛ بلكه مبنى بر رعايت حقايق و حكم به واقعيات و ترك تقيه و مسامحه نكردن در امور دينى و احقاق حقوق و رد مظالم و برقرار عدالت واقعى و اجراى تمام احكام اسلامى است.

آنچه را كه دشمنان اسلام و مخالفان اصلاحات و سياستمداران رياست طلب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 140

سازمان داده اند، باطل و خراب مى كند و آنچه را كه از احكام اسلام متروك و ضايع كرده اند، همه را اجرا و زنده مى سازد و اسلامى را كه جدّش پيغمبر اعظم صلى الله عليه و آله آورده و در اثر مظالم صاحبان نفوذ و زمامداران خودسر و دنياطلبان، مهجور و از رسميت افتاده، از نور رسميت جهانى مى دهد و خلق را به همان دعوت اسلام و قرآن باز مى گرداند. از عمّال و صاحب منصبان و متصديان و مصادر امور مردم

به شدّت مؤاخذه مى نمايد و با اهل معصيت و ستم هيچ گونه سازش و مداهنه اى ننمايد و حكومت جهانى اسلام را تشكيل دهد.

معلوم است كه انجام اين برنامه و اين انقلاب همه جانبه، محتاج به ترقّى بشر در ناحيه علوم و معارف و فكر و اخلاق و آمادگى جامعه براى پذيرش و استقبال از اين نهضت و لياقت زمامدارى آن رهبر عظيم الشأن مى باشد. بايد اصحاب خاص كه در يارى آن حضرت ثابت قدم و در معرفت و بصيرت كامل باشند، به عدد معين در احاديث پيدا شوند و مزاج جهان آماده چنان ظهورى بشود و جامعه بشر و ملّت ها بفهمند كه هيئت هاى حاكم در رژيم هاى گوناگون از عهده اداره امور برنمى آيند، و مكتب هاى سياسى و اقتصادى مختلف دردى را درمان نمى كنند و اجتماعات و كنفرانس ها و سازمان هاى بين المللى و طرح ها و كوشش هاى آنها به عنوان حفظ حقوق بشر نقشى را ايفا نخواهند كرد و در اصلاحات از تمام اين طرح ها كه امروز و فردا مطرح مى شود مأيوس شوند و فساد و طغيان شهوات و ظلم و ستم همه را در رنج و فشار گذارد، همان طور كه در روايات است، بى عفتى و فحشا به قدرى رواج پيدا كند كه در كنار خيابان ها و ملأ عام، زن و مرد علناً مانند حيوانات از ارتكاب آن شرم نكنند و حيا و آزرم آنها از ميان برود.

چنانچه مى بينيم طرح هايى كه داده مى شود و پى ريزى هايى كه مى كنند، در مسير مخالف تمدّن واقعى و مروّج ظلم و فساد و سبب اضطراب و نگرانى و عقده هاى روحى و ارتداد و ارتجاع است و بيشتر به تأمين جنبه هاى حيوانى

سلسله مباحث امامت و

مهدويت، ج 3، ص: 141

و جسمى توجّه مى شود و به جنبه هاى انسانى و روحى اعتنا ندارند.

وقتى اوضاع و احوال اين گونه شد و از تمدّن (منهاى انسانيت) كنونى همه به ستوه آمدند و تاريكى جهان را فرا گرفت، ظهور يك مرد الهى و پرتو عنايات غيبى با حسن استقبال مواجه مى شود و تاريكى ها از هم شكافته و به تشنگان جام حقيقت و عدالت، آب زلال معرفت و سعادت مى دهد و در كالبد اين بشر دل مرده، روح نو مى دمد كه:

«اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها»؛[117]

«بدانيد كه خداوند زمين را بعد از مردن، زنده مى گرداند».

در اين شرايط، پذيرش جامعه از نداى روحانى يك منادى آسمانى بى نظير خواهد بود؛ زيرا در شدت تاريكى درخشندگى نور ظاهرتر و ارج و اثر آن آشكارتر است؛ ولى اگر شرايط و اوضاع و احوال مساعد نباشد و تأخيرى كه در ظهور آن حضرت، حكمت الهى اقتضاى آن را دارد، واقع نشود، نتايج و فوايدى كه از اين ظهور منظور است حاصل نمى گردد.

پس بايد اين ظهور تا وقت معلوم به تأخير افتد و در هنگامى كه شرايط آن حاصل و حكمت الهى مقتضى شد و منادى آسمانى آن را اعلام كرد، انجام شود و كسى از وقت آن اطّلاع ندارد و هر كس، وقتى براى آن معين كند، دروغ گفته است.

از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: از براى ظهور، وقتى نيست براى آنكه مانند روز قيامت علم آن در نزد خدا است، تا اينكه فرمود: براى ظهور مهدى ما كسى وقتى معيّن نكند، مگر آن كس كه خود را شريك در علم خدا بداند و مدعى

سلسله مباحث امامت و

مهدويت، ج 3، ص: 142

باشد كه خدا او را بر سرّ خودش آگاه كرده است.[118]

پيدايش مؤمنان از پشت كفار

چنانچه در اخبار و احاديث است، خداوند نطفه هاى بسيارى از مؤمنان را در اصلاب كفار به وديعه گذارده و اين ودايع بايد ظاهر شود و پيش از ظهور اين ودايع، قيام امام با شمشير و قتل كفار و رفع جزيه، عملى نخواهد شد؛ زيرا مانع از خروج اين ودايع مى شود.

آيا كسى پيش بينى مى كرد از صلب حَجّاج خون خوار ستمكار كه در بين دشمنان اهل بيت مانند او در شرارت كم يافت شده، مردى چون حسين بن احمد بن حجّاج، معروف به ابن الحجّاج، شاعر و سخنور معروف شيعه و دوستدار خاندان رسالت عليهم السلام پيدا شود كه آن قصايد غرّا و اشعار شيوا در مدح و مناقب على عليه السلام و اهل بيت آن حضرت و در نكوهش و سرزنش دشمنان آنها بگويد و مذهب شيعه را ترويج نمايد؟

كه از جمله قصايد او، قصيده معروفى است كه مطلع آن اين شعر است:

يا صاحِبَ الْقُبَّةِ الْبَيْضآءِ عَلَى النَّجَفِ مَنْ زارَ قَبْرَكَ وَاسْتَشْفى لَدَيْهِ شَفِيٌ 119]

آيا كسى گمان مى كرد از فرزندان سندى بن شاهك، قاتل حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام، يكى از مشاهير شعرا و ستارگان جهان ادب" كشاجم" پيدا شود كه تحت تأثير جلوه حقيقت و ولايت على عليه السلام و خاندانش، عمرش را به مديحه سرايى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 143

و نشر فضايل اهل بيت به پايان رساند.

پس اين موضوع خروج نطفه هاى مؤمنان از اصلاب كفار، موضوع مهمى است كه ظهور نبايد مانع از آن شود و ظهور بايد موقعى واقع شود كه در اصلاب كفار

وديعه اى باقى نمانده باشد، چنانچه در سرگذشت نوح پيامبر- على نبينا و آله و عليه السلام- قرآن مجيد از سخن او در مقام دعا خبر داده:

«وَلا يَلِدُوا إِلّا فاجِراً كَفّاراً»؛[120]

«و فرزندى هم جز بدكار و كافر از آنان به ظهور نمى رسد».

ظهور جهانى حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- نيز در چنين موقعيتى واقع مى شود.

و به همين معنى آيه شريفه:

«لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً»؛[121]

«اگر شما عناصر كفر و ايمان از يكديگر جدا مى گشتيد، همانا آنان كه كافرند به عذاب دردناك معذب مى ساختيم».

در روايات متعددى، كه در تفسير برهان و صافى و بعضى تفاسير ديگر و كتب حديث روايت شده، تفسير گرديده است.

و مضمون آن روايات اين است كه: قائم عليه السلام هرگز ظاهر نشود تا ودايع خدا خارج شود، پس وقتى خارج شد، دشمنان خدا بر هر كس ظاهر شود و آنها را به قتل رساند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 144

كلام محقق طوسى

فيلسوف شهير شرق و افتخار فلاسفه و حكماى اسلام، خواجه نصيرالدين طوسى در رساله فيلسوفانه و محققانه اى كه در امامت تأليف فرموده، فصلى كامل راجع به غيبت امام دوازدهم و طول مدت و رفع استبعاد آن مرقوم داشته است و در پايان آن، راجع به" سبب غيبت" چنين فرموده است:

«وَأَمّا سَبَبُ غَيْبَتِهِ فَلا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ مِنَ اللَّهِ سُبْحانَهُ وَلا مِنْهُ كَما عَرَفْتَ، فَيَكُونُ مِنَ الْمُكَلَّفِينَ، وَهُوَ الْخَوْفُ الْغالِبُ وَعَدَمُ التَّمْكِينِ وَالظُّهورُ يَجِبُ عِنْدَ زَوالِ السَّبَبِ»؛[122]

«امّا سبب غيبت امام دوازدهم، پس جايز نيست كه از جانب خداى سبحان و يا از جانب خود آن حضرت باشد؛ بلكه همان گونه كه شناختى از مردم و مكلفين است و آن خوف غالب

و تمكين نداشتن مردم از امام است و هر موقع اين سبب زايل شود؛ يعنى مردم تمكين و اطاعت از امام نمايند، ظهور واجب مى شود».

چنانچه دقت و ملاحظه شود، كلام اين استاد بزرگ كه در روشنايى عقل و حكمت اين موضوع را بررسى و مورد تحليل قرار داده، مؤيد بعضى وجوهى است، كه در مقالات پيش به طور مفصل شرح داديم، و آن بيم از قتل و تمكين نكردن مردم است و اگر اين سبب برطرف شود، آن حضرت ظاهر مى شود، پس سزاوار نيست بندگان با آنكه سبب غيبت خود آنها هستند، اشكال و ايراد نمايند.

مع ذلك چنانچه آنها رفع سبب نكنند، اراده خدا بر آن تعلق گرفته كه در زمان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 145

مقتضى او را به قهر و غلبه تمكين دهد و وعده اى را كه در قرآن شريف در آيه كريمه:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَما اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَلَيُبَدّلَنَّهُم مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً»؛[123]

«خداوند به كسانى از شما بندگان كه ايمان آورده و نيكوكار گردد، وعده فرموده كه در زمين خلافت دهد چنان كه امّت هاى صالح پيرامون گذشته، جانشين پيشينيان خود شدند و علاوه بر خلافت، دين پسنديده آنان را بر همه اديان تمكين و تسلط عطا كند و به همه مؤمنان پس از خوف و انديشه از دشمنان ايمنى كامل دهد».

به مؤمنين داده انجاز فرمايد و آن حضرت ظاهر و آشكار شود و اگر يك روز از دنيا باقى نمانده باشد، آن روز را آن قدر طولانى سازد تا مهدى عليه السلام ظاهر شود و زمين را پر

از عدل و داد كند، پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 146

علّت تولد امام قرن ها قبل از ظهور چه بوده و فايده امام غايب چيست؟

پرسش: مصلحت اينكه امام قرن ها پيش از ظهور تولد يافته و پس از عمرى طولانى ظاهر مى شود، چيست؟ مگر خدا قدرت ندارد كه مثلًا چهل سال پيش از ظهور، كسى را كه صالح و شايسته اين مقام باشد، بيافريند؟

و فايده اينكه آن حضرت صدها سال پيش از موعد قيام و ظهورش خلق شده چيست؟ و بالاخره فايده وجود امام ناپيدا و غايب چيست؟ آيا وجود و عدم او برابر نيست؟

پاسخ: اين پرسش جز پرسش از فلسفه غيبت، چيز ديگرى نيست و پاسخ آن، همان است كه در مقالات گذشته گفته شد، مع ذلك بالخصوص در اينجا هم چند پاسخ به اين سؤال مى دهيم.

پاسخ نخست: فايده وجود امام، منحصر به ظهور و قيام او در آخر الزمان و اينكه ظاهراً هم در كارها تصرف و دخالت داشته باشد، نيست؛ بلكه يكى از فوايد وجود امام، امان خلق از فنا و زوال به اذن خدا و همچنين بقاى شرع و حفظ حجت ها و بيّنات خدا است، چنانچه برخى اخبار معتبر و احاديث مشهور ائمه اثناعشر و احاديث ديگر كه از طرق اهل سنّت و شيعه روايت شده، بر آن دلالت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 147

دارد و همچنين احاديث بسيارى كه دلالت دارند بر آنكه زمين هيچ گاه خالى از حجت نمى شود. از جمله از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است كه فرمود:

«اللَّهُمَّ بَلى لا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قآئِمٍ للَّهِ بِحُجَّةٍ إِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً وَإِمّا خائِفاً مَغْمُوراً لِئَلّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَيّنَاتُهُ»؛[124]

«خدايا!

آرى خالى نماند زمين از كسى كه قائم باشد براى خدا به حجّت، يا ظاهر و آشكار يا بيمناك و پنهان، تا حجّت هاى خدا و بيّنات او از ميان نرود».

مَثَل امام در اين جهان، مَثَل قلب است نسبت به جسد انسان و مانند روح كه به امر خدا، سبب ارتباط اعضا و جوارح با يكديگر است و بقاى جسد وابسته به تعلق و تصرف او است و ولىّ و انسان كامل، كه همان شخص امام است، نيز به اذن خداى تعالى نسبت به ساير مخلوقات، صاحب چنين رتبه و منزلت است.

و فايده ديگر اين است كه: چنانچه از اخبار هم استفاده مى شود، وجود مؤمن در بين مردم منشأ خيرات و بركات و سبب نزول رحمت و جلب عنايات خاص و دافع كثيرى از بليات است. پس وقتى مؤمن وجودش اين فوائد و بركات را داشته باشد، معلوم است كه وجود امام و ولىّ اللَّه اعظم فوايد و بركاتش بسيار عظيم و بااهمّيت است و به عبارت ديگر: امام و حجّت، واسطه اخذ و ايصال فيوض و بركاتى است كه ديگران استعداد و لياقت آنكه مستقيماً آن بركات و افاضات را تلقى و اخذ نمايند، ندارند؛ لذا يكى از مصلحت هاى وجود و عمر طولانى و ولادت آن حضرت در قرن ها پيش همين است كه فيوض ربانى در اين مدت از عباد قطع نشود و خلق اللَّه از بركاتى كه بر اصل وجود امام مترتّب است،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 148

محروم نگردند.

پاسخ دوم: اين است كه مسؤول دخالت نكردن و تصرّف ننمودن امام در امور مردم، خود مردم هستند كه حاضر به قبول رهبرى آن

حضرت نيستند و مخالفت مى ورزند، چنانچه با نياكان كرامش مخالفت كردند و از آن بزرگواران اطاعت ننمودند. و اگر مردم حاضر به اطاعت و فرمانبرى بودند، آن حضرت ظاهر مى شد، و در اين جهت فرقى بين امام حاضر و غايب نيست و محقق طوسى در تجريد همين جواب را فرموده است:

«وُجُودُهُ لُطْفٌ وَتَصَرُّفُهُ لُطْفٌ آخَرُ وَعَدَمُهُ مِنّا»؛[125]

«اصل وجود امام، لطف (مقرّب به طاعت و نزديك كننده به مصالح و مبعّد از معاصى و دور كننده از مفاسد) است و تصرف او لطف ديگر است و تصرف نكردن او، از جانب ما است».

حاصل آنكه وجود امام لطف و اتمام حجت بر عباد است و اگر در اين مدت طولانى، قطع رشته ولايت و هدايت شود، مردم را بر خدا حجت خواهد بود.

خداى تعالى به مقتضاى صفات كمالى مانند رحمانيت و رحيميت و منعميت و ربوبيت، نعمت تربيت و هدايت بندگان را به واسطه خلق و نصب امام بر بندگان به مدلول آيه شريفه:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»[126]

اكمال و اتمام مى فرمايد و اگر مردم از اين نعمت منتفع نشوند و مانع از اشراق شمس هدايت امام گرديدند، كسى حقّ اعتراض به وجود و تعيين امام ندارد،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 149

چنانچه اگر مردم از بسيارى نعمت ها استفاده نكنند و مانع از ظهور منافع آنها شوند؛ بلكه سوء استفاده كنند. اين رفتار مردم سبب اشكال به اصل آفرينش آن نعمت ها نمى شود و كسى نبايد بگويد: چون مردم انتفاع نمى برند، پس چه فايده دارد و وجود و عدم آنها فرقى نمى كند؛ بلكه در اينجا بايد بگويند: چرا با اينكه خداوند فياض فيض بخشى نموده و نعمت ها را در

دسترس مردم گذارده از اين نعمت ها انتفاق نمى برند و چرا كفران نعمت مى نمايند؟

پاسخ سوم: ما قطع نداريم كه آن حضرت از جميع اوليا و دوستان خود پنهان باشد و در امورى كه مصلحت باشد، توسط آنها و تأييد و ارشاد آنها دخالت ننمايد.

پاسخ چهارم: آنچه مسلّم است اين است كه در عصر غيبت، آن حضرت از نظرها پنهان است و اين به آن معنا نيست كه مردم نيز از آن حضرت پنهان مى باشند؛ بلكه چنانچه از بعضى اخبار استفاده مى شود، آن حضرت در ايام حج حاضر مى شود و حج به جا مى آورد و اجداد گرامش را زيارت مى كند و با مردم مصاحب و در مجالس حاضر مى شود و از بيچارگان فريادرسى مى نمايد و بيماران را عيادت مى فرمايد و بسا كه شخصاً در قضاى حوايج آنان سعى فرمايد.

پاسخ پنجم: بر امام واجب نيست كه شخصاً و بدون واسطه در امور دخالت نموده و راتق باشد؛ بلكه مى تواند ديگران را به نحو خصوص يا به عنوان عموم از جانب خود بگمارد، همان طور كه اميرالمؤمنين و ائمه عليهم السلام از طرف خود، در شهرهايى كه حاضر نبودند، ديگران را منصوب مى فرمودند، امام هم در زمان غيبت صغرى كسانى را به مقام نيابت خاصّه نصب فرموده بود و در غيبت كبرى به طور عموم، فقها و علماى عادل را كه دانا به احكام هستند، براى قضاى فصل خصومات و اجراى سياسات و حفظ و نظر در مصالح عالى اسلامى نصب و تعيين كرده كه مرجع امور خلق باشند، پس ايشان در عصر غيبت به نيابت از آن حضرت برحسب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 150

ظاهر عهده دار حفظ

شريعت، و به شرحى كه در كتاب هاى فقه مذكور است، داراى ولايت مى باشند.

پاسخ ششم: اصل وجود امام موجب دلگرمى و قوّت روح بندگان خدا و اهل اللَّه و كسانى كه سالك سبيل هدايت هستند، مى باشد و به عبارت ديگر: يك نقطه اتّكا براى سالكان سبيل اللَّه است. اگرچه خدا نقطه اتّكاى همه است و همه به خدا اتّكال و اعتماد دارند؛ ولى وجود پيغمبر در جنگ ها و غزوات باعث يك دلگرمى و قوت قلب خاص براى مجاهدين اسلام بود و با نبودن ايشان تفاوت بسيار داشت كه حتى شخصيتى مثل حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«كُنّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَيْنا بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله فَلَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنّا أَقْرَبَ إِلَى الْعَدُوّ مِنْهُ»؛[127]

«ما هرگاه آتش جنگ سرخ مى شد (جنگ شدت مى يافت)، به رسول خدا صلى الله عليه و آله پناه مى برديم تا آن حضرت پيشاپيش همگان جهاد مى كرد، احدى از ما نزديك تر از او به دشمن نبود».

خود اين موضوع كه امام حىّ و زنده داريم و ملجأ و پناهگاه و حافظ شريعت است، موجب قوّت قلب و استحكام روح و مانع از تسلط يأس و نوميدى بر سالكان و مجاهدان است و همواره از او مدد مى گيرند و همّت مى طلبند و اين مسأله از نظر علم النفس بسيار اساسى و مهم است.

در مَثل مناقشه نيست. معروف است: نادرشاه افشار در جنگ مورچه خوار، سربازى را ديد كه دلاورانه جنگ مى كند و سپاه دشمن را به هم مى زند. نادر تعجب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 151

كرد، به او گفت: در هنگام حمله افغانى ها تو كجا بودى؟ گفت: من بودم؛ ولى تو نبودى.

پس وجود امام

از جهت قدرت روح و قوت قلب و پناهگاه روانى و نقطه اتّكاى مؤمنان لازم و واجب است و اين يك فايده بزرگى است كه براى آن هم نصب امام حتماً و قطعاً و عقلًا و شرعاً لازم است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 152

چرا غيبت صغرى امتداد نيافت؟

بعضى مى پرسند: به چه علّت دوران غيبت صغرى پايان يافت؟ و اگر برنامه غيبت صغرى ادامه پيدا مى كرد و امام در تمام اعصار غيبت، نايب خاصى داشت كه راتق و فاتق امور و راهنماى عموم باشد، چه اشكالى داشت؟!

پاسخ اين است كه: برنامه روش و كار امام را خداوند متعال تعيين فرموده است و امام بايد همان برنامه را اجرا نمايد و بعد از آنكه اصل امامت ثابت شد، نسبت به برنامه كار امام، پرسش از علّت به عنوان ايراد و اشكال، بيجا و بى مورد است و حتى خود امام نيز جز تسليم و تمكين و اجراى برنامه وظيفه و تكليفى ندارد. پرسش از علّت و سبب آن، خلاف روش بندگى و مقام عبوديّت خالص است. تمام پرسش ها و اشكالاتى كه راجع به غيبت شده، در يك رديف و از يك قماش است و هيچ يك ايراد اصولى و پرسشى نيست كه اگر بى جواب بماند، جايى را خراب كند.

و اگر پرسش براى مزيد معرفت و بصيرت و روشن شدن امر باشد، در مقام پاسخ به آن، بهتر است اين دو پرسش را مطرح كنيم.

پرسش نخست: چرا براى امام عليه السلام دو گونه غيبت معلوم شده و از همان اوّل غيبت كبرى آغاز نشده است؟

پرسش دوم: پس از آنكه غيبت صغرى پيش آمد و نايبان خاص تعيين شدند،

سلسله

مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 153

چرا دوران غيبت صغرى پايان يافت؟ و اگر همان برنامه غيبت صغرى ادامه مى يافت، چه اشكالى داشت؟

پاسخ پرسش نخست:

1- غيبت صغرى مقدّمه غيبت كبرى و زمينه سازى براى آن بوده؛ چون ابتداى غيبت بود و اذهان، انس به غيبت نداشتند، اگرچه در زمان امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام، آن دو امام براى آماده كردن اذهان، از نظرها احتجاب مى كردند؛ با اين حال، غيبت تامّه اگر دفعةً و ناگهانى واقع مى گرديد، مورد استغراب و استعجاب؛ بلكه استيحاش و استنكار و اسباب انحراف افكار مى شد و قبول قطع ارتباط با امام، چنانچه در غيبت كبرى واقع شد، براى اكثر مردم دشوار و ناراحت كننده بود.

لذا قريب هفتاد سال، رابطه مردم با امام، چنانچه در غيبت كبرى واقع شد، براى اكثر مردم دشوار و ناراحت كننده بود.

لذا قريب هفتاد سال، رابطه مردم با امام به وسيله نوّاب خاص حفظ شد و توسط آنان، عرايض و مشكلات و مسايل خود را عرض مى كردند و جواب مى گرفتند و توقيعات به وسيله آنها مى رسيد و بسيارى هم به شرف يابى حضور نايل مى شدند تا در اين مدت مردم آشنا و مأنوس شدند.

2- اين ارتباط توسط نوّاب خاص، كه منحصر به همان چهار نفر نوّاب معروف نبودند و همچنين تشرف جمعى در آن زمان به زيارت آن حضرت، براى تثبيت ولادت و حيات آن حضرت مفيد و لازم بود و اختفاى كامل كه احدى از حال و ولادت آن حضرت مطّلع نباشد، آن هم در ابتداى امر موجب تقض غرض مى شد، لذا بسيارى از خواص هم در زمان حيات امام حسن عسكرى عليه السلام و

هم در زمان غيبت به سعادت ديدار آن حضرت نايل شدند و با ظهور معجزات، ايمان آنها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 154

استوار و محكم گرديد.

پاسخ پرسش دوم:

1- علّت اينكه غيبت صغرى ادامه نيافت، اين بود كه برنامه اصلى كار آن حضرت غيبت كبرى بود و غيبت صغرى مقدّمه آن بود و براى آماده كردن زمينه انجام شد.

2- وقتى بنا باشد نايب خاص نافذ الحكم و صاحب قدرت ظاهرى نباشد و نتواند رسماً در كارها مداخله كند؛ بلكه قدرت هاى ظاهرى به واسطه تمركز توّجهات در او، با او معارضه و مزاحمت داشته باشند، شيّادان و جاه طلبان هم ادّعاى نيابت خاصّه مى نمايند و اسباب تفرقه و گمراهى فراهم مى سازند، چنانچه در همان مدت كوتاه غيبت صغرى ديده شد كه چه دعاوى باطلى آغاز گرديد و اين خود يك مفسده اى است كه اهمّيت دفع آن از حفظ مصلحت تعيين نايب خاص، اگر بيشتر نباشد، كمتر نيست، و خلاصه آنكه: ادامه روش نيابت خاصّه با صرف نظر از مصالحى كه فقط در همان آغاز كار و ابتداى امر داشته با اينكه نوّاب مبسوط اليد و نافذ الكلمه نباشند و تحت سيطره زمامداران وقت مأمور به تقيه باشند، از نظر عقل، مصلحت ملزمه اى ندارد؛ بلكه از آن مفاسدى هم ظاهر مى گرديد.

«وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَصالِحِ الْأُمُورِ وَلا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ وَلا يَفْعَلُ وُلاةُ أَمْرِهِ إِلّا بِما أَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعالى بِهِ؛ فَإِنَّهُمْ عِبادَهُ الْمُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 155

سرداب سامراى مشرّفه

يكى از افترائات و اتّهامات مغرضين و دشمنان شيعه و اعداى اهل بيت اين است كه مى گويند: شيعه معتقد است

امام در سرداب غيبت كرده و در سرداب باقى است و از سرداب ظاهر خواهد شد و هر شب بعد از نماز مغرب بر در سرداب مى ايستد تا ستارگان نيك آشكار گردند، سپس متفرق مى شود تا شب بعد.

ما در تكذيب و ردّ اين افترا، محتاج به هيچ گونه توضيح نيستيم؛ چيزى كه عيان است چه حاجت به بيان است. همه مى دانند اين گونه افترائات از امثال ابن خلدون و ابن حجر، جعل و بر اساس انگيزه دشمنى با شيعه و انحراف از اهل بيت، و تمايل به بنى اميه و دشمنان خاندان رسالت است. اين نويسندگان و كسانى كه بعد از آنها آمدند تا زمان ما، به جاى اينكه عقايد و آراى شيعه را از خود و كتاب هايشان به دست آورند، به جعل و افترا پرداخته يا جعليات و افترائات پيشينيان خود را دست به دست گردانده و آنها را ملاك و ميزان تحقيق درباره عقايد شيعه و معرفت آراى آنها قرار مى دهند و خود و ديگران را گمراه مى سازند.

خيلى عجيب و بسيار شگفت انگيز است به يك امّتى كه هزاران نويسنده عالى قدر آنها آرا و عقايدشان را صريحاً در تأليفات خود نگاشته اند، نسبتى داده شود كه در هيچ عصرى احدى از آنها، احتمال آن را هم نداده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 156

در مورد امامت و اصول اعتقادى ديگر در كتاب هاى كلام و اعتقادات، عقايد شيعه محفوظ و مضبوط است و در موضوع غيبت، در كتاب هايى كه از عصر ائمه عليهم السلام و بعد از آن تأليف شده همه خصوصيات آن مذكور شده و در هيچ كتاب و نوشته اى، از اين افترا اثر و نشانه اى

نيست.

احدى نگفته امام در سرداب سامراء مخفى است؛ بلكه كتب و روايات شيعه و آن همه معجزات و كرامات كه از آن حضرت در غيبت صغرى و كبرى نقل شده و حكايات آنان كه به شرف درك حضورش در طول اين دو غيبت مشرف شده اند، همه اين نسبت را تكذيب مى نمايند. بلى در سامرّاى مشرّفه، سردابى است كه شيعه در آنجا به دعا و نماز و عبادت خدا و زيارت حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- رفتار مى كنند، نه براى اينكه امام در آنجا مختفى و پنهان است، يا كسى امام را مقيم در آنجا بداند؛ بلكه براى آنكه آن موضع معروف به سرداب و نواحى آن و حرم عسكريين، منازل و مساكن شريفه و خانه ها و محل ولادت آن حضرت و بُروز بعضى معجزات بوده است و تجديد خاطرات آن اعصار و ياد آن ازمنه كه امام عصر و پدرش و جدّش در آن بيوت شريف- كه از آن جمله همين دار معروف به سرداب است- خدا را پرستش مى كردند و محل آمد و شد شيعه و محبّان اهل بيت بوده، در همان مقامات و مواقف شريفه به مدلول:

«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوّ وَالْآصالِ»؛[128]

«خانه هايى را خدا اجازه داده كه آنجا رفعت يابد و در آنجا ذكر نام خدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 157

شود و صبح و شام تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند».

مناسب است، چنانچه منازل و مقامات ديگر نيز هست كه مورد احترام شيعه است، براى آنكه معلوم شده آن حضرت آن اماكن را به قدوم خود مشرف فرموده است (مانند

مسجد جمكران قم).[129]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 159

طول عمر حضرت ولى عصرارواحنا فداه

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 161

بخش سوم: پيرامون طول عمر حضرت ولى عصر (عجل اللَّه تعالى فرجه)

عمر بسيار طولانى

يكى از مطالبى كه همواره بشر در جستجو و تحصيل آن بوده، طول عمر و زندگى است؛ طول عمر توأم با سلامتى و توفيق از نعمت هايى است كه ارزش آن را نمى توان تعيين كرد. غريزه حبّ به ذات، حبّ بقا و غرايز ديگر، انسان ها را عاشق و دلباخته طول عمر ساخته و آنها را وادار مى سازد كه در اين راه، منتهاى سعى و تلاش را انجام دهند تا براى مدّتى اگرچه كوتاه باشد، اين ريسمان عمر را بلندتر سازند.

آنچه فحص و مطالعه در اطراف اين موضوع نشان مى دهد، اين است كه امكان عمر بسيار دراز همواره مورد قبول بوده و تاكنون كسى عدم امكان و امتناع آن را عنوان نكرده است.

ما نخست امكان طول عمر را از نظر علوم و دانش هاى عصرى مانند علم پزشكى و علم زيست شناسى، و اطلاعاتى كه از احوال ساير مخلوقات داريم با مقايسه انسان به آنها مورد توجّه قرار مى دهيم و سپس مراجعه به اديان آسمانى نموده، در امكان و صحّت آن از نظر عقايد دينى سخن مى گوييم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 162

طول عمر از نظر دانش و علم

از نظر علوم امروز بايد دانست كه علم، امكان طول عمر را كاملًا تأييد كرده و كوشش بشر را در اين راه، كوشش نتيجه بخش و موفّقيت آميز و لازم مى شناسد و براى طول عمر حدّ و اندازه اى معلوم نمى كند.

علم مى گويد: تقليل متوفّيات و مرگ و ميرها، و طولانى ساختن عمر وارد يك مرحله عملى شده و با كمال سرعت رو به تكامل است و حدّ متوسط عمر در كمى بيشتر از يك قرن، از 47 به 74 رسيده است.

دكتر" الكسيس كارل" در سال 1912 ميلادى موفّق

به نگهدارى يك مرغ به مدت سى سال شد، در حالى كه زندگى مرغ حداكثر از ده سال تجاوز نمى كند.[130]

هشتصد سال زندگى

دكتر" هنرى الحيس" مى گويد: بايد حدّ متوسط مرگ و مير عمومى را به حدّ مرگ و مير اطفال كمتر از ده سال رسانيد و اگر اين مسأله عملى شود، انسان آينده هشتصد سال زندگى خواهد كرد.[131] دانشمندان هنوز در تعيين مرز قاطع (زندگى طبيعى) بشر به موفّقيتى نرسيده اند. مرز منطقى زندگى به نظر دانشمندان تفاوت دارد،" پاولوف" مرز طبيعى حيات انسان را يكصد سال مى دانست." مچنيكوف" آن را 150 تا 160 قلمداد مى كرد. پزشك و دانشمند مشهور آلمانى موسوم به" گوفلاند" معتقد بود: مدت عادى زندگى بشر دويست سال است.

" فلوگر" فيزيولوژيست مشهور قرن نوزدهم آن را تا ششصد سال و" روجر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 163

بيكن" انگليسى تا يكصد سال قلمداد كرده اند.[132] ولى هيچ يك دليلى بر اينكه اين مرزها مرز قاطع باشد كه از آن تجاوز نكند، ارائه نمى دهند.

به عقيده دانشمند روسى" ايليا مچنيكوف" پزشك و فيزيولوژيست، ياخته ها و سلول هاى بدن انسان كه تقريباً شصت تريليون مى باشد از سموم ترشح شده توسط باكترى هاى سمى روده مخصوصاً روده بزرگ (كه در آن روزانه 130 تريليون ميكروب زاده مى شود) مسموم مى شوند.

بسيارى از اين باكترى ها زيانى به بدن نمى رسانند؛ ولى بعضى از آنها سمّى هستند.

اينها بدن را از داخل توسط سم هايى كه توليد مى كنند (مانند گازهاى فنل و اندل) مسموم مى سازند، احتمالًا ياخته ها و بافت هاى سازنده بدن در اثر اين مسموميّت به پيرى زودرس دچار مى شوند، وقتى ياخته پير شد، به سختى مى تواند نيازهاى حياتى را رفع نمايد و در تكثير آن اختلال پديد

آمده و سپس مى ميرد.[133] پرفسور «اسميس» استاد دانشگاه كلمبيا مى گويد: حدّ و حصر سن، مثل ديوار صوتى است، همان طور كه ديوار صوتى امروزه شكسته شده، اين ديوار سن نيز روزى خواهد شكست.[134]

هفتاد هزار سال عمر

آزمايشاتى كه بر روى بعضى از حيوانات ريز آبى انجام شده عُلما را به امكان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 164

تغيير دوران حيات اميدوار نموده و همچنين دانشمندان در روى مگس هاى ميوه ها آزمايش هايى نمودند كه در نتيجه عمر آنها نهصد برابر عمر طبيعى گرديد.[135] بنابراين اگر اين امتحان بر روى انسان با موفّقيت عملى شود و عمر طبيعى انسان را هشتاد سال فرض كنيم، امكان طولانى كردن عمر تا هفتاد و دو هزار سال ثابت مى شود.

همچنين در روى نسوج بعضى حيوانات، مطالعاتى جريان دارد كه كاملًا بشر را در اين زمينه به آينده خوش بين نموده و انتظار مى رود كه در آينده طول عمر و بازگشت نيروى جوانى در دسترس همگان قرار بگيرد.

بسيارى از دانشمندان به مسأله اعاده نيروى جوانى بيشتر توجّه دارند تا به مسأله طول عمر؛ زيرا از مسأله طولانى ساختن و ادامه حيات در شرايط مخصوصى به هر مقدار خود را فارغ مى دانند و در حقيقت آن را حلّ شده و عملى مى شمارند، فقط مى گويند: بايد فكرى براى پيرى كرد و سِرُمى تهيه نمود كه از پيرى جلوگيرى كند؛ زيرا عمر هرچه طولانى شود، اگر با زحمت پيرى توأم شود، لذّت بخش نيست.

بلكه بعضى پزشكان قدم را فراتر گذارده و مبالغه كرده مى گويند: اصلًا مرگ از قواعد حتمى اين عالم نيست 136] و مرگ نه مولود طول عمر و نه نتيجه پيرى است؛ بلكه مرگ نتيجه بيمارى و رعايت

نكردن قواعد حفظ الصحه و بهداشت بدن و سلامت مزاج است كه اگر انسان بتواند بر عواملى كه مزاج را تحت تأثير قرار مى دهند مسلّط شود، مى تواند مرگ را مهار نمايد.

اين عوامل عبارت است از صحّت مزاج پدر و مادر، و پدر و مادر آنها و اطّلاع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 165

آنان به قواعد صحّى و بهداشتى توليد مثل، آداب نكاح، اعتدال مزاج مادر در ايام حمل، رعايت دستورات بهداشتى در دوره باردارى و هنگام رضاع و شير دادن، حسن تربيت فرزند، مساعدت محيط و هوا، رعايت اعتدال در خواب و استراحت، كار و معاشرت و انتخاب جامه و پاى افزار، مصاحبت با مردمان صحيح الاخلاق و مستقيم، ايمان به خدا و امنيت، صفاى باطن و تنزّه آن از عقايد خرافى و باطل، استفاده از غذاهاى سالم و خوددارى از صرف مسكرات و نوشابه هاى الكلى و شرايط ديگر از اين قبيل كه چون بيشتر اين عوامل تحت كنترل انسان نيست، ناچار مغلوب شده و تسليم مرگ مى شود.

احصائيه ها و آمارهايى كه راجع به تعداد متوفّيات و تفاوت آنها به حسب شغل و حرفه و محيط و مسكن از طرف شركت هاى بيمه منتشر مى شود، ثابت مى كند اختلاف اعمار بشر مربوط به يك سلسله عوامل خارجى است كه هرچه اين عوامل كمتر شود، عمر طولانى تر مى شود. چنانچه مكرّر ديده شده، اشخاصى متجاوز از صد و پنجاه، صد و شصت، صد و هفتاد و دويست و بيشتر زندگى كرده اند، و در همين عصر، ما اشخاصى را مى شناسيم كه سنّ آنها از صد و پنجاه متجاوز است، و اين نيست مگر در اثر آنكه عوامل كشنده كمتر به

سراغ آنها رفته است.

خلاصه سخن اين است كه: امكان عادى طول عمر در جهان علم صد در صد مورد قبول و غير قابل انكار است.

براى اينكه معلوم شود تعجبى كه ما از عمر بسيار طولانى مى نماييم، معلول انس و عادل به عمرهاى كوتاه است، در سخن يك پزشك انگليسى دقت فرماييد، اين پزشك مى گويد: اگر منطقه كانال پاناما كه مشهور به بيمارى هاى فراوان است، از ساير نقاط جهان جدا شود و ما در آنجا زندگى كنيم و از سرگذشت مرگ و زندگى در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 166

ساير نقاط بى اطّلاع باشيم، خواهيم گفت: كثرت وفيات در اين منطقه و كوتاهى عمر از امور معيّن به حكم طبيعت است و تغيير آن از دسترس علم خارج است، پس معلوم مى شود كه جهل ما به اسباب بعضى از بيمارى ها، مانع از تقليل وفيات و طولانى شدن عمر است و هر كس در اين نظر با من مباحثه كند (و كثرت ميزان وفيات و عمرها را در حدّى ثابت بداند) از او مى پرسيم:

كدام دوره از دوره هاى عمر ثابت است؟

دوره عمر در هند يا نيوزيلند يا آمريكا يا منطقه قنال؟

و كدام پيشه و شغل است كه دوره عمر در آن ثابت است؟

آيا پيشه و شغل است كه دوره عمر در آن ثابت است؟

آيا پيشه فلكى و ستاره شناس كه وفيات آن 15 تا 20 درصد زير حدّ متوسط است؟ يا وكالت دادگسترى كه وفيات آن 5 تا 15 درصد فوق متوسط است؟ يا تنظيف شبكات كه وفيات آن 40 تا 60 درصد فوق متوسط است؟

اينها مثال هايى از تفاوت بسيار در متوسط وفيات به حسب مشاغل و پيشه ها است.

به علاوه ما ادلّه بسيار ديگر نيز داريم كه دلالت دارد بر تغييرات مهم در دوران حيات به وسايل صناعى، سپس آزمايش هايى را كه روح بعضى حيوانات شده و همه ناجح و موفّقيت آميز بوده، شرح داده است.[137]

طول عمر از نظر اديان

همه اديان به اتّفاق از عمر بسيار طولانى جمعى از افراد بشر خبر داده اند.

تورات كتابى كه با همين وضع تحريف شده، مورد اعتماد يهود و نصارى است، در سفر تكوين اصحاح 5، آيات 5 و 8 و 11 و 14 و 17 و 20 و 27 و 31 و در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 167

اصحاح 9، آيه 29 و اصحاح 11، آيه 10 تا 17 و در موارد ديگر، افرادى را از پيغمبران و ديگران نام برده و عمرهاى طولانى هر يك را كه متجاوز از چهارصد و ششصد و هفتصد و هشتصد و نهصد بوده، به صراحت بيان داشته است.[138] علاوه بر اين معتقدند:" ايليا" براى اينكه الم مرگ را نبيند، زنده به آسمان مرفوع شد. و" آدام كلارك" مفسّر مى گويد: شكى نيست در اينكه ايليا زنده به آسمان مرفوع شد.[139] اديان باستانى ديگر (اگرچه صحّت بعضى از آنها در اصل معلوم نيست يا معلوم البطلان است) مثل زرتشتى و بودايى نيز از عمرهاى طولانى جمعى از افراد بشر خبر داده اند و همه قائل به طول عمر، بلكه بقاى حيات اشخاصى تا اين زمان هستند.

دين مقدّس اسلام

در دين اسلام امكان عمر طولانى يكى از مسايل مورد اتفاق مى باشد و قرآن مجيد (سوره عنكبوت، آيه 14) در نهايت صراحت از عمر طولانى نوح خبر مى دهد:

«فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمْسِينَ عاماً»

كه فقط مدت اشتغال نوح پيغمبر- على نبينا و آله و عليه السلام- به دعوت قوم پيش از طوفان، به صريح اين آيه، نهصد و پنجاه سال بوده است و اگر سال هاى پيش از دعوت و سال هاى بعد از دعوت را به حساب بياوريم،

چه مقدار مى شود، خدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 168

عالم است.

عموم مسلمانان اتفاق دارند كه عيسى بلكه خضر و ادريس و الياس [عليه السلام زنده هستند و عيسى در آخرالزمان به زمين خواهد آمد و در نماز، به حضرت مهدى عليه السلام اقتدا خواهد كرد.

از نظر تاريخ نيز عمر طولانى مورد تأييد است و تواريخى كه در دست داريم، اشخاص بسيارى را نشان مى دهند كه از عمر طولانى و زندگى بلند برخوردار شده اند.

يكى از كتاب هايى كه به خصوص در تاريخ زندگى و شرح احوال معمّرين نگاشته شده و يكى از مآخذ و مصادر و كتب مهم تراجم و رجال به شمار مى رود، كتابى است كه ابوحاتم سجستانى (متوفى 350) به نام" المعمّرون" تأليف كرده است، اين كتاب كه اخيراً هم با فهرست و اسلوب عالى طبع شده، سوابق تاريخى طول عمر را به طور كامل و مبسوط روشن مى سازد.

نتيجه

ما از هر نظر كه ملاحظه كنيم، حتى تواريخ عهد باستان را هم اگر جلو بياوريم، يا علم قديم و فلسفه يونان را مستند قرار دهيم، يا آنكه به علوم جديد اعتماد نماييم و يا به اخبار انبيا و پيامبران اتكا و استناد نماييم، همه امكان طول عمر و وقوع آن را تصديق و اثبات مى نمايند و آن را خارق عادت و اعجاز؛ يعنى بيرون از قوانين و نواميس طبيعى عالم نمى شمارند.

بله چون افرادى كه عمر طولانى كرده اند، نادرند، قدرى نامأنوس و جالب توجّه است. در صورتى كه از نظر علمى بايد گفت: اين عمرهاى كوتاه خلاف سنن خلقت و قواعد اصلى عالم طبيعت است و اگر عوارضى كه گفته شد، مانع نبود،

سلسله مباحث

امامت و مهدويت، ج 3، ص: 169

بايد عمر كوتاه خلاف عادت شده باشد.

امّا طول عمر حضرت ولى عصر

(ارواح العالمين له الفداء)

ما مى گوييم: اصلًا طول عمر ايشان اگرچند هزار سال ديگر و بلكه بيشتر نيز بر آن افزوده شود، نبايد مورد حرف و محل شبهه باشد؛ زيرا امكان ذاتى و امكان وقوعى طول عمر ثابت و مسلّم است، حال ما چه امكان طبيعى طول عمر و وقوع آن را ثابت كنيم (چنانچه ثابت است) و چه امكان آن را ثابت ندانيم و عمر طولانى را يك امر خارق العاده و معجزه بشماريم، در مورد طول عمر ايشان، اگر ايمان به خدا و قدرت و توانايى و صحّت نبوات داريم، نبايد ترديد كنيم.

مسأله طول عمر آن حضرت، مسأله اى است كه صدها حديث بر آن دلالت دارد و مشيّت ازلى الهى بر آن تعلق گرفته است.

هر كس خدا را قادر و توانا مى شناسد، بايد آن را باور كند و هر كس العياذ باللَّه خدا را عاجز مى شمارد و عجز را نقص، و از صفات سلبيه حقّ نمى داند، هرچه دلش مى خواهد بگويد؛ امّا مى گوييم: عجز، نقص است و ناقص، محتاج است و محتاج، واجب الوجود نمى باشد.

در دوران عمر طولانى حضرت صاحب الامر- عجل اللَّه تعالى فرجه-، مردمان بزرگ كه از صفاى باطن و استعداد خاص بهره مند بوده اند، به زيارت و ملاقات و نعمت ديدارش مشرّف شده اند.

در اين موضوع، سخن از امكان طول عمر و عدم امكان بى مورد است و به نظر ما اصلًا جواب اين سؤال را در مباحث راجع به طول عمر آن حضرت بى جهت وارد كرده اند.

آنكه فرضاً مى گويد: طول عمر محال عقلى است و عقلًا امكان پذير نيست، يا

سلسله مباحث امامت و مهدويت،

ج 3، ص: 170

مى گويد: محال طبيعى است، بايد برهان و دليل بياورد، مع ذلك ما ثابت كرديم كه عمر بسيار طولانى؛ نه محال عقلى و ذاتى است و نه استحاله وقوعى در آن فرض مى شود و نه محال طبيعى است.

باز مى گوييم: ما آنچه را از گفتار دانشمندان و نتايج كاوش ها و آزمايش هاى علمى علماى غرب نقل كرديم، براى روشن شدن ذهن بعضى از صاحبان افكار سطحى و افراد كم اطّلاع بود كه بدانند امكان طبيعى طول عمر مورد قبول علماى بزرگ شرق و غرب است.

امّا در مورد طول عمر امام زمان- ارواحنا فداه- فرضاً هم امكان طبيعى طول عمر ثابت نباشد، تكيه ما بر قدرت خدا و اراده بارى تعالى است و از اينكه طول عمر آن حضرت خارق العاده هم باشد، هيچ شبهه اى را وارد نمى دانيم؛ زيرا مسأله خارق عادات و ايمان به معجزه اساس قبول و پذيرش نبوات است.

تمام معجزات پيغمبران امور خارق العاده است و اين كسانى كه در اين موضوع استبعاد مى كنند، در مورد معجزات حرفى ندارند و تسليم هستند. چه فرق مى كند، احياء موتى و زنده كردن مردگان و تبديل عصا به ثعبان و پيدايش ناقه از دل سنگ و نزول مائده از آسمان و سخن گفتن كودك در گهواره و ولادت عيسى بدون پدر با عمر بسيار طولانى.

اگر علم امكان طبيعى طول عمر را تصديق مى كند، امكان طبيعى بعضى از معجزات را تصديق نكرده است. پس چگونه در آن شك مى كنيم با اينكه اين را قبول داريم؟!

ما مى گوييم: به هر حساب كه باشد، ايراد يا استبعاد طول عمر حضرت قائم آل محمّد- عجل اللَّه تعالى فرجه- بى وجه است و اگر تمام

عُقلا جمع شوند و بخواهند در ايراد به طول عمر آن حضرت، يك سخن خردپسند و دليل معقولى درست

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 171

كنند، ممكن نيست.

خدا فرموده و پيغمبر خبر داده و ائمه طاهرين هم مژده داده اند كه حضرت حجت عصر، فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام، همان كسى كه در بامداد روز نيمه شعبان سال 255 هجرى عالم را به نور جمال خود منوّر ساخت، بعد از غيبت بسيار طولانى؛ كه مردم در امر آن حضرت در حيرت و سرگردانى واقع مى شوند و اكثراً به شك و ترديد مى افتند و عالم پر از ظلم و جور و فشار و ناراحتى و فساد و انواع نگرانى ها مى شود، ظهور مى فرمايد و جهان را پر از عدل و داد مى كند و در دنيا يك حكومت جهانى تشكيل مى دهد و قانون واحد اسلام را همه جا اجرا مى سازد و در سراسر عالم عدالت اجتماع و بر اساس تعاليم قرآن برقرار مى نمايد.

با اينكه اين بشارت ها قطعى و مسلّم و متواتر است، خداوند هم بر هر كار قادر و توانا است، ديگر جاى شبهه و شك و ترديد نيست.

اين استبعادات طول عمر و سرّ غيبت، همه از وساوس شيطان است و چنانچه توضيح داده شد، به هر نحو كه در طول عمر نظر بدهيم، استبعاد طول عمر حضرت صاحب الزمان- عجل اللَّه تعالى فرجه- صحيح نيست. علم و عقل و نقل و قرآن و احاديث و كتاب هاى دينى ملل ديگر و آرا و نظر دانشمندان قديم و جديد و تجربه، همه پشتيبان و مؤيّد عقيده ما مى باشند.

تفاوت و اختلاف مخلوقات در عمر و طول عمر بشر و قياس آن به استثنائات

بايد در نظر داشت: در عالم آفرينش از مجرّدات و

مادّيات و انواع و افراد آنها،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 172

مخلوقات استثنايى 140] و منفردى وجود دارد كه بين آنها و موجوداتى كه با آنها در يك رشته و تحت يك نوع يا فصل مى باشند، فاصله و تفاوت بسيار ديده مى شود و چون انس ما با همان موجودات يكنواخت و كم تفاوت است، در نظر ما وجود اين افراد، آن هم در صورتى كه فاصله و تفاوت زياد باشد، استثنا و شگفت انگيز است.

خواه اين فاصله و استثنا از جهت طول يا عرض يا حجم يا وزن يا خصوصيات معنوى و روحى و جهات ديگر باشد و خواه علّت آن استثنا بر ما معلوم باشد و آن را تحت يك قانون از قوانين ظاهرى يا خفى بشناسيم، يا علّت آن بر ما معلوم نباشد.

از كرات آسمان و ستارگان گرفته تا ذرّه و اتم، هركجا برويم يك عدّه استثنائاتى مى بينيم؛ يعنى موجوداتى را مى بينيم كه نسبت به موجودات ديگر از نوع خود واجد يك خصوصيات استثنايى و جالب مى باشند.

استثنا در كرات

شما از ستاره شناسان و علماى هيئت كه از احوال ميليون ها ستاره و منظومه و كهكشان و فواصل ستارگان و ابعاد و حجم و قطر آنها كم و بيش اطلاعاتى دارند، بپرسيد: آيا در اين قوانينى كه شما كرات و كواكب و نجوم را تحت سيطره آنها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 173

شناخته ايد، موارد استثنايى كه شما هنوز به كشف قانونى كه بر آن حاكم است، نايل نشده باشيد، هست يا نه؟

بپرسيد تا جواب مثبت بشنويد.

آيا تفاوت هايى كه در بين اين مخلوقات عظيم از جهت حجم و قطر و وزن وجود دارد، حدّ و حصر معينى

دارد يا نه؟

يقيناً جواب مى دهند: حدّ و حصر معين ندارد.

مثلًا تفاوتى كه زمين ما با" سديم المرأة المسلسلة" دارد، از جهت حجم و قطر و وزن با حساب هيچ محاسبى (غير از خدا) معلوم نمى شود و براى اينكه تا حدى اين تفاوت نزديك به ذهن شود، تفاوت بين آفتاب و" سديم المرأة المسلسلة" را بايد در نظر بگيريم. علماى هيئت حجم آفتاب را نسبت به حجم سديم المرأة المسلسلة، مثل حجم يك ذره از ذرات نور آفتاب كه از پنجره اى به داخل اطاقى بتابد، نسبت به خود آفتاب برآورد كرده اند؛ يعنى آن ذرّه چقدر از آفتاب كوچك تر است، آفتاب با آن عظمت به همين قدر از سديم مرأة مسلسله كوچك تر است، آن وقت زمين ما كه حجمش يك ميليون و سيصد هزار بار كمتر از آفتاب است در كنار سديم چه خواهد بود؟! و اگر كسى بخواهد حجم سديم مرأة مسلسله را نسبت به آفتاب بفهمد، طول قطر آفتاب را كه يك ميليون و 390 هزار كيلومتر است، با طول قطر سديم كه سى هزار ميليون سال نورى است، مقايسه نمايد.

آيا اين تفاوت بين زمين ما و سديم ها و از آنها بزرگ تر از كجا است؟ آيا كسى مى تواند بگويد: ما نمى توانيم اين همه تفاوت و فاصله و اختلاف را در اين دو كره قبول كنيم؟

چگونه است كه در ميان سيارات منظومه شمسى، فقط اين زمين ما و به احتمالى هم مريخ براى پيدايش حيات مهيّا شد، در حالى كه سيارات ديگر اين صلاحيت را ندارند و شايد ميليون ها ستاره ديگر نيز فاقد اين صلاحيت باشند؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 174

استثنا و اختلاف عمر در دنياى اتم

مى گويند: در جهان

اتم مزون هايى يافت مى شوند كه يكى پس از رهايى از مركز، عمرش يك هزارم ثانيه است و مزونى ديگر به نام" هايرون" عمرش ده ميليارديُم ثانيه است؛ يعنى بى نهايت كمتر و كوتاه تر. آيا اين اختلاف را اگر ديروز كه بشر به دنياى اتم آشنا نبود، به شما مى گفتند، باور مى كرديد؟ يقيناً نه؛ ولى امروز آن را يك موضوع مسلّم فيزيكى مى دانند.[141]

استثنا و اختلاف در عالم گياه و درخت

در عالم نبات نيز استثنائات عجيب و حيرت افزا، فراوان به چشم مى خورد. در ميان اشجار و درختان، درختانى ديده شده اند كه از جهت طول يا تنومندى و قطر يا طول عمر فوق العاده اسباب تعجب گرديده اند، مثل درخت" ارز" لبنان و مثل درختى در آمريكا كه به عربى آن را" امّ الاجمة"؛ يعنى مادر جنگل مى نامند. اين درخت از بزرگ ترين درخت هاى آمريكا است، درازى آن را بيشتر از سيصد قدم ذكر كرده اند، سياحان تازه حالا چهارصد قدم مى گويند، قطر ساق آن نزديك به زمين سيصد قدم و كلفتى پوستش به عرض هجده انگشت.

در كشور اسكاتلند، در عمر بعضى از درخت ها تأمّل كرده، ديده اند از سيصد سال بيشتر است. يكى از دانشمندان، محيط يكى از درختان را اندازه گرفته، تقريباً نود قدم بوده و از روى نسبت آن به كوچك ترين درخت از همين نوع، عمر آن را پنج هزار سال معين كرد.

در كاليفرنيا درخت كاجى است به طول سيصد قدم كه محيط آن سى قدم مى باشد و عمرش شش هزار سال است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 175

غريب تر از اينها درخت" عندمى" است در شهر اورتاوا در جزيره تنزيف يكى از جزاير كانارى، در درياى آتلانتيك (جزاير مزبور به جزاير خالدات معروف است)[142]

مى باشد. محيط اين درخت به قدرى است كه اگر ده نفر دست هاى خود را دور آن باز كنند به طورى كه سر انگشت هاى آنها به هم برسد، باز هم به تمام ساق آن احاطه نمى نمايد.

و صاحب الآيات البينات" مى گويد: حال كه سال 1882 ميلادى است (سال تأليف كتاب الآيات البينات) 482 سال مى باشد كه جزيره مزبور كشف شده و آن درخت عظيم در وقت كشف جزيره، به همين حال بوده كه حالا هست و هيچ تفاوت و تغييرى در منظر آن پيدا نشده و جالب اينكه نموّ اين گونه درخت ها بطى ء و كُند است چنان كه از نموّ درخت هاى كوچك از همين نوع معلوم مى شود. در اين صورت خدا مى داند چقدر قرون و دهور گذشته تا درخت عندم اورتاوا به اين عظمت و قطر رسيده است.

يكى از گياه شناسان در تعيين عمر اين درخت اظهار عجز كرده و مى گويد: فهم و ادراك بشر از كشف اين سرّ قاصر است و نمى تواند به تقريب هم بفهمد كه عندم اورتاوا چند سال عمر كرده؟! همين قدر معلوم و مسلّم است كه اين نهال كهنسال قرن ها پيش از خلقت انسان در كار نشو و نما بوده و زندگانى درازى نموده تا به اين قد و قواره رسيده است.

مؤلّف الآيات البينات" مى گويد: عجيب تر و غريب تر از اين جمله آن است كه علماى علم نبات و گياه شناسى عندم را از صنف درخت نمى دانند؛ بلكه از جنس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 176

گياه مى شمارند و از نوع رستنى هاى زنبقى؛ كه پياز دارد، مثل سنبل و نرگس مى دانند. در اين صورت بايد در عندم اورتاوا ديد و از اين زنبق، لا

اقلّ شميم قدرت آفريننده داناى توانا را شنيد كه دل هر روييده و درون هر پياز زنبق، خزانه اسرار حكمت هاى محقق او است.[143] آيا مى دانيد درخت هايى وجود دارند كه گوشت خوارند، و طيور و حيوانات؛ بلكه انسان را شكار مى كنند؟!

آيا مى دانيد در درياها ذرّات ژلاتينى هستند كه با جذب كلروفيل جزء عالم گياهان محسوب مى شوند و عمرشان از ثانيه هم كمتر است و درختانى در مناطق استوايى وجود دارند كه مى گويند اگر رطوبت پاى آنها نخشكد، الى الابد جوانه و شاخه به اطراف مى فرستند و براى هميشه زنده اند.[144] در" لامبارديا" درختى است كه ارتفاع آن صد و بيست قدم و محيط آن بيست و سه قدم و عمرش متجاوز از دوهزار سال است و در" برابورن كنت" درختى است كه عمر آن را در حدود سه هزار سال عمر تخمين زده اند. همچنين درختى است از نوع" تكسوديوم" و" سيتشيوم" كه در حدود شش هزار سال عمر دارد.[145] بازده يك دانه گندم را تا بيشتر از هفتصد دانه نشنيده بوديم؛ ولى همه در روزنامه ها خوانديم كه در مزرعه" كره بند" بوشهر، از يك دانه بيش از چهارهزار دانه به دست آمد و مورد تعجب تمام مهندسان كشاورزى گرديد، با اينكه حدّ متوسط بازده يك دانه گندم در حدود چهل دانه است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 177

تفاوت و اختلاف در عالم حيوانات

امّا اختلاف حيوانات به حسب نوع در مقدار متوسط عمر، كه امروز در آمارهايى از طرف علماى حيوان شناس داده شده، معلوم و فاصله ميان كمتر و بيشتر آنها عجيب است، همچنين اختلاف و استثنا در افراد هر نوع از انواع حيوان بسيار ديده و گه گاهى هم در جرايد، اين استثنائات

و تفصيلات آن را مى خواهيم كه اگر كسى آنها را جمع آورى كند، يك كتاب جالب مى شود.

دانشمندان شوروى در جمهورى «ياكوتسك» نزديك قطب شمال، يك نوع حلزون پيدا كرده اند كه از چندين هزار سال پيش؛ يعنى قبل از تاريخ تا حال زنده مانده است.[146] ماهى هايى در اقيانوس اطلس شمال اروپا ديده شده كه براى آنها عمر سه ميليون ساله برآورد كرده اند و مارهايى وجود دارند كه عمر چندهزار ساله دارند، در حالى كه جنبندگانى نيز هستند كه عمرشان چند لحظه بيش نيست.[147] آيا مى دانيد كه عمر ملكه زنبوران عسل چهارصد برابر عمر زنبوران ديگر است؟!

استثنا در جهان انسان ها

به طور كلّى، ناموس تفاوت و تميّز در بين انسان ها نيز حاكم است و اگر اين ناموس نبود، شناختن افراد غير ممكن مى شد و قرآن مجيد اين ناموس را از آيات خدا شمرده مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 178

«وَمِنْ آياتِهِ ... اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ»؛[148]

«و از نشانه هاى خداوند ... اختلاف زبان ها و رنگ هاى شما است».

آن قدر افراد با هم امتياز دارند كه بايد گفت: بيشتر امتيازات و تفاوت ها از نظر اكثر افراد مخفى است. آنچه براى عموم ميسّر است، شناختن افراد به وسيله شكل و قيافه ظاهر است؛ ولى امروز با وسايلى كه در دسترس بشر قرار گرفته، افراد را از اختلاف خون و استخوان و حتى از خطوط سر انگشتان مى شناسند.

تفاوت در عمر، قد، رنگ، ساختمان بدن، قواى مغزى و فكرى و احساسات، در همه اين تفاوت ها اشخاص نادر و استثنايى ديده شده اند، مثلًا يك نفر قلبش در طرف راست واقع شده، يك نفر در طول قامت يا وزن ميان سه ميليارد افراد بشر منحصر به فرد مى شود. در

خصايص و صفات روحى؛ يكى در سخاوت حاتم مى شود و ديگرى در بخل ضرب المثل مى گردد. يك نفر در قواى فكرى و دماغى نابغه مى شود و يكى چنان باهوش است كه حلّ مشكل ترين مسايل فلسفى و رياضى براى او مثل يك عمل عادى ديگران آسان، و ديگرى چنان ساده و كم هوش مى گردد كه فهم يك مسأله بديهى يا ضرب يك عدد كوچك در همان عدد كوچك برايش دشوار است. مردان بزرگ و نوابغ و قهرمانان تاريخ همه شخصيت هايى هستند كه مافوق افراد عادى قرار دارند.

پس اين ناموس استثنا در عالم آفرينش هست، منتهى گاهى سبب آن بر ما معلوم است و گاهى مجهول و گاهى به طور ابداع واقع مى شود.

حال به آن كسى كه طول عمر امام زمان عليه السلام را بعيد مى شمارد و يا انكار مى كند، مى گوييم: چرا انكار مى كنيد؟! مگر اين همه استثنائات را در مخلوقات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 179

عالم نمى نگريد؟! چرا اين طول عمر هم يكى از آنها نباشد؟

و چگونه شد در عالم كرات و عالم اتم و نبات و حيوان طول عمر استثنايى و اقسام استثنائات ديگر را قبول داريم؛ امّا در مورد امام زمان كه ولىّ خدا است، باور نمى كنيد؟

فرضاً شخصى مؤمن و خداشناس نباشد، از روى همين وضعى كه در عالم طبيعت مى بيند، حقّ ندارد طول عمر يك فرد را انكار كند و آن را نپذيرد.

و اگر خداشناس هستيد و به قدرت او و به اخبار پيامبران ايمان داريد، چطور مى توانيد طول عمر آن حضرت را نپذيريد؟

آيا از قدرت خدا به دور مى دانيد؟

آيا خدا نمى تواند يك نفر بشر را چند هزار سال عمر بدهد؟

شما

كه استثنائات عجيب تر از طول عمر را باور داريد؛ مثل تبديل عصا به اژدها و تولد عيسى بدون پدر. چرا طول عمر پسر پيغمبر را قبول نمى كنيد؟

مگر خداى كرات و اتم و درخت و گياه و حيوانات و خدايى كه عيسى عليه السلام را بدون پدر آفريد، غير از خداى حضرت صاحب الزمان عليه السلام است؟ يقيناً، نه شما و نه هيچ كس ديگر نمى توانيد به اين پرسش ها پاسخ منفى بدهيد و قدرت خدا را در اين مورد محدود سازيد.

عمر جاودان

امكان عمر جاودان مسأله اى است كه همواره مورد توجّه بشر بوده و فحص و كنجكاوى و مطالعه در اطراف آن جريان داشته است.

در امكان عقلى عمر جاودان هيچ شبهه و شكى نيست و گمان نمى رود كسى تا حال امكان عقلى آن را ردّ كرده باشد؛ يعنى عمر جاويد را براى بشر محال

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 180

دانسته باشد.

آنچه همواره تحت مطالعه قرار داشته، مسأله امكان علمى آن مى باشد؛ يعنى علماى زيست شناس و دانشمندان ديگر با آزمايش ها و تحقيقات خود خواسته اند بدانند: آيا مى توان عمر جاودان در دسترس بشر قرار داد و كارى كرد كه هر كس بخواهد بتواند از آن برخوردار شود؟

آيا آزمايش هايى كه تاكنون براى رسيدن به اين مقصود شده موفّقيت آميز بوده است؟

آيا تلاش هاى دانشمندان در اين موضوع آنان را بيشتر اميدوار ساخته يا نااميد كرده است؟

و آيا بايد فحص و مطالعه را در اطراف اين موضوع دنبال كرد؟

و آيا همان طور كه بشر توانست ميكروب آبله و مالاريا و ميكروب سل و بيمارى هاى ديگر را كشف كند و با آنها مبارزه نمايد، مى تواند از بريده شدن طناب عمر هم جلوگيرى

نمايد؟

و بالاخره جواب اين پرسش ها از نظر علم مثبت است يا منفى؟

اين مسأله اى است كه هركس فوق العاده به آن علاقه مند است و شايد مسأله اى مهم تر از آن در مسايل زندگى مادّى او نباشد و مسايل ديگر مانند مبارزه با بيمارى ها و كوشش در كشف داروى سرطان و مرض هاى خطرناك ديگر، همه از جزئيات و فروع اين مسأله است؛ يعنى عشق و علاقه به ادامه حيات و عمر زندگى بيشتر.

تا آنجا كه اطّلاع داريم، در پاسخ اين پرسش ها، علماى زيست شناسى و پزشكان و دانشمندان متخصص در رشته هاى مربوط به اين موضوع اظهار نظر مثبت كرده اند و آزمايش هاى آنها اميدوار كننده از آب درآمده است. لذا تحقيقات و كوشش هاى خود را در اين موضوع در عالم علم تعقيب و دنبال مى كنند و اگرچه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 181

پاره اى از آنها با احتياط اظهار نظر مى نمايند و پاى خود را از امكان طولانى كردن عمر فراتر نمى گذارند و از عمر جاودان سخن نمى گويند؛ ولى تصديق دارند كه مسأله طولانى ساختن عمر، گام نخست به سوى جاودانى ساختن آن است و اصولًا دانش پزشكى با تمام شُعب و رشته هاى متعدد كه دارد، آنچه در درمان بيمارى ها پيشرفت نمايد، راه بشر را به اين هدف نزديك مى سازد؛ زيرا غير از اين نيست كه اين بيمارى ها قاطع رشته عمر و زندگى و مانع از جاودان زيستن هستند و وقتى راه مبارزه با اين بيمارى ها يكى پس از ديگرى كشف شد، به تدريج عمر جاودان نيز تأمين خواهد شد.

پس اگرچه دانشمندان در دانشگاه ها و آزمايشگاه ها هر كدام در رشته اى مخصوص و كشف راه مبارزه با يك نوع بيمارى مشغول

تحقيق و تجسّس مى باشند؛ امّا ما مى دانيم كه هرچه اين تجسّسات، موفّقيت آميز باشد و هر روز با كشف تازه اى در مبارزه با يك نوع بيمارى پيروز شوند، تا خطر قطع طناب عمر در ميان است، اين تجسّسات پايان نخواهد يافت.

پس اگر بگوييم: زحمات و كوشش هاى بشر همه به سوى اين هدف و براى اين نتيجه است و با وسايلى كه براى مبارزه با بيمارى هاى بسيار كشف كرده، همواره موفّقيت آميز بوده و به سوى هدف پيش رفته است، اغراق نگفته ايم.

امّا در خصوص اين موضوع؛ يعنى امكان عمر جاودان ظاهراً مطالعات و آزمايش ها از دو راه انجام مى شود:

يكى از راه مطالعه حالات و وضع زندگى جسمى و روحى و اخلاقى و دينى و اقتصادى معمّرين. و ديگر از راه تحقيق و تجربه هاى علمى و فنّى كه روى بعضى از حيوانات و جنين و نسوج و سلول و قطعات اعضا انجام مى دهند.

اين مطالعات در هر دو مرحله نتيجه بخش شده و ثابت مى كند: بريده شدن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 182

طناب عمر لازم طبيعت يك موجود زنده نيست؛ بلكه به علّت عوارض و حوادث پيش مى آيد.

آنچه از طريق مطالعه احوال معمّرين به دست مى آيد، اين است كه: براى عمر، حدّ مخصوصى نيست و نمى توان بهره بشر را از نعمت حيات و زندگى به اين حدّى كه به آن مأنوس شده ايم، محدود كرد و اگر شرايط و احوال اتّفاقاً براى كسى مساعد باشد، بشر خيلى خيلى بيشتر از اينها هم مى تواند زيست كند.

و امّا در خصوص نتايج تحقيق و مطالعات علمى

دكتر" هنرى الحيس" مى گويد: زندگى جاودانى ممكن است و اين كار با پرورش توليد مصنوعى انساج بدن و پيوند آن مقدور خواهد گرديد.[149] يكى

از دانشمندان مى گويد: مرگ از بيمارى پيدا مى شود نه از پيرى، و بيمارى ها از اسباب بسيار، كه بعضى از آن اسباب در تحت اختيار انسان نيست، مثل جهل و نادانى والدين به قواعد بهداشت و رعايت نكردن آنها از آداب و قواعد صحّى و بهداشتى هنگام انتخاب همسر و زناشويى و اعمال غريزه جنسى و دوران حمل و رضاع و همچنين سوء تربيت آنها و فساد محيط و چيزهاى ديگر و بعضى از اسباب امراض، تحت اختيار بشر است و مى تواند آن علل را برطرف سازد، مانند پرخورى و بى تربيتى در خوردن و آشاميدن و بى نظمى در شغل و كارهاى روزانه و اعمال قوا و غرايز و اخلاق رذيله و عقايد باطل كه سبب اضطرابات و ناراحتى هاى روحى و ابتلا به يأس و ترديد و فقدان آرامش و سكون مى گردد.

پس اگر انسان بتواند اين علل را برطرف سازد و در خوراك و پوشاك و مسكن و شغل و كار و امور ديگر به اعتدال رفتار نمايد، براى عمر و حيات او حدّى نيست

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 183

و برحسب قواعد علمى، زندگى جاويد براى او محال نيست.

آرى! به وسيله اخبار انبيا و آيات قرآن ثابت شده كه هركس بايد مرگ را بچشد:

«كلّ شى ء فانٍ» و «أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ». و ليكن اين اخبار نيز عمر هزارها سال و بيشتر را براى بشر نفى نمى كند؛[150] بلكه بر ممنوع بودن همه از عمر جاودان تا پايان اين جهان نيز دلالت ندارد.

مجله المقتطف" (شماره 3، سال 59) كه يكى از معروف ترين مجلات علمى عربى است، مقاله اى تحت عنوان" هل يخلد الانسان في الدنيا؛ آيا

انسان جاودان در دنيا خواهد ماند؟" منتشر كرده است، در آن مقاله مى گويد: حيات چيست؟ مرگ چيست؟ و آيا مرگ براى هر زنده مقدّر شده؟

سپس از روى تحقيق علمى، شرحى نگاشته و از آن استنتاج مى كند كه جراثيم و سلول هاى زنده اى كه نسل از آن به جاى مى ماند و نوع انسان و حيوان از حشرات و ماهى ها، پرندگان و درندگان، اسب و استر، گاو و گوسفند و كلّيه جانداران و جنبندگان و بلكه كلّيه نباتات و درختان از آن جراثم و سلول ها محفوظ و باقى است، از چند هزار سال پيش؛ بلكه از صدها هزار سال پيش حيات داشته اند.

تا اينكه مى گويد: دانشمندانى كه به دانش آنها وثوق و اعتماد است، مى گويند:

تمام انساج رئيسى جسم حيوان به طور نامحدود قابليت بقا دارند و ممكن است انسان نيز هزارها سال زندگى كند در صورتى كه حوادث سبب قطع ريسمان حيات او نشود. و اين اظهار نظر آنان يك اظهار نظر حدسى و ظنّى نيست؛ بلكه نتيجه عملياتى است كه با آزمايش تأييد شده است.

دكتر" الكسيس كارل" عضو آزمايشگاه روكفلر در نيويورك توانست جزيى از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 184

بدن حيوان را سال ها بيش از آنچه خود آن حيوان به حسب عادت زيست دارد، زنده نگاه دارد؛ يعنى زندگى اين جزء مقطوع با غذايى كه براى آن آماده شده بود، مرتبط بود كه امكان بقاى آن تا ابد در صورت رسيدن غذاى لازم به آن، به اين وسيله معلوم شد.

و همين آزمايش را در مورد قطعه اى از جنين مرغ خانگى انجام داد و بيش از هشت سال زنده ماند. همچنين او و ديگرى روى قطعاتى از

بدن انسان و عضلات و قلب و پوست و كليه آزمايش كردند، معلوم شد مادامى كه غذاى لازم به آنها برسد، زنده مى مانند و به نموّ خود ادامه مى دهند.

حتى اينكه استاد" ديمند وبرل" از اساتيد دانشگاه" جونس هبكنس" مى گويد:

زيست جاودان تمام اجزاى سلولى رئيسى جسم انسان، بالقوّه يا امرى است كه به امتحان ثابت شده، يا آنكه احتمال زيست جاودان آن كاملًا ارجح است.

و ظاهراً اوّل كسى كه اين آزمايش را روى بعضى از اجزاى حيوان با موفّقيت انجام داد، دكتر" جاك لوب" عضو آزمايشگاه" روكفلر" بود، پس از او دكتر" ورن لويس" و همسرش ثابت كردند كه ممكن است بعضى از سلول هاى جنين مرغ را در يك مايع نمكى زنده نگه داشت و اگر بعضى مواد آلى به آن افزوده شود، اين سلول ها نموّ مى كند و زياد مى شود.

بعد از اين، آزمايش ها دنبال شد تا مشخص گرديد كه سلول هاى بدن هر حيوانى ممكن است زنده بماند و نموّ كند در مايعى كه در آن غذاى لازم براى آنها باشد، ليكن از اين آزمايش ها ثابت نگرديد كه اين اجزا وقتى پير شدند، نمى ميرند.

تا آنكه با آزمايش هايى كه" دكتر كارل" انجام داد، ثابت شد اين سلول ها موجب پيرى حيوان نيستند؛ بلكه بيش از حدّ عادى زيست مى كنند، سپس اين دانشمند آزمايش هاى خود را تعقيب كرد و خود و همكارانش زحمات بسيار متحمل شدند

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 185

تا براى او ثابت گرديد كه:

اوّلًا: اجزاى سلولى جسم زنده مى مانند مگر آنكه كمى غذا يا دخول بعضى از ميكروب ها سبب مرگ آنها بشود.

ثانياً: اين اجزا علاوه بر آنكه زنده مى مانند، نموّ نيز مى كنند و زياد مى شوند، همان طورى

كه در حال اتصال به جسم حيوان نموّ دارند و زياد مى شوند.

ثالثاً: نموّ و توليد مثل آنها با غذاى آنها ارتباط دارد.

رابعاً: مرور زمان هيچ تأثيرى در پيرى و ضعف آنها ندارد و كوچك ترين اثر پيرى در آنها ظاهر نمى شود؛ بلكه نموّ و توليد مثل آنها در هر سال مثل سال هاى پيش است و ظواهر كار نشان مى داد كه همچنان زنده خواهند ماند مادامى كه تحت مراقبت آزمايش كنندگان، غذاى كافى به آنها برسد، پس پيرى سبب نيست؛ بلكه نتيجه است.

سپس اين سؤال را پيش مى آورد: اگر اين چنين است، چرا انسان مى ميرد؟

و چرا عمرش محدود است؟ و چرا به ندرت، سنّ انسان از صد تجاوز مى كند؟

پاسخ: اين است كه اعضاى جسم حيوان بسيار و مختلف هستند و در عين حال با يكديگر در نهايت ارتباط مى باشند، تا جايى كه زندگى عضوى به زندگى عضو ديگر ارتباط و توقف دارد، پس وقتى يكى از آنها ضعيف شد و به سببى از اسباب مُرد، اعضاى ديگر نيز به مرگ او مى ميرند، چنانچه در بيمارى هاى ميكروبى مشاهده مى شود و از اين جهت است كه متوسط عمر از هفتاد و هشتاد كمتر است.

و آنچه از آزمايش هاى ذكر شده به دست آمده و ثابت است، اين است كه انسان نمى ميرد براى آنكه شصت يا هفتاد يا هشتاد يا صد يا بيشتر عمر كرده؛ بلكه مى ميرد براى آنكه در اثر عوارضى بعضى از اجزاى او تلف مى شود و به علّت ارتباطى كه اعضاى ديگر با اين عضو دارند، آنها نيز مى ميرند. پس زمانى كه علم اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 186

عوارض را ريشه كن سازد يا مانع از

تأثير آنها بشود، هيچ مانعى از استمرار حيات تا صدها سال باقى نخواهد ماند، چنانچه بعضى از درخت ها هزار سال و دو هزار سال و بيشتر زندگى مى كنند.[151] چندى پيش مقاله يكى از مطبوعات خارجى در روزنامه اطلاعات ترجمه شده بود كه در آن نظر چند تن از پزشكان مشهور جهان در مورد نتايج چندين سال تلاش عليه بيمارى پيرى و عمر جاودانى منعكس گرديده بود.

در اين مقاله توضيح داده كه: اگر نسجى از بدن يك فرد محتضر جدا كنيم و آن را در محيط مناسبى پرورش دهيم، اين نسج به زندگى خود ادامه خواهد داد:

بنابراين ايجاد محيط مناسب، راز زندگى جاودانى است.[152] هم اكنون شركت هايى در آمريكا تأسيس شده كه مردگان را منجمد مى كنند تا سال هاى بعد مجدداً آنها را زنده سازند، اين شركت ها اعلام مى كنند عمر جاودانى هم اكنون در دسترس شما است. اين شركت ها و كسانى كه از روش و هدف آنها طرفدارى مى نمايند، مى گويند: از نظر پزشكى، عمر جاودانى ديگر تصوّر باطلى نيست، البته عمر ابدى هم بى انتها نيست؛ بلكه حدّاكثر آن از صد هزار سال تجاوز نمى كند، در ضمن براى دست يابى به عمر جاودانى بايد موانع روانى هم از ميان برداشته شود. ما اكنون آنقدر به مرگ عادت كرده ايم كه نمى توانيم عمر جاودانى را قبول كنيم و بايد اين طرز فكر از بين برده شود.[153] ما اگر بخواهيم آرا و سخنان دانشمندان را در اطراف طول عمر و عمر جاودان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 187

استقصا نماييم، مقالات بسيار طولانى ديگر هم اگر بنويسيم تمام نخواهد شد.

اجمالًا هر كس با مجلات علمى دنيا و جرايدى كه آخرين نظرات دانشمندان

و نتايج تحقيقات آنان و تحولات و پيشرفت هاى روزافزون علم و صنعت را منتشر مى سازند، سر و كار داشته باشد، خيلى بيش از اينها به آراى علمى و نتايج آزمايش ها و شرح حال معمّرين اطّلاع پيدا مى كند و يكى از چيزهايى كه امكان علمى طول عمر و عمر جاودان را اخيراً ثابت ساخت، پيوند عضوى است كه همين امسال دكتر" بارنارد" انجام داد و در دنيا اين همه سر و صدا برپا كرد.

اين كار كه پيوند اعضاى فردى از انسان به فرد ديگر و در حقيقت تبديل عضو فاسد و از كار افتاده به عضو ديگر- اگر تكميل شود- امكان مى دهد كه با تعويضات مكرر از مرگ و مير جلوگيرى شود و ممكن است در آينده طرق و وسايل آسان ترى براى نيل به اين هدف در اختيار بشر قرار بگيرد.

بعد از اين توضيحات علمى مى گوييم: مى بينيد عقيده شيعه در مورد طول عمر و امتداد دوران غيبت حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- عقيده اى است كه از نظر ايمان و عقل و علم و سوابق، راهى براى انكار و ردّ آن نيست و با سُنن خلقت و نواميس آفرينش موافق است.

جايى كه عمر جاودان در امكان بشر باشد، آيا بعيد است كه خداوند ولىّ خودش را از عمر بسيار طولانى بهره مند سازد؟

آيا كارى كه براى بشر مقدور شمرده مى شود، براى آفريننده بشر مقدور نيست؟

آيا نمى شود شرايط عمر طولانى براى آن حضرت فراهم باشد؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 188

نيروى جوانى پايدار

يكى از خصوصيات و اوصاف امام عصر عليه السلام اين است كه به مرور روزگار، پيرى و كهولت در آن حضرت ظاهر نشود و بايد هم اين طور

باشد؛ زيرا با سنّ زياد اگر كهولت آور و پيرى زا باشد، آن حضرت نخواهد توانست مصدر آن همه اصلاحات و اقدامات و فعاليت هاى بزرگ اصلاحى گردد.

پس همان طور كه آن حضرت به امر خدا از يك عمر بسيار بلند برخوردار است، جوانى و نشاط و نيرومندى آن رهبر جهانيان نيز به امر خدا محفوظ خواهد ماند و چنانچه در مقالات طول عمر به طور تفصيل و مكرّر توضيح داديم، اين گونه موضوعات:

اوّلًا: در دايره قدرت خداوند متعال قرار دارد، و آن كسى كه ايمان و قبول دارد كه خدا مادّه را آفريد و مواد را به هم پيوست و اين عالم با اين نظام استوار را پديدار ساخت؛ و خدايى كه اين همه عالم را آفريده، البته قادر است كه جوانى و نشاط و نيروى يك فرد را نگاه دارد.

ثانياً: امكان حفظ جوانى نيز مسأله اى است كه در ضمن مسأله امكان طولانى ساختن عمر حلّ شده و آزمايش هاى علمى آن را تأييد نموده و دانشمندانى كه در اين موضوع تحقيقات و مطالعه دارند، رفع پيرى و خستگى و حفظ و اعاده جوانى و ديررس كردن پيرى را ممكن: بلكه عملى شناخته اند.

مبارزه با پيرى و بازگشت دادن نشاط و تجديد قواى جوانى اگرچه از عهد باستان مورد توجّه بوده و به قطع و يقين بسيارى از معمّرينى كه اديان و تاريخ معرفى كرده اند، از نيروى جوانى برخوردار بوده اند؛ ولى بحث در آن از نظر علوم جديد، از قرن هجده و نوزده شروع و مطالعات و بررسى هاى دانشمندان در اطراف آن همچنان ادامه دارد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 189

" براون اسكار" نخستين دانشمندى است كه هنگام پيرى درصدد

تجديد جوانى خود با عصاره غدد تناسلى برآمد (1869 م) و دانشمندان ديگر از جمله" ورونوف" با استفاده از تجارب او آزمايش هايى كردند (1918) و از لحاظ تجربى آزمايش هاى" استيناش" حايز اهمّيت شد كه توانست بر روى بعضى جانوران با انجام اعمال جراحى بر روى مجارى تناسلى، آثار جوانى را بازگرداند؛ ولى اين گونه آزمايش ها و روش هاى جراحى و هورمونى ناقص و اغلب بى خطر نبود.[154] بعضى از دانشمندان در انديشه پيدا كردن وسيله مبارزه با علّت اصلى پيرى كه- به عقيده آنها- ضعف و فرسودگى سلولى است، افتادند.

يكى از مشاهير پزشكان كه راجع به امكان طولانى كردن عمر و تازه كردن جوانى در روى حيوانات آزمايش هايى كرده، دكتر" فورد نوف" است. اين شخص مى گويد: ششصد آزمايش موفّقيت آميز انجام داده ام و اطمينان مى دهد كه در آينده نزديك، تجديد قواى پيران و برطرف ساختن گرد و غبار سالخوردگى و خميدگى قامت آنها عملى خواهد شد. چنانچه ديررس ساختن پيرى و طولانى كردن عمر با حفظ صحّت قلب و دماغ تا آخر عمر؛ بلكه تغيير صفات و شخصيات و عادات ممكن خواهد شد.[155] در عصر حاضر نيز، كوشش و تلاش پزشكان در اطراف اكتشاف سبب پيرى ادامه دارد.

روزنامه" الثورة" به مناسبت اطلاعيه سازمان ملل راجع به آمار جمعيت دنيا و اختلافات آنها در سن، مقاله اى به استناد اقوال پزشكان مشهور منتشر كرد كه قسمت عمده آن، راجع به اسباب پيرى و تلاش هايى است كه در دانشگاه هاى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 190

بزرگ براى كشف علّت اصلى آن دنبال مى شود.

در اين مقاله به طور قطع اظهار نظر شده كه پيرى ارتباط به سن زياد ندارد. از نظر روان شناسان

پيرى احساس از كار افتادن و بى اهمّيت شدن است با صرف نظر از سن زياد. و از نظر دانش پزشكى، پيرى عبارت است از اصابت انسجه حياتى جسم به قصور از اداى وظيفه در حدود نشاط متعارف و معتاد. و به معنى ديگر:

پيرى، مفقود شدن قدرت تجديد سلول هاى حياتى است. و به هر حال اين احساس يا اين پديده جسمى، تحت تأثير پيش رفتن سن نيست. گاهى در اشخاص چهل ساله عارض مى شود و گاهى در شخص صدساله هم اثرى از آن ديده نمى شود.

گاهى پيرى به واسطه بعضى امراض عارض يك قسمت بدن مى شود در حالى كه ساير اعضا جوانى و نشاط خود را دارا هستند.

در اين مقاله اظهار نظر شده كه: پيرى بر حسب طب جديد معلول سه عامل است:

عامل نخست: بيمارى هاى مزمنه؛ مانند بيمارى هاى معدى، بيمارى هاى سوء تغذيه و بيمارى هاى ديگر.

عامل دوم: حالات روانى و انفعالات نفسانى كه عامل پيرى و مؤثر در فقدان نشاط و استهلاك سلول هاى حياتى است.

عامل سوم: عوامل خارجى است؛ مانند محيط زندگى و آب و هوا و سردى و گرمى و رطوبت.[156]" بوكومولتس" كه در تاريخ مبارزه با پيرى، به اسم او زياد برمى خوريم، معتقد بود: بايد به وسيله سرم مخصوص، نرمش اوليه را به انساج بازگرداند. اين سرم از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 191

اسبى كه قبلًا سرم ويژه اى به او تزريق شده بود، گرفته مى شد و سال ها در غرب بازار سياه داشت.

در غرب نيز، نظير" بوكومولتس" روسى وجود دارد، اين شخص دكتر" پنهانس" است كه در سوئيس زندگى مى كند و چند نفر از افراد سرشناس دنيا مشترى او بودند.

شيوه" پنهانس" عبارت از اين است كه

در انساج پير شده، انساج جوان كه از حيوانات يا انسان گرفته شده، داخل كنند؛ ولى بايد ميان داخل كردن اين نسج تازه در بدن شخص و گرفتن آن از موجود ديگر بيش از شصت دقيقه فاصله نباشد.

" پنهانس" مى گويد: از 20000 آزمايشى كه در اين زمينه انجام داده، هيچ كدام مواجه با شكست نشده است.

چندى قبل دكتر" اصلان" در رومانى، ماده جديدى براى مبارزه با پيرى پيدا كرده و آن را (هاش- 3) ناميد. امروزه اين ماده را تقريباً در سراسر جهان به كار مى برند. پزشك مشهور دكتر" شرمن" از آن استفاده مى كند و مى گويد: اين ماده به پوست نرمش مخصوصى مى دهد و خستگى بدن را كاهش مى دهد و حافظه را قوى مى كند و خواب را منظم مى سازد.

اين پزشك مى گويد: نتيجه اى كه گرفته ام، به اين ترتيب است: 40 درصد موفّقيت كامل، 35 درصد نتيجه مناسب و فقط 25 درصد شكست.[157]" بلوفر" زيست شناس معروف فرانسوى، در جريان مطالعات مشهور خود درباره زنبور عسل، به مسأله اى حيرت انگيز؛ يعنى زندگى دراز و توأم با نيرومندى و جوانى ملكه زنبوران برخورد و در خصوص علّت آن به تجسّس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 192

خستگى ناپذيرى پرداخت.

وى در ضمن مطالعه دريافت: ملكه زنبوران از خوراكى مخصوصى كه توسط كارگران فراهم مى آيد، در تمام عمر تغذيه مى نمايد، در صورتى كه ديگر زنبوران فقط در سه روز نخستين زندگى، از اين مائده اسرارآميز برخوردارند. اين غذاى حيرت انگيز چيست و آيا رمز جوانى و زيبايى و عمر دراز ملكه (ملكه چهارصد برابر ديگر زنبوران زندگى مى كند) در اين ماده غذايى نهفته است؟

زيست شناس فرانسوى از سال 1938 به بعد، با مطالعات شبانه روزى

در پى حلّ اين مشكل برآمده و به موفّقيت هاى بزرگى نايل گشت.

تركيب اين مائده؛ يعنى شَهد شاهانه اسرارآميز بوده و فقط معلوم گشته است كه حاوى كربن، هيدروژن، ازُت، ارگوسترول، ويتامين هاى و مخصوصاً به مقدار معتنابهى اسيد بانتوتنيك مى باشد.

" بلوفر" در تجارب چهارده ساله خود ثابت كرد كه تحول و رشد اشكال جنينى زنبوران و عمر دراز و جوانى پايدار زنبور ملكه به واسطه تأثير شگفت انگيز شهد شاهانه مى باشد و همچنين توانست با استحصال اين ماده، كه به نام" اپى سرم" معروف است و تجويز آن در اشخاص فرسوده و پيران، نتايج حيرت آورى به دست آورد." بلوفر" با اتّكا بر صدها تجربه اعلام داشته است كه تأثير شهد شاهانه در انسان، گو اينكه از پيرى جلوگيرى نمى كند؛ ولى دوران جوانى را طولانى و توأم با تندرستى و نيرومندى مى سازد. و در حقيقت،" اپى سرم" داروى به خصوص نبوده؛ بلكه مائده معجزه آسا و حيات بخش مى باشد.[158] روزنامه اطلاعات مقاله مفصلى از سرويس مخصوص خبرگزارى فرانسه،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 193

تحت عنوان: «بشر تا آخر عمر جوانى و شادابى خود را حفظ خواهد كرد» انتشار داد. در اين مقاله مى نويسد: با توجّه به مذاكراتى كه در آخرين كنفرانس بين المللى پزشكى كه در" كبك" صورت گرفت، مى توان گفت: جواب اين سؤال «امكان مبارزه با پيرى، حفظ شادابى، موازنه جوانى تا دم مرگ» مثبت است.

(و هم نوشته است:) دكتر" هوآرد كورتيس" دانشمند آمريكايى وابسته به آزمايشگاه ملّى بروكلين معتقد است: پيرى و فرسودگى سلول ها معلول خرابى و فساد اسيد" دزوكس ريبونوكلئيك"،"" سلول هاى بدن است. مى دانيم كه"" كار و توليد سلول ها كاسته مى شود و تنها راه جلوگيرى از پيرى،

به وسيله يك عمل دارويى در سطح مولكول هاى"" سلول هاى تمام اعضاى بدن امكان پذير است.

(و هم مى نويسد:) در ميان مراكز تجسساتى جهان كه پيشرفت هاى قابل توجهى در زمينه جلوگيرى از پيرى به دست آورده اند، مراكز پژوهشى بخارست، پاريس و بالتيمور در درجه اوّل اهمّيت قرار دارند. در بالتيمور هم اكنون نتايج مطالعات و آزمايش هاى پزشكى روى ششصد نفر از 18 تا 99 ساله مورد بررسى است.

(در پايان مقاله نوشته است:) پزشكان در حال حاضر مى كوشند با استفاده از وسايل دارويى، از فساد"" سلول ها جلوگيرى كنند و در اين راه، پيشرفت هاى قابل توجهى نيز به دست آورده اند. به اين ترتيب مى توان گفت: طولى نخواهد كشيد كه (بيمارى پيرى) از بين خواهد رفت.[159]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 194

بقاى نيروى جوانى معمّرين

كسانى كه با طول عمر از نيروى جوانى پايدار برخوردار شده اند بسيارند. از جمله مردى است 167 ساله از اهالى كلمبيا به نام" پى يرارا"- كه شرح حالش به طور مفصّل در روزنامه اطّلاعات شماره 9121 و 9236 درج شده است.- اين مرد در اين سن و سال، نيروى جوانى اش باقى مانده و استخوان ها و مفاصلش به قدرى خوب است كه اكثر جوانان بايد آرزو كنند استخوان هايى به اين خوبى داشته باشند.

رگ هاى او پس از آزمايش هاى متعدد نشان داده است كه كوچك ترين اثر كلسيم كه معمولًا در نود درصد اشخاص مسن ديده مى شود، در آن وجود ندارد.

در كنيا مردى 158 ساله زندگى مى كند كه اخيراً آپانديس او را عمل كردند. اين مرد از جوان ترين جوانان نيز جوان تر است.[160] چند سال قبل در شوروى، شخصى به نام" عيوض اف" بود كه تا سن 147 سالگى فعاليت خود را حفظ كرده و

گردش او با اسب هيچ گاه تعطيل نشد و شخصاً از مزرعه انگور خود سركشى مى كرد.[161] فردى چينى 253 ساله به نام" دلى چينگ" كه 23 زن در خانه او عمر خود را به پايان رسانيده اند، در اين سنّ، مويش سياه و قوا و نيروى جوانى اش باقى بود.[162] يك مرد اتريشى كه صد و چهلمين سال زندگى خود را جشن گرفت، هنوز هم در مزرعه خود كار مى كند و اظهار داشت: تا به حال ياد ندارم حتى يك بار هم بيمار شده باشم.[163]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 195

بانويى به نام" گوموگا" ساكن دهكده" گالون" واقع در شمال قفقاز، صد و چهل و هفتمين سال تولد خود را جشن گرفت. در حالى كه هنوز نشاط خود را از دست نداده و در حسّ شنوايى و بينايى او هيچ گونه ضعفى حاصل نشده است.[164] از آنچه بيان شد، معلوم مى گردد كه مسأله امكان حفظ نيرو و نشاط جوانى با اينكه مشاهده شده، بسيارى از معمّرين اين نيرو را تا آخرين قدم زندگى نگاه داشته اند، ثابت و غير قابل انكار است. فقط كوشش دانشمندان براى اكتشاف علّت پيرى و علّت بقاى نيروى جوانى در نزد جمعى از معمّرين و كشف وسيله مبارزه با پيرى و سالخوردگى است. و چنانچه بعضى از دانشمندان اظهار نظر مى كنند، در آينده، بشر به موفّقيت هاى بزرگ در اين زمين نايل خواهد شد، چنان كه يكى از وسايل مبارزه با آن را همين پيوند عضوى بايد شمرد.

به هر حال، مقصود ما از نقل اين نظرات، اثبات امكان مطلق طول عمر بدون كهولت و پيرى است، تا كسانى كه در ايمان كم مايه اند، آن را بعيد و

غريب ندانند.

و گرنه، ما در طول عمر امام و بقاى نيروى جوانى آن حضرت، به قدرت و توانايى خدا و اخبار پيغمبر و اوصياى او عليهم السلام اعتماد و اتّكا داريم و آن را محكم ترين دليل مى دانيم و به اين دليل خردپسند كه مقبول عقل مستقيم است، مؤمن هستيم.

هرچند امام زمان عليه السلام، يگانه معمّر تاريخ بشر و يگانه كسى باشد كه با طول عمر جوانى اش حفظ شده باشد؛ هرچند آزمايش هاى دانشمندان در اين خصوص به جايى نرسيده باشد و آنها دست علم بشر را از طولانى كردن عمر و مبارزه با پيرى كوتاه بدانند؛ زيرا مسأله طول عمر و بقاى جوانى آن حضرت مسأله اى نيست كه از نظر عقل احتياج به اين مؤيدات داشته باشد. مسأله، مسأله عموم قدرت خدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 196

و اعجاز و خرق عادت و نفوذ مشيّت الهى است و در اين گونه امور، وجود اين مؤيدات و عدم آن تأثيرى ندارد.

امّا اخبار

شيخ صدوق در" كمال الدين" و على بن محمّد خزاز رازى در" كفاية الاثر" از امام حسن مجتبى عليه السلام در ضمن حديثى روايت كرده اند كه فرمود: خداى تعالى عمر فرزند نهم از فرزندان برادرم حسين عليه السلام را در دوران غيبتش طولانى نمايد، سپس به قدرت خود او را آشكار سازد، به صورت جوانى كه كمتر از چهل سال داشته باشد:

«وَذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»[165]

و نيز شيخ صدوق از حضرت رضا عليه السلام در ضمن حديثى چنين روايت كرده است:

«الْقآئِمُ هُوَ الَّذِي إِذا خَرَجَ، كانَ فِي سِنّ الشُّيُوخِ وَمَنْظَرِ الشُّبّانِ قَوِيٌّ فِي بَدَنِهِ»؛[166]

«قائم آن كسى است كه وقتى ظاهر شود در سن

پيران و منظر و سيماى جوانان و با قوت بدن باشد».

و از ابى الصلت هروى منقول است كه گفت: به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم:

علامت قائم چيست هنگامى كه ظاهر شود؟

فرمود: علامتش اين است كه در سنّ پيران و منظر و قيافه جوانان است، به طورى كه اگر كسى او را ببيند، چهل ساله يا كمتر گمان مى كند. و از علامات او اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 197

است كه: به گذشت شب و روز پير نمى شود تا آنكه از اين دنيا رحلت كند.[167]

سخنى با برادران اهل سنّت

چنانچه مى دانيم جمعى از مشاهير علماى اهل سنّت به وصايت و ولايت ائمه اثنى عشر عليهم السلام ايمان دارند و به مهدويت حضرت ولى عصر عليه السلام قائل و معترفند، حتّى بعضى از ايشان مدعى زيارت و ديدار آن حضرت شده و معجزات او را نقل كرده اند.

و بسيارى از آنها هم در تعيين مهدى موعود با شيعه موافقت ندارند؛ امّا در آن تعصب و لجاج نمى ورزند و آن را يك ماده اختلاف جوهرى بين شيعه و سنى نمى دانند؛ بلكه يك اختلاف صغروى و مصداقى مى شمارند و به اين اختلاف، هرگز به نظر اهمّيت نگاه نمى كنند.

چون هر دو فرقه اصل ظهور مهدى را در آخرالزمان مسلّم و حتمى مى دانند و مى گويند: در هنگام ظهور با آن علايم و نشانى هاى آشكار مانند نداى آسمانى به همه معرفى مى شود و آن گاه اين خلاف موضوعى هم مرتفع خواهد شد.

پس اين عقيده شيعه با آنچه بين فريقين در موضوع مهدى مسلّم و مقطوع است و روايات متواتر بر آن دلالت دارد، هيچ گونه مغايرت و منافاتى ندارد و اكنون اهل سنّت با شيعه چه معارضه اى در

اين مورد داشته باشد؟

و چرا آن را ماده اختلاف و بحث و جدال قرار دهند؟ و چرا در مقام ردّ شيعه برآيند؟ با اينكه در اين موضوع برخلاف اجماع و اتفاق مسلمين سخن نگفته اند!

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 198

يكى از دانشمندان معاصر اهل سنّت به نام استاد محمّد زكى ابراهيم رائد در مقاله اى كه به مناسبت نيمه شعبان و مهدى منتظر[168] نگاشته، در فصلى تحت عنوان «موعود آخرالزمان في مختلف المذاهب و الاديان» مى گويد: مهدى موعود در نزد برادران شيعى ما شرحى دارد كه ما در وقت ديگر بيان مى كنيم؛ ولى آنچه برادران شيعه ما بر آن رفته اند، با جمهور اهل سنّت در اصول و مبادى اساسى به هم مى رسند و خلاصه آن اصول اين است كه: به طور حتم مهدى اهل بيت كه آمال مسلمانان را تحقق مى دهد و احوال بشر به او مستقيم مى گردد، ظاهر خواهد شد.

چنانچه ملاحظه مى شود، اين دانشمند عقيده شيعه در مهدويت را با اصول و مبانى اساسى آنكه بين سنى و شيعه مورد اتفاق است، موافق شمرده و در نهايت ادب بدون اينكه عواطف شيعه را تهييج نمايد و قلم را به دشنام و سخنان ناسزا آلوده كند، اظهار نظر نموده است.

امّا متأسفانه عدّه اى هم هستند كه همواره مانع از اتّحاد مسلمانان و رفع سوء تفاهمات بوده و مى خواهند به آتش اختلاف دامن زده و اين دو فرقه بزرگ اسلامى را كه مى توانند با همكارى هاى صميمانه در كنار هم زندگى كرده و در برابر دشمنان اسلام هم گام و هم صدا باشند، از هم جدا نمايند.

اين افراد مغرض كه شايد در عصر ما مزدوران استعمار و صهيونيسم بين المللى باشند،

از آن همه قدر مشترك ها و پيوندهاى ناگسستنى و موارد مورد اتّفاق شيعه و سنّى كه آنها را به هم مربوط و متّصل ساخته و صاحب منافع مشترك قرار داده، چشم پوشى نموده و يك سلسله مسايلى را كه مانع از هم فكرى مسلمين و اتّحاد و اتفاق آنها مخصوصاً در اين زمان نيست پيش كشيده، و كاهى را كوهى نشان

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 199

مى دهند و عمداً آنچه را مى گويند و مى نويسند، (براى اين است كه كاملًا به ايجاد تفرقه اى كه خدا در قرآن كريم از آن نهى كرده، نايل شوند) قلم را به فحش و دشنام و نسبت هاى ناسزا و افترا و بهتان به شيعه آلوده مى سازند تا بلكه شيعه را تحريك و عصبانى كنند و آنها نيز معارضه به مثل نمايند.

در اين ميان، بيگانگان و استعمارگران كه همه از مقاصد شوم و خواب هاى خطرناك آنها براى اسلام و مسلمين كم و بيش باخبريم، به مقاصد خود برسند و شوكت و آبروى هر دو فرقه را در معرض زوال قرار دهند و با جنگ داخلى ميان مسلمانان و سوء تفاهم كفار را بر آنها مسلط سازند.

ما در اينجا در مقام توضيح زيان هاى اين قلم هاى مسموم و سياست هايى كه مخصوصاً در عصر ما به عناوين متعدد از راه مذهب و ملّيت و وطن و نژاد و زبان، عامل تفرقه مسلمانان شده، نيستيم.

شرح اين هجران و اين خون جگراين زمان بگذار تا وقت دگر

بارى يكى از موضوعاتى كه بيهوده و فقط براى زياد كردن فاصله بين سنى و شيعه در گذشته و حال از طرف بعضى كه خود را به نام اهل سنّت

معرفى كرده اند، مانند" ابن حجر" و" محب الدين خطيب" دستاويز حمله به شيعه و استهزا و فحش و دشنام و نسبت آنها به جهل و نادانى شده، مسأله طول عمر حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- است. اين افراد براى جريحه دار كردن عواطف شيعه و منحرف ساختن افكار، شيعيان را در اين ايمان و عقيده، به باد دشنام گرفته و مثل اينكه يك سخن نامعقول و بى سابقه اى را پذيرفته باشند، به آنها اعتراض مى كنند.

ما به اين آقايان مى گوييم: شما كه مسلمان و مؤمن به قدرت خداى تعالى هستيد، چرا اين اعتراض را به ما مى نماييد؟

چرا شما كسانى را كه خداى تعالى را قادر و توانا مى دانند بر اينكه عمر يكى از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 200

بندگان خاص خود را هرچه مصلحت اقتضا كند طولانى نمايد، مسخره مى نماييد؟

مگر شما خدا را قادر مطلق نمى دانيد؟

مگر در قرآن نخوانده ايد كه در شرح احوال نوح مى فرمايد:

«فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمْسِينَ عاماً»[169]

مگر به صريح اين آيه، حضرت نوح در ميان قومش نهصد و پنجاه سال درنگ نكرده است؟

به چه جهت شما شيعه را در مسأله ايمان به طول عمر، اين همه سرزنش مى نماييد و به جهل نسبت مى دهيد؟ اين اعتراض و دشنام هاى شما به شيعه لوازمى دارد كه شما بر حسب عقايد خودتان نمى توانيد آن لوازم را بپذيريد؟

مگر در قرآن نخوانده ايد كه: خدا ابليس را تا وقت معلوم مهلت داده است؟

مگر در كتاب هاى خودتان؛" صحيح مسلم قسم دوم از جزء دوم، در باب ابن صياد؛ در" سنن ترمذى جزء دوم؛ در" سنن ابى داود" باب خبر ابن صائد، از كتاب" ملاحم آن روايات متعدد را

راجع به ابن صياد و ابن صائد نديده ايد كه پيغمبر احتمال داد او همان دجال باشد كه در آخرالزمان ظاهر مى شود؟

مگر حديث" تميم دارى" را كه مسلم در باب خروج دجال و ابن ماجه در جزء دوم در ابواب" فتن" و ابوداود در جزء دوم" سنن" روايت كرده اند، نخوانده ايد كه صريح است بر اينكه دجال در زمان پيغمبر زنده بوده و در آخرالزمان ظاهر مى شود؟!

چگونه شد درباره دشمنان خدا اين عمر طولانى را باور كرديد و روايت كنندگان اين احاديث را كه همه از بزرگان رجال خود شما هستند، به جهل نسبت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 201

نداديد؛ امّا در موضوع ولىّ خدا و فرزند پيغمبر اين سر و صداها را راه انداخته ايد و باور نمى داريد؟

چگونه شد عمر بسيار طولانى را براى خضر و ادريس و عيسى جايز مى شماريد؛ امّا براى حضرت مهدى موعود با اين همه شواهد و ادلّه و معجزات و كراماتى كه در عصر غيبت صغرى و كبرى از او ظاهر شده و با اينكه افرادى كه در راستى و صدق گفتارشان شكى نيست او را مكرر ملاقات كرده اند، جايز نمى شماريد؟

چرا خودتان و همه مسلمين را در ايمان به بقاى عيسى عليه السلام مسخره نمى نماييد؟

اگر بنا به استهزا باشد، شما در اصول دين، برخى عقايد داريد كه با عقل مستقيم و نزاهت اسلام كه دين توحيد است، به هيچ وجه سازگار نيست.

شما نسبت به كسانى كه آنها را به اصطلاح از اقطاب و اوليا مى شناسيد، كارهايى نسبت مى دهيد كه هر كس از گفتارتان به خنده مى افتد.

ولى چنانچه گفته شد، معارضه به مثل صحيح نيست و ما راضى نيستيم سخنى بگوييم

يا كلامى بنويسيم كه شما را در انظار بيگانگان خفيف و سبك سازد.

ما مى گوييم: وضع روزگار و فشارهايى كه از طرف استعمارگران بر مسلمان ها وارد شده و مى شود، به ما فرصت و اجازه نمى دهد كه در اين گونه خلافات، زبان به عيب جويى يكديگر باز كنيم. در حالى كه دشمنان اسلام با اساس اسلام و قرآن و احكام قرآن دشمنى مى كنند. در حالى كه احكام اسلام و اصول و شعائر مسلّم بين سنّى و شيعه در كشورهاى اسلامى دستخوش سخت ترين تعرضات و آسيب شده و مسيحى ها و يهودى ها و كفار ديگر براى از رسميت انداختن احكام اسلام، هر روز نقشه هايى طرح و توسط مسلمان نماهايى از شيعه و سنّى اجرا مى نمايند؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 202

خوب است در افكار و آراى خود قدرى مطالعه كنيد و همچنين از روى بى طرفى و با نظر خالى از تعصب، به عقايد پاك و مقدّس شيعه در اصول و فروع، كه از مصادر محكم عقلى و قرآن و سنّت گرفته شده است؛ بنگريد و بيهوده به القاى شبهات واهى و تهمت و افترا، عواطف شيعه را جريحه دار نساخته و برادران سنّى ما را گرفتار سوء تفاهم و بدبينى و بى خبرى از عقايد و آراى اسلامى ما نسازيد.

سرگذشت معمّرين در تاريخ

اگرچه راجع به امكان عمر بسيار طولانى در ضمن مطالب گذشته، توضيحات كافى داده شد؛ ليكن براى آنكه خوانندگان ارجمند بدانند اين موضوع از نظر تاريخ همواره مورد قبول بشر بوده، خوانندگان را به كتاب هاى معتبر تاريخ و تراجم و اعلام ارجاع مى دهيم و يادآور مى شويم؛ علاوه بر اينكه در ضمن اين كتب شرح احوال بسيارى از معمّرين درج شده، كتاب هايى

نيز به خصوص در ترجمه معمّرين تأليف شده؛ مانند" المعمّرون"[170] ابى حاتم سجستانى (متوفاى 248 يا 250) و در كتاب هايى نيز مانند كمال الدين و غيبت شيخ صدوق و امالى شريف مرتضى، يك باب يا فصل به اين موضوع اختصاص داده شده است.

هركس به اين كتاب ها مراجعه نمايد، مى فهمد (بيهوده سخن به اين درازى نبود) و برايش يقين حاصل مى شود كه اين همه نقل هاى تاريخى بى مأخذ و مجهول نمى باشد و براى عمر بشر حدّ و مرز معينى نيست و تاريخ طولانى و پر از عجايب زندگى بشر معمّرين بى شمار ديده و در روى اين زمين، خيلى افرادى بيش از حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- عمر كرده اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 203

و بديهى است آنچه ما از تاريخ معمّرين مى دانيم و در كتب تراجمى كه در دسترس ما است، ضبط شده، تاريخ يك قسمت كوچك از اين دنياى بزرگ است و اگر تواريخ ملل ديگر در دست ما بود و اگر از آغاز به حفظ سرگذشت معمّرين به اندازه سرگذشت پادشاهان اهمّيت داده شده بود، اكنون تواريخ سرگذشت معمّرين از تواريخ ديگر مفصل تر بود.

مع ذلك ما مى خواستيم جدولى از اسامى معمّرين از روى كتب و مآخذى كه در دسترس داريم به خوانندگان تقديم نماييم؛ ولى چون ملاحظه شد، آمارگيرى از عموم معمّرين در تاريخ، در گذشته و حال حتى در حدود همين تواريخ و مصادرى كه در دسترس است، وقت و فرصت زياد لازم دارد، فقط به ذكر نام عدّه اى از آنها به عنوان نمونه و به حكم مثل معروف «حكم الأمثال فيما يجوز و فيما لا يجوز سواء» اكتفا كرديم.

اسامى برخى از معمّرين

1- آدم؛ 930

سال.

2- شيث؛ 912 سال.

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 3 ؛ ص203

انوش؛ 905 سال.

4- قينان؛ 910 سال.

5- مهلائيل؛ 895 سال.

6- يارد؛ 962 سال.

7- اخنوخ؛ 365 سال.

8- متوشالح؛ 969 سال.

9- لامك؛ 777 سال.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 204

10- نوح؛ 950 سال.[171] 11- سام؛ 600 سال.

12- ارفكشاد؛ 438 سال.

13- شالح؛ 433 سال.

14- عابر؛ 464 سال.

15- ابراهيم؛ 175 سال.

16- اسماعيل؛ 137 سال.[172] 17- ربيعة بن ضبيع فزارى؛ 380 سال.[173] 18- اوس بن حارثه؛ 220 سال.[174] 19- عبيد بن شريد جرهمى؛ 350 سال.[175] 20- برد؛ 962 سال.[176] 21- ايوب بن حداد عبدى؛ 200 سال.[177]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 205

22- ثعلبة بن كعب؛ 300 سال.[178] 23- تيم اللَّه بن ثعلبه؛ 500 سال.[179] 24- ثوب بن تلده اسدى؛ 220 سال.[180] 25- جعفر بن قرط عامرى؛ 300 سال.[181] 26- جلهمة بن ادد بن زيد؛ 500 سال.[182] 27- يحابر بن مالك بن ادد؛ 500 سال.[183] 28- زهير بن عتاب كلبى؛ 300 سال.[184] 29- جليلة بن كعب؛ 190 سال.[185] 30- حادثة بن صحر؛ 180 سال.[186] 31- حادثة بن عبيد كلبى؛ 500 سال.[187] 32- حامل بن حادثه؛ 230 سال.[188] 33- حبابه والبيه؛ از عصر خلافت على عليه السلام تا زمان امامت حضرت رضا عليه السلام عمر كرد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 206

34- حارث بن مضاض جرهمى؛ 400 سال.[189] 35- ذوالاصبع العدوانى؛ 300 سال.[190] 36- حنظلة بن شرقى؛ 200 سال.[191] 37- دريد بن زيد؛ 450 سال.[192] 38- ذوجدن حميرى؛ 300 سال.[193] 39- دريد بن صمت؛ 200 سال.[194] 40- ذوالقرنين؛ 3000 سال.[195] 41- ربيعه بجلى؛ 190 سال.[196] 42- رداد بن كعب نخعى؛ 300 سال.[197] 43- زهير بن خباب؛ 420 سال.[198]

44- سطيع كاهن؛ 30 قرن.[199] 45- سيف بن وهب؛ 300 سال.[200]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 207

46- شرية بن عبداللَّه جعفى؛ 300 سال.[201] 47- شق كاهن؛ 300 سال.[202] 48- صيفى بن رياح؛ 270 سال.[203] 49- ضبيرة بن سعيد؛ 220 سال.[204] 50- عباد بن سعيد؛ 300 سال.[205] 51- عوف بن كنانه كلبى؛ 300 سال.[206] 52- عبد المسيح بن عمرو غسانى؛ 350 سال.[207] 53- اوس بن ربيعه اسلمى؛ 214 سال.[208] 54- عبيد بن شريد جرهمى؛ 350 سال.[209] 55- عمرو بن حمة الدوسى؛ 400 سال.[210] 56- عمرو بن لحى؛ 345 سال.[211] 57- قس بن ساعده؛ 600 سال.[212]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 208

58- كعب بن حمة الدوسى؛ 390 سال.[213] 59- كعب بن رادة نخعى؛ 300 سال.[214] 60- محصن بن عتبان زبيدى؛ 256 سال.[215] 61- مرداس بن صبيح؛ 230 سال.[216] 62- مستوغر بن ربيعة بن كعب؛ 330 سال.[217] 63- هبل بن عبداللَّه كلبى جدّ زهير بن خباب؛ 700 سال.[218] 64- نفيل بن عبداللَّه؛ 700 سال.[219][220] 65- هنرى جنكس؛ 169 سال. اين مرد در سن 112 سالگى در جنگ فلورفيد شركت داشت.

66- جون بافن بولندى؛ 175 سال داشت و سه نفر از اولاد خود را كه متجاوز از صد سال داشتند، ديد.

67- يوحنا سورتنغتون نروژى (متوفاى 1797)؛ 160 سال.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 209

68- طوز مابار؛ 152 سال.

69- كورتوال؛ 144 سال.

70- يك فرد زنگبارى؛ 200 سال.[221] 71- ماتوسالم؛ 969 سال.

72- ملك جزيره «لوكمبانز»؛ 802 سال.

73- چند نفر پنجابى؛ 200 سال.

74- ماركوس ابونيوس؛ بيش از 150 سال.

75- اهالى جبل آتوس؛ هريك 130 سال.

76- دودون؛ 500 سال.

77- سنجرين پادشاه قبرس؛ 160 سال.

78- قديس سيمون؛ 107 سال.

79- قديس تاكريس؛

107 سال.

80- قديس انطوان؛ 105 سال.

81- البومامطران حبشه؛ 150 سال.

82- توماس بار؛ 152 سال.

83- معمّر ديگرى كه در هنگام مرگ فرزندش 140 سال داشت.

84- برنوكرتريم؛ 150 سال.

85- يك نفر معمّر اهل سربيان؛ 135 سال.

86- يك نفر ديگر از اهل سربيان؛ 125 سال.

87- معمّر ديگر از اهل سربيان؛ 290 سال.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 210

88- يك نفر معمّر از اهل ليفونيا؛ 168 سال.

89- معمّر ديگر كه در لوسرون مرد؛ 186 سال.

90- يك نفر كشاورز ايقاسى؛ 185 سال.

91- معمّر مصرى؛ 154 سال.

92- زار و معمّر تركى؛ 156 سال.[222] 93- شيخ محمّد سمحان؛ 170 سال.[223] 94- سيّد ميرزا كاشانى؛ 154 سال.[224] 95- جمعه؛ 140 سال.[225] 96- محمود باقر عيوض اف؛ وى جشن صد و پنجاه سالگى خود را گرفت و وزارت پست و تلگراف شوروى تمبر يادبودى كه عكس عيوض اف بر روى آن نقش شده، چاپ نمود.[226] 97- دهقان صربستانى از اهل يوگسلاوى به نام اوچكوويچ متولد 1798 ميلادى كه تا سال 1335 شمسى زنده بود.[227] 98- شيرعلى مسلم اف؛ 164 ساله. وى در سال 1346 شمسى 162 سالگى خود را جشن گرفت. اين مرد در اين سن سرزنده و شاداب است و در عمرش لب به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 211

مشروب و الكل نزده است؛ بارها جرايد جهان از طول عمرش سخن گفته و شرح حالش را انتشار داده اند.[228] 99- حاجى محمّد بدوئى ابوالشامات؛ 125 سال.[229] 100- شيخ على بن عبداللَّه، حكمران سابق قطر؛ 150 سال.[230] 101- سيّد محمّد الفجال؛ 136 سال. وى در حفر كانال سوئز شركت داشت.[231] 102- نوذر باباتا مصطفى يف اهل آذربايجان شوروى، چندى پيش يكصد و چهلمين سال خود را

جشن گرفت.[232] 103- محمّد انباتوف؛ 149 سال، پيرترين كانديداى انتخابات آذربايجان شوروى كه بالغ بر يكصد اولاد و نوه و نتيجه و نبيره دارد.[233] 104- كدخدا قنبرعلى رستم آبادى؛ 156 سال.[234] 105- يك زن اهل تركيه به نام هاجر؛ 169 سال كه يك برادر 113 ساله هم داشت.[235] 106- حسين پيرسلامى فارسى؛ 146 سال.[236] 107- مردى كه در زمان ناپلئون به دنيا آمده و در سال 1342 شمسى، 163 سال

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 212

داشت و داراى 150 نوه و يك پسر 110 ساله است و تا به حال لب به مشروب و سيگار نزده است. نام اين مرد هادى محمّد است و اكنون در كازابلانكا زندگى مى كند.[237] 108- سيّد حسين قرانى؛ 135 سال.[238] 109- محمّد ولى مسلمى مراغه اى؛ 140 سال.[239] 110- ناوارز زن آرژانتينى؛ 148 سال.[240] 111- پيرمرد اتريشى به نام فرانزواينر؛ وى يكصد و چهلمين سال ولادت خود را جشن گرفت و گفت: تاكنون به ياد ندارم حتى يك بار بيمار شده باشم و هنوز هم در مزرعه اجدادى خود كار مى كنم.[241] 112- مردى به نام اشانكر اهل گرجستان، 147 سال.[242] 113- عايشه دختر حاج اسماعيل تونسى، 130 سال.[243] 114- بانو گوموكا ساكن دهكده گالون قفقاز، يكصد و چهل و هفتمين سال تولد خود را جشن گرفت و هنوز نشاط خود را از دست نداده و در حس شنوايى و بينايى او هيچ گونه ضعفى حاصل نشده است.[244]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 213

115- ديويد فرباندز آمريكايى؛ 133 سال.[245] 116- پيرمرد 185 ساله؛ كه وقت ولادت ناصرالدين شاه 50 ساله و زمان آغامحمّد خان قاجار 12 ساله بوده است.[246] 117- كرديف

قفقازى؛ 147 سال.[247] 118- يك فرد چينى؛ 155 سال.[248] 119- يك نفر از اهالى آلبانى به نام" خوده"؛ 170 سال.[249] 120- خديجه ننه اهل تركيه؛ 168 سال، كه پزشكان هم اين سن و سال او را تصديق كرده اند. اين زن در دوران ناپلئون و فتحعلى شاه حيات داشته و پس از مرگ روبسپير (1794 ميلادى) به دنيا آمده.[250] 121- شخصى به نام راسيا رام اهل پنجاب هند؛ 140 سال.[251] 122- بانو كومروبميرنين اهل تركيه؛ 173 سال.[252] 123- سيّد حبيب بن معاطى مراكشى؛ 147 سال. وى در اين سن و سال به تمام مشاغل خود اشتغال داشت و سن پسرش سالهاست كه از يكصد تجاوز كرده است.[253]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 214

124- يك فرد چينى موسوم به دلى چينك؛ 253 سال.[254] 125- احمد آداموف؛ 161 سال. وى با همسرش يكصدمين سال ازدواج خود را جشن گرفت.[255] 126- محمود باقر اوغلو؛ يكصد و هشتاد و چهارمين سال ولادت خود را جشن گرفت.[256] 127- پى ريرارا ياجاوير پيريراپير، از سرخ پوستان آمريكاى جنوبى؛ 167 ساله.[257] 128- سيّد ابوطالب موسوى فارسى معروف به ذى القرنين؛ 191 ساله. رياست يك ايل چند صد نفرى را كه همه فرزندان و نوه و نتيجه وى هستند، دارد و آخرين همسرش 105 ساله است و مدعى است كه پيش از ناصرالدين شاه زن گرفته و دو مرتبه دندان درآورده است.[258] 129- شيرسوار؛ مرد 140 ساله فومنى.[259] 130- كربلايى آقا باطنى كرمانشاهى؛ 140 سال.[260] 131- سيّد على فريدنى؛ 185 سال. دو فرزند او كه بيش از يكصد سال عمر كرده، سى سال قبل يعنى در سن 155 سالگى دندان درآورده و هيأت پزشكى

رسمى دولتى او را معاينه كرده و شرح حالش و گزارش هيأت پزشكى و نامه وزير

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 215

بهدارى ايران در روزنامه اطلاعات درج شد.[261] 132- ايكوركرويف؛ 157 سال. در جنگ هاى ناپلئون اوّل عليه ژنرال الكسى ميرمولف روسى، آشپز اين ژنرال بود. وى از استعمال مشروبات الكى و دخانيات سخت احتراز داشت.[262] 133- مردى كه در 158 سالگى، آپانديس او را در يكى از بيمارستان هاى" نايروبى پايتخت كنيا" عمل كردند. اين پيرمرد كه به ظاهر از جوان ترين جوانان جوان تر است، بين 120- 130 سالگى از زن جوانش صاحب پنج فرزند شد و بزرگ ترين فرزند وى هم اكنون 125 سال دارد و پير و خموده است در حالى كه خود پدر پيل افكن است و به مانند پهلوانان اساطيرى ستبر و نيرومند. اين پيرمرد، فرزند ارشد رئيس قبيله اى است كه به هنگام حيات 39 زن گرفت و صاحب 173 فرزند شد و آگاهى به احوال اين خانواده طويل العمر و كثير الاولاد ضرب المثل شيرين خودمان را يادآور است كه:" دود از كنده برخيزد".[263] 134- به موجب يك آمار رسمى در گرجستان، بيش از 2100 نفر متجاوز از يكصد سال سن دارند.[264] 135- طبق يك آمار در شوروى، حدود 200 نفر زن و مرد كه سن آنها از 110 تا 150 سال است، زندگى دارند و پس از رسيدگى معلوم شد كه اغلب آنها به تربيت زنبور عسل اشتغال داشته و قسمت مهمى از غذايشان عسل بوده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 216

بدين جهت نتيجه گرفته شد كه عسل در طول عمر اثر بسزايى دارد.[265] 136- تعداد اشخاصى كه در آمريكا عمرشان متجاوز

از يكصد سال است، به 3500 نفر تخمين زده شده است.[266] 137- در كشور چين، 3384 نفر بيش از يكصد سال عمر دارند كه افراد متجاوز از 150 سال هم در بين آنها هست.[267] 138- در اتّحاد جماهير شوروى، تعداد افرادى كه دومين قرن زندگى خود را مى گذرانند، تقريباً 30000 نفرند.[268] 139- يك نفر دهقان مجارى، سال 1724 در سن 185 سالگى درگذشت،. نامبرده تا روزهاى آخر عمرش مانند جوانان كار مى كرد.[269] 140- شخص ديگرى به نام" جان راول"، به هنگام مرگ 170 سال داشت و همسرش در آن هنگام 164 ساله بود، آنها 130 سال با هم زندگى كرده بودند.[270] 141- زنى به نام آشرا اوماروا؛ 159 ساله.[271] 142- چند سال پيش روزنامه ها خبر دادند كه يك مرد 207 ساله در آمريكاى جنوبى فوت شده است.[272]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 217

در اينجا اين مقاله را پايان مى دهيم و متذكّر مى شويم كه اگر كسى تواريخ ملل و جرايد و مجلات تمام كشورهاى دنيا را در اختيار داشته باشد، به آمارهاى جالب و اطلاعات مهمى دست خواهد يافت.

و از همين مختصر كه نگارش يافت، معلوم مى شود از نظر تاريخ و بررسى احوال معمّرين قدما و معاصرين، براى عمر بشر حدّ و اندازه اى كه از آن تجاوز ننمايد، معلوم نيست و همان طور كه سيّد بن طاووس قدس سره ضمن آن مثال معروف توضيح داده،[273] نبايد از عمر بسيار طولانى تعجب كرد و آن را بعيد شمرد؛ زيرا با تكرار و كثرت وقوع آن وجهى براى تعجّب باقى نمى ماند.

در پايان اين مقالات، يك بار ديگر نيز يادآور مى شويم: آنچه ما پيرامون موضوع طول عمر و نواحى مختلف

آن شرح داديم، براى اين است كه معلوم شود استبعاد عمر بسيار طولانى ناشى از قلّت اطّلاع از تاريخ و احوال معمّرين و جهل به علوم طبيعى و ضعف ايمان به خدا و يا عناد و لجاج و سرپيچى از پذيرفتن حقّ است.

و اگر اين شواهد و دلايل هم در بين نبود، و مسأله عمر طولانى بى سابقه بود و علوم طبيعى هم امكان طبيعى طول عمر را تأييد نمى كرد، طول عمر حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- يك موضوع خردپسند و باوركردنى و ثابت بود؛ زيرا با اين همه اخبار و بشارات پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام و با آن همه معجزات و خوارق عاداتى كه از آن حضرت در عصر حيات پدر بزرگوارش امام حسن عسكرى عليه السلام و در غيبت صغرى و غيبت كبرى صادر شده و با اينكه جمع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 218

بسيارى از بزرگان، كه در صداقت و تقوا و ورع آنها هيچ شبهه اى نيست، از شرف يابى خود به حضور ولى عصر عليه السلام خبر داده اند و گروه هايى كه بيش از حدّ تواتر است، به سعادت ديدار ايشان نايل شده اند، طول عمر و زندگى آن رهبر عدالت گستر جهان ثابت و محرز است، همان طور كه معجزات انبيا با اينكه خارق عادات است، با اتّكا به تواتر خبردهندگان و قدرت مطلق الهى ثابت و مسلّم است.

«اللَّهُمَّ إِنّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ، تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلامَ وَأَهْلَهُ، وَتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَأَهْلَهُ، وَتَجْعَلُنا فِيها مِنَ الدُّعاةِ إِلى طاعَتِكَ وَالْقادَةِ إِلى سَبِيلِكَ، وَتَرْزُقُنا بِها كَرامَةَ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 219

شرح و چگونگى ولادت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 221

بخش چهارم شرح و چگونگى ولادت حضرت ولى عصر (عجل اللَّه تعالى فرجه)

اشاره

(به طور اختصار)

بايد دانست روايات و احاديثى كه دلالت بر ولادت و وجود حضرت ولى عصر عليه السلام دارد، بسيار است و ما در باب اوّل از فصل سوم منتخب الاثر بيش از دويست روايت را در اين موضوع نقل كرده ايم.

سيد علّامه مير محمّدصادق خاتون آبادى در كتاب اربعين مى فرمايد: در كتب معتبر شيعه بيش از هزار حديث روايت شده در ولادت حضرت مهدى عليه السلام و غيبت او و آنكه امام دوازدهم است و نسل امام حسن عسكرى عليه السلام است و اكثر آن احاديث مقرون به اعجاز است.

گزارش و تفصيلات ولادت سراسر بركت امام، در كتب معتبر و اخبار، مشروحاً بيان شده است، از جمله اين اخبار، روايتى است كه فاضل قندوزى از علماى اهل سنّت 274] و شيخ طوسى در كتاب غيبت و شيوخ ديگر روايت كرده اند و سبح

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 222

صدوق در كتاب كمال الدين به سند صحيح و معتبر از جناب موسى بن محمّد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر عليهما السلام از حضرت حكيمه خاتون دختر والامقام امام محمّدتقى عليه السلام كه از بانوان باعظمت و شخصيت و فضيلت خاندان رسالت است، حديث كرده است.

حكيمه فرمود: امام حسن عسكرى عليه السلام فرستاد (فردى را. نزد من كه عمه امشب نزد ما افطار كن كه شب نيمه شعبان است و خداوند حجّت را در اين شب ظاهر فرمايد و او حجت خدا در زمين است.

من عرض كردم: مادرش كيست؟

فرمود: نرجس.

گفتم: فدايت شوم! به خدا سوگند در او اثرى نيست.

فرمود: همين است كه براى

تو مى گويم.

حكيمه گفت: پس آمدم چون سلام كردم و نشستم، نرجس خواست پاى افزارم را بيرون آورد، گفت: اى سيده من و سيده خاندان من، چگونه شب كردى؟

گفتم: بلكه تو سيده من و سيده خاندان منى.

گفت: اى عمه! اين چه سخن است؟!

گفتم: اى دخترم! خدا امشب به تو پسرى كرامت فرمايد كه در دنيا و آخرت آقا است، پس او خجالت كشيد و حيا كرد. وقتى از نماز عشا فارغ شدم، افطار كردم و در بستر خوابيدم، چون نيمه شب رسيد، برخاستم براى نماز شب، نماز را خواندم و فارغ شدم و نرجس همچنان در خواب و راحت بود. من نشستم براى تعقيب و سپس خوابيدم و هراسان بيدار شدم، او همچنان خواب بود، پس برخاست نماز شب را خواند و خوابيد.

حكيمه فرمود: براى فحص از صبح بيرون آمدم، فجر اوّل ظاهر شده بود، هنوز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 223

نرجس در خواب بود. در شك افتادم، امام مرا صدا زد و فرمود: عمه! شتاب مكن كه مطلب نزديك گرديده. نشستم و سوره الم سجده و يس خواندم كه ناگاه نرجس هراسناك بيدار شد، من به بالينش شتافتم و گفتم:" بسم اللَّه عليك" آيا چيزى احساس مى كنى؟

گفت: بله! اى عمه.

گفتم: آسوده خاطر باش، همان است كه به تو گفتم.

حكيمه گفت: پس مرا سستى و از خود بى خودى فراگرفت و او نيز چنين شد، وقتى به حس آقايم بيدار شدم، جامه را از روى نرجس به يك سو زدم و آقاى خود را ديدم كه در حال سجده است و مواضع سجودش را بر زمين گذارده، او را دربر گرفتم، ديدم نظيف و پاكيزه است، امام حسن

عسكرى عليه السلام مرا صدا زد: اى عمه! پسرم را نزد من بياور.

او را نزد امام بردم، امام دست هايش را زير دو ران و پشت او گذارد و پاهايش را در سينه خود قرار داد و زبانش را در دهان او نهاد و دست بر چشم ها و گوش و مفاصلش كشيد.

پس فرمود: سخن بگو اى پسرم!

فرمود: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» سپس بر اميرالمؤمنين و امامان تا پدرش صلوات فرستاد و سكوت فرمود.

امام فرمود: او را نزد مادرش ببر تا به او سلام كند و سپس نزد من آور. پس او را نزد مادرش بردم، به مادرش سلام كرد، سپس او را برگرداندم و در مجلس امام گذاردم. فرمود: اى عمه! روز هفتم كه شد، نزد ما بيا. حكيمه فرمود: بامدادان رفتم كه به امام سلام عرض كنم، پرده را بالا زدم تا از آقاى خود تفقد كنم، او را نديدم.

گفتم: فدايت شوم! چه شد آقاى من؟ فرمود: اى عمه! او را به آن كس سپردم كه مادر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 224

موسى او را به او سپرد.

حكيمه گفت: روز هفتم كه شد، نزد آن حضرت رفتم و سلام كردم و نشستم.

امام فرمود: پسرم را نزد من بياور! پس من آقايم را در حالى كه در پارچه اى بود، نزد آن حضرت بردم، با او مانند روز اوّل رفتار كرد، پس زبان در دهانش گذارد؛ مثل آنكه شير و عسل به او مى دهد. سپس فرمود: سخن بگو.

گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» و بر محمّد و اميرالمؤمنين و امامان تا پدرش- صلوات اللَّه عليهم

اجمعين- صلوات فرستاد و اين آيه را تلاوت كرد:

«وَنُرِيدُ أَن نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ* وَنُمَكّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِىَ فِرْعَوْنَ وَهامانَ وَجُنُودَهُما مِنْهُم ما كانُوا يَحْذَرُونَ»[275]

موسى بن محمّد بن قاسم، راوى حديث گفت: اين سرگذشت را از عقيد خادم پرسيدم، گفت: حكيمه راست فرموده است.[276] شيخ صدوق در حديثى كه در نهايت اعتبار و اعتماد است، به واسطه احمد بن حسن بن عبد اللَّه بن مهران امى عروضى ازدى از احمد بن حسين قمى روايت كرده: چون خلف صالح متولد شد، از ناحيه امام حسن عسكرى عليه السلام براى جدّم احمد بن اسحاق نامه اى به دست خطّ آن حضرت رسيد كه توقيعات به همان خط وارد مى شد. در آن مكتوب بود: براى ما مولودى ولادت يافت، بايد نزد تو مستور و از مردم پنهان بماند؛ زيرا آن را بر كسى ظاهر نمى كنيم مگر نزديكان را به واسطه نزديكى او و به جهت ولايتش. دوست داشتيم آن را به تو اعلام كنيم تا خدا تو را به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 225

آن مسرور سازد؛ مانند آنكه ما را به آن مسرور ساخت.[277] و در روايت مسعودى است: احمد بن اسحاق به امام حسن عسكرى عليه السلام عرض كرد: وقتى نامه بشارت شما به ولادت آقاى ما رسيد، باقى نماند از مرد و زنى و نه پسرى كه به مرتبه فهم رسيده باشد، مگر آنكه قائل به حقّ شد. حضرت فرمود:

آيا نمى دانيد زمين از حجّة اللَّه خالى نمى ماند؟[278] و در حديث ديگر، شيخ ثقه جليل فضل بن شاذان كه پس از ولادت حضرت ولى عصر و پيش از وفات

امام حسن عسكرى عليه السلام (بين 255 تا 260) وفات كرده، در كتاب غيبت خود به واسطه محمّد بن على بن حمزة بن حسين بن عبيداللَّه بن عباس بن اميرالمؤمنين عليه السلام، از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

متولد شد ولىّ خدا و حجت خدا بر بندگان خدا و جانشين من بعد از من، ختنه كرده شده، در شب نيمه شعبان سال 255 هنگام طلوع فجر و نخستين كسى كه او را شست، رضوان خازن بهشت بود كه با جمعى از ملائكه مقربين او را به آب كوثر و سلسبيل غسل دادند.[279] و در احاديث ديگر روايت است: وقتى امام عصر عليه السلام متولد شد، امام حسن عسكرى عليهما السلام دستور فرمود: ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت بين فقراى بنى هاشم تقسيم كنند و سيصد گوسفند عقيقه نمايند.[280] و نيز روايت است: در روز سوم ولادت، پدر بزرگوارش او را به اصحاب خود

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 226

نشان داد و فرمود: اين است جانشين من و امام شما بعد از من، و او است همان قائمى كه گردن ها به انتظار او كشيده مى شود. پس وقتى زمين پر از جور و ستم شد، ظاهر مى شود و پر مى كند آن را از عدل و داد.[281] نصر بن على جهضمى كه از ثقات رجال اهل سنّت است، در كتاب مواليد الائمّه نقل كرده: امام حسن عسكرى عليه السلام هنگام ولادت فرزندش «م ح م د» فرمود:

گمان كردند ستمكاران كه مرا مى كشند و اين نسل را مقطوع مى سازند. پس چگونه يافتند قدرت قادر را، و او را «مؤمل» نام

گذارد.[282] احمد بن اسحاق اشعرى از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

«الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي لَمْ يَخْرُجْنِي مِنَ الدُّنْيا حَتّى أَرانِيَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِي أَشْبَهَ النّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ خَلْقاً وَخُلْقاً، يَحْفِظُهُ اللَّهُ فِي غَيْبَتِهِ ثُمَّ يَظْهَرُ، فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً»؛[283]

«سپاس مختص خدايى است كه مرا از دنيا خارج نساخت تا جانشين مرا بعد از من به من نماياند كه شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله از جهت خلق و خُلق مى باشد. خدا او را در غيبتش حفظ مى فرمايد، سپس ظاهر مى شود، پس پُر مى كند زمين را از قسط و عدل، چنانچه پر شده از ظلم و جور».[284]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 227

ولادت و امامت امام عليه السلام از نظر علما و مورخين اهل سنّت

علاوه بر آنكه عموم علماى حديث و تاريخ نگاران و صاحبان كتاب هاى تراجم شيعه اثنى عشرى، واقعه ولادت آن حضرت را بر اساس مدارك و مصادر صحيح ثبت و ضبط كرده اند و در عصر پدر بزرگوارش و عصر غيبت صغرى و كبرى، صدها اشخاص مورد وثوق و اعتماد را مى شناسيم كه به سعادت ديدار آن ولىّ اعظم خدا نايل شده و معجزات و خوارق عادات كثيرى از آن رهبر جهانيان ديده اند؛ گروه بسيارى از مشاهير علماى اهل سنّت نيز، ولادت آن حضرت و شرح و تفصيلات آن را در كتب ذكر نموده و بعضى به امامت و مهدويت آن سرور اقرار و اشعار بلند به زبان عربى و فارسى در مدح او سروده اند و حتّى مدّعى شرف يابى به آن حضور اقدس و استماع حديث از حضرتش شده اند، كه ما عين عبارات و كلمات عدّه اى از آنان را در كتاب منتخب

الاثر نگاشته ايم و با رعايت اختصار، در اينجا فقط به ذكر نام آنها قناعت مى نماييم:

1- ابن حجر هيثمى مكى شافعى (متوفّى 974).

2- مؤلف روضة الاحباب سيّد جمال الدين (متوفّى 1000).

3- ابن الصباغ على بن محمّد مالكى مكى (متوفّى 855).

4- شمس الدين ابوالمظفر يوسف؛ مؤلّف التاريخ الكبير و تذكرة الخواص (متوفّى 654).

5- نورالدين عبدالرحمن جامى؛ صاحب كتاب شواهد النبوة.

6- شيخ حافظ ابوعبداللَّه محمّد بن يوسف گنجى؛ صاحب كتاب البيان في أخبار صاحب الزمان و كتاب هاى ديگر، (متوفّى 658).

7- ابوبكر احمد بن حسين بيهقى (متوفّى سال 458).

8- كمال الدين محمّد بن طلحة شافعى (متوفّى 652).

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 228

9- حافظ بلاذرى ابومحمّد احمد بن ابراهيم طوسى (متوفّى 339).

10- قاضى فضل بن روزبهان؛ شارح كتاب الشمائل ترندى.

11- ابن الخشاب ابومحمّد عبداللَّه بن احمد (متوفّى 567).

12- شيخ و عارف شهير محى الدين؛ صاحب كتاب الفتوحات (متوفّى 638).

13- شيخ سعد الدين حموى.

14- شيخ عبدالوهاب شعرانى؛ مؤلف اليواقيت و الجواهر (متوفّى 973).

15- شيخ حسن عراقى.

16- شيخ على الخواص.

17- ابن اثير، مؤلف تاريخ كامل.

18- حسين بن معين الدين ميبدى، صاحب شرح ديوان.

19- خواجه پارسا محمّد بن محمّد بن محمود بخارى (متوفّى 822).

20- حافظ ابوالفتح محمّد بن ابى الفوارس؛ صاحب كتاب الاربعين.

21- ابوالمجد عبدالحق دهلوى؛ كه صد كتاب تأليف دارد (متوفّى 1052).

22- شيخ احمد جامى نامقى.

23- شيخ فريد الدين عطار نيشابورى.

24- جلال الدين محمّد رومى؛ صاحب مثنوى (متوفّى 672).

25- شيخ صلاح الدين صفدى، (متوفّى در سال 764).

26- مولوى على اكبر بن اسد اللَّه هندى؛ صاحب كتاب مكاشفات.

27- شيخ عبدالرحمن؛ صاحب كتاب مرآة الاسرار.

28- بعضى از مشايخ شعرانى.

29- يكى از مشايخ مصر، به نقل شيخ ابراهيم حلبى.

30- قاضى شهاب الدين دولت آبادى؛

صاحب تفسير البحر المواج و كتاب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 229

هداية السعداء.

31- شيخ سليمان قندوزى بلخى (متوفّى 1294).

32- شيخ عامر بن عامر البصرى؛ صاحب قصيده تائيه" ذات الانوار".

33- قاضى جواد سابطى.

34- صدر الدين قونوى؛ صاحب تفسير الفاتحه و مفتاح الغيب.

35- عبداللَّه بن محمّد مطيرى مدنى؛ مؤلف كتاب الرياض الزاهرة.

36- شيخ محمّد سراج الدين رفاعى؛ مؤلف صحاح الاخبار.

37- ميرخواند محمّد بن خاوند شاه؛ مؤلف تاريخ روضة الصفا، (متوفّى 903).

38- نضر بن على جهضمى؛ عالم و محدث معروف.

39- قاضى بهلول بهجت افندى؛ مؤلف كتاب محاكمه در تاريخ آل محمّد صلى الله عليه و آله.

40- شيخ محمّد ابراهيم جوينى (متوفّى 1176).

41- شيخ شمس الدين محمّد بن يوسف زرندى؛ مؤلف معراج الوصول.

42- شمس الدين تبريزى، شيخ جلال الدين رومى.

43- ابن خلكان؛ در وفيات الاعيان

44- ابن ارزق؛ در تاريخ ميافارقين.

45- مولى على قارى؛ صاحب كتاب مرقاة در شرح مشكاة.

46- قطب مدار.

47- ابن وردى (مورخ).

48- شبلنجى؛ مؤلف نور الابصار.

49- سويدى؛ صاحب كتاب سبائك الذهب.

50- شيخ الاسلام ابراهيم بن سعدالدين.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 230

51- صدر الائمّة موفّق بن احمد مالكى خوارزمى.

52- مولى حسين بن على كاشفى؛ مؤلف جواهر التفسير (متوفّى 906).

53- سيّد على بن شهاب همدانى؛ مؤلف كتاب" المودة في القربى".

54- شيخ محمّد صبان مصرى (متوفّى 1206).

55- الناصر لدين اللَّه؛ خليفه عباسى.

56- عبدالحى بن عمار حنبلى؛ مؤلف شذرات الذهب (متوفّى 1089).

57- شيخ عبدالرحمن بسطامى؛ در كتاب درة المعارف.

58- شيخ عبدالكريم يمانى.

59- سيّد نسيمى.

60- عماد الدين حنفى.

61- جلال الدين سيوطى.

62- رشيد الدين دهلوى هندى.

63- شاه ولى اللَّه دهلوى.

64- شيخ احمد فاروقى نقشبندى.

65- ابوالوليد محمّد بن شحنه حنفى؛ در تاريخ روضة المناظر.

66- شمس الدين محمّد بن طولون (مورخ شهير)؛

در كتاب الشذرات الذهبيه (متوفّى 953).

67- شبراوى شافعى؛ رئيس اسبق جامع ازهر و مؤلف كتاب الاتحاف.

68- يافعى؛ مؤلف تاريخ مرآة المعارف.

69- محمّد فريد وجدى؛ در دائرة المعارف.

70- عالم محقق شيخ رحمة اللَّه هندى؛ مؤلف اظهار الحق.

71- علاء الدين احمد بن محمّد السمانى.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 231

72- خير الدين زركلى؛ در كتاب الاعلام

73- عبدالملك عصامى مكى.

74- محمود بن وهيب القراغولى بغدادى حنفى.

75- ياقوت حموى؛ در معجم البلدان

76- مؤلف تاريخ گزيده

77- ابوالعباس قرمانى احمد بن يوسف دمشقى؛ در اخبار الدول و آثار الدول.

عقيده به ظهور مهدى عليه السلام عقيده اى اسلامى است

برخى از كسانى كه با تعصب كوركورانه و دشمنى شيعه حقايق دينى و علمى را مطالعه كرده و يا افكار مسموم و آلوده به غرض هاى سياسى دشمنان اسلام را ترويج مى نمايند، از راه راست و حقيقت پژوهى منحرف شده و در ضمن سخنان و مقالات خود، گاهى عقيده به ظهور مهدى را يك عقيده شيعى معرفى كرده و از اينكه آن را عقيده اى اسلامى كه مورد قبول ساير فِرق اسلام بدانند، خوددارى مى كنند.

پاره اى هم علاوه بر تعصّب و نفاق، در اثر كم اطّلاعى از تاريخ و حديث و تفسير و رجال، و عدم تبحّر و تحقيق در مسايل اسلامى و آشنايى مختصر با علوم مادّى عصرى، مى خواهند به تمام مسايل دينى از دريچه علل و اسباب مادّى نگريسته و آنچه را نتوانستند به علل مادّى مستند سازند و از درك راز و فلسفه آن عاجز شدند، تأويل و تحريف مى نمايند و يا از اساس انكار مى كنند.

از اين رو در كُنج اتاق در بسته خود مى نشينند و قلم به دست مى گيرند و در مسايل اسلامى و دينى كه از حدود مطالعاتشان

خارج است، گستاخانه اظهار نظر نموده و حقايق مورد اتفاق مسلمين را كه از آيات و احاديث گرفته شده، انكار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 232

مى نمايند، مثلًا مايلند بيشتر از معجزات علمى قرآن و تشريعات اسلام و برنامه هاى عالى و مترقى آن سخن بگويند؛ ولى از معجزات ديگر پيامبر و ساير انبيا و تصرفات خارق العاده آنها در امور مادى حرفى به ميان نياورند، چون شايد به ذائقه يك بچه تازه دانشجو شده خوب مزه نكند، يا يك نفر بى اطّلاع آن را مستبعد شمارد.

اينها گمان مى كنند صحّت و واقعيت هر موضوع وابسته به اين است كه همه كس بتواند آن را درك كند، يا هر دانشمندى آن را تصديق نمايد و با تلسكوپ و ميكروسكوپ و لابراتوار و وسايل فنى و صناعى وجود آن ثابت شود.

اينها مى گويند: بهتر اين است كه هرچه بتوانيم انبيا را افرادى عادى معرفى نماييم و از نسبت دادن معجزات به آنها تا حدّ امكان خوددارى نماييم؛ بلكه بهتر مى دانند حوادث عالم را هم به خداوند متعال نسبت ندهند و از قدرت و حكمت و علم و قضا و قدر او هم صريحاً سخنى به ميان نياورند و هرچه بگويند، از طبيعت و ماده بگويند و به جاى سپاس و ستايش خدا، سپاس ماده را به جا آورند تا با برخى از آنان كه چند كلمه از علوم مادى ياد گرفته و چند اصطلاح و فرمول و فرضيه فيزيكى و شيميايى و رياضى را خصوصاً به زبان انگليسى و فرانسوى شنيده اند، هم زبان باشند.

اين روحيه متأسفانه كم و بيش به همه سرايت كرده و آثارش در همه جاى زندگى بسيارى از

آنان نمايان است و بيشتر كسانى كه تحت تأثير اين روحيه هستند، افراد خام و ناپخته و اشخاصى هستند كه در علوم قديم و جديد اهل تحقيق و كنجكاوى نيستند و يك فرضيه يا اظهار نظر يك نفر غربى را هرچند آلوده به اغراض سياسى و استعمارى باشد، صد در صد صحيح مى شمارند. بعضى از روزنامه ها و مجلات و مطبوعات هم تحت تأثير اين عوامل، دانسته يا نادانسته، به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 233

مقاصد استعمارى خدمت مى كنند.[285]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 234

فكر نمى كنند بيشتر مردم آمريكا و اروپا و زمامداران آنها در مسايل علمى و عقلى و فلسفى و دينى، عوام و بى اطّلاع و مغرض هستند (بلكه برطبق يك آمار رسمى، 81 درصد آنان ناقص العقل و مبتلا به ضعف مشاعر قواى دماغى و روانى مى باشند) و بر اساس هدف هاى سياسى پست و دور از شرافت انسانيت، در هر نقطه اى از نقاط دنيا مطابق مصالح سياسى خود حرفى مى زنند و حساب علما و دانشمندان آنها با حساب اكثريت غرق در فساد و شهوات جدا است.

اينها در حالى كه ميان خودشان هزار جور خرافات رواج دارد، شرقى ها را به عادات و اخلاقى كه مبنى بر مبانى عقلى و اجتماعى و اخلاقى و دينى صحيح است، استهزا مى كنند.

اين حالت را كه در شرق پيدا شده، غرب زدگى مى گويند و مظاهر و نمايش هاى آن بسيار است و اجمالًا همه چيز را تهديد كرده و جامعه ها و خانواده هاى اسلامى را در بعضى از كشورها، مسخ و عفّت و حيا و اخلاق فاضله را چنان در معرض زوال قرار داده كه در آينده بايد همان سرنوشت

كشور اسلامى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 235

اندلس (اسپانيا) را استقبال نمايند.[286] متأسفانه در زمان ما غرب زدگى و خودباختگى در برابر عادات و اخلاق غربى ها و اظهار اشتهاى كاذب به تجددى كه عين ارتجاع است، پيش مردمى كه سطح معلوماتشان از حدود روزنامه و مجلات و يكى دو سفر به اروپا و آمريكا بيشتر نيست، روشنفكرى شمرده مى شود و بيگانگان نيز به وسايلى كه دارند، حتى به وسيله افرادى به نام مستشرق و خاورشناس براى غرض هاى سياسى خود، اين اشخاص را تشويق مى كنند.

در موضوع ظهور مهدى موعود نيز، اخيراً چند تن از برادران غرب زده اهل سنّت مانند احمد امين و عبدالحسيب طه حميده در حالى كه احاديث حضرت مهدى را نقل كرده اند، به شيعه حمله كرده و مثل آنكه شيعه را در اين عقيده تنها يافته باشند، يا مأخذ و مدركى براى اين عقيده در كتاب و سنّت و اقوال صحابه و تابعين و علماى امّت نباشد، ايرادات غير وارده نموده اند و خود را روشنفكر و متفكر و صاحب آراى جديده مى شمارند.

شايد نخستين كسى كه درصدد برآمد احاديث ظهور مهدى را تضعيف كند و از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 236

عهده اش برنيامد، ابن خلدون مغربى باشد كه در محيط افكار اموى و بغض اهل بيت در اطراف مسايل اسلامى بحث نمود.

به قول عقاد، دولت اموى اندلس براى شرق اسلامى تواريخى ايجاد كرد كه نه مورخان آنها نوشته اند و نه اگر مى نوشتند، آن چنان مى نگاشتند. محيط اندلس مورخانى تربيت كرد كه توانايى نقد و ردّ افكار اموى را نداشتند و ابن خلدون از همان افراد است كه تحت نفوذ و تربيت و تفكّر سياسى

خاصّ از واقع بينى در اين مسايل محروم بود. او مايل است كه فضايل اهل بيت را انكار يا به نحوى از انحا توهين و تضعيف نمايد و از بنى اميه دفاع كند و مطاعن آنها را ردّ نمايد، تا آنجا كه معاويه را بقيه خلفاى راشدين مى شمرد.

ظهور مهدى آل بيت عليهم السلام را هم چون از اولاد فاطمه و از بزرگ ترين مفاخر دودمان رسالت است، با همين روحيه بغض و عداوت اهل بيت مطرح نموده و با آنكه احاديث آن را تخريج نموده و از عهده نقد و تضعيف آنها برنيامده، دست به دامان استبعاد زده است.

جمعى از ارباب تحقيق و دانشمندان اهل سنّت به سخنان ابن خلدون و امثال او پاسخ هاى دندان شكن داده و خطا و لغزش او اشخاصى چون او به اصطلاح روشنفكر را روشن ساخته اند.

استاد احمد محمّد شاكر، عالم معروف و معاصر مصرى در" مقاليد الكنوز" مى گويد: ابن خلدون از چيزى كه به آن علم ندارد، پيروى كرده و خود را در مهلكه انداخته، مشاغل سياسى و امور دولتى و خدمت اميران و پادشاهان بر او غلبه يافته و گمان كرده: عقيده به ظهور مهدى، عقيده اى شيعى است. در مقدمه فصل طويلى نگاشته و در تناقض گويى هاى عجيب افتاده و غلطهاى روشن كرده است.

سپس استاد شاكر، بعضى از غلطهاى او را نقل كرده و مى گويد: او احاديث

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 237

مهدى را تضعيف كرده، براى كفر و روش سياسى خاصى كه داشته- تا اينكه مى گويد:- اين فصل از مقدّمه ابن خلدون پر است از غلطهاى بسيار در نام هاى رجال و علل احاديث، البته نبايد احدى به آن

اعتماد كند.

استاد احمد بن محمّد صديق، كتابى در ردّ ابن خلدون در اين موضوع به نام ابراز الوهم المكنون عن كلام ابن خلدون" نوشته و به طور مشروح به او پاسخ داده و او را مبتدع شمرده است.

هرچند آقايان علماى اهل سنّت به اين سخنان ياوه، جواب داده و ثابت كرده اند: عقيده به ظهور مهدى، عقيده اسلامى خالص و مورد اجماع و اتّفاق امّت است، در مقام توضيح مى گوييم:

1- هر فكر و عقيده اى كه از شيعه باشد، فكر و عقيده اسلام است و شيعه جز عقايد اسلامى، فكر و عقيده ديگرى ندارد. مدرك و مستند عقايد شيعه كتاب و سنّت پيغمبر صلى الله عليه و آله است. بنابراين امكان ندارد كه عقيده اى عقيده شيعه باشد و عقيده اسلامى نباشد.

2- عقيده به ظهور مهدى، اختصاص به شيعه ندارد و چنانچه علماى اهل سنّت نيز بر آن اتّفاق دارند، عقيده اسلامى خالص است.

3- شما اسلامى بودن عقيده را از چه راه تشخيص مى دهيد؟! آيا اگر آياتى از قرآن مجيد به آن تفسير شده باشد، آن عقيده، عقيده اسلامى نيست؟

اگر احاديث صحيح و معتبر و متواتر كه در كتاب هاى اهل سنّت روايت شده، آن را ثابت سازد، آن عقيده، عقيده اسلامى نيست؟

اگر صحابه و تابعين و تابعينِ تابعين به آن معتقد باشند، آن عقيده اسلامى نيست؟

اگر شواهد و حوادث تاريخى همه صحّت آن عقيده را تأييد كرده و برساند كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 238

آن عقيده، عقيده مقبول عموم ملّت اسلام بوده است، باز هم آن عقيده را اسلامى نمى دانيد؟

اگر در موضوع مهدى، محدثينى مانند ابى داود صاحب سنن، يك كتاب به نام" كتاب

المهدى" و عالمى مانند شوكانى كتابى به نام" التوضيح" و ديگران از مشهورترين علما كتاب هاى ديگر نوشته باشند و در كتاب هاى اسلامى كه در قرن اوّل هجرت تأليف شده، اين عقيده مذكور باشد، باز هم اين عقيده اسلامى نيست؟

پس شما بگوييد: ملاك و ميزان يك عقيده اسلامى چيست؟ تا ما با آن ميزان به شما جواب بدهيم؛ ولى شما مى دانيد و همه مسلمانان مى دانند كه غير از آنچه برشمرديم، راه ديگر براى شناخت عقايد اسلامى نيست و از همه اين راه ها، اسلامى بودن عقيده به ظهور مهدى ثابت و مسلّم است، خواه شما بخواهيد و خواه نخواهيد.

عقيده به ظهور مهدى و قيام مدعيان مهدويّت

بعضى مانند احمد امين مصرى و طنطاوى، انقلابات و شورش هايى را كه متمهديان برپا كرده و سبب ضعف مسلمانان و جنگ و خون ريزى شده، پيش كشيده و عقيده به ظهور مهدى را علّت بروز اين حوادث و اختلاف و تفرقه شمرده و از اين راه مى خواهند سم پاشى كرده و افكار را از اين عقيده كه سبب ثبات و استحكام جامعه و اطمينان به آينده است، منصرف سازند، درحالى كه ميان دعواى كسانى كه به دروغ مُدعى مقام مهدويت شده يا بشوند و صحّت و عدم صحّت عقيده به ظهور مهدى هيچ گونه ارتباطى نيست و با اين گونه سخنان، انكار يك واقعيت دينى و مذهبى از يك نفر به اصطلاح دانشمند تعجب آور است.

آقاى احمد امين! كدام يك از حقايق عالى و كدام يك از نعمت هاى عامه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 239

اين گونه مورد سوء استفاده و دست آويز مقاصد افراد جاه پرست و رياست خواه نشده است.

حقّ، صلح، عدالت، امانت و صداقت، فرهنگ و تعليم و تربيت،

ترقى و تجدد، دين و مذهب، آزادى، دموكراسى، برقرارى نظم و حكومت قانون و صدها مفاهيم ديگر از اين رقم مورد سوء استفاده و دستبرد سودپرستان و سياست مداران بوده و هست و بيشتر اين الفاظ در معانى اضداد آنها استعمال مى شود؛ يعنى جنگ جو و توسعه طلب از صلح و دموكراسى، ستمگر از عدالت، مفسد از اصلاح، مرتجع از تجدد و ترقى، خائن از امين و دشمنان آزادى از آزادى دم مى زنند و در زير اين الفاظ مقاصد خود را مى جويند و بر روى كارها و خيانت و جنايت هاى خود با اين الفاظ پرده پوشى نموده و به ملّت هاى ستمكش آنچه را مى خواهند تحميل مى كنند. به نام تعميم تربيت و تعليم، مردم را از مبانى صحيح اخلاقى منحرف مى سازند و از ترقى علمى افراد مانع مى شوند.

جنگ هايى كه به نام آزادى بشر و نجات ملل محروم و دفاع از حقوق ملّت ها برپا مى شود، چنانچه ديده و شنيده شده، براى پايمال كردن حقوق و غارت ثروت كشورها و استعمار آنها است.

به نام رهبرى معنوى و به نام رسالت آسمانى بيشتر شورش و انقلاب شده، يا به نام مهدويت؟ كسانى كه به دروغ ادّعاى پيغمبرى كرده اند بيشتر بوده اند يا آنهايى كه به دروغ ادعاى مهدويت كرده اند؟

كودتاها و انقلاباتى كه پى در پى در كشورها واقع مى شود، به نام اصلاح و نجات ملّت و آزادى و حكومت قانون انجام مى شود يا به نام هاى ديگر؟ آيا رهبران اين انقلابات بيشتر خودساخته و شيفته آزادى، براى اصلاح قيام مى كنند يا براى مقاصد ديگر؟

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 240

آيات قرآن مجيد هم وقتى به دست نااهل و صاحبان اغراض شخصى و سياسى افتاد،

به عكس مقصود و مراد، تفسير و معنى مى شود يا در غير مورد تطبيق مى كنند تا حدى كه معاويه و يزيد هم در برابر على و حسين عليهما السلام آيات قرآن را مى نوشتند و مى خواندند.

آيا براى اينكه بعضى آياتى از قرآن مجيد را برحسب رأى و نظر خود و در جهت تأمين منافع شخصى تأويل و تفسير كردند و سبب ضلالت و گمراهى شدند، شما مى توانيد پيشنهاد بدهيد كه آن آيات (العياذ باللَّه) از قرآن حذف شود تا اين افراد به رأى فاسد خود، آنها را تفسير نكنند؟

حتى افرادى پا را فراتر گذاشته قولًا يا عملًا ادعاى خدايى كرده و مردم را استعباد كردند. ميليون ها مردم گاوپرست و بت پرست و آتش پرست و ستاره پرست شدند. ميليون ها نفر در برابر كاخ فرعون ها و نمرودها و ديكتاتوران ديگر تاريخ به خاك ذلّت افتادند و خود را غلام جان نثار و چاكر بى اختيار آنها گفتند و بشرهايى مانند خود بلكه بى علم تر و نالايق تر از خود را پرستيدند و به جاى آنكه نام خداى يگانه را برند، نام سلاطين را بردند و كارها را به نام پرننگ ستمگران آغاز كردند. اگر اسلام نيامده بود و عقيده توحيد، قلوب مردم را روشن نكرده و افكار را آزاد نساخته بود و بشر خود را نشناخته بود و ملّت ها رابطه خود را با زمامداران درك نكرده بودند و بسم اللَّه و اللَّه اكبر شعار آدم هاى آزاد نشده بود، هرگز يوغ ذلّت بشر پرستى از گردن انسان ها برداشته نمى شد.

آيا براى اينكه علم و صنعت و خدا پرستى و نبوّت و صلح و عدالت در طول تاريخ زندگى بشر، وسيله و دستاويز مقاصد افرادى جاه طلب

و سياست مدار شده، شما مى توانيد اين حقايق را محكوم سازيد؟

آيا براى اينكه جمعى به عنوان عدالت پرورى و آزادى خواهى و حكومت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 241

قانون، ستمگرى و قانون شكنى كرده و ديكتاتورى پيشه ساخته، شما مى توانيد بگوييد: مفاهيم عدل و داد و حرّيت و قانون و مساوات و فضيلت حقيقت ندارد و براى بشر اسباب دردسر و مزاحمت است و بايد اين الفاظ از قاموس انسانيت حذف شود؟

آيا مى خواهيد با اين انديشه هاى نارسا و منطق غلط در يك موضوعى كه صدها حديث و روايت بر آن دلالت دارد و صدها ميليون مسلمان در مرور اعصار به آن معتقد بوده و هستند، اظهار نظر كنيد؟

نه آقاى احمد امين! اين دروغ از راست بگرفته فروغ.

شما هم مى توانيد كه اكثر اختلافات بشر بر سر موضوعات و صغريات و مصاديق است و اگر به غلط و خطا يا به عمد يك چيزى را موضوع و مصداق و صغراى يك كلى خواندند، يا به باطلى لباس حقّ پوشانيدند، بر دامن پاك حقّ گردى نمى نشيند. همان طور كه افراد نادانى، خود را با جعل دانشنامه و شيطنت هاى ديگر عالم معرفى مى كنند، افرادى هم به دروغ خود را مصلح و عدالت طلب و مهدى موعود و امام و پيغمبر مى نامند.

بلكه يكى از مدعيان مهدويت (على محمّد شيرازى) چون ديد بازارش گرم نشد و حنايش رنگى نگرفت، يا تنى چند را كه به او گرويدند، بسيار ابله و نادان يافت، دعاوى ديگر هم كرد.[287]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 243

پس اين سخن كه چون ايمان به ظهور مهدى دستاويز جمعى از شيّادان جاه طلب تاريخ شده، ما بايد

آن را از اصل رها كنيم و از يك واقعيت مسلم چشم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 244

بپوشيم، به هيچ وجه نه قابل قبول و مورد اعتنا است و نه با عقل و منطق سازگار است.

لذا از قرن اوّل هجرت كه بعضى ادّعاى مهدويت كردند يا ديگران به آنها اين مقام را نسبت دادند، از كسى حتى بنى اميّه و بنى عباس شنيده نشد كه در مقام ردّ آنها انكار اصل ظهور مهدى را بنمايد؛ بلكه آنها را براى آنكه واجد صفات مهدى نيستند، ردّ مى كردند و هيچ كس نگفت چون اينها به دروغ ادّعا مى كنند، پس ما اصل ظهور مهدى را قبول نداريم؛ زيرا در ميان مسلمانان كه به كتاب و سنّت پيغمبر و اجماع صحابه و تابعين ايمان داشتند، اين فكر يعنى انكار اصل ظهور مهدى با ردّ گفته پيغمبر و مخالفت كتاب و سنّت برابر بود و هرگز قابل قبول نبود؛ بلكه چون در احاديث راجع به ظهور مهدى از پيدايش اين متمهديان خبر داده شده، ايمان آنها به صحّت روايات و ظهور آن حضرت بيشتر مى شد كه كسانى كه در اثر دعواى مدعيان دروغ گوى مقام مهدويّت گمراه شدند، ضلالتشان مربوط به جهالت و نادانى و عدم معرفت و بى اطلاعى از اوصاف و علايم مهدى- عليه الصلاة و السلام- مى باشد؛ ولى اگر كسى مهدى منتظر- عجل اللَّه تعالى فرجه- را به همان اوصاف و نشانى ها كه در اخبار و احاديث معرفى شده بشناسد، هرگز گمراه نمى شود و دعاوى باطل سبب تزلزل ايمان و عقيده او نمى گردد و آن چنان كه صفات و خصوصيات مهدى عليه السلام مشروح و روشن و رافع

ابهامات بيان شده، در مورد هيچ دعوت ديگر و احدى از انبيا و اوليا كه منصوص به تنصيص نبىّ يا ولىّ سابق بودند، بيان نشده است.

تأثير عقيده به ظهور مهدى در اخلاق

طنطاوى مصرى در تفسير خود راجع به قرب ساعت «قيامت» و ظهور مهدى،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 245

سخنان ابن خلدون مغربى را نقل كرده و اين دو موضوع را سبب ضعف عزايم و ايراث سستى و تفرقه و اختلاف پنداشته و به علماى اسلام، نسبت غفلت؛ بلكه تلويحاً آنها را به جهل و ضلالت نسبت داده است.

راجع به تفرقه و اختلاف در مقاله «عقيده به ظهور مهدى و قيام مدعيان مهدويت» توضيح داده شد كه تمام عناوين و حقايق مورد دستبرد و سوء تعبير صاحبان اغراض فاسد گرديده و حتى مفهوم يگانگى و وحدت ملّى و دينى هم وسيله تفرقه شده و به نام تحصيل اتّحاد، بسا اختلاف به وجود آمده و به اسم حفظ وحدت، تفرقه ايجاد و مرتكب تجاوزات ننگين مى گردند؛ امّا اين سوء استفاده ها زيانى به حسن اتّحاد و لزوم آن نمى زند.

ايمان به ظهور مهدى عليه السلام هم مثل ساير عقايد اسلامى بايد قدر مشترك و وسيله اتّحاد باشد. شما مقصّر هستيد؛ زيرا موضوعى را كه امّت بر آن اتّحاد و اتفاق دارند و اعتبار مدارك و مآخذ آن از بسيارى عقايد و مسايل اسلامى قوى تر است، انكار مى كنيد و اختلاف و تفرقه ايجاد مى نماييد.

امّا راجع به قرب ساعت؛

اوّلًا: ايمان به اقتراب و نزديكى قيامت مدلول و منطوق آيات محكم و صريح قرآن مجيد است.

ثانياً: اين ايمان به هيچ وجه علّت ضعف و سستى نمى شود؛ بلكه سبب قوّت تصميم و اهتمام در انجام تكليف

و خلوص نيت و تهذيب اخلاق و وسيله انذار و ترغيب به كارهاى خير و اعمال صالح است.

شما چون در ردّ و قبول حقايق، به غلط نتايج مادى را ميزان قرار داده ايد، مى خواهيد خبر اقتراب ساعت هم مستقيماً سبب فتح كشورها و دعوت به اختراع و پيشرفت امور صناعى و مادى باشد و از تأثير معنوى و اخلاقى و رابطه آن با

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 246

سازمان صحيح اجتماعى و مدينه فاضله اى كه منظور اسلام است، غفلت داريد و فراموش كرده ايد كه دعوت انبيا و تعليم و تربيت آنها بر اساس ايمان به مبدأ و معاد است.

مسلمانان با اين ايمان به مبدأ و معاد و اقتراب ساعت، كشورهاى بزرگ را فتح كردند و پرچم اسلام را در دورترين نقاط به اهتزاز درآوردند و اعلان آزادى انسان ها را در جهان انتشار دادند.

با اين ايمان، جهانيان را به علم و دانش و تفكّر و تحقيق و كنجكاوى و ترقى علمى و صناعى دعوت كردند، علمدار علم و تمدن شدند و در هر رشته از علوم تجربى بزرگ ترين دانشمندان را به دنيا تحويل دادند.

راجع به تعيين وقت قيام و قيامت هم كه مى گوييد: سبب انحراف و گمراهى شده و فلان صوفى حُقّه باز سنّى، وقتى براى آن معين كرده و گِله از برادران صوفى سنى خود كرده ايد. البته حقّ داريد؛ ولى اگر كسى اين سخنان را باور كرد، گناهش به گردن شما رهبران اهل سنّت است كه افكار را روشن نمى كنيد و مسلمانان را به معارف قرآن راجع به مبدأ و معاد آشنا نساخته ايد.

قرآن مجيد صريحاً علم قيام ساعت را مخصوص خدا دانسته و ما معتقديم كسى

از آن آگاه نيست و هر كس براى آن وقتى معين كند، دروغگو و راهزن است و اكثريت بلكه قاطبه عوام مسلمان از سنى و شيعه تا چه رسد خواص و علما مى دانند: كسى از تاريخ قيام ساعت خبر نداده و علم آن نزد خداوند متعال است:

«إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السّاعَةِ»[288]

حال اگر نادانى در اين موضوع اظهار علم كند، نه پذيرفته مى شود و نه كسى به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 247

آن اعتنا مى كند. اينها سبب ضعف و سستى مسلمانان نيست؛ بلكه سبب ضعف، كتمان حقايق و سياست هاى سوء زمامداران و منحرف كردن جامعه از برنامه هاى روشن اسلامى است.

ايمان به ظهور مهدى عليه السلام نيز مانند قيام ساعت و اقتراب قيامت سبب ضعف و شكست روحيه و سستى در انجام تكاليف نيست. هيچ كس نگفته: چون مهدى ظهور مى كند، تكاليف ساقط و مسلمانان در برابر كفار و حملات آنها تكليفى ندارند و بايد دست روى دست بگذارند.

هيچ كس نگفته:

«وَأَعِدُّوا لَهُمْ ما اسْتَطَعْتُمْ مِن قُوَّةٍ ...»[289]

و آيات راجع به امر به معروف و نهى از منكر و دعوت به خير و دفاع از اسلام و وظايف اجتماعى و سياسى را نبايد اجرا كرد.

كسى نگفته است: ايمان به ظهور مهدى براى افراد سست عنصر و ضعيف اراده و بهانه جو و كسانى كه ظلم و استعمار اجانب را در بلاد اسلام و خانه و وطن خود تحمل كرده اند عذر است.

هرگز در يك خبر و روايت نرسيده كه كارها را به آينده و ظهور مهدى واگذاريد؛ بلكه به عكس مسلمانان در اخبار و احاديث به صبر و ثبات و كوشش و استقامت و شدت تمسك به تعليمات و

برنامه هاى قرآن تشويق شده اند.

همان طور كه پيغمبر اعظم و مجاهد اوّل اسلام؛ على عليهما السلام و صحابه والامقام به انتظار ظهور مهدى، خانه نشينى و كناره گيرى اختيار نكردند و براى اعلاى كلمه اسلام آنى فارغ نبودند و از هيچ فداكارى و جان بازى خوددارى نكردند، امروز هم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 248

مسلمانان همان وظايف را عهده دار و همان مسؤوليت ها را دارند.

ايمان به ظهور مهدى و امام وقت نيز مؤيد همين احساس مسؤوليت است.

ايمان به ظهور مهدى، موجب تهذيب اخلاق و ورع و پارسايى و بيدارى ضمير است.

ايمان به ظهور مهدى، با واگذارى امور به آينده و گوشه گيرى و انزوا و امروز و فردا كردن و قبول تسلط كفار و اشرار و خوددارى از ترقى صناعى و علمى و ترك اصلاحات اجتماعى سازگار نيست.

ايمان به ظهور مهدى، سبب رشد فكر و مانع از ضعف و نااميدى و بدبينى به آينده است.

ايمان به ظهور مهدى، همان نتيجه و فايده را دارد كه اين آيات شريفه دارند، آياتى مثل:

«إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذّكْرَ وَإِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»؛[290]

«البته ما قرآن را بر تو نازل كرديم و خود نيز آن را محفوظ خواهيم داشت».

و آيه:

«يُرِيدُونَ لِيُطْفُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ ...»؛[291]

«كافران مى خواهند نور خدا را با گفتار باطل و طعن مسخره خاموش كنند ...».

و آيه:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 249

«وَلا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ»؛[292]

«شما مسلمانان نه هرگز در كار دين سستى كنيد و نه از فوت غنيمت و متاع دنيا اندوهناك باشيد؛ زيرا شما فاتح و پيروزمندترين و بلندترين ملل دنيا هستيد، اگر در ايمان ثابت و استوار باشيد».

همان طور كه مفاد اين

آيات، فتور و سستى و شانه از زير بار مسؤوليت خالى كردن نيست، ظهور مهدى و غلبه آن حضرت و حكومت جهانى او نيز سبب سستى و جواز مسامحه در انجام تكاليف نيست.

همان طور كه مسلمانان صدر اسلام از اين آيات و بشارت هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله به فتوحات آينده و كشورگشايى هاى مسلمين فهميدند كه نبايد در خانه به انتظار آينده نشست و تماشاچى صحنه هاى شكست مسلمانان و عقب ماندن آنها از كفار در علم و صنعت و اسباب قوه و قدرت گرديد و به گفتن اينكه خدا حافظ است و خدا وعده نصرت داده و خدا نمى گذارد نورش خاموش شود، اكتفا نمى كردند.

كسانى هم كه به ظهور حضرت مهدى عليه السلام ايمان دارند، خصوصاً اگر روايات و احاديثى را كه از طرق شيعه روايت شده، خوانده باشند، بايد در اطاعت اوامر خدا و انجام تكاليف شرعى از ديگران كوشاتر و غيرت و همت و اهتمام آنها در حفظ نواميس شرع و حمايت از قرآن و احكام و دفاع از حريم اسلام و مجد و عظمت مسلمين بيشتر باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 251

پاسخ ده پرسش پيرامون امامت، خصايص و اوصاف حضرت مهدى ارواحنا فداه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 253

1. پيرامون استمرار نظام امامت

پرسش:

آيا رژيم و" نظام امامت" با پايان يافتن دوره غيبت صغرى و آغاز غيبت كبرى (سال 329 هجرى قمرى) پايان يافت، و پس از ظهور حضرت مهدى عليه السلام اين نظام از نو برقرار مى شود، يا اينكه" نظام امامت" استمرار دارد؟

پاسخ:

رژيم امامت، رژيمى است الهى و انقطاع ناپذير و دوره فترت ندارد و در هر زمان و هر عصر وجود دارد؛ از عصر حضرت رسول اعظم صلى الله عليه و آله تا حال برقرار بوده و هست، و تا دنيا باقى است، برقرار خواهد ماند، چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«لا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قآئِمٍ للَّهِ بِحُجَّةٍ إِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً وَإِمّا خآئِفاً مَغْمُوراً لِئَلّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَيّناتُهُ»؛[293]

«زمين از قائمى كه براى خدا حجت باشد، خالى نخواهد ماند (و اين حجت) يا ظاهر و مشهور است و يا بيمناك و مستور، براى اينكه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 254

حجّت هاى خدا و بيّنات او باطل نگردد و از بين نرود».

بر هركس واجب است كه" نظام امامت" را بشناسد و به آن ايمان داشته باشد و در هر زمان و هر مكان، مردم بايد از اين نظام اطاعت كنند، و هركس، در هر كجا و هر نقطه اى از دنيا كه باشد و هر شغل و كارى كه داشته باشد- لشكرى باشد يا كشورى، بازرگان باشد يا پيشه ور، دانشمند باشد يا دانشجو- بايد مطيع اين رژيم و فرمان بر اين نظام و برنامه هاى آن باشد، تفاوت نمى كند كه اين نظام، مسلّط بر اوضاع باشد يا مسلّط نباشد، و حكومت هاى غاصب در امور مداخله داشته باشند يا نداشته

باشند.

اين حكومت است و دين و سياست و رژيم و نظام، پس اگر يك فرد مسلمان در دورترين نقاط چين يا اروپا يا آمريكا يا هر منطقه ديگر باشد كه حكومت هاى غير شرعى قدرت سياسى و اداره امور را در دست داشته باشند، همان يك فرد بايد مطيع نظام الهى امامت باشد تا در نظام حكومت خدا باشد و بايد دستور العمل و برنامه كارش را از طريق نظام امامت تعيين كند، حتى اگر در منطقه تحت حكومت رسمى كفار زندگى مى كند و كارمند مؤسسات و وزارت خانه ها و ادارات آنها نيز باشد، باز هم بايد فرمانبر نظام امامت باشد و از آن نظام دستور بگيرد و تابعيت آن را داشته باشد.

دور بودن از حريم و منطقه نفوذ رسمى اين رژيم، شخص را از اطاعت و تابعيت آن معاف نخواهد كرد.

ابوذر و سلمان و مقداد و عمار ياسر و اين گونه شخصيّت ها، در زمان تسلّط نظام غاصب، فرمانبر نظام امامت بودند؛ و امثال على بن يقطين و محمّد بن اسماعيل بن بزيع نيز، اگرچه به ظاهر در دستگاه هارون و حكومت بنى عباس وارد بودند؛ امّا در عين حال از نظام امامت اطاعت مى كردند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 255

هركس بايد مشخص سازد و تعيين كند كه در زندگى و تمام شؤون و امور خود، از چه رژيم نظامى اطاعت مى كند و تابع چه حكومتى است.

بايد معلوم كند كه تابعيت حكومت خدا را قبول كرده يا حكومت طاغوت را پذيرفته است؛ مؤمن به خدا مى باشد يا مؤمن به طاغوت.

متأسفانه بيشتر مسلمانان به اين مسأله بسيار مهم توجّه كافى نكرده و معنى" ولايت" را درك ننموده و

از اهمّيت اين بُعد آن، كه اطاعت باشد، غفلت كرده اند و آنان كه خيلى مذهبى و متعهد هستند، به انجام يك سلسله فرايض و واجبات و ترك محرّمات اكتفا مى كنند.

امّا از اينكه در حال حاضر چه تابعيتى بايد داشته باشند، غفلت دارند و اگر تابعيت حكومت هاى غير شرعى را قبول نكرده باشند، تابعيت حكومت شرعى را هم آگاهانه نپذيرفته اند و به تعهدات و مسؤوليت هايى كه در برابر آن دارند، توجّه ندارند و تابعيت حكومت شرعى را يك مسأله و وظيفه اسلامى نشمرده اند.

طبق مذهب اهل سنّت؛ تشكل حكومت شرعى ممكن است به فترت و سستى برخورد نمايد و در بعضى از زمان ها، بنا به عللى نظام حكومت اسلامى تعطيل شود، و ممكن است در زمانى كه حكومت شرعى تشكيل نشده، مسأله تابعيت از آن هم مطرح نباش، و بلكه بى موضوع گردد.

امّا طبق مذهب شيعه؛ كه نظام امامت، رژيم دايم و مستمر است، هميشه و در تمام شرايط، تابعيت حكومت شرعى يك فريضه اساسى و عمده است.

حكومت مخصوص ذات خدا است: «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا للَّهِ» و بايد فقط خدا پرستش و اطاعت شود و اطاعت براى او خالص باشد و مردم در برابر حكومت و سلطنت و رژيم او خاضع و فرمانبر باشند: «أَمَرَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا إِيّاهُ مُخْلِصِينَ لَهُ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 256

الدّينَ» دين قيّم و مستقيم، اين است: «ذلِكَ الدّينُ الْقَيّمُ»[294] رژيم امامت؛ يعنى حكومت خدا و تابعيت اين رژيم، تسليم حكم خدا بودن و در منطقه حكومت خدا زيستن و به حكومت غير خدا عقيده نداشتن است.

تفاوت نمى كند در اعصارى كه ائمه عليهم السلام حضور داشتند و غاصبان حكومت، مانع

از مداخله رسمى آنها در كارها بودند، يا در عصر غيبت كبرى كه امام عليه السلام غايب مى باشند، بايد هر مسلمانى در اين رژيم (نظام امامت) ثبت نام كند و از اينجا فرمان ببرد و شناسنامه حقيقى خود را از اين حكومت بگيرد.

حكومت شرعى هميشه برپا است و مرز و منطقه و كشور ندارد، هر كجا يك فرد متشرّع و يك مسلمان متعهّد باشد، آنجا در قلمرو فرمان اين حكومت محسوب است.

امروز مهم ترين چيزى كه بايد به شيعيان خصوصاً و به مسلمانان عموماً تفهيم كرد، مسأله رژيمى است كه بايد از آن تبعيت داشته باشند، و نظامى كه بايد از آن اطاعت نمايند.

اين موضوع اگر كاملًا درك شود، يگانه وسيله اى است كه از آن براى اصلاح امور و مبارزه با عوامل بيگانه استعمار و استعباد و استبداد، مى توان استفاده كرد.

اين حكومت و نظام امامت بود كه در واقعه تحريم تنباكو، حكومت انگلستان را به زانو درآورد و رشته استبداد ناصرالدين شاه را قطع كرد و استعمارگران را در بيم و هراس انداخت.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 257

و اين ملّت مسلمان و شيعه ايران بود كه در اين واقعه، به دنيا اعلام كرد كه تابعيت رژيمى را دارد كه رهبرى آن با «آيت اللَّه مرحوم ميرزاى شيرازى- اعلى اللَّه مقامه-» است و تابعيت رژيم استبدادى ناصر الدين شاه را ندارد.

نظام امامت، يكى از انقلابى ترين و سازنده ترين برنامه هاى اسلامى است 295] كه متأسفانه از آن به طور كامل در پيشبرد مقاصد و اهداف اسلام، امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با تجاوز و استضعاف استفاده نمى شود، و چنان كه بايد به عموم تبليغ

نشده و ايمان به اين نظام و ابعاد آن و تعهداتى كه مؤمن به اين نظام دارد، در يك سطح همگانى و با اهميّت عرضه نمى شود.

به نظر اين جانب، تمام يا عمده نقاط ضعف و عقب ماندگى هاى جامعه، از عدم توجّه به اين برنامه و مشخص نكردن تابعيت و ملتزم نبودن به لوازم عقيده به امامت و نشناختن آن مايه گرفته است و اينكه بسيارى امامت را در عصر حاضر، يك امر اعتقادى خارج از عمل مى شمارند و آن را مربوط به دوران و عصر حضور امام مى دانند، و نمى دانند هم اكنون نيز نظام امامت قائم و برپا است و فقط تبعيت از آن، راه نجات دنيا و عقبى است.

عقيده به نظام امامت و حكومت شرعى، در تمام شؤون قدرت سازندگى دارد، و شعبه اى از عقيده توحيد خالص است كه از آن انفكاك ندارد، و حديث شريف معروف:

«مَنْ ماتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمامَ زَمانِهِ ماتَ مَيْتَةً جاهِلِيَّةً».[296]

همين استمرار و همين لزوم اطاعت دائم در تمام اعصار و ازمنه و مناطق را تأييد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 258

مى نمايد و چون عقيده به نظام امامت، رشته اى از عقيده به توحيد و حكومت خدا و سلطنت حقّ است، هركس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، به مردن جاهليت مرده است.

و چون اطاعت داشتن از نظامات ديگر، يك نوع شرك فكرى و عملى است؛ حضرت صادق عليه السلام در ضمن حديثى مى فرمايد:

«لا دِينَ لِمَنْ دانَ اللَّهَ بِوِلايَةِ إِمامٍ جآئِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ»؛[297]

«دينى نيست از براى كسى كه خدا را به ولايت پيشواى ستمكارى كه از جانب خدا نيست، عبادت كند».

و حضرت امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

«قالَ اللَّهُ تَبارَكَ وَتَعالى

لَاعَذّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلامِ دانَتْ بِوِلايَةِ كُلّ إِمامٍ جآئِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ، وَإِنْ كانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَعْمالِها بَرَّةً تَقِيَّةً، وَلَأَعْفُوَنَّ عَنْ كُلّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلامِ دانَتْ بِوِلايَةِ كُلّ إِمامٍ عادِلٍ مِنَ اللَّهِ، وَإِنْ كانَتِ الرَّعِيَّةُ فِي أَنْفُسِها ظالِمَةً مُسِيئَةً»؛[298]

«خداوند متعال فرموده است: البته عذاب خواهم كرد هر رعيتى را كه در اسلام متديّن گردد به ولايت هر پيشواى ستمكارى كه از جانب خدا نيست، اگرچه رعيت در كارهاى خود نيكوكار و پرهيزكار باشد. و البته عفو مى كنم از هر رعيتى كه در اسلام متديّن گردد، به ولايت امام عادلى كه از جانب خدا باشد، اگرچه در ذات خود ستمگر بدكردار باشد».

از امثال اين احاديث،[299] اهمّيت امامت و رهبرى سياسى و نقش آن در اجتماع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 259

معلوم مى گردد و اينكه اگر ملّتى و فردى در اين اصل مسامحه كند و به نظامى كه بر اوضاع مسلّط است و به شرعى بودن آن اعتنا نداشته باشد و خود را مسؤول نشمارد (اگرچه در كارهاى ديگرش مواظب دستورات شرع باشد) مستحق بازخواست و عذاب خواهد شد.

و نيز از اين احاديث استفاده مى شود كه نظام امامت، نظام محدودى نبوده و مستمر و جاودان مى باشد و به عصر حضور منحصر نيست؛ هميشه منعقد است و هيچ گاه تعطيل نشده و نخواهد شد.

در عصر ما نيز حكومت شرعى بر اين اساس برقرار است و هيچ كس در ترك اطاعت آن و قبول نظامات ديگر معذور نيست و عقيده به وجود امام عصر عليه السلام و حيات آن حضرت، معنايش اعتقاد به وجود حكومت شرعى و لزوم اطاعت از اوامر و پيشنهادها و دستورات فقهاى

جامع الشرايط است.

باز تكرار مى كنيم: منطقه نفوذ اين حكومت مرز ندارد و تا هركجا مسلمان و شيعه باشد، بايد نفوذ داشته باشد و هر كس مابين خود و خدا، بايد از اين نظام تبعيت كند، اگرچه اين نظام، به حسب ظاهر استيلاى بر امور و تسلط حكومت هاى ظاهرى را نداشته باشد.

خلاصه، التفات به اين مطلب بسيار لازم است كه ما يك عقيده اى توحيدى داريم كه:

«لَهُ الْحُكْمُ وَلَهُ الْأَمْرُ، وَهُوَ الْحاكِمُ وَهُوَ السُّلْطانُ، وَهُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ الْمَوْلى وَهُوَ ... وَهُوَ ...»؛

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 260

«حكم براى خدا است، و فرمان مختص ذات او است و حاكم او است و سلطان و ولى و مولى او است و او ... و ...».

بنابراين، هيچ كس و هيچ گروه بر كسى نمى تواند حكومت كند، ولايت و سلطنت ندارد؛ مگر به اذن اللَّه و به حكم خدا، و همه مردم بايد در تحت حكومت خدا و داخل در سلطان اللَّه و مطيع احكام اللَّه و ساكن مملكت اللَّه باشند.

پس حكومت هايى كه از جانب اللَّه نيستند، طبق هر رژيم و برنامه اى كه باشند، باطل و اطاعت از آنها بالذات حرام است، و فقط حكومت خلفاى الهى و كسانى كه از جانب آنها نيابت دارند، شرعى و واجب الاتباع است و اين منصب براى احدى غير از آنها ثابت نيست.

خداوند متعال ما را به حقايق اين امور هدايت فرمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 261

2. چگونگى تسخير جهان با ياران معدود

پرسش:

ممكن است توضيح دهيد: افزايش روزافزون جمعيت بشر، كه اكنون طبق آمارگيرى هاى دقيق از هشت ميليارد بيشتر است، چگونه حضرت صاحب الزمان عليه السلام با سيصد و سيزده نفر دنيا

را مسخّر مى فرمايد؟

و چگونه ممكن است مثلًا هشت ميليارد نفر تسليم يك عدّه اندك معدود شوند و از عادات و اخلاق و برنامه ها و سنن خود دست بردارند؟

آيا غلبه آن حضرت به طور اعجاز و خرق عادت است؛ يا آن كه با ملاحظه اسباب و علل و عوامل ظاهرى نيز غلبه و پيروزى آن جناب ممكن است؟

پاسخ:

برحسب روايات و احاديث شريفه، وقتى حضرت صاحب الامر عليه السلام ظاهر مى شوند، نخست سيصد و سيزده نفر از خواصّ اصحاب آن حضرت در مكّه معظّمه به خدمتش حاضر مى گردند و وقتى عدّه اصحاب و اجتماع كنندگان به ده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 262

هزار نفر رسيد، از مكّه خارج مى شوند.[300] و امّا غلبه آن حضرت و حكومت جهانى اسلام، ممكن است به طور اعجاز و خرق عادت انجام يابد، و ممكن است با فراهم شدن اسباب و علل ظاهرى باشد، و ممكن است به هر دو نوع واقع شود؛ چنان كه پيشرفت و غلبه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و قواى اسلام به هر دو نوع بود.

امّا به طور اعجاز و خرق عادت، نيازى به توضيح نيست كه حصول چنين غلبه مطلق براى آن حضرت به خواست خداوند، امرى است ممكن و معقول، و با وعده هاى صريح و بشارت هاى حتمى كه در قرآن مجيد و احاديث متواتر داده شده، بدون شبهه حاصل خواهد شد و خداوند به مصداق آيه:

«كَمْ مِن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ»؛[301]

«چه بسيارند گروه اندكى كه به اذن خداوند، بر گروه بسيارى چيرگى مى يابند».

آن حضرت و اصحابش و عموم بندگان شايسته خدا را بر تمام ملل غالب و حاكم و وارث و مالك

ارض قرار مى دهد.

و از لحاظ اسباب و علل ظاهرى هم، اگر موضوع را بررسى كنيم، حصول چنين فتح و غلبه و تشكيل آن حكومت الهى ممكن و عملى خواهد بود؛ زيرا آن حضرت هنگامى ظهور مى كند كه اوضاع و احوال اجتماعى و اخلاقى و سياسى كاملًا مساعد باشد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 263

در آن موقع، همه ملل از مدنيت معنوى و اخلاقى محروم، و دشمنى و كينه و ظلم و تجاوز، همه را نسبت به يكديگر بدبين و از هم جدا ساخته و اتّحاد و وحدت، همفكرى و همكارى، به كلّى از ميان بشر رخت بربسته، و از اين كه كسى بتواند بدون مدد غيبى جامعه را رهبرى كند، همه مأيوس مى گردند. و خلاصه، همه با هم در مبارزه و جنگ و ستيز و همه از وضع خود ناراضى، و از مكتب هاى مختلف كه عرضه مى شود نااميد بوده و منتظر تغيير رژيم و انقلاب و عوض شدن اوضاع و كنار رفتن زمامداران خدانشناس و برداشته شدن مرزها و الغاى تجزيه ها و تقسيم ها مى باشند.

در يك چنين موقعيتى، حضرت صاحب الزمان- ارواح العالمين له الفداء- و اصحابش، با نيروى ايمان و اخلاق حسنه و با نجات بخش ترين برنامه هاى عمرانى و اقتصادى و عدالت اجتماعى، براى انقلاب و دعوت به قرآن و اسلام، قدم به ميدان مى گذارند و آن نهضت الهى و دعوت روحانى را شروع مى كنند و مردم را به سوى خدا و احكام خدا و زندگى برابرى و برادرى، عدل و امنيت، صفا و وفا، راستى و درستى و نظم صحيح مى خوانند و خود و اصحابش، نمونه همه فضايل بشرى مى باشند و با نيروى ايمان

و استقامت و پشتكار و همّتى كه مخصوص مؤمنان ثابت قدم است، هدف و مقصد خود را تعقيب مى نمايند.

معلوم است اين جمعيت با آن برنامه ها و وضع كار در آن دنياى پرآشوب و غرق در طوفان گرفتارى ها و فشارها، دل ها را به خود متوجّه نموده و فاتح و پيروز و موفّق مى شوند و هيچ نيرويى نمى تواند در برابر آنها مقاومت كند.

و شاهد اين حقيقت، همان ظهور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و پيشرفت سريع دين اسلام و فتوحات محيّر العقول مسلمين در قرن اوّل اسلام است، كه يكى از علل ظاهرى آن، پيروزى هاى پى در پى و درهم شكسته شدن ارتش هاى انبوه دولت شاهنشاهى ايران و امپراطورى روم، فساد اوضاع اجتماعى و ادارى ايران و روم بود، كه مردم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 264

اين كشورهاى پهناور را براى قبول يك دعوت صحيح و حكومتى، متّكى به مبانى عدالت و مساوات آماده كرده بود.

مردمى كه در برابر دستگاه هاى ديكتاتورى و استبداد بسيار خشن و غير انسانى سلاطين و امراى خود، از بنده هم خوارتر بودند و از حقوق انسانى محروم شده بودند، مردمى كه به هر كس و هر مقام نظر مى كردند، يك نقطه روشن در او نمى ديدند، نه فرهنگ داشتند و نه اقتصاد، نه عدالت، نه امنيت و نه ... و نه ....

از آن همه تعظيم و نيايش و بشرپرستى و استعباد سلاطين خسته شده بودند، و علاوه بر آن، ناراحت كننده ترين اختلاف طبقاتى نيز در بين آنها حاكم بود كه مملكت متشكّل شده از اكثريت قريب به اتفاق محروم و استضعاف شده در برابر عدّه اى معدود برخوردار و اختياردار

و مطلق العنان و بى جهت عزيز ....

مسلّم است وقتى به گوش مردم چنين مملكتى صداى روحانى و آزادى بخش برسد، كه:

«تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَوآءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِن دُونِ اللَّهِ»؛[302]

«بگو: اى اهل كتاب! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است؛ كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم. و بعضى از ما، بعضى ديگر را- غير از خداى يگانه- به خدايى نپذيرد. هرگاه (از اين دعوت،) سرباز زنند، بگوييد: گواه باشيد كه ما مسلمانيم».

و آيه:

«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسانِ وَإِيتآءِ ذِي الْقُرْبى وَيَنْهى عَنِ الْفَحْشآءِ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 265

وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ»؛[303]

«همانا خدا فرمان به عدل و احسان و به عطا و بذل به خويشان امر مى كند و از كارهاى زشت و منكر و ظلم نهى مى كند».

و اعلان:

«يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْنَاكُمْ مِن ذَكَرٍ وَأُنثى وَجَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَقَبآئِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقيكُمْ»؛[304]

«اى مردم! ما همه شما را نخست از مرد و زنى آفريديم، آن گاه شعبه هاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد، بزرگوارترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شما است».

و آيات ديگر را بشنوند، با نهايت استقبال به آن ايمان آورده و راه را براى پيشرفت آن باز مى كنند.

مردمى كه از ظلم و ستم و خودخواهى سلاطين و ستمكاران آن عهد، به جان آمده بودند، به طور قطع يك دعوت خدايى و يك بانگ گوش نواز توحيدى را كه براساس عدالت و الغاى امتيازات و مساوى بودن آقا و نوكر، شاه و رعيت، سياه و سفيد، در برابر قانون و عدالت

است، قبول مى كند و از اين جهت آنهايى كه اين دعوت برخلاف منافعشان بود، هرچه خواستند از آن جلوگيرى كنند و مردم را از گرويدن به آن مانع شوند، نتوانستند؛ همه جا انقلاب مى شد و در همه جا رژيم ظالم و وضع سابق را محكوم مى كردند و اوضاع تغيير مى كرد.

اوضاع جهان براى قبول دعوت حضرت مهدى عليه السلام كه همان دعوت به اسلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 266

و قرآن است، مطابق اخبار، به مراتب از اوضاع عالم در زمان بعثت پيغمبر صلى الله عليه و آله آماده تر خواهد شد و همان طور كه كلمه اسلام در آغاز ظهور اسلام به سرعت پيشرفت كرد و صداى توحيد بر همه صداها غالب شد، و اسلامى كه در مقدارى از تاريخش منحصر به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و على و خديجه عليهما السلام بود، با فقدان وسايل در جهاد و دفع يورش مشركان، به زودى موفّق گرديد و لشكرهاى منظم مسلّحى را كه در دنياى آن روز مجهّزترين سلاح ها را در دست داشتند، درهم شكست و نابود ساخت.

همين طور امام زمان عليه السلام نيز با اصحاب و ياورانش كه از ابتداى كار به تعداد مجاهدين ميدان جهاد بدر مى باشند، مى توانند دنياى منقلب و ناآرام آن روز را آرام و مردم را چنان اميدوار به آينده درخشان و پر از خير و رحمت و بركت نمايند كه در سريع ترين فرصت، همه به دين اسلام گرويده و آمادگى خود را براى قبول يك سازمان الهى اسلامى محكم و پايدار، تحت سرپرستى امام عصر عليه السلام نشان دهند.

وما ذلك على اللَّه بعزيز.

سلسله مباحث امامت و

مهدويت ؛ ج 3 ؛ ص267

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 267

3. نحوه پيروزى امام زمان عليه السلام بر سلاح هاى ويرانگر

پرسش:

هنگام ظهور امام زمان عليه السلام به طورى كه از ترقّى كنونى بشر در صنعت و تكنيك ملاحظه مى شود، دنيا مجهّز به سلاح هاى بسيار مهيب و خطرناك خواهد بود.

آن حضرت در برابر اين سلاح هاى مخوف، چگونه مانند جدش با شمشير قيام خواهد كرد؟ و چگونه با سلاح هاى قديم، مثل شمشير و غيره با ارتش هاى دنياى آن روز جهاد مى نمايد؟ و آيا مى شود تصور كرد كه كسى بتواند به وسيله شمشير با بمب هاى هيدروژنى و امثال آن، جنگ و نبرد كند؟

پاسخ:

اوّلًا: مقصود از خروج با شمشير، مأموريت به جهاد و توسل به اسلحه براى اعلاى كلمه حقّ است.

بنابراين قيام با شمشير، كنايه از قيام با اسلحه و پيكار و جهاد و تعيين نوع مأموريت آن حضرت است به اينكه آن حضرت مأمور به مصالحه با كفار نيست.

بديهى است با هر اسلحه اى كه لازم باشد، آن حضرت و اصحابش با كفار و ستمگران جهاد مى نمايند و از هرگونه اسلحه اى كه در زمان ظهور آن حضرت،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 268

متداول باشد و به استعمال آن حاجت داشته باشند، استفاده مى نمايند.

ثانياً: از كجا كه در زمان ظهور آن حضرت، اين اسلحه هاى مهيب در اختيار بشر باقى باشد؛ زيرا ممكن است در اثر حوادث و آشوب ها و انقلابات شديد و جنگ هاى خانمان سوز جهانى، كه پيش از ظهور آن حضرت واقع مى شود و دو ثلث بشر نيز نابود مى گردد. اين اسلحه هاى جهنمى معدوم گردد و شايد كسى باقى نماند كه بتواند از اين اسلحه ها استفاده كند يا آنها را تهيه نمايد، و اين

احتمال هم كاملًا به جا و قابل توجّه است.

يكى از امورى كه در احاديث از آن خبر داده شده و اوضاع كنونى آن را ممكن الوقوع نشان مى دهد، جنگ هاى جهانگيرى است كه در اثر آن، بيشتر نقاط زمين از سكنه خالى مى گردد و شهرها ويران مى شود، و صدها ميليون بشر را ره سپار ديار عدم مى سازد.

تا يك قرن پيش، وقوع چنين جنگ هايى بسيار بعيد به نظر مى رسيد؛ زيرا با آن اسلحه هاى سابق و با نبودن وسايل ارتباط جمعى بين شهرها و كشورها، اگر جنگى واقع مى شد؛ اوّلًا، پيش از آن كه خبرش به كشورهاى همسايه و يا دورتر برسد و دامنه جنگ گسترش يابد، آن جنگ به پايان مى رسيد. و ثانياً: در آن زمان ها، تعيين غالب از مغلوب خاتمه يافتن جنگ، تسلط يكى از دو طرف يا از بين رفتن طرفين، متوقّف بر كشتارهاى عمومى و استعمال بمب و غيره نبود.

امّا در عصر حاضر به طورى كه همه پيش بينى مى نمايند، با وسايل ارتباطى كه همه عالم را به منزله يك شهر و يك محلّه نموده و با اسلحه ها و تجهيزاتى كه در دست زمامداران بى ايمان است و هيچ وسيله اى براى كنترل خشم و شهوت و جاه پرستى آنها نيست، اگر جنگ شروع شود، علاوه بر آنكه غالب از مغلوب تشخيص داده نمى شود و طرفين از بين مى روند، اكثر ملل و سكنه كره زمين ممكن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 269

است در ظرف چند ساعت، فانى و نابود شوند.

پس اگر در احاديث شريفه فرموده اند: ظاهر نمى شود مهدى عليه السلام؛ مگر آنكه ثلث مردم كشته شوند و ثلث آنها بميرند و ثلث آنان باقى بمانند. و يا

فرموده اند: اين ظهور واقع نخواهد شد، تا وقتى دو ثلث مردم از بين بروند.[305] نبايد تعجب كرد؛ بلكه بايد آن را نشانه علوم بى پايان حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام و آگاهى آنها از آينده و اطلاعشان بر مغيّبات به اذن و تعليم خدا دانست و از معجزات و كراماتشان به شمار آورد.

«فَهُمْ مَوْضِعُ سِرّهِ وَلَجَأُ أَمْرِهِ وَعَيْبَةُ عِلْمِهِ وَمَوْئِلُ حُكْمِهِ وَكُهُوفُ كُتُبِهِ وَجِبالُ دِينِهِ».[306]

«وَلا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَعَرَفُوهُ، وَلا يَدْخُلُ النّارَ إِلّا مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَأَنْكَرُوهُ».[307]

جعلنا اللَّه من محبّيهم و خدّام شيعتهم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 270

4. مكان حضرت مهدى عليه السلام در غيبت كبرى

پرسش:

در عصر غيبت كبرى حضرت مهدى- ارواحنا فداه- در چه مكانى اقامت دارند و چگونه زندگى مى نمايند؟ خوراك، غذا، لباس و خوابگاه ايشان چگونه است و از كجا تهيه مى شود؟

پاسخ:

اصولًا بايد توجّه داشت كه اگر در موضوع غيبت، اين گونه نقاط مكتوم بماند، ايجاد شك و شبهه اى نمى نمايد، چنان كه روشن شدن آن نيز در ثبوت و اثبات اصل غيبت مداخله اى ندارد و وقتى غيبت شخص امام عليه السلام و مخفى بودن ايشان معقول و منطقى باشد (چنان كه هست و به آن ايمان داريم) مخفى بودن اين خصوصيات به طريق اولى معقول و منطقى خواهد بود و جهل به اين گونه امور، دليل بر هيچ مطلبى نخواهد شد.

اين پرسش ها، با پرسش از اينكه امام هم اكنون در چه نقطه اى است؟ يا با ما چند متر يا چند هزار كيلومتر فاصله دارد؟ يا امروز چه غذايى ميل فرموده است؟ يا چند ساعت استراحت كرده و چه مقدار راه پيمايى نموده؟ فرقى ندارد و بى اطلاعى

سلسله مباحث امامت و مهدويت،

ج 3، ص: 271

ما از آن به جايى ضرر نمى زند و عقيده اى را متزلزل نمى سازد، خدايى كه به حكمت بالغه و قوه قاهره و مصلحت تامّه خود، امام را در پرده غيبت قرار داده است، قادر است اين خصوصيات را نيز طبق مصلحت از مردم پنهان سازد.

با اين حال، براى اينكه به اين پرسش، پاسخ مختصرى داده شود، عرض مى كنيم: برحسب آنچه از بعضى احاديث و حكايات معتبر استفاده مى شود، امام- روحى له الفداء- در غيبت كبرى، در مكان خاصّى و در شهر معيّنى استقرار دايم ندارند كه از آن مكان و آن شهر خارج نگردند و به محلّ ديگر تشريف نبرند؛ بلكه براى انجام وظايف و تكاليفى به مسافرت و سير و حركت و انتقال از مكانى به مكان ديگر مى پردازند، و در اماكن مختلف- برحسب بعضى حكايات- زيارت شده اند. از جمله شهرهايى كه يقيناً به مقدم مباركشان مزين شده است؛ مدينه طيبه، مكّه معظّمه، نجف اشرف، كوفه، كربلا، كاظمين، سامرا، مشهد، قم و بغداد است؛ و مقامات و اماكنى كه آن حضرت در آن اماكن تشريف فرما شده اند و بيشتر آمد و شدشان در آنجاها است، متعدد است؛ مانند مسجد كوفه، مسجد سهله، مقام حضرت صاحب الامر در وادى السلام نجف و حلّه و نيز مسجد جمكران قم.[308]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 277

اگر پرسش شود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 278

پس حضرت امام زمان- عجل اللَّه تعالى فرجه- با كوه رضوى و ذى طوى چه ارتباطى دارند، كه در دعاى ندبه است:

«لَيْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوى بَلْ أَيُّ أَرْضٍ تُقِلُّكَ أَوْ ثَرى أَ بِرَضْوى أَوْ غَيْرِها أَمْ ذِي طُوى

؛

«كاش مى دانستم كجا دل ها به ظهور تو قرار و آرام خواهد يافت؟ آيا در كدامين سرزمين اقامت دارى در زمين رضوى يا غير آن، در ديار ذى طوى متمكن گرديده اى؟».

پاسخ داده مى شود:

راجع به اين موضوع در كتاب فروغ ولايت (در بخش دوم) توضيح داده ايم، در اينجا هم به طور مختصر اشاره مى نماييم: اين دو مكان برحسب كتب معاجم و تواريخ نيز از اماكن مقدّس است و محتمل است كه حضرت بعضى از اوقات شريف خود را در اين دو مكان به عبادت و خلوت گذرانده باشند، و اين جمله هيچ دلالتى بر اينكه اين دو مكان، يا يكى از آنها اقامت گاه دائمى آن حضرت باشد، ندارد.

چنان كه در كتاب فروغ ولايت شرح داده ام، اين استفهام ها، استفهام حقيقى نيست؛ بلكه به انگيزه بيان سوز هجران و اظهار تأسف و تلهف از فراق و حرمان از فيض حضور و تأخير عصر ظهور گفته شده است؛ علاوه بر اينكه بعضى از عبادات دعاى شريف ندبه، دلالت دارد بر اينكه ايشان در بين مردم مى باشند و از بين مردم خارج نمى باشند؛ مثل اين جمله:

«بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنّا! بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ نازِحٍ لَمْ يَنْزَحْ (ما نَزَحَ) عَنّا»؛

«جانم به قربانت، اى حقيقت پنهانى كه از ما دور نيستى، و اى دور از وطن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 279

كه كنار ما نيستى».

اگر كسى بپرسد:

پس اينكه در بعضى زبان ها است و مخصوصاً برخى از علماى اهل سنّت آن را بازگو مى كنند و گاهى آن را بهانه حمله و جسارت به شيعه قرار مى دهند كه اينان حضرت صاحب الامر عليه السلام را در سرداب سامرا مخفى مى دانند، چه مصدرى

دارد؟

پاسخ داده مى شود كه:

جز جهل بعضى از اهل سنّت و غرض ورزى و خيانت برخى ديگر كه شيعه اهل بيت عليهم السلام را متهم مى سازند و از دروغ پردازى و تهمت و افترا كوتاهى نمى كنند، هيچ گونه مصدرى ندارد و تمام اخبار و احاديث و حكايات، اين موضوع را كه امام عليه السلام در سرداب سامرّا مختفى مى باشند، ردّ مى نمايند و در كتاب منتخب الاثر و نويد امن و امان، نيز كذب اين افترا ثابت شده است، و در اخبار و احاديث حتى خبر رشيق، خادم معتضد عباسى اسمى از سرداب نيست.[309] فقط در يك روايتى كه برحسب آن روايت، خانه آن حضرت بار ديگر مورد حمله سپاهيان دولتى قرار گرفت، از سرداب، صداى قرائت شنيدند، اسمى از سرداب برده شده است 310] و طبق اين روايت هم، امام عليه السلام در حالى كه فرمانده نظاميان با سربازانشان در سرداب را گرفته بودند، از سرداب بيرون آمدند و تشريف بردند.

پس از آن كه سربازها همه رسيدند، فرمانده فرمان ورود به سرداب را داد سربازهايى كه بيرون آمدن آن حضرت از سرداب را ديده بودند، گفتند: مگر آن كس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 280

نبود كه بيرون رفت و بر تو عبور كرد؟ گفت: او را نديدم، چرا او را رها كرديد؟ گفتند:

ما گمان مى كرديم تو او را مى بينى.

حاصل اينكه موضوع مختفى بودن آن حضرت در سرداب، يكى از دروغ هاى بزرگى است كه به شيعه بسته اند؛ ولى قابل انكار نيست كه خانه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام سال ها (در دوران غيبت صغرى) مقرّ آن حضرت بوده است و بعضى از خلفا هم اين مطلب را مى دانستند. و

لذا در روايت رشيق خادم است كه معتضد نشانى خانه و خادمى را كه بر در آن ايستاده است، به رشيق داد.

چنان كه از بعضى حكايات و تواريخ استفاده مى شود، معتمد خليفه و راضى؛ بلكه احتمالًا مقتدر، نيز از جريان امور كم و بيش مطّلع بوده اند، و امام عليه السلام و نُواب او را مى شناختند، و بعد هم، از خلفاى ديگر كه در عصر غيبت كبرى بوده اند، ناصر خليفه كه از اعاظم و علماى خلفاى بنى عباس است، عارف به آن حضرت بوده است و درى كه هم اكنون بر صفّه سرداب است و از آثار باستانى و نفايس اشياى عتيقه است، در عصر او و به امر او ساخته است.

به اين جهت كه خانه و سرداب موجود، از بيوت مقدّس است و بدون شك و شبهه، محل عبادت و مقرّ و منزلگاه سه نفر از ائمه اهل بيت عليهم السلام بوده است، از آغاز مورد نظر شيعيان و دوستان و حتى خليفه اى مثل" ناصر" بوده و عبادت و اطاعت خدا را در آن اماكن شريفه مغتنم مى شمردند و آن را از مصاديق مسلم آيه شريفه ذيل مى دانستند:

«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيها اسْمُهُ يُسَبّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوّ وَالْآصالِ»؛[311]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 281

«در خانه هايى خدا رخصت داده كه آنجا (انبيا و اوليا) رفعت يافته و ذكر نام خدا شود و صبح و شام تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند».

و ما هم امروز بر اساس همين ملاحظات، اين اماكن رفيع را احترام مى كنيم و عبادت در آن اماكن را فوز عظيم مى شماريم و آرزومند زيارت سرداب و نماز و عبادت در

آنجا مى باشيم.

امّا پاسخ اين پرسش كه:

لباس و غذا و خوابگاه ايشان چگونه است؟

آنچه مسلّم است، اين است كه حضرت در امور و كارهاى عادى، ملتزم به توجيهات و تكاليف شرعى مى باشند و آداب و برنامه هاى واجب و مستحب را مو به مو رعايت مى نمايند و محرّمات و مكروهات را ترك مى فرمايند؛ بلكه در مورد مباحات نيز، ترك و فعل ايشان بر اساس دواعى عالى و مقدّس است و براى دواعى نفسانى، كارى از آن حضرت- اگرچه فايده آن جسمانى و اشباع غرايز جسمى باشد- صادر نمى شود. به عبارت ديگر: هر يك از اعمال و افعال براى آن حضرت وسيله است، نه هدف.

و امّا اينكه امور معاش و تهيه غذا و پوشاك براى امام عليه السلام در عصر غيبت به طور عادى است يا به نحو اعجاز؟ پاسخ اين است كه: به طور عادى بودن اين امور امكان دارد و مانعى ندارد، چنان كه برحسب بعضى حكايات، در برخى موارد نيز به نحو اعجاز جريان يافته است.

در حالى كه خداوند متعال، حضرت مريم مادر حضرت عيسى- على نبينا و آله و عليه السلام- را مخصوص به عنايت خود قرار دهد و از عالم غيب او را روزى دهد، چنان كه قرآن مجيد صريحاً مى فرمايد:

«كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 282

قالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَن يَشآءُ بِغَيْرِ حِسابٍ»؛[312]

«هر وقت زكريا به عبادتگاه مى آمد، روزى شگفت آورى مى يافت، مى گفت: اى مريم، اين روزى از كجا براى تو مى رسد؟ پاسخ داد: اين از جانب خداست كه همانا خدا به هر كه خواهد روزى

بى حساب مى دهد».

استبعادى ندارد كه وصى اوصيا و خاتم اوليا و وارث انبيا را از خزانه غيب خود رزق و روزى دهد و تمام وسايل معاش او را، به هر نحوى كه مصلحت باشد، فراهم سازد.

إنّ اللَّه على كلّ شى ء قدير

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 283

5. وظايف حضرت مهدى عليه السلام در عصر غيبت

پرسش:

امام عليه السلام در غيبت كبرى چه مسؤوليت هايى را برعهده دارند؟ و به چه كارها و اعمالى اشتغال دارند؟ و اين عمر طولانى را در چه شغل و عملى مى گذرانند؟

و در برابر جوامع و افراد و شيعيان، چه برنامه اى را اجرا مى نمايند؟

پاسخ:

در غيبت كبرى كارها و مشاغل و مسؤوليت هاى امام عليه السلام بسيار حساس و مهم است و اگرچه تصرف و بسط يد و حكومت ظاهرى بر اوضاع ندارند و رتق و فتق امور را ديگران در اختيار گرفته و نظام حكم و اداره را به خود اختصاص داده و بندگان خدا را استضعاف و استعباد مى كنند، با اين حال، امام عليه السلام ناظر بر اوضاع مى باشند و عنايت هايى دارند و تصرفاتى مى نمايند.

و بالجمله شؤون امامت و رهبرى و زعامت را در حدود امكان متصدّى شده و وظايف خود را به نحو احسن و اكمل انجام مى دهند؛ خلاصه، عمر طولانى ايشان در اطاعت خدا مى گذرد؛ هم تكاليف فردى خويش را انجام مى دهند و هم برحسب حكايات متواتر، تكاليف اجتماعى را آنچه مقتضى و مصلحت باشد،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 284

انجام مى دهند؛ مانند هدايت اشخاص، يارى دادن مؤمنين بر مخالفين در بحث و احتجاج، حل مسائل مشكل، نصيحت و موعظه افراد، شفاى امراض، هدايت گم شدگان و رساندن آنها به مقصد، تعليم ادعيه، كمك مالى به

نيازمندان، فريادرسى گرفتاران و درماندگان و زندانيان، يارى بيچارگان كه بيشتر اين اعمال در ضمن ظهور معجزات، از آن حضرت صادر شده است.[313] به نظر اين جانب، يكى از امورى كه نشانه تصرف آن حضرت در قلوب و توجّه نفس قدسى و اثر عنايت ايشان است، همين بقاى سازمان رهبرى و تشكيلات علمى و تبليغى شيعه، فعاليت حوزه هاى علوم دينى و تأليف كتاب ها، مجالس تبليغ، استمرار رشته اجتهاد و استنباط احكام و تأييداتى است كه على الدوام علما و فقها از آن برخوردارند، كه در واقع اگرچه رسماً حكومت از فقها- كه از جانب امام عليه السلام حكّام شرعى مى باشند- غصب شده است، با اين حال، حكومت آنها بر قلوب باقى است و مواد اطاعت اختيارى جامعه شيعه از علما به مراتب بيشتر از مواد اطاعت اجبارى آنها از رژيمى است كه در هر منطقه و ناحيه برقرار است و از راه ناچارى از آن اطاعت مى نمايند.

اگر با دقت ملاحظه شود، رژيم رهبرى امام عليه السلام به واسطه علما در سرتاسر زمين، در هر نقطه اى كه يك نفر شيعه باشد، مورد قبول و احترام است، و حاكم همه، شخص حاكم الهى؛ يعنى حضرت صاحب الزمان عليه السلام مى باشد.

مسأله اين است كه تأسيسات رهبرى شيعه با تمام موانعى كه از آغاز عصر غيبت كبرى تا حال براى بقا و عرض وجود و اجراى برنامه ها و مداخله در كارها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 285

و امر به معروف و نهى از منكر، مبارزات ايجابى و سلبى، تربيت علما و هدايت جوامع شيعه وجود داشته است، در هر عصر و زمان برعهده قوى ترين بنياد، وظايف بزرگى را انجام

داده و حافظ شيعه از انقراض بوده و هست.

هيچ جمعيت و هيأتى، مثل جامعه روحانيت هدف تيرهاى خطرناك بيگانگان داخل و خارجى نبوده و نيست. فِرق مختلف و اقلّيت هايى كه بيگانگان آنها را به وجود آورده يا فعلًا به مزدورى و خيانت گرفته اند، با روحانيت سخت دشمن هستند، و از زدن هيچ ضربت كشنده اى به اين جامعه خوددارى نمى كنند و حتى با تهمت و بهتان و افترا مى كوشند تا اذهان عوام و جوانان را نسبت به آنان مشوّب و ايمان مردم را به آنها ضعيف سازند.

تبشير و استعمار و الحاد و كمونيسم و مكتب هاى مختلف، همه با اين طبقه به شدت وارد پيكار شده اند و تمام امكانات مادّى و قوايى را كه دارند، در اين پيكار وارد كرده اند و پول هاى گزاف و مبالغ سرسام آورى كه در راه از پاى درآوردن روحانيت و تزلزل آن صرف مى شود، بيش از حدّ تصور است.

گاهى آمارهايى كه از دستشان در مى رود و منتشر مى شود، به ما نشان مى دهد كه بيگانگان؛ خصوصاً حكومت هاى آنها تا چه حدّ از اسلام و نفوذ علماى اسلام در قلوب مردم نگران هستند و آن را ضدّ منافع خود و مانع در استيلاى آنان بر مسلمانان و معادن و ذخاير آنها مى دانند.

از يك سو، زورمندان و طبقه حاكمه كه همواره مى خواسته اند به شكل يك واحد ممتاز، انسان ها را استعباد نمايند و حكومت فردى داشته باشند و از ديگران حقّ اظهار رأى و حقوق انسانى ديگر را سلب نمايند و مردم را به تعظيم و تكريم خود و اظهار كوچكى و تملّق هايى كه ننگ انسانيت است، وادار نمايند اين طبقه را براى اين مقاصد كثيف، خطر

مى دانستند و براى محو آنها و بى ثمر ساختن تبليغات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 286

و اعتراضات آنها، فعالانه كوشش مى كردند و حتى اگر مى توانستند اشتباه كارى كنند، افرادى را مى ساختند و تحت عناوين و القابى در برابر جامعه روحانيت، به اسم عالم و روحانى معرفى مى كردند!

اين اقويا و حكومت ها، از ظهور مفاهيم اسلامى و روشن شدن حقايق قرآن سخت بيمناكند؛ زيرا آنجا كه قرآن است و آنجا كه اسلام است و آنجا كه نداى برابرى و مساوات بلند است:

«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقيكُمْ»؛[314]

«همانا گرامى ترين شما در نزد خدا پرهيزكارترين شما است».

و آنجا كه بانگ:

«وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»؛[315]

«و همانا ما در ميان هر امتى پيغمبرى فرستاديم تا به خلق ابلاغ كند كه خداى يكتا را بپرستيد و از بتان دورى كنيد».

شب و روز به گوش ها مى رسد، براى حكومت فردى و اين تشريفات و تكريم ها و فردپرستى ها و اين امتيازات و اين همه فاصله ها و جدايى ها، جايى و حسابى نيست.

و اين روحانيت است كه رساندن و ابلاغ اين نداها، و پياده كردن اين برنامه ها را به عهده گرفته است.

از سوى ديگر مى بينيم، روحانيت شيعه چون به اصطلاح امروز دولتى نيست؛ يعنى نمى تواند در نظامات غير اسلامى (كه متأسفانه در همه نقاط دنيا مسلط

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 287

هستند) خود را ادغام كند كه از آنها حقوق و بودجه بگيرد و مجرى برنامه هاى خاص و معيّن شده باشد.

اگرچه در نظام اسلامى، همه چيز تحت نظر حكومت و نظام اسلام است و رهبر اسلام بر همه امور نظارت دارد و بايد با حسن جريان تمام رشته ها را كنترل

كند و اداره نمايد، كه از جمله رشته تبليغات و ارشادات و علوم اسلامى و گسترش دادن آن در بين تمام مردم است، به طورى كه همه و همه در مسايل اسلامى وارد گردند و محققان عالى قدر بتوانند به تحقيق و بررسى مشغول باشند.

اكنون كه رسماً نظام اسلام بر تمام دنيا حاكم نيست و نفوذ اسلام و برنامه هاى آن در نفوس باقى است، روحانيت و به عبارت ديگر، روات احاديث اهل بيت عليهم السلام به صورت صنف خاصّى شكل گرفته است و در حقيقت، از نظر هر فرد شيعه متوجّه و آگاه، روحانيت همان نقش هيأت حاكمه را كه بايد ناظر بر اوضاع و تربيت و تعليم و حسن جريان تمام امور باشد، اجرا مى نمايد؛ ولى هر وقت نظام اسلامى رسماً در تمام دنيا يا در يك جامعه پياده شود، روحانيت به اين شكل فعلى باقى نخواهد ماند، كه ما در اين مقاله در مقام تفصيل و شرح اين بحث نيستيم.

مقصود اين است كه روحانيت از جنبه بودجه و قوه و نظام مالى، نظامى كه نيروى انتظامى و قوه مجريه رسمى آن را اجرا نمايد، ندارد. و اين خود مردم هستند كه با كمال اختيار و بدون اينكه تحت فشار مطالبه مأمور و بازپرس و بازرس و اداره تشخيص ماليات ها و ادارات وصول و جرايم باشند، وجوه شرعيه خود را تمام و كمال، بدون اينكه يك ريال كمتر بدهند، با نهايت خلوص نيت و با افتخار پرداخت مى كنند.

و عجيب اين است كه تبليغاتى عليه پرداخت وجوه شرعى به علما و مراجع در سطوح مختلف و به عناوين بسيار و به طور گسترده، ادامه دارد. با

اين حال،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 288

تأثيرى نمى كند و توجّه مردم به پرداخت اين وجوه و تقويت بنيه مالى دستگاه رهبرى تشيّع هر روز بيشتر مى شود.

آرى دشمنان مى دانند يكى از راه هاى مؤثّر در از كار انداختن روحانيت و تعطيل حوزه ها و جلوگيرى از نشر معارف اسلام و تربيت علما و محققين روحانيت، استخدام كردن و دستگاهى و دولتى كردن افراد روحانى و تضعيف بنيه مالى اسلام مى باشد، از اين جهت با حملات زبانى و قلمى و عملى و تهمت و افترا و انتشارات فريبنده، مى كوشند تا سازمان رهبرى اسلام و مراكز فكرى و تحقيقى و ثقل روحانيت را نيازمند سازند، و همكارى هاى مالى مردم را قطع كنند؛ ولى آنچه ملاحظه مى كنيم، هرچه سعى مى كنند با وسايل مختلف سمعى و بصرى تبليغى كه در دست دارند، مردم را از پرداخت وجوه شرعى و سهم مبارك امام عليه السلام (كه پر بركت ترين و مقدّس ترين وجوه است) باز دارند، رغبت مردم به پرداخت آن وجوه بيشتر مى شود و روز به روز وضع مالى حوزه هاى علميه و كمك هاى مالى به مبلّغين، محكم تر و زيادتر مى شود. چرا؟

براى اينكه خدا مى فرمايد:

«يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»؛[316]

«مى خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش سازند؛ ولى خداوند تمام كننده نورش مى باشد، هرچند كفار اكراه داشته باشند».

چرا؟ براى اينكه قلوب، در تحت تصرّف ولايتى امام عليه السلام قرار دارد[317] و هرچه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 289

دشمنان بخواهند با تمهيدات و نقشه ها، قلوب را از علما و نُوّاب امام عليه السلام منصرف سازند، نمى توانند.

بايد اين چراغ روشن بماند و حجّت هاى امام عليه السلام در بين

مردم باقى بمانند و همان طور كه خدا زمين و خلايق را بدون حجت نخواهد گذارد، امام عليه السلام نيز مردم و شيعيان را بدون حجتى از جانب خود نخواهد گذاشت، و اين رشته نيابت و هدايت و حكومت از جانب امام عليه السلام- همان طور كه از آغاز و از عصر غيبت كبرى تا حال منقطع نشده- تا زمان ظهور آن حضرت نيز منقطع نخواهد شد:

«لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ»؛[318]

«تا مردم بر عليه خداوند حجتى نداشته باشند».

حاصل اينكه امام عليه السلام در عصر غيبت بر امور نظارت دارند و به طور مطلق از كارها كناره گيرى ندارند.

اگر گفته شود: حال كه چنين است، اگرچه ظهور كلى حضرت صاحب الامر- ارواحنا فداه- متوقف بر حصول شرايط و مقدمات و اذن خداوند متعال است؛ ولى اگر اين گونه مداخلات و توجيهات و مقابلات و تشرف دادن اشخاص به سعادت لقا و شرف يابى به حضور آن حضرت بيشتر باشد، كه يك ظهور جزئى هميشه در بين باشد، اصلاحات مهمّى انجام خواهد شد و بسيارى از مصالح تأمين و مفاسد زيادى دفع مى گردد.

مثلًا اگر آن حضرت با علما و زعما، به نحوى كه او را هنگام ملاقات نشناسند و بعد بشناسند، ديدارى كند و آنها را راهنمايى بنمايد، جريان امور مستقيم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 290

مى شود، پس چرا چنين برنامه اى نيست؛ البته خود آن حضرت داناتر به وظايف خود هستند و آنچه را وظيفه دارند و به مقدارى كه مصلحت باشد، اين كارها را انجام مى دهند و يقيناً به هر نحو عمل فرمايند، همان عين وظيفه و مصلحت است.

پاسخ اين است كه: سخن تمام همين است كه گفته

شود: وظايف و تكاليف حضرت بيشتر از آنچه انجام مى دهند، نيست و آن حضرت، عالم به مصالح و موارد هستند و در حدودى كه مصلحت باشد و به نظام غيبت و تربيت امّت و آماده ساختن آنها براى ظهور كلى خلل وارد نشود، اقدام مى فرمايند.

و اگر بنا باشد كه امور، تحت نظر مستقيم ايشان قرار بگيرد و استناد علما و خواص و بلكه عوام در اعمال و اقدامات به راهنمايى هاى شخصى و خاص ايشان باشد، يك باب ديگر باز مى شود و نظام دين و نظامى كه در عصر غيبت كبرى در نظر گرفته شده است، اختلال مى يابد و براى هر لقا و ديدار و استنادى، خرق عادت و ظهور معجزه لازم مى گردد و ارتباط با امام عليه السلام در غيبت كبرى از غيبت صغرى هم بيشتر مى شود!

بنابراين برنامه و نظام غيبت كبرى، همين نظامى است كه اجرا مى شود و از پيش معيّن شده است و بيش از اين، سخن را در اين بحث طولانى نمى كنيم و به اين بيانات بلاغت نظام حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كلام را تمام مى كنيم:

«فَلا تَسْتَعْجِلُوا مَا هُوَ كائِنٌ مُرْصَدٌ، وَلَا تَسْتَبْطِئُوا ما يَجِي ءُ بِهِ الْغَدُ، فَكَمْ مِنْ مُسْتَعْجِلٍ بِما إِنْ أَدْرَكَهُ وَدَّ أَنَّهُ لَمْ يُدْرِكْهُ، وَما أَقْرَبَ الْيَوْمَ مِنْ تَباشِيرِ غَدٍ. يا قَوْمِ! هذَا إِبّانُ وُرُودِ كُلّ مَوْعُودٍ وَدُنُوٍّ مِنْ طَلْعَةِ ما لا تَعْرِفُونَ. أَلا وَإِنَّ مَنْ أَدْرَكَها مِنّا يَسْرِي فِيها بِسِراجٍ مُنِيرٍ، وَيَحْذُو فِيها عَلى مِثالِ الصّالِحِينَ لِيَحُلَّ فِيها رِبْقاً، وَيُعْتِقَ فِيها رِقّاً، وَيَصْدَعَ شَعْباً، وَيَشْعَبَ صَدْعاً فِي سُتْرَةٍ عَنِ النّاسِ، لا يُبْصِرُ الْقآئِفُ أَثَرَهُ، وَلَوْ تابَعَ نَظَرَهُ، ثُمَّ لَيُشْحَذَنَّ فِيها قَوْمٌ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص:

291

شَحْذَ الْقَيْنِ النَّصْلَ تُجْلى بِالتَّنْزِيلِ أَبْصَارُهُمْ وَيُرْمى بِالتَّفْسِيرِ فِي مَسامِعِهِمْ وَيُغْبَقُونَ كَأْسَ الْحِكْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوحِ»؛[319]

«در پيدايش تباهى هايى كه واقع خواهد شد و انتظار آن مى رود، شتاب نكنيد و آن را دير مپنداريد كه چه بسيار شتاب كننده اى در امرى كه چون آن را دريابد، آرزو مى كند اى كاش به آن نرسيده بود. و امروز، چه بسيار به علايم و آثار فردا نزديك است. اى گروه مردم! اين زمان، موقع آمدن هر موعود و گاه نزديك شدن ديدار فتنه هايى است كه از آن آگاه نيستيد.

آگاه باشيد هركس از ما اهل بيت (حضرت صاحب الزمان عليه السلام) كه آن فتنه ها را درك كند، در تاريكى آن حوادث، با چراغى نور دهنده (هدايت الهى) حركت مى كند و بر روش نيكان رفتار مى نمايد، تا آنكه در آن گرفتارى ها، ريسمان گمراهى ها را بگشايد و اسير جهل و نادانى را آزاد كند و جمعيت اهل باطل را پراكنده سازد و تفرقه اهل حقّ را پيوسته گرداند؛ در حالى كه در پرده و پنهانى از مردم است و حتى جوينده او نيز او را نمى يابد، هرچند كه در پى او نظر افكند. پس از آن گروهى (جهت برابرى با اهل باطل و حمايت از دين و امر به معروف و نهى از منكر و استقامت در راه حقّ) تيز (و نافذ و مؤثر) شوند؛ مانند شمشيرى كه شمشيرساز آن را تيز گرداند، به طورى كه ديده هاى آنان به نور قرآن جلا داده شود و تفسير قرآن در گوش ايشان القا گردد و شبانگاه جام حكمت به آنان نوشانند، بعد از اينكه در بامداد هم آشاميده باشند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص:

292

6. زندگانى شخصى حضرت مهدى عليه السلام

پرسش:

آيا حضرت صاحب الامر عليه السلام همسر دارند و صاحب عائله و فرزند مى باشند؟

اگر دارند كجا اقامت دارند و آيا آنها شناخته شده اند، يا به طور ناشناس زندگى مى كنند و كسى آنها را نمى شناسد؟

پاسخ:

بايد متذكّر بود كه پاسخ اين پرسش، در هاله قدس غيبت امام عليه السلام قرار دارد و خفاى امر امام عليه السلام كه يكى از نشانه ها و خصايص آن حضرت است، در پاسخ اين پرسش نيز اثر مى گذارد. لذا به طور تحقيق و يقين نمى توان به آن پاسخ داد، چون در اين زمينه احاديث و روايات اطمينان بخشى در دست نداريم، يا اينكه به نظر حقير نرسيده است، و اگر در عصر ائمه عليهم السلام و وقت صدور ساير روايات، اين گونه پرسش ها مطرح شده باشد، شايد بعضى از روات احاديث، براى اينكه در جوهر مطلب دخالت نداشته اند، به حفظ و ضبط احاديث آن همت نگماشته اند.

بعضى از رواياتى هم كه در دسترس است، با چشم پوشى از وضع سند و متون آنها، يا از جهت اختلاف نسخه يا غرابت متن ضعف دارند، مانند روايت شيخ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 293

الطائفه (شيخ طوسى قدس سره) در كتاب" غيبت" از مفضّل بن عمر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه:

«لا يَطَّلِعُ عَلى مَوْضِعِهِ أَحَدٌ مِنْ وُلْدِهِ وَلا غَيْرِهِ»؛[320]

«بر مكان ايشان هيچ كس، حتى فرزندى از فرزندانش اطّلاع ندارد».

اگرچه اين جمله با قطع نظر از مناقشه بعضى در آن، بر وجود فرزند براى آن حضرت دلالت دارد؛ امّا" غيبت نعمانى" اين جمله را چنين روايت كرده است:

«لا يَطَّلِعُ عَلى مَوْضِعِهِ أَحَدٌ مِنْ وَلِيّ وَلا غَيْرِهِ»؛[321]

«از مكان ايشان هيچ كس حتى

دوستدارانشان نيز خبر ندارند».

با وجود اين اختلاف، استناد به نقل" غيبت شيخ" اطمينان بخش نيست؛ بلكه نقل" غيبت نعمانى" از برخى جهات مانند علوّ سند و لفظ حديث معتبرتر به نظر مى رسد.

بعضى از روايات، مثل خبر" كمال الدين انبارى" و خبر" زين الدين مازندرانى" از جهت غرابت و ضعف ظاهرى كه در متن آنها است، قابل استناد نمى باشند.

و بعضى ديگر؛ همچون فقرات برخى از" ادعيه و زيارات" نيز صراحت ندارند و قابل حمل بر عصر ظهور مى باشند. علاوه بر اين، با فرض قبول دلالت، متعرّض خصوصيات و تفصيلات نبوده، فقط به طور اجمال، اصل متزوّج بودن و فرزند داشتن آن حضرت را بيان مى كنند.

خلاصه سخن آنكه: اگرچه همسر و فرزند داشتن آن حضرت محتمل است؛ امّا در بررسى اخبار و احاديث به حديث معتبرى كه موجب اطمينان باشد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 294

و خصوصاً متضمن تفاصيل اين موضوع باشد، نرسيديم، و دنبال كردن و تعقيب اين موضوع هم لزومى ندارد.

چنان كه وضع جناب خضر- كه به اتفاق شيعه و سنّى در حيات است و بنابر تفاسير، همان بنده اى است كه سرگذشت ايشان با حضرت موسى عليه السلام در سوره كهف آمده است- از اين جهات نيز بر ما نامعلوم است.

و همچنين وضع حضرت عيسى عليه السلام با اينكه زنده است، در اين امور عادى از جهات متعدد نامعلوم است؛ بلكه وضع" دجّال" بنابر قول آنان كه فعلًا او را زنده مى دانند، و" ابن صائد" و" ابن صياد" كه مسلم در" صحيح" و ترمذى و ابوداود و ابن ماجه، هريك در" سنن" خود روايت نموده اند[322] از اين جهات همه مجهول است، و با وجود اين، اهل

سنّت به وجود آنها و حيات فعلى آنها معترفند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 295

7. پيرامون ظهور جزئى حضرت مهدى عليه السلام در ايام غيبت كبرى

پرسش:

چرا حضرت ولى عصر- عجّل اللَّه تعالى فرجه- براى رفع ظلم و ارشاد مردم، تا حدودى كه ممكن است، ظاهر نمى شوند؟ مگر امكان ندارد تا وقت ظهور كلّى- كه در شرايط خاصّ و آماده شدن طبيعت جهان و جهانيان واقع مى شود- امام عليه السلام در مناسبات و فرصت هايى ظاهر شوند و راهنمايى هايى بنمايند؟ و به دوستان و شيعيان و حق پرستان مددهايى بدهند و هر زمان خطرى براى ذات شريفشان جلو آمد يا مصلحتى اقتضا كرد، غايب شوند؟ و به همين نحو، ظهورهاى جزئى، يكى بعد از ديگرى داشته باشند، تا آن ظهور كلى فرا رسد؟

پاسخ:

اين نحو ظهور و غيبت، خلاف مصلحت نبوات و خلاف مصالح تربيتى جامعه است، و مانند مداخله يك قوّه مستمر غيبى در كادر اختيار بشر و سلب اختيار از انسان مى باشد، و بالاخره با هدف خلقت انسان، تكامل عادى و اختيارى و سير

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 296

ارادى و تدريجى او به سوى كمالى كه:

«إِنّا خَلَقْنا الْإِنسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْناهُ سَمِيعاً بَصِيراً»؛[323]

«ما او را از آب نطفه مختلط خلق كرديم و داراى قواى چشم و گوش گردانيديم».

آن را بيان مى دارد، سازگار نيست و موجب وقوف و بازماندن بشر از سير ترقى و كمال است؛ و مانند آن است كه همه چيز، وابسته به معجزه گردد و جريان طبيعى و عادى كه سنّت خدا بر آن قرار دارد، متروك شود.

ما مى دانيم كه شرايط و مقدمات ظهور، دفعتاً و به طور ناگهانى حاصل نمى شود؛[324] بلكه از قرن ها پيش و به

تدريج فراهم مى گردد و دنيا به سوى آن پيش مى رود و از آن استقبال مى نمايد؛ بلكه ظهور، نتيجه حركت و سير جامعه انسانى و تحولات فكرى مختلف و ديدن مكتب ها و كلاس هاى متعدد بسيارى است.

چنان كه مى دانيم، از مقدمات و شرايط ظهور آن حضرت، اين است كه بايد سطح انديشه و طرز تفكّر مردم، آمادگى براى ظهور و قبول حكومت واحد و جهانى اسلام را داشته باشد و اين ويژگى در اثر سير عادى جامعه در جهات علمى و فكرى و سياسى و اجتماعى حاصل مى گردد، و اين نحو غيبت و ظهور (غيبت در عين ظهورهاى پراكنده) مانع از حصول اين اهداف و موجب غير عادى شدن وضع رشد و ترقى افراد و جوامع خواهد شد. به علاوه، اين ظهور و اختفا، اگر ملازم با شناختن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 297

شخص امام عليه السلام باشد، لازمه آن اين است كه هر وقت در بين حوادث، به حسب وضع عادى، اهل باطل به حسب ظاهر غالب شده و آن حضرت در خطر افتادند، او كه برنامه اش يك سلوك عادى و رهبرى متعارف رهبران الهى است، براى حفظ جانش (كه وديعه خدا براى ظهور كلى است) مختفى گردد و مردم را تنها بگذارد.

بديهى است كه اين برنامه، عكس العمل مساعدى نخواهد داشت و اگر با شناختن ايشان ملازم نباشد و متنكّراً و به طور ناشناس باشد، اين ظهور و غيبت نيست؛ بلكه استمرار غيبت است؛ زيرا كه با مداخله داشتن در امور، به حسب امكان و مصالح، (كه البته هست، هرچند ما نحوه دخالت ايشان را ندانيم) از كجا آن حضرت، مثلًا در جنگ هاى صليبى

شركت نكرده باشند، منتهى تحت فرمان كسى نبوده اند؟ و يا اينكه اصحاب و خواصّ ايشان به فرمان ايشان شركت نجسته اند.

ما در حوادث بسيار، تأثير غيبى مى بينيم كه اگر عنايت غيبى نبود، وضع آن حوادث طور ديگر گشته بود و فاتحه اسلام خوانده شده بود، يا صدمات جبران ناپذيرى وارد مى شد. اين حوادث بسيار است، حتى در عصر خود ما نيز مى توانيم مواردى را نشان بدهيم.

حال اسم آنها هرچه باشد، رجال الغيب يا ابدال يا اوتاد يا اصحاب خاصّ امام عليه السلام؛ بالاخره معلوم است كه تحت نظر و فرمان ولى امر- عجّل اللَّه تعالى فرجه- انجام وظيفه مى نمايند.

در نتيجه، اين طور نيست كه امام عليه السلام در عصر غيبت به طور كلّى از امور رعيت خود و جريان اوضاع بركنار و بى تفاوت باشند؛ و شايد فرمايش رسول اكرم صلى الله عليه و آله در حديث جابر، اشاره به همين نكته باشد، آنجا كه عرضه داشت:

«وَهَلْ يَقَعُ لِشِيعَتِهِ الانْتِفاعُ بِهِ فِي غَيْبَتِهِ؟ قالَ: أَي وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالنُّبُوَّةِ أَنَّهُمْ لَيَسْتَضِيئُونَ بِنُورِهِ، وَيَنْتَفِعُونَ بِوِلايَتِهِ فِي غَيْبَتِهِ كَانْتِفاعِ النّاسِ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 298

بِالشَّمْسِ إِنْ سَتَرَها سَحابٌ»؛[325]

«جابر پرسيد: آيا شيعه او در عصر غيبتش از او نفع مى برند؟ حضرت فرمود: آرى، سوگند به آن كس كه مرا به پيغمبرى برانگيخت، در دوران غيبت او، به نور او روشنى مى گيرند و به ولايت او بهره مند مى شند، مانند سودبرى مردم از آفتاب پشت ابر».

يكى از اقسام بهره مندى و انتفاع از وجود امام عليه السلام، همين مداخلات و تصرّفات است كه دليل است بر اين كه امام عليه السلام امر شيعيان را مهمل نگذارده و رها نفرموده است چنان كه از آن حضرت

در" احتجاج طبرسى" روايت شده است، فرمودند:

«إِنّا غَيْرُ مُهْمِلِينَ لِمُراعاتِكُمْ، وَلا ناسِينَ لِذِكْرِكُمْ، وَلَوْلا ذلِكَ، لَنَزَلَ بِكُمْ اللَّاواءُ وَاصْطَلَمَكُمْ الْأَعْدآءُ»؛[326]

«ما در مراعات شما كوتاهى نمى كنيم و شما را فراموش نمى نماييم و اگر اين نبود شر و بدى بر شما نازل مى گشت و دشمنان بر شما مستولى مى گرديدند».

در اينجا مناسب است به اين مسأله هم توجّه شود كه: اين درك شيعه و ايمان به اينكه حضرت در پشت پرده، پشتيبان آنهاست و آنها را در مقاصد و اهداف اسلامى به شيوه هاى مختلف و مناسب يارى مى دهد، نهضت ها و حركات اسلامى و جنبش ها را مايه مى دهد و انسان ها را اميدوار مى سازد و به جهاد و كوشش بيشتر براى برقرارى نظام اسلام تشويق مى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 299

آخرين نكته: كه تذكّر آن در اينجا لازم است، اين است كه: اين طرح ها و پرسش ها در برابر يك امر واقع شده (غيبت امام عليه السلام) از جانب افرادى كه در تعيين برنامه آن حضرت صلاحيت دخالت ندارند، اگر از جنبه فكرى تا حدّى مفيد شمرده شود، از جنبه عملى اثرى ندارد و واقعيت را عوض نمى سازد.

غيبت به اين نحو كه واقع شده، صورت گرفته است؛ مثل اينكه انسان يا مخلوقات ديگر، همه و همه، به همين نحو كه آفريده شده اند، خلق شده اند. و گفتن اينكه:" چرا اين چنين شده، و چرا آن چنان نشده است؟" دخالت در كار ديگرى و در دايره اختيار و سلطنت و مالكيت و آزادى ديگرى، خصوصاً خداى عالم قادر مختار حكيم، امرى بيهوده است، و به فرمايش حكيم طوسى:

هرچيز كه هست آن چنان مى بايدو آن چيز كه آن چنان نمى بايد نيست

بنابراين،

از جنبه عملى بايد به برنامه اين امر واقع شده توجّه داشت و تكاليف و وظايفى را كه داريم، انجام دهيم. آنچه واقع نشده است، نه با حيات و نه با معاش ما، و نه با دنيا و نه با آخرت ما ارتباط ندارد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 300

8. پيرامون امكان شرف يابى به خدمت حضرت امام عصر عليه السلام در غيبت كبرى

پرسش:

چنان كه مى دانيم، اشخاص جليل القدر و مورد وثوق و اعتماد، در حكايات بسيارى كه از حدّ تواتر هم گذشته است، تشرّف بسيارى را به فيض حضور انور حضرت مهدى عليه السلام نقل نموده اند كه با سندهاى معتبر، در كتاب هاى مشهور ثبت و ضبط است.

در همين عصر خودمان نيز، برخى به اين سعادت عظمى نايل گرديده اند، با اينكه در توقيع صادر به نام جناب" على بن محمّد سمرى" نايب چهارم از" نواب اربعه" در عصر غيبت صغرى اعلام شده است كه:

«وَقَعَتِ الْغَيْبَةُ التّآمَّةُ، فَلا ظُهُورَ إِلّا بَعْدَ إِذْنِ اللَّهِ تَعالى ذِكْرُهُ ... وَسَيَأْتِي لِشِيعَتِي مَنْ يَدَّعِي الْمُشاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْيانِيّ وَالصَّيْحَةِ، وَهُوَ كَذّابٌ مُفْتَرٍ ...»؛[327]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 301

«غيبت كامل آغاز شده و هر كس پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى ادعاى مشاهده نمايد، كذّاب و مفترى است».

بنابراين، چون آن حكايات به هيچ وجه قابل خدشه نيست، اين توقيع را چگونه بايد تفسير كرد؟

پاسخ:

اين توقيع، اعلام پايان يافتن «غيبت صغرى» و شروع «غيبت كبرى» است. در آن به جناب" على بن محمّد سمرى- رضوان اللَّه عليه-" امر شده است كه به احدى وصيت ننمايد كه بعد از او، قائم مقام او و نايب خاص باشد.

و نيز اعلام صريح بطلان ادعاى افرادى است كه در غيبت كبرى، ادّعاى نيابت و سفارت

خاصّه و وساطت بين امام عليه السلام و مردم مى نمايد.

بنابراين- چنان كه بعضى بزرگان هم فرموده اند- ممكن است مراد از اينكه" مدّعى مشاهده" كذّاب و مفترى خوانده شده، كسانى باشند كه ادّعاى نيابت كنند و بخواهند با ادّعاى مشاهده و شرف يابى، خود را واسطه بين امام و مردم معرّفى نمايند، و همين حكايات و وقوع تشرف اشخاص به خدمت آن حضرت هم، قرينه و دليل است بر اينكه در اين توقيع، نفى مطلق مشاهده و شرفيابى مراد نيست؛ بلكه مقصود نفى ادّعايى است كه دليل بر تعيين شخص خاصى به نيابت باشد.

و ممكن است مراد از توقيع مذكور نفى ادعاى اختيارى بودن مشاهده و ارتباط باشد؛ يعنى اگر كسى مشاهده و ارتباط را به اختيار خود ادّعا كند، به اين صورت كه هر وقت بخواهد خدمت امام عليه السلام شرف ياب مى شود يا ارتباط پيدا مى كند، كذّاب و مُفترى است، و اين ادّعا از احدى در غيبت كبرى پذيرفته نيست، يا اينكه چنين كسى كه به راستى اين سمت را داشته باشد، پيدا نخواهد شد و اگر هم كسى آن را دارا باشد، از ديگران مكتوم مى دارد و به كسى اظهار و افشا نمى نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 302

علاوه بر اين، پيرامون اين توقيع، توضيحات ديگرى نيز علماى اعلام داده اند و در كتاب هايى مثل" جنّة المأوى" مرحوم محدث نورى نقل شده است.

اجمالًا با اين توقيع، در آن همه حكايات و وقايع مشهور و متواتر نمى توان خدشه نمود و برحسب سند نيز، ترجيح با اين حكايات است.

اگر خواننده عزيز، خود به كتاب هايى مثل" نجم الثاقب" رجوع نمايد، مى بيند كه در اين حكايات، وقايعى است كه هرگز

شخص عاقل در صحّت آن نمى تواند شك كند.

بنابراين، هم شرف يابى اشخاص به حضور آن حضرت ثابت است و هم كذب و بطلان ادّعاى كسانى كه در غيبت كبرى ادّعاى سفارت و نيابت خاصّه و وساطت بين آن حضرت و مردم را مى نمايند، معلوم است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 303

9. چگونگى غيبت حضرت مهدى عليه السلام

پرسش:

غيبت حضرت صاحب الامر عليه السلام چگونه است؟ آيا جسم شريف ايشان از نظرها پنهان است؟ و چسم حضرت اگر شناخته نشود، ديده نمى شود؟ يا اينكه جسم آن حضرت ديده مى شود؛ ولى كسى ايشان را نمى شناسد؟

پاسخ:

بايد دانست كه غيبت جسم شخص يا اشياى ديگر و مخفى ماندن فعل و عمل انسان از انظار حاضرين، در تاريخ معجزات و كرامات انبيا و اوليا و خواصّ مؤمنين بى سابقه نيست، و مكرر اتفاق افتاده است.

از جمله در تفسير آيه كريمه:

«وَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً»؛[328]

«و هنگامى كه قرآن را قرائت مى نمايى، ما در ميان تو و كسانى كه ايمان به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 304

آخرت نمى آورند، پرده پوشيده و پنهانى قرار مى دهيم».

علاوه بر آنكه ظاهر آيه دلالت دارد بر اينكه خداى متعال، رسول اعظم صلى الله عليه و آله را در هنگامى كه قرائت قرآن مى نمود، از كفارى كه قصد ايذاى آن حضرت را داشتند، پنهان و مستور مى داشت، در برخى از تفاسير است كه خداوند متعال، پيغمبر صلى الله عليه و آله را در هنگام قرائت قرآن، از ابوسفيان، نضر بن حارث، ابوجهل و حمّالة الحطب مستور مى فرمود. آنان مى آمدند و از نزد آن حضرت مى گذشتند و ايشان را نمى ديدند.[329] ابن هشام در" سيره" حكايتى

از مستور ماندن وجود مقدّس پيغمبر صلى الله عليه و آله از نظر امّ جميل (حمالة الحطب) روايت كرده كه در پايان آن، اين جمله را از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل نموده است:

«لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ بِبَصَرِها عَنّي»؛[330]

«خداوند ديد او را از من گرفت و مرا از او پنهان نمود».

در وقت هجرت از مكه معظمه به مدينه طيبه نيز، بر حسب تواريخ معتبر، مشركين كه براى كشتن پيغمبر صلى الله عليه و آله بر در خانه او اجتماع كرده بودند، آن حضرت را نديدند. بدين ترتيب كه پيغمبر صلى الله عليه و آله بعد از آن كه حضرت على عليه السلام را مأمور فرمود تا در بستر او بخوابد، بيرون آمد و مشتى خاك برگرفت و بر سر آنها پاشيد و «يس* وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ» را تا «فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» قرائت كرد و از آنها گذشت و كسى آن حضرت را نديد.[331]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 305

و در تفسير الدرّ المنثور[332] حكايتى است طولانى راجع به خبرى كه امام صادق عليه السلام آن را از پدر بزرگوارش، و آن حضرت از امام زين العابدين و او از اميرالمؤمنين عليهم السلام روايت كرده است كه از شواهد اين موضوع است.

و نيز در تفسير آيه كريمه:

«وَجَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ»؛[333]

«و در مقابل و پشت سر آنها مانع قرار داديم و آنها را به وسيله آن مانع پوشانيديم، پس آنها نمى بينند».

در كتب تفاسير، رواياتى است كه دلالت بر اين موضوع دارند.[334] در تاريخ زندگى ائمه عليهم السلام نيز بر اين موضوع، شواهد متعددى وجود دارد؛ مانند غايب شدن حضرت

امام زين العابدين عليه السلام از نظر مأموران عبدالملك مروان كه علاوه بر علماى شيعه، علماى اهل سنّت مثل" ابن حجر" نيز آن را روايت كرده اند. پس مسأله غايب شدن شخص، مسأله اى واقع شده و سابقه دار مى باشد.

و امّا خفاى عنوان و ناشناخته ماندن انسان، بدون غايب شدن بدن بسيار بسيط و ساده است و در بسيارى از موارد، محتاج به اعجاز و خرق عادات نمى باشد و همواره اشخاصى را مى بينيم كه كاملًا در نظرها آشكارند؛ ولى آنها را نمى شناسيم.

پس از اين مقدّمه، در جواب سؤال گفته مى شود: اگرچه فلسفه و صحّت

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 306

و فايده غيبت، به هريك از دو نحو (غايب شدن جسم و ناشناس بودن) حاصل مى شود و اين جهات كه امر امام عليه السلام مخفى باشد و كسى او را نشناسد، يا نتواند متعرّض ايشان گردد و ساير هدف ها و مقاصدى كه در غيبت آن حضرت است، در هر دو حال حاصل است؛ امّا از جمع بين روايات و حكايات تشرّف افراد به خدمت آن حضرت، و استفاده تفسير بعضى از آنها از برخى ديگر دانسته مى شود كه غيبت آن حضرت به هر دو شكل (ناپيدا شدن و ناشناس بودن) وقوع دارد و بلكه گاهى در زمان واحد، هر دو شكل واقع شده است؛ يك نفر ايشان را ديده و نشناخته است و ديگرى در همان حال، اصلًا آن حضرت را نديده است؛ چنان كه- در بعضى از وقايعى كه به آن اشاره شد- بعضى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله را مى ديدند و بعضى نمى ديدند.

نهايت اين است كه در غيبت صغرى، در برخى مواقع كه مكان

آن حضرت معلوم بوده است، غيبت غالباً به صورت غايب شدن جسم و بدن آن حضرت، و بلكه در بعضى حكايات، به صورت غايب شدن مكان و منزل ايشان نيز بوده است. و بسا كه حتى بعضى از نوّاب خاص- رضى اللَّه عنهم- كه از مكان آن حضرت مطّلع بوده و مى دانسته اند كه آن حضرت كجا تشريف دارند. با وجود اين، آن حضرت را در آن مكان رؤيت نمى كردند.

در غيبت كبرى هم، امكان دارد كه نسبت به اغلب و اكثر مردم، غيبت به همين صورت باشد و در بعضى فرصت ها و مناسبات و بعضى ازمنه و امكنه، نسبت به بعضى از افراد، امكان رؤيت جسم حاصل باشد؛ چه آن كه در حال رؤيت، آن حضرت را بشناسند (كه به ندرت اتفاق مى افتد) يا اين كه بعد از تشرف و سعادت ديدار ملتفت اين موضوع شوند، يا اصلًا توجّه پيدا نكنند.

اخبار و حكايات معتبر، اين تفصيلات را روشن مى سازد، البته بر حسب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 307

بعضى از اخبار، در موسم حجّ، مانع رؤيت جسم مرتفع مى شود؛ ولى با ديدن جسم ايشان، كسى آن حضرت را نمى شناسد.

مطلبى كه توجّه به آن لازم است، اين است كه: غيبت جسم بدون اعجاز و خرق عادت واقع نمى شود؛ امّا پنهان شدن نام و عنوان و ناشناخته بودن به طور عادى نيز واقع مى شود، هرچند در بعضى مواقع، استمرار آن يا جلوگيرى از التفات اشخاص به استعلام و طلب معرفت، محتاج به خرق عادت و تصرف در نفوس است كه خداوند قادر متعال براى تحقق اراده خود و حفظ ولىّ امر- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف- تمام اسباب عادى

و غير عادى آن را توسط خود آن حضرت و يا مستقيماً- هرطور كه مصلحت باشد- فراهم مى سازد.

وما ذلك على اللَّه بعزيز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 308

10. علّت غيبت امام عصر عليه السلام با وجود آمادگى شرايط ظهور

پرسش:

" دوايت م. نلدسن" خاورشناس، پيرامون غيبت حضرت مهدى عليه السلام بياناتى دارد. از جمله بيانات او اين است كه: شيعه دوران هاى گوناگونى را پشت سر گذاشته، گاهى تشيّع در اعتلا و قوّت بوده است؛ مانند عصر" آل بويه" و" صفويه" و زمانى ظلم و جنگ و فتنه و فساد، در ممالك اسلامى شايع بوده است؛ مثل اعصار جنگ هاى صليبى و دوران هجوم و يورش مغول به شهرهاى ايران. با اين حال، امام مهدى عليه السلام ظهور نكرده اند، مانند آن كه علايم ظهور آشكار شده؛ ولى امام ظاهر نشده باشند.[335] او در اين زمينه، سخنان ديگرى از اين قبيل گفته و در اذهان مردم پاره اى شبهه ايجاد كرده است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 309

پاسخ:

اصولًا بايد توجّه داشت كه سخنان خاور شناسان در مسايل اسلامى، به خصوص در مواردى كه برخلاف نظر محققان و دانشمندان مسلمان باشد، مورد اعتماد نيست، و به اعترافات و سخنان آنها صرفاً در برابر خوشان و براى ملل ديگر، و در مقام تأييد و آراى علماى اسلام مى توان استشهاد كرد؛ ولى در مقام تحقيق و كشف حقيقت، به چند جهت كه ذيلًا يادآور مى شويم، گفتار آنان اصل نبوده و قابل استناد نمى باشد:

1- بسيارى از خاورشناسان، عمّال استعمار و صهيونيسم و تبشير و دستگاه پاپ هستند و از جانب وزارت هاى مستعمرات يا مراكز ديگر حتى «يونسكو»- كه تحت نفوذ كامل «صهيونيسم» قرار دارد- مأموريت دارند كه براى مسلمانان كتاب و

رساله و مقاله بنويسند.

اين دسته از خاورشناسان، پيش قراول استعمال و غرب زدگى بوده و در جدا كردن مسلمانان از فرهنگ و آداب اسلام و تضعيف علايق اسلامى و كم كردن التزام مسلمانان از فرهنگ و آداب اسلام و تضعيف علايق اسلامى و كم كردن التزام مسلمانان به احكام و تعاليم دين نقش مؤثرى داشته، و نقشه هايى كه عليه مسلمانان طرح كرده و پيشنهادهايى كه بسا به صورت دلسوزى و دعوت به ترقى و تعالى مى دهند، از سوء نيت و خبث باطن آنها حكايت مى كند، و متأسفانه گفته هاى آنها در مطبوعات و جرايد و مجلّات غرب زده و مقلد و مزدور مسلمانان نيز منعكس مى گردد.

يكى از آنها، فردى است به نام" ماسينيون" كه مأمور وزارت مستعمرات فرانسه بود. وى همان كسى است كه پيشنهاد داد تا براى تجزيه و تفرقه ملل عرب و براى متروك كردن لغت قرآن و بيگانه كردن مسلمانان از منطق قرآن و هدايت ها

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 310

و ارشادات آن، بايد در هر منطقه از بلاد عرب، لغت هاى محلى را رسميت داد، تا به تدريج زبان قرآن و منطق و تعليمات قرآن مهجور گردد و كسى چيزى از آن را درك نكند و همه از آن بيگانه شوند.[336] بعضى از اين مستشرقان مانند" جولد تسيهر" در كتاب هايى كه نوشته اند، مغرضانه مطالب را تحريف كرده اند و مانند" لامنس" سعى مى كنند كه در تاريخ اسلام تصرف نموده و واقعيات را انكار كنند و افرادى را كه خيانت كرده و با مسيحيت همكارى داشته اند، تبرئه نمايند، و حكومت هايى مثل حكومت بنى اميه را شرعى و نمونه نظام اسلام معرفى كنند!

برخى ديگر فريب كارانه پيرامون اسلام كتاب

نوشته و قصدشان اين بوده است كه در يك يا دو مورد حسّاس، حقيقتى را مسخ يا تهمتى را به اسلام وارد كنند و آن را طورى عرضه بدارند كه حتى بسيارى از مسلمان ها هم ملتفت و متوجّه سوء نيت و غرض آنها نگردند.

برخى هم به منظور سابقه سازى براى اقلّيت هايى كه اختراع كرده يا تحت الحمايه و مزدور و جاسوس خود قرار داده اند، به استشراق مى پردازند و براى اين اقلّيت ها، تاريخ و نفوذ و دين جعل مى نمايند. چنان كه در مورد وهابى ها، قاديانى ها، بهايى ها، شيخى ها و حتى صوفى ها كوتاهى نكرده و در خيانت ها و جاسوسى هاى بزرگ از آنها بهره برده اند.

2- گروه ديگرى از خاورشناسان، به واسطه قلّت اطّلاع و ضعف بررسى، اظهار

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 311

نظرهاى غلط و جاهلانه و دور از حقيقت مى نمايند، و بسا كه صلاحيت علمى و حدود اطلاعاتشان از حدّ مسافرت عادى به چند كشور شرقى و كارمندى يك سفارتخانه يا يك مؤسسه در يك كشور شرقى تجاوز نكند.

بديهى است كه بررسى ها و آراى اين افراد، عاميانه و مبتذل و بى ارزش است؛ ولى با اين همه، غرب زدگان شرق چون شيفته هر رأى و نظرى مى باشند كه صاحبش اسم فرنگى داشته باشد و به او" مِستر" يا" مسيو" يا" مِسيس" يا" مادام" بگويند، به گفتار و نوشته هاى آنان به نظر احترام نگريسته و مثل اصل مسلمى مى پذيرند.

3- گروه ديگرى را تعصّب مسيحيت، كور و كر كرده و بر اساس تعصّب، از تحريف و قلب حقايق و بستن هرگونه تهمت و افترا به مسلمانان باك ندارند.

4- بعضى از خاورشناسان، به كاوش و تجسّس از آراى غير مشهور پرداخته و اسامى و

نام هاى فرقه هاى از بين رفته يا وجود نيافته را زنده مى نمايند و اين كار را به نظر خود كشفى شمرده و مسلمانان را متهم مى سازند.

5- برخى ديگر در مقام ايجاد تفرقه بين مسلمانان و در برابر يكديگر قرار دادن و به اتّحاد اسلامى ضربه زدن، در بلاد اسلام گردش مى كنند، و از اين فرقه يا اهل اين منطقه چيزى را شنيده يا نشنيده، به فرقه ديگر و اهل منطقه ديگر مى رسانند و تخم عداوت و كينه و بدبينى را بين آنها مى پاشند.

6- بعضى ديگر براى اينكه وضع موجود را متزلزل ساخته و شعائر اسلامى را تضعيف نمايند، در گذشته ها و سوابق بسيار دور ملل و جوامع تجسّس مى كنند و سپس با تجديد آن گذشته ها، فرهنگ مرده و كهنه را به آنها عرضه مى دارند و مردم را عقب گرا مى نمايند و التزام و تعهدشان را به سنن و شعائرى كه به آن ملتزم و متعهد هستند، ضعيف مى سازند و سرگردان و بى علاقه و بى شخصيتشان كرده،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 312

و خصايص دينى و قومى آنها را از آنان سلب مى نمايند.

7- معدودى مستشرقين بى غرض نيز هستند كه تا حدودى صلاحيت بررسى و كاوش دارند و مقصودشان كشف حقايق و تحقيق ساده است كه بر حسب درجات معلومات و تخصّصى كه دارند، نوشته هاى آنها ارزش دارد؛ ولى با وجود اين، نوشته هاى اين افراد نيز خالى از اشتباه نيست و نياز به تحقيق و تلخيص دارد، هرچند بررسى هاى آنها در بعضى از رشته ها مفيد، و مخصوصاً براى رفع تهمت هايى كه قرن ها مسيحيت متعصب و خودخواه به اسلام زده است، سودمند مى باشد.

پس از اين مقدمه مى گوييم: از بررسى

كتاب" عقيدة الشيعه" استفاده مى شود كه نويسنده با اينكه شانزده سال در مشهد مقدّس اقامت داشته است: ولى مسايل را با عينك حقيقت بينى مطالعه ننموده و حتى مانند يك فرد نه مسلمان و نه مسيحى دنبال تحقيق نبوده؛ بلكه اسلام و مجامع اسلامى و برنامه و آداب مسلمانان را از ديدگاه يك نفر مسيحى مأمور و گزارش گر مطالعه مى كرده است.

اگرچه در بعضى موارد، به ناچار اعترافاتى دارد و از خلال نوشته هايش حقايق بسيار روشن مى شود؛ ولى چون حقانيت اسلام را قبول نداشته و بررسى او هم براى حقيقت شناسى و رسيدن به دين حقّ نبوده است، در توجيه و تفسير مسايل و حوادث، چنان روشى را پيش گرفته است كه به آشكار شدنِ بطلان كليسا و مسيحيت كنونى و حقانيت اسلام منتهى نگردد.

اين گونه بررسى و تحقيق در عقايد و آرا و جهات افتراق فِرق، كار سازمان هاى شرق شناسى تبشير و استعمار را آسان مى سازد و آنان را در راه گسترش نفوذ و تسلط بر كشورهاى شرقى يارى مى دهد.

كتاب" عقيدة الشيعه" بايد مورد نقد و بررسى دقيق محققان شيعه قرار بگيرد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 313

و پيرامون اشتباهات و غرض ورزى هايى كه در آن است، توضيحات لازم داده شود.

نويسنده در قسمت هاى مختلف اين كتاب، به گفته هاى خاورشناسان مغرض يا اشتباه كارى همچون: آرنولد، لامنس، نيكلسون، جولد تسيهر، براون، موير، مرغليوث، نيكلين، لسترينج، برتن، مك دونالد فريدلاندر، بروكلمن، ستانلى لين بول، سريرى سايكس، بردليم رمزى و هيوارز، نيز استناد كرده و به نتايج بررسى هاى آنها اعتماد نموده است.

در بين خاورشناسان نامبرده، افرادى هستند كه در قلب حقايق و تحريف مطالب و غرض ورزى و دشمنى با اسلام و مسلمين،

مشهور و معروفند.

اين مطالبى كه در كتاب مزبور (صفحه 348 و 349) پيرامون غيبت امام عليه السلام نگاشته است، نمونه اى از اشتباهات او يا غرض ورزى ها و دشمنى هاى او با شيعه و مسلمانان است؛ زيرا هركس در عقايد شيعه و اخبار و احاديث راجع به غيبت حضرت صاحب الامر عليه السلام و كتاب هايى كه در اين موضوع نوشته شده، بررسى مختصر هم كرده باشد، مى فهمد كه مسأله انتظار و شرايط و برنامه آن، از ديد شيعه و منطق احاديث و اخبار، از اين مناسبت ها كه" نلدسن" ذكر كرده است، گسترده تر بوده و با اوضاع عمومى جهان ارتباط دارد، و مسأله انتظار يك مسأله طايفه اى و منطقه اى و مربوط به گوشه اى از جهان نيست؛ بلكه مسأله تمام زمين و تمام جهان و انقلاب جهانى مطرح است؛ مسأله مهدويت با حكومت آل بويه و سلطنت صفويه، با فرض اينكه برنامه كار آنها تا حدودى به نظام حكومت اسلام نزديك بوده و احكام اسلام و نظام اسلام را تا آنجايى كه حكومت و استبداد آنها در مخاطره قرار نگيرد، پياده مى كردند، ارتباط ندارد.

در مسأله آمادگى براى ظهور حضرت مهدى عليه السلام، بايستى غير از منطقه حكومت آل بويه و صفويه وضع ساير مناطق و امكانات بسيار ديگر را نيز درنظر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 314

گرفت، تا معلوم شود كه اين ظهور در آن زمان ها انجام پذير نبوده است. علاوه بر آن كه حضور آن حضرت يك ظهورى است كه حصول تمام شرايط و زمينه ها و وقت آن را، فقط خدا مى داند.

همچنين از نظر جنگ و فتنه و فساد و بيدادگرى و خونريزى، وضع منطقه خاصى را نمى توان درنظر گرفت

و شرايط ظهور را مساعد شمرد؛ زيرا هميشه كم و بيش اين حوادث بوده و هست، در منطقه اى حكومت شر و ظلم و فساد وجود دارد و در منطقه ديگر حكومت بالنسبه معتدل تر به چشم مى خورد. اينها مناسباتى نيست كه در آن، ظهور كلى عدل و آرامش و نظام اصلح صورت پذير باشد.

در جنگ هاى صليبى، ظلم و جور به اصطلاح عرفى حتى در مناطق طرفين وجود نداشت، اگرچه ظلم و جور به معناى حقيقى وجود داشت- چون همه آن حكومت ها بر اساس استضعاف و استبداد بودند- امّا رشد جوامع به حدّى نبود كه آن را درك كنند، و سنگينى و فشارى را كه آن حكومت ها بر روح انسان دارد، احساس نمايند؛ و معدودى هم از مردمان آشنا با منطق حقيقى قرآن، اگرچه درك مى كردند، ولى در اقليت محض بودند و جنگ هايى را هم كه آتشش روشن بود، عدل و حق خواهى مى شمردند.

در هجوم مغول نيز وضع به همين گونه بود، تأسيس حكومت جهانى اسلام و انقلاب عظيم توحيدى آن، امكان پذير نبود و همان مردمى كه گرفتار اين حمله بودند، اين مسايل عالى را درك نمى كردند.

بر افرادى كه به نسبت از اخيار شمرده مى شدند، افكار ضعيف پرور و از بين برنده شهامت و شجاعت و طرز تفكّر درون گراى صوفيانه مسلّط بود، كه از عالم پهناور اسلام، حال مقاومت و دفاع از چنين يورشى را سلب كرده بود؛ چنان كه داستان قتل شيخ" نجم الدين صوفى" در مسجد جامع و اهانت هايى كه از جانب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 315

مغول به قرآن مجيد و مقدسات اسلام شد، نمونه اى از اين وضع اسفناك و افكار منحرف و راكد مسلمانان است.

غرض اين كه:

زمينه براى حكومت جهانى اسلام فراهم نبود، نه افكار و انديشه ها و سطح بينش و بصيرت و رشد مردم آماده بود، و نه مردم حاضر به فداكارى و همكارى در اين سطح جهانى بودند.

چنان كه گفتيم، ما نمى توانيم اين شرايط را از هر جهت به دست بياوريم و حصول تمام آن مقدمات را در يك عصر معين پيش بينى كنيم كه مثلًا: در چند قرن و چند هزار سال فراهم مى شود، و اينكه بشر بايد چه كلاس ها و مكتب هايى را ببيند و چه رژيم هايى را پشت سر بگذارد، و از اينكه آنها بتوانند اصلاحات را در سطح واحد و به نفع تمام بشريت انجام دهند، مأيوس گردد و خود را براى استقبال از آن عصر علم و پاكى و عصر فضيلت و عدالت آماده كند.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد:

«ما أَطْوَلَ هذَا الْعَناءَ وَأَبْعَدَ هذَا الرَّجآءَ»؛[337]

«چه طولانى و دراز است اين رنج و چه دور است اين اميد».

اين همه اخبار، كه در آنها اين جمله وارد شده است:

«يَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا بَعْدَ ما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»؛[338]

«خدا پر مى كند به وسيله او زمين را از قسط و عدل بعد از اينكه پر شده باشد از ظلم و جور».

و مانند اين فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام كه مى فرمايد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 316

«ذاكَ حَيْثُ تَكُونُ ضَرْبَةُ السَّيْفِ عَلَى الْمُؤْمِنِ أَهْوَنَ مِنَ الدّرْهَمِ مِنْ حِلّهِ.

ذاكَ حَيْثُ يَكُونُ الْمُعْطى أَعْظَمَ أَجْراً مِنَ الْمُعْطِي. ذاكَ حَيْثُ تَسْكَرُونَ مِنْ غَيْرِ شَرابٍ؛ بَلْ مِنَ النّعْمَةِ وَالنَّعِيمِ، وَتَحْلِفُونَ مِنْ غَيْرِ اضْطِرارٍ وَتَكْذِبُونَ مِنْ غَيْرِ إِحْراجٍ. ذاكَ إِذا عَضَّكُمُ الْبَلآءُ كَما يَعَضُّ الْقَتَبُ غارِبَ الْبَعِيرِ»؛[339]

«اين (ظهور و فرج) هنگامى به وقوع مى پيوندد كه ضربت

شمشير بر مؤمن آسان تر است از به دست آوردن يك درهم حلال؛ اين وقتى است كه عطا شونده، اجر و مزدش، از عطا كننده عظيم تر باشد. اين هنگامى است كه مست مى گرديد از غير شراب؛ بلكه از نعمت و نعمى، و سوگند ياد مى كنيد نه از روى ناچارى دورغ مى گوييد، و نه از جهت ضرورت. اين در زمانى است كه بلا شما را بگزد، چنان كه پالان كوهان شتر را مى گزد».

اين احاديث دورنمايى از وضع آن زمان است. امّا چه اسباب و شرايطى فراهم مى شود كه در زمين پر از ظلم و جور شود، و اين سختى ها و تغييرات پيش بيايد و اين اسباب و شرايط، مقدماتش از چه زمان فراهم مى شود؟ به نظر مى رسد كه مرور اعصار و تحولات و پيدايش مكتب هاى گوناگون و رژيم ها و نظامات در قرن ها و دوران ها، اين اسباب را آماده مى سازند و جهان را براى اين ظهور عظيم آماده مى نمايند.

" نلدسن" بدون توجّه و بررسى اين دقايق و نكات و جواب موضوع يا با توجّه به اينها و به صورت مغرضانه، مانند آن كه علايم و نشانى هاى ظهور آشكار شده باشد و امام عليه السلام ظاهر نشده باشد، در اينجا سخن گفته است و افكار افراد بى اطّلاع

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 317

و شيعه نشناس را گمراه كرده و تحقيق و بررسى را بدنام ساخته است.

بديهى است مسلمانان آگاه در مورد نوشته ها و كتاب هاى خاورشناسان، كه بيشتر يا مغرض يا بى اطّلاع هستند، به دستور:

«فَبَشّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ اولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَاولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ»؛[340]

« (اى رسول ما) بشارت رحمت ده بر آن بندگانى كه چون سخن

بشنوند، نيكوتر آن را عمل كنند، آن كسانى كه خدا آنان را به لطف خاص خود هدايت فرموده و آنان نيز به حقيقت، خردمندان عالمند».

لطف اللَّه صافى گلپايگانى

28 جمادى الاولى 1398 ه ق

مطابق 15 خرداد 1357 ه ش

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 319

باورداشت مهدويت

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 321

باورداشت مهدويت

اشاره

بدون شّك" عقيده به مهدويت" و اعتقاد به ظهور حضرت مهدى عليه السلام به عنوان منجى عالم بشريت، باورى صرفاً اسلامى است كه براساس كتاب و سنّت پديد آمده و همگى مسلمانان پيشين و پسين، بر آن اتّفاق نظر دارند و حتّى گروهى از بزرگان و صاحب نظران به متواتر بودن 341] احاديث وارده در اين باب حكم نموده اند.

اين باورداشت، به عنوان انديشه اى اسلامى، بر پايه قوى ترين برهان هاى نقلى و عقلى استوار است و بررسى تاريخ و شواهد بسيار آن، بهترين تأييد بر صحّت متانت آن به شمار مى رود وهيچ يك از مسلمانان- چه از شيعيان و چه از اهل سنّت- به انكار يا تشكيك در آن نپرداخته است، مگر برخى از افراد تازه به دوران رسيده كه تحت تأثير تبليغات غربيان قرار گرفته و در دام هاى استعمار گرفتار آمده و فرهنگ را جز با انكار الهام و روايات قطعيه و يا تعريف و تأويل آن در چهارچوب مقاصد منكرين ديانت و مادّى گرايان تفسير و تحليل نمى كنند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 322

اين كژانديشان بدين وسيله كوشيدند تا درى را بگشايند كه اگر- خداى نخواسته- گشوده گشت، ديگر راهى براى اعتماد بر سنّت و استناد به آن و اطمينان به ظاهر كتاب و سنّت باقى نمى ماند و آيين شريف اسلام و دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله براساس خواسته بدعت گذاران و هواپرستان، دست خوش تغيير و تحريف قرار مى گيرد.

به راستى اگر چنين رواياتى كه بزرگان علم حديث و كارآزمودگان و نام آوران اين رشته در گذشته و حال به تواتر و قطعى بودن

آنها تصريح كرده اند، بتواند مورد انكار و ترديد قرار گيرد، پس وضع و حال ديگر رواياتى كه" خبر واحد"[342] شمرده مى شوند، يا حداقل در اين درجه از اعتبار نيستند، چه خواهد بود؟

گروهى از انديشمندان اسلامى نسبت به اين گونه منحرفين از كتاب و سنّت، كه با جرأت و جسارت نسبت به ساحت قدس خداوند و پيامبر گرامى اش عليه السلام، به ايجاد شكّ و ترديد و تحريف در اصل مسلّم مهدويت پرداخته اند، اعلام خطر نموده و كتاب ها و مقالاتى را در ردّ و ابطال نظريات آنان نگاشته اند.

آنچه مسلّم است اينكه: در پس پرده اين توطئه، جز دست هاى پليد كسانى كه درصدد سست كردن اعتقادات مسلمانان و خدشه دار كردن متون اسلامى هستند، دستى را نمى توان ديد. در گذشته همين التزام و اعتقاد و پايبندى مردم به كتاب و سنّت پاك پيامبر صلى الله عليه و آله بود، كه دشمنان و استعمارگران را از نفوذ در كشورهاى اسلامى باز مى داشت و راه سلطه بر اين بلاد را بر روى آنان مى بست و اكنون نيز به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 323

خوبى پيداست كه چيزى جز سست شدن همين مبانى اعتقادى و كم شدن پايبندى ها به قرآن مجيد و روايات شريفه نيست، كه راه نفوذ و سلطه را بر بيگانگان گشوده است! خداوند ما را از فتنه هاى گمراهان و هواپرستان و مزدوران استعمار در امان بدارد.

قابل ذكر اينكه: در تضعيف" باور مهدويت" و احاديث مربوط به آن، اثرى از پيشگامان اهل سنّت نيست و در بين صحابه قرن اوّل هجرى و تابعين نيز ذكرى از آن به ميان نيامده است. و خنده آور است كه اين بى خبران و غرب باوران-

كه به شدّت از شناخت حقايق اسلامى و فهم مصالح مسلمين دور هستند- گاهى دايه مهربان تر از مادر شده، و اين عقيده را سبب اختلاف و درگيرى بين مسلمانان و قيام عليه حكومت ها و موجب تبليغات سياسى دانسته اند و گاهى نيز به برخى اختلافاتى كه بين پاره اى از احاديث اين باب است، استناد كرده اند.[343] و همه اينها، از عجيب و غريب ترين نوع استدلالاتى است كه در ردّ سنّت شريف نبوى صلى الله عليه و آله به آن تمسك شده است. از آن رو كه:

اوّلًا: بر وقوع ذكر اين عقيده بين صحابه و تابعين صدر اوّل اسلام، و بر اينكه خود پيامبر صلى الله عليه و آله اولين پايگاه براى نشر" عقيده به مهدويت" در بين مسلمانان بوده اند، چه دليلى قوى تر و محكم تر از وجود خود اين احاديث متواتره، در اصلى ترين و معتبرترين كتاب هاى اهل سنّت است؟!

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 324

و چه برهانى روشن تر از اجماع علماى مسلمين، و اين كه آنان هيچ كس از مدعيان مهدويت را با استناد به" عدم صحّت ظهور مهدى عليه السلام" ردّ نكرده اند؛ بلكه در ردّ ادّعاى چنان افرادى، به" عدم وجود صفات و نشانه هاى خاص مهدى عليه السلام در آنها" استناد كرده اند، چنان كه حكايت" محمّد بن عجلان" با" جعفر بن سليمان" و آنچه فقيهان و اشراف اهل مدينه درباره آنان گفته اند، شاهدى آشكار در اين زمينه به شمار مى رود.[344] پس اگر اين همه احاديث، با توجّه به فراوانى و تواترى كه دارند و با عنايت به اجماع و اتفاقى كه از ناحيه علماى اسلامى بر مضمون اين احاديث صورت گرفته است، نتواند دليل بر صحّت و استوارى"

عقيده به مهدويت" باشد، پس به كدامين دليل مى توان استناد كرد؟ و درستى انتساب كدامين عقيده اسلامى به صحابه و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را مى توان اثبات نمود؟

ثانياً: شايد هرگز هيچ عقيده و يا اصلى را نتوان يافت كه بر سر آن اختلاف و درگيرى و نزاع صورت نگرفته باشد. حتّى مى توان گفت كه: نزاع ها و درگيرى ها پيرامون مسائل خداشناسى و نبوّت پيامبران الهى عليهم السلام نيز، بيش از مسئله

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 325

" مهدويت" به وقوع پيوسته است، چنان كه بين مكتب اشاعره و غير آنان، و بين پيروان مذاهب اهل سنّت (شافعى، حنفى، حنبلى، مالكى) و غير آنان، درگيرى ها؛ بلكه جنگ هاى خونين بسيار اتفاق افتاده است.

بلكه مى شود گفت: بر سر مفاهيمى همچون" عدالت" و" امنيت" و ساير مفاهيمى كه همه انسان ها بر لزوم آن اتّفاق نظر دارند، و بر سر تحقّق آنها و يا دفع كسانى كه آنها را وسيله اى براى مقاصد سياسى خويش قرار مى دادند، جنگ هاى خانمان برانداز و معركه هاى خونينى در گرفته است. و چه بسا كه تعداد قربانيان بشريت، كه به اسم" اقامه حقّ" و" رعايت عدالت و برابرى" و" حمايت از آزادى انسان و حقوق او" به خاك و خون غلطيده اند، بيشتر از تعداد قربانيان هر موضوع و عنوان ديگرى باشد.

نتيجه اينكه: پوشيده شدن حقّ به باطل، و عرضه باطل به جاى حقّ، اگرچه از طرف اهل باطل و منحرفين، بسيار صورت مى گيرد؛ لكن به حقّ ضررى نمى رساند و خدشه اى وارد نمى كند، چنان كه خداوند بزرگ مى فرمايد:

«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمّا تَصِفُونَ»؛[345]

«بلكه ما حقّ را بر باطل

مى افكنيم تا آن را در هم شكافد و باطل را نابود گرداند، آن زمان باطل از بين رونده و باطل شدنى است، و واى بر شما از آنچه درباره خداوند توصيف مى كنيد».

علاوه بر اينكه بايد توجّه داشت: فريب خوردن عوام و قبول ادعاى دروغين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 326

دجّال گونه هاى مدّعى مهدويت 346] توسّط آنان، در بيشتر موارد به خاطر عدم آشنايى آنان به نشانه هاى حضرت مهدى عليه السلام و نسب شريف ايشان و ويژگى هاى خاصّى است كه براى ايشان در احاديث گوناگون 347] مورد تصريح قرار گرفته است، و گرنه در اين باب، جايى براى گمراهى و گمراه ساختن ديگران وجود ندارد.

اين وظيفه علما و انديشمندان است كه" عقيده به مهدويت" را تبيين كنند و هدف هاى آن را به مردم بشناسانند و ويژگى ها و نشانه هايى را كه به وسيله آنها" حضرت مهدى موعود عليه السلام" از دغل پيشگان مدّعى" مقام مهدويت" باز شناخته مى شود، براى توده مسلمانان برشمارند و توضيح دهند.

ثالثاً: يكى از فرق هايى كه بين احاديث متواتره و غيره متواتره 348] وجود دارد، اين است كه: در" متواتر لفظى تفصيلى"[349] يقين و باور قطعى نسبت به صدور آن حديثِ معين از ناحيه معصومين عليهم السلام- به عين همان كلمات و الفاظِ موجود در متن حديث- حاصل مى شود و در چنين حديثى ممكن نيست اختلاف و تعارض ايجاد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 327

شود، مگر توسط حديث متواتر ديگرى كه با همين خصوصيات، مفاد معنايى خلاف 350] حديث اوّل داشته باشد؛ كه در اين صورت بايد به وسيله ايجاد موافقت بين دو معنا و جمع بين دو حديث به وسيله حمل عام بر

خاص (تخصيص عام) و حمل مطلق بر مقيد (تقييد مطلق) و يا حمل ظاهر بر اظهر (تقديم اظهر) و مانند اينها، تنافى و اختلافِ ظاهرى و ابتدايى بين دو روايات را حل كرد.

اگر چنين جمعى ممكن نبود، ظاهر هر دو روايت از اعتبار ساقط گرديده و هيچ كدام صلاحيت براى استناد حكمى به آن را نخواهد داشت.

امّا در" متواتر اجمالى"[351]؛ اختلاف و تعارضى كه در عبارات و متون احاديث هست، مشكلى ايجاد نمى كند؛ بلكه به آن روايتى كه از همه روايت هاى آن مجموعه، اخصّ است و شمول كمترى دارد، اخذ مى شود.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 328

امّا در" متواتر معنوى"[352]؛ به قدر مشترك همه احاديث و مضمونى كه در همگى آنها تكرار شده و مورد اتّفاق كلّ آن مجموعه است، أخذ مى شود.

بنابراين، اختلاف داشتن متن و مضمون احاديث، زيانى به متواتر بودن آنها نمى زند؛ بلكه در احاديث غير متواتر نيز، اين اختلاف متن، ضررى به صحّت آن" حديث صحيحى" كه بين آنهاست، وارد نمى كند؛ زيرا در اين صورت هم روايت صحيح تر، و روايتى كه به خاطر مطابقت مضمون آن با كتاب يا سنّت قطعى يا به خاطر قوى بودن متن حديث يا به خاطر تأييد مضمون آن توسّط شواهد و قراينى خاصّ، نسبت به حديث ديگر متعارض با آن، رجحان و برترى دارد، مورد عمل قرار مى گيرد.

اين امور را، جز كسانى كه در علم حديث شناسى داراى تجربه و مهارت كافى باشند، باز نمى شناسند، و اگر جز اين بود و به خاطر كمترين تعارض و اختلافى بايد همه احاديث متعارض كنار گذاشته مى شد، لازم بود كه كلّيه روايات يا حداقل اغلب آنها، از درجه اعتبار

ساقط باشند، كه نتيجه اش تغيير چهره دين اسلام در اكثر احكام شرعى و دستورات فقهى بود؛ زيرا كمتر موضوعى در عقايد و احكام و تاريخ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 329

و تفسير قرآن كريم و مانند آنها پيدا مى شد، كه احاديث وارد شده در آن موضوع، بدون اختلاف و تعارض باشند؛ اگرچه تعارضى" ناپايدار" به" عموم و خصوص" يا" اطلاق و تقييد".

بنابراين، در از بين بردن اين تعارضات ابتدايى كه در گفتگوهاى عادى مردم نيز وجود دارد، و در تشخيص حديث درست از نادرست و حديث قوىّ از ضعيف و روايت معتبر از غير معتبر، تنها راه اين است كه به قواعد و مقرراتى كه در نزد عُقلا و انديشمندان معتبر است، استناد گردد و به خبرگان و اشخاص صلاحيت دار رجوع شود و بدين وسيله بعضى از احاديث را به بعضى ديگر بازگردانده و در صورت امكان جمع بين روايات و عمل به روايتى كه از نظر سندى يا مضمونى قوّت و متانت بيشتر دارد، يا با قرآن كريم و سنّت ثابت شده و مانند آن، موافق تر است، به اين قاعده عمل شود و از ردّ كردن روايت و ناديده گرفتن آن خوددارى گردد.

نتيجه كلام اينكه: اخبار و رواياتى كه درباره" مهدويت" از معصومين عليهم السلام وارد شده، همگى بايد در پرتو چنين قواعدى بحث و بررسى شود، چنان كه احاديث متواتره اى داريم، مورد عمل قرار گيرد، و در اخبار غير متواتره نيز، بعضى به بعضى تقويت شده، و برخى، برخى ديگر را تفسير كند، و اگر خبر ضعيفى هم هست، ملاحظه شواهد و قرائن و بقيه موارد تأييدِ معتبر، در آن عمل شود.

از

اين رو مى توان گفت: هيچ كسى احاديث وارده در باب" عقيده به مهدويت" را مردود و شبهه دار نمى پندارد، مگر ناآگاهانِ به صناعت حديث شناسى، يا آگاهانى كه تحت تأثير تبليغات باطل و فتنه هاى گمراهى آفرين استعمارگران، با سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله به دشمنى برخاسته اند.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 330

الهام گيرى از باورداشت مهدويت

بر كسى پوشيده نيست كه عقيده به ظهور حضرت مهدى عليه السلام، عقيده اى است كه اميد مى آفريند و نشاط و تلاش ايجاد مى كند، سستى و نااميدى و كسالت را از بين مى برد، حركت هاى اصلاح گرانه و اسلام خواهانه را تشويق مى كند، و جان هاى شورنده بر استكبار و استضعاف را تقويت مى نمايد.

[دين اسلام هنوز به كمال اهداف خويش نرسيده و به مرحله تحقّق همه آرمان هايى كه براى جامه عمل پوشاندن به آنها آمده است، دست نيافته است.

آينده از آنِ اسلام است و ناگزير بايد روزى فرا برسد كه اسلام عزيز بر همه گيتى حكمروا باشد و همه ستمگرى ها و حقّ كشى ها را از بين ببرد.

دنيا به زودى به دامن اسلام پناه خواهد آورد و نياز دنيا به اسلام هر روز ظاهرتر از روز پيش به چشم مى خورد. نور اسلام هر روز روشن تر، و پرتوى آن هر روز درخشان تر از قبل در همه دنيا احساس مى شود.

شكست نظام هاى استكبارى رايج و فروپاشى احزاب شرك آلود غير انسانى، و عدم موفّقيت برنامه هاى اقتصادى و سياسى آنان در گسترش امنيت و آسايش مردمى، و ناكام ماندن اين سياست ها در تحقّق اهداف انسانى، و از بين بردن جهل و ستم و كينه جويى ها و نژادپرستى ها، روز به روز دل ها را براى قبول اسلام آماده تر ساخته و مردم دنيا را براى پذيرش

برنامه هاى الهى آن- كه يگانه راه حلّ مشكلات بشريت است- مشتاق تر مى سازد.

بشريتِ سرگردان امروز، هرگز گمشده خود را در نظام هاى شرقى و غربى نيافته و نخواهد يافت؛ بلكه اين نظام ها و مكتب هاى غير الهى، براى انسانِ امروز دست آوردى جز فروماندگى بيشتر و دشوارتر شدن كارها و مشكلات و فزونى فحشا، منكرات، فساد، گردن فرازى و استكبار نداشته است.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 331

" اعتقاد به مهدويت" درك ما را نسبت به" كرامت انسان" بيدار مى كند و اين باور را كه: «زمين، نه از آنِ ستم پيشگان و استعمارگران؛ بلكه از آنِ خداست، و فرجام كار براى تقواپيشگان است و خداوند آخرين پيامبر و رسول گرامى اش حضرت محمّد صلى الله عليه و آله را با هدايت و آيين حقّ براى غلبه بر تمامى اديان تاريخ فرستاده است» تقويت مى كند و دوستى حقيقت و عدالت و نيكوكارى را در دل هاى ما جاى مى دهد و ما را براى برترى بخشيدن به كلمه توحيد و برپا داشتن حدود الهى و اجراى حكم و قانون اسلام، به نهضت و قيام وا مى دارد و پيوند ما را با مبادى و اصول اسلامى پايدار مى سازد و در عمل به مسؤوليت هايى كه برعهده داريم، مورد بازخواست قرار مى دهد.

خداى تبارك و تعالى- كه راستگوترين است- در اين باره مى فرمايد:

«هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»؛[353]

«اوست كه رسول گرامى اش را با هدايت و آيين حقّ فرستاد تا آن را بر همه دين ها برترى بخشد، اگرچه ناخوشايند مشركين باشد».

و مى فرمايد:

«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي

ارْتَضى لَهُمْ وَلَيُبَدّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِى لا يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً وَمَن كَفَرَ بَعْدَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 332

ذلِكَ فأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ»؛[354]

«خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورند و عمل شايسته انجام دهند، وعده داده است كه آنان را در زمين به خلافت رساند، چنان كه پيشينيان آنان را خلافت بخشيد و دينى را كه بر ايشان پسنديده است، اقتدار و تمكين دهد و ترس و هراس را به آرامش و امنيت تبديل كند، تا تنها مرا بپرستند و چيزى را شريك و همتاى من قرار ندهند، و هركس بعد از آن، كفر ورزد از فاسقان به شمار آيد».

و چنان كه مى فرمايد:

«وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ»؛[355]

«ما مى خواهيم بر مستضعفين زمين منّت گذاريم و آنان را پيشوايان مردم و وارثان زمين قرار دهيم».

و باز چنان كه مى فرمايد:

«وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِينَ* إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ* وَإِنَّ جُندَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»؛[356]

«كلمه و تقدير ما از ابتدا درباره بندگان رسالت يافته خود- قبل از انگيزش آنان به پيامبرى- بر اين قرار گرفته كه همانا آنان يارى شدگانند و لشكريان ما پيروزمند و غلبه يافتگانند».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 333

اساس عقيده به مهدويت

اساس در عقيده به مهدويت و غلبه اسلام بر تمامى اديان و منتهى شدن سير طبيعى دنيا به حاكميت اسلام و فرامين الهى، و يگانه شدن قوانين و نظام هاى موجود، و خلافت مؤمنان و شايستگان در زمين، و تبديل ترس و هراس بشريت به امان و امنيت، و نابودى همه مظاهر استضعاف و استكبار، همگى در همان نيروى اوّليه اى است كه به طرزى شگفت، براى نابودى همه مظاهر شرك و استكبار

و آزادسازى انسان از سلطه طواغيت و خارج ساختن بشريت از ذلّت بندگى مردم به سوى عزّت بندگى خداوند، در نهاد دعوت اسلام و باور توحيدى و كلمه اخلاص به وديعت نهاده شده است.

اينكه مى بينيم: دنيا به سوى جامعه اى يگانه و بين المللى و ادغام بعضى جوامع در بعضى ديگر و كاستن امتيازات سياسى و نظامى و نژادى در حركت است و دانش و پيشرفت صنعتى؛ يگانه شدن بشريت و يكى شدن اقوام و مليت هاى مختلف را ميسّر ساخته است و توسعه ارتباطات و پيوندهاى بين ملّت ها و قوميت هاى گوناگون، آن را مانند اهل شهرى؛ بلكه محلّه اى واحد قرار داده است؛ همگى زمينه ساز آينده اى درخشان، بر اساس تعاليم اسلام و قرآن به شمار مى رود؛ يعنى همان طور كه بشريت جامعه هاى قبيله اى را پشت سر نهاده و در حركت خويش، به تأسيس جوامع شهرنشين، براساس وحدت منطقه يا منافع سياسى يا اقتصادى يا نژادى رسيده است كه هر كدام خواستار غلبه و تسلّط بر ديگرى است، يقيناً در همين سيرِ رو به رشد، روزى از اين حكومت هاى جزئى و وحدت هاى ناچيز رهايى يافته و به وحدتى بزرگ و حكومتى الهى و جهانگير- كه هيچ اختصاصى به فرد يا طايفه يا منطقه يا نژادى مخصوص نخواهد داشت- دست پيدا خواهد كرد كه همانا حكومت اسلام و قرآن است، حكومتى كه همگان را شامل

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 334

مى شود و همه در آن مساوى اند.

ما مسلمانان، همچنان كه همه خبرهاى غيبى خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله را باور داريم و چنان كه به فرشتگان خدا و كتاب ها و پيامبران او ايمان داريم، و آنچه را

كه از جزئيات و تفاصيل معاد و بهشت و دوزخ و مانند آن- كه جز به وسيله وحى و خبر دادن پيامبر صلى الله عليه و آله قابل اثبات نيست- به ما خبر داده اند، تصديق مى كنيم، همين طور به وعده خداوند نيز- كه آن را در كتاب مجيدش خطاب به ايمان آورندگان و همه بشريت بيان فرموده و ما را زبان پيامبران و رسولانش نسبت به آن بشارت بخشيده، و پيامبر راستگو و امين ما آن را به آگاهى ما رسانده است- ايمان داريم و نسبت به تحقّق اين وعده الهى در وراثت صالحان و حكومت اسلام و قرآن در تمام جهان، ترديدى به خود راه نمى دهيم و از خدا مى خواهيم كه ما را بر اين عقيده و بر تمام مبادى و اصول اسلامى و باورهاى اصيل و صحيح، پايدار و ثابت قدم بدارد.

«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهّابُ»؛[357]

«پروردگارا! بعد از اينكه ما را هدايت فرمودى، ضلالت و گمراهى را به دل هاى ما راه مده و از جانب خويش رحمتى خاصّ به ما عنايت كن، كه همانا تو بسيار بخشنده و عنايت كننده اى».

كتاب هاى مستقل درباره مهدويت

دانشمندان اسلامى همواره به روايات مربوط به حضرت مهدى عليه السلام اهتمامى خاص داشته و در استخراج و تحقيق و رساندن آنها به جامعه و محكم كردن ايمانِ به آنها در قلوب مردم، سعى و تلاش فراوان داشته اند. از اين رو علاوه بر آوردن اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 335

روايات در كتب" سُنن" و" مَسانيد" و" جوامع" و غيره، كتاب هاى روايى مستقل و مجموعه هاى احاديث خاصّ در اين زمينه فراوان نگاشته اند.

از

آن ميان، ما به افزون از سى كتاب كه به شكل مستقلّ، به كوشش بزرگان اهل سنّت در اين باره تأليف شده است، آگاهى يافتيم كه به عنوان نمونه مى توان از كتاب هاى" البيان في اخبار صاحب الزمان" و" القول المختصر في علامات المهدى المنتظر عليه السلام" و" عقد الدرر" و" العرف الوردى" و ... نام برد. اين كتاب ها و نظاير آنها، كمترين چيزى را كه اثبات مى كنند، اين است كه" باورداشتِ مهدويت" باورى اسلامى است كه اساس آن به كتاب و سنّت نبوى صلى الله عليه و آله برمى گردد و همه پيشينيان و صحابه و تابعين به آن اعتقاد داشته اند و اختصاصى به مذهبى خاصّ از مذاهب مختلف مسلمين ندارد.

اينكه خود اين عقيده، يكى از دلايل قطعى بر پايان يافتن سلسله پيامبران الهى به وجود شريف پيامبر گرامى اسلام «حضرت محمّد صلى الله عليه و آله» است، و اينكه آيين او هرگز نسخ نخواهد گشت و اينكه حضرت مهدى عليه السلام- چنان كه در كتاب" المهدى" از" سنن ابوداود" آمده و احاديث صحيحه متعدّدى به آن تصريح دارند- دوازدهمين جانشين اوست. آخرين نفر از جانشينانى است كه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله امّت خويش را به آمدن يكايك آنان بشارت بخشيده است و اين بشارات همگى در احاديث گوناگونى كه با سندهاى فراوان در" مسند احمد بن حنبل" و" صحيح بخارى" و" صحيح مسلم" و غير آنها نقل شده است، مورد اعتراف همگان است.

هركس بخواهد به ميزان قوّت و اعتبار آنچه كه مدرك و مستند مسلمانان در «عقيده به مهدويت» قرار گرفته، آگاهى يابد و كثرت روايات اين باب، و فراوانى مؤلّفين و

جمع آورندگان آنها را دريابد، و شهرت اين روايات در بين انديشمندان و دانشمندان اسلامى را غير قابل انكار بيند، بايد به كتاب هاى" جوامع"،" سنن"،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 336

" مسانيد" و كتاب هاى" تفسير"،" تاريخ"،" رجال"،" فرهنگ نامه ها"،" لغت نامه ها" و غير آن مراجعه نمايد، تا بفهمد كه برشمردن همه اين احاديث و كتاب هاى مربوطه كارى بسيار دشوار است.

ما در اين مختصر، تنها درباره يكى از اين كتاب ها كه پيرامون اين موضوع نگاشته شده، سخن مى گوييم و به عنوان نمونه اى از اين گونه تأليفات و به عنوان دليلى بر بسيارىِ چشمگير اين مطالب در كتاب هاى ديگر، به بررسى آنچه در اين كتاب آمده است، مى پردازيم. اين كتاب" البرهان في علامات مهدى آخر الزمان عليه السلام"[358] نام دارد.

امّا كتاب و مؤلّف آن، هر دو بى نياز از تعريف هستند؛ زيرا خود كتاب از كتاب هاى مشهور و معروف است كه نسخه خطّى آن در چندين كتابخانه بزرگ موجود است و اخيراً چاپ جديدى از اين كتاب با استفاده از تصويربردارى از نسخه خطّى موجود در كتابخانه مسجدالحرام در مكّه مكرّمه عرضه شده است و ما خود نيز نسخه خطّى ديگرى از آن را كه در كتابخانه مسجد اعظم قم- از يادگارهاى مرحوم مغفور آيت اللَّه العظمى بروجردى- حفظ و نگهدارى مى شود، مشاهده كرده ايم.

مؤلّف اين كتاب، عالم بزرگ و محدث مشهور «على بن حسام الدين بن عبدالملك المتقى الشاذلى المدينىّ الهندى» متوفى به سال 977 هجرى قمرى است. وى نويسنده اى معروف است و شرح حالش در كتاب هايى كه پيرامون زندگى نامه هاى علما و بزرگان اهل سنّت نگاشته شده است، موجود است. چنان كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 337

در مقدمه

و نسخه چاپ شده همين كتاب نيز شرح زندگانى و آثار و مقامات او درج گرديده است.

برخى از آنچه در اين كتاب آمده و برآنيم تا آگاهى مختصرى نسبت به آن پيدا كنيم، عبارتند از: اسامى آن دسته از مشايخ و راويان و صاحبان كتاب هاى" جامع"،" سنن" و" مسانيد" كه احاديث مربوط به" عقيده به مهدويت" را در كتاب هاى خويش روايت كرده اند، و مؤلّف اين كتاب نيز روايات وارده را از ايشان نقل كرده است، و نيز اسامى گروهى از علماى مشهور و تابعينى 359] كه پس از عهد پيامبر صلى الله عليه و آله اين احاديث و اخبار را روايت كرده اند و نيز اسامى گروهى از صحابه كه خود، بدون واسطه از رسول اللَّه صلى الله عليه و آله نقل حديث كرده اند.

اسامى مشايخ و اساتيد فن و صاحبان كتاب هاى جامع حديث

1- طبرانى 2- ابونعيم اصفهانى 3- خطيب بغدادى 4- ابن ابى شيبه 5- نعيم بن حمّاد، يكى از اساتيد امام بخارى صاحب" صحيح بخارى" 6- الحاكم 7- احمد 8- مارودى 9- بزّاز 10- ترمذى 11- دارقطنى 12- ابن ماجه 13- ابويعلى موصلى 14- ابن عساكر 15- مسلم 16- ثعلبى 17- ابوداود 18- ابن جوزى 19- ابن ابى اسامه 20- تمام بجلى 21- رويانى 22- ابن منده 23- حسن بن سفيان شيبانى 24- عثمان بن سعيد دانى 25- ابوالحسن حوبى 26- ابن كثير 27- ابن سعد 28- واقدى 29- ابوبكر بن مقرى 30- ابن مناوى 31- ابوغنم كوفى 32- ابن مردويه 33- ابن خزيمه 34- ابوعوانه 35- ابوبكر اسكافى 36- ديلمى 37- قرطبى 38- ابن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 338

لهيعه 39- ابوبكر احمد بيهقى 40- ابوالحسن آبرى 41- ابن حبّان 42- ابوبكر احمد

بن محمّد بن عبداللَّه بن صدقه.

اسامى برخى از مشاهير از تابعين

1- عاصم بن عمرو بجلى 2- سعيد مسيّب 3- ابوجعفر محمّد بن على الباقر عليه السلام 4- اسحاق بن يحيى 5- شهر بن حوشب 6- زهرى 7- مطر الورّاق 8- طاووس 9- صباح 10- عمرو بن على 11- مكحول 12- كعب بن علقمه 13- قتاده 14- عبداللَّه بن حارث 15- محمّد بن حبير 16- ارطاة بن منذر 17- حَكم بن عيينه 18- ابوقبيل 19- ابن ابى طلحه 20- كثير بن مرّه 21- ابن سيرين 22- مجاهد 23- خالد بن سعد 24- ابومريم 25- شريك 26- ابوارطاة 27- ضمرة بن حبيب 28- حكم بن نافع 29- خالد بن معدان 30- محمّد بن حنفيه 31- سدى 32- سليمان بن عيسى 33- بقية بن وليد 34- وليد بن مسلم 35- قيس بن جابر 36- عمرو بن شعيب 37- ابن شوذب 38- دينار بن دينار 39- معمّر 40- فضل بن دكين 41- سالم بن ابى جعد 42- محمّد بن صامت 43- حكيم بن سعد 44- ابراهيم بن ميسره 45- ابواميّه.

اسامى روايت كنندگان درباره حضرت مهدى عليه السلام از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله

1- على بن ابى طالب 2- عمار بن ياسر 3- حذيفه يمانى 4- ابوسعيد خدرى 5- طلحة بن عبيداللَّه 6- ابن عمر 7- عبداللَّه بن مسعود 8- جابر بن عبداللَّه 9- عبدالرحمان بن عوف 10- عمر بن خطّاب 11- ابن عباس 12- ابوهريره 13- انس بن مالك 14- ابوامامه 15- هلالى 16- ابوطفيل 17- الحسن عليه السلام 18- الحسين عليه السلام 19- ثوبان 20- ابى بن كعب 21- جابر بن سمره 22- جابر صدفى 23- عبداللَّه بن عمرو بن عاص 24- عمرو بن عاص 25- امّ سلمه 26- عايشه 27- اسماء بنت عميس 28-

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 339

امّ حبيبه.

در

اينجا بعد از ذكر اسامى، به خاطر افزايش آگاهى خواننده و خالى نبودن اين نوشتار از متون اين احاديث و نيز به منظور كسب ثواب و اجرى كه در احاديثى مانند:

«مَنْ حَفِظَ مِنْ أُمَّتِي أَرْبَعِينَ حَدِيثاً حَشَرَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَقِيهاً»؛[360]

«هر كس از امّت من، چهل حديث را حفظ نمايد، خداوند روز قيامت، او را به عنوان فقيه محشور مى فرمايد».

وعده داده شده است،[361] درصدد برآمديم كه چهل حديث از احاديث نقل شده در اين كتاب را- كه افزون از دويست حديث مى باشد- در اين نوشتار ذكر نماييم.

وما توفيقى الّا باللَّه.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 341

چهل حديث پيرامون باورداشت مهدويت

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 343

چهل حديث

1- احمد و ابن ابى شيبه و ابن ماجه و نعيم بن حمّاد در كتاب" فتن"، از على عليه السلام نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

«الْمَهْدِيُّ مِنّا أَهْلُ الْبَيْتِ، يُصْلِحُهُ اللَّهُ فِي لَيْلَةٍ»؛[362]

«مهدى عليه السلام از ما اهل بيت است، خداوند امر او را در يك شب اصلاح خواهد فرمود».

2- ابوداود و ابن ماجه و طبرانى و حاكم، از امّ سلمه روايت كرده اند كه گفت:

شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«الْمَهْدِيُّ مِنْ عِتْرَتِي، مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ»؛[363]

«مهدى عليه السلام از سلاله من است، از فرزندان فاطمه عليها السلام».

3- حاكم و ابن ماجه و ابونعيم، از انس بن مالك روايت كرده اند كه وى گفت:

شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

«نَحْنُ سَبْعَةٌ وُلْدِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ سادَةُ أَهْلِ الْجَنَّةِ: أَنَا وَحَمْزَةُ وَعَلِيُّ وَجَعْفَرُ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 344

وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَالْمَهْدِيُّ»؛[364]

«ما هفت نفر از فرزندان عبدالمطلب، سروران اهل بهشت هستيم: من و حمزه و على و جعفر و حسن و حسين و مهدى».

4- ترمذى به طريق صحيح از ابوهريره نقل كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلّا يَوْمٌ، لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ، حَتّى يَلِيَ الْمَهْدِيُّ»؛[365]

«اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نماند، خداوند آن روز را آنقدر طولانى مى كند كه مهدى عليه السلام در پى آيد».

5- طبرانى در الاوسط از طريق عمرو بن على روايتى را از على بن ابى طالب عليه السلام نقل كرده كه از پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال كرد:

«أَ مِنَّا الْمَهْدِيُّ

أَمْ مِنْ غَيْرِنا يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ: بَلْ مِنّا؛ بِنا يَخْتِمُ اللَّهُ كَما بِنا فَتَحَ، وَبِنا يَسْتَنْقِذُونَ مِنَ الشّرْكِ، وَبِنا يُؤَلّفُ اللَّهُ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ بَعْدَ عَداوَةِ الشّرْكِ»؛[366]

«آيا مهدى از بين ماست يا از بين ديگران؟ يا رسول اللَّه! در جواب فرمود:

بلكه از ماست، خداوند همچنان كه به ما آغاز فرمود، به ما هم ختم خواهد كرد. به وسيله ماست كه مردم از شرك نجات مى يابند، به وسيله ماست كه خداوند بين دل هاى مردم الفت و پيوند ايجاد مى كند، بعد از آنكه به دشمنى حاصله از شرك، بينشان جدايى افتاده باشد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 345

6- نعيم بن حمّاد و ابونعيم از طريق مكحول از على بن ابى طالب عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:

«قُلْتُ: يا رَسُولَ اللَّهِ! أَ مِنّا آلُ مُحَمَّدٍ الْمَهْدِيُّ أَمْ مِنْ غَيْرِنا؟ فَقالَ: لا بَلْ مِنّا، يَخْتِمُ اللَّهُ بِهِ الدّينَ كَما فَتَحَ بِنا، يُنْقِذُونَ مِنَ الْفِتْنَةِ كَما أَنْقَذُوا مِنَ الشّرْكِ، وَبِنا يُؤَلّفُ اللَّهُ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ، وَبِنا يُصْبِحُونَ بَعْدَ عَداوَةِ الْفِتْنَةِ إِخْواناً كَما أَصْبَحُوا بَعْدَ عَداوَةِ الشّرْكِ إِخْواناً فِي دِينِهِمْ»؛[367]

«گفتم: اى رسول خدا! آيا مهدى عليه السلام از بين ما آل محمّد صلى الله عليه و آله است يا از بين غير ما؟ فرمود: نه بلكه از بين ماست، خداوند دين را همچنان كه گشود، به وجود او ختم خواهد كرد، مردم به وسيله ما از فتنه نجات مى يابند چنان كه از شرك نجات يافتند، و به وسيله ماست كه خداوند بين دل هاى مردم الفت و پيوند ايجاد مى كند، و به وسيله ماست كه مردم بعد از دشمنىِ برخاسته از فتنه، با يكديگر برادر شدند».

7- حارث بن ابى اسامه و ابونعيم از ابوسعيد نقل كرده اند

كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«لَتَمْلَأَنَّ الْأَرْضَ ظُلْماً وَعُدْواناً، ثُمَّ لَيَخْرَجَنَّ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي حَتّى يَمْلَأَها قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ عُدْواناً وَظُلْماً»؛[368]

«زمين پر از ستم و دشمنى مى شود و به درستى، مردى از اهل بيت من قيام خواهد كرد تا زمين را از عدل و داد پر كند چنان كه پر از دشمنى و ستم شده باشد».

8- طبرانى در كتاب «الكبير» و ابونعيم از ابن مسعود نقل كرده اند كه گفت:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 346

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، يُواطِئ اسْمُهُ اسْمِي وَخُلْقُهُ خُلْقِي، يَمْلَأُها قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً»؛[369]

«مردى از اهل بيت من قيام خواهد كرد، اسمش همانند اسم من و اخلاقش همانند اخلاق من است، او زمين را پر از عدل و داد كند، چنان كه پر از ظلم و جور شده باشد».

9- ابونعيم از حذيفه نقل كرده است كه گفت: رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرمود:

«وَيْحَ هذِهِ الْأُمَّةَ مِنْ مُلُوكٍ جَبابِرَةٍ، يَقْتُلُونَ وَيُخِيفُونَ الْمُطِيعِينَ إِلّا مَنْ أَظْهَرَ طاعَتَهُمْ؛ فَالْمُؤْمِنُ التَّقِيُّ لَيُصانَهُمْ بِلِسانِهِ، وَيَفِرُّ مِنْهُمْ بِقَلْبِهِ وَجَنانِهِ.

فَإِذا أَرادَ اللَّهُ تَعالى أَنْ يُعِيدَ الْإِسْلامَ عَزِيزاً قَصَمَ كُلّ جَبّارٍ عَنِيدٍ، وَهُوَ الْقادِرُ عَلى ما يَشآءُ أَنْ يُصْلِحَ أُمَّةً بَعْدَ فَسادِها. يا حُذَيْفَةُ! لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلّا يَوْمٌ، لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَمْلِكَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي رَجُلٌ، تَجْرِي الْمَلاحِمَ عَلى يَدَيْهِ، وَيُظْهِرُ الْإِسْلامَ وَلا يُخْلِفُ وَعْدَهُ، وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسابِ»؛[370]

«واى بر اين امّت از پادشاهان ستمگر! مردم را مى كشند و اطاعت كنندگان پروردگار را مى ترسانند، مگر كسى را كه فرمان برى و اطاعت از آنان را اظهار كند. پس انسان

باايمان و پرهيزكار بايد با زبانش با آنان بسازد؛ امّا در قلب و با جوارحش از آنان بگريزد. پس اگر خداى بزرگ بخواهد اسلام را عزيز گرداند، هر ستمگر عناد پيشه اى را درهم خواهد شكست و او بر

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 347

آنچه بخواهد تواناست و مى تواند امّت را بعد از تباهى اصلاح فرمايد- و حالشان را نيكو گرداند- اى حذيفه! اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند همان يك روز را آن چنان طولانى خواهد كرد كه مردى از اهل بيت من به حكومت رسد، به دست او پيشامدهايى عجيب به وقوع مى پيوندد و خداوند- به دست او- اسلام را پيروز مى كند و در وعده هايش خلاف نمى كند و او محاسبه گرى سريع است».

10- حسن بن سفيان و ابونعيم از ابوهريره نقل كرده اند كه گفت:

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت ؛ ج 3 ؛ ص347

«لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلّا لَيْلَةً، لَيَمْلِكُ فِيها رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي»؛[371]

«اگر از عمر دنيا جز يك شب باقى نمانده باشد، خداوند در همان يك شب، مردى از اهل بيت مرا به حكومت خواهد رسانيد».

11- رويانى در كتاب مسند خويش و ابونعيم از حذيفه نقل كرده اند كه گفت:

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«الْمَهْدِيُّ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِي، لَوْنُهُ لَوْنٌ عَرَبِيٌّ، وَجِسْمُهُ اسْرآئِيلِيٌّ، عَلى خَدّهِ الْأَيْمَنِ خالٌ كَأَنَّهُ كَوْكَبٌ دُرّيٌّ، يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً، يَرْضى فِي خِلافَتِهِ أَهْلُ الْأَرْضِ وَأَهْلِ السَّمآءِ وَالطَّيْرِ فِي الْجَوّ»؛[372]

«مهدى عليه السلام مردى از فرزندان من است، رنگ رخساره اش، رنگ عرب ها و اندامش، اندام اسرائيلى هاست،[373] بر گونه راستش خالى هست كه مانند ستاره اى

درخشان است. زمين را از عدالت پر مى سازد چنان كه از ستم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 348

و حقّ كشى پر شده باشد. در زمان خلافت و رهبرى او، زمينيان و آسمانيان و پرندگان فضا راضى و خوشنود خواهند بود».

12- ابونعيم از حسين عليه السلام روايت كرده است كه همانا پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه زهرا عليها السلام فرمودند:

«يا بُنَيَّةُ! الْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِكِ»؛[374]

«اى دخترك من! مهدى از فرزندان توست».

13- ابن عساكر از حسين عليه السلام روايت كرده است كه همانا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«ابْشِرِي يا فاطِمَةُ! الْمَهْدِيُّ مِنْكِ»؛[375]

«اى فاطمه! تو را بشارت باد كه مهدى عليه السلام از نسل تو است».

14- طبرانى در كتاب الكبير و ابونعيم از هلال- يا هلالى- نقل كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه عليها السلام فرمود:

«وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقّ مِنْهُما- يَعْنِي الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ- مَهْدِيُ هذِهِ الْأُمَّةِ.

إِذا صارَتْ الدُّنْيا هَرَجاً وَمَرَجاً، وَتَظاهَرَتْ الْفِتَنُ وَتَقَطَّعَتْ السُّبُلَ، وَأَغارَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ، فَلا كَبِيرٌ يَرْحَمُ صَغِيراً وَلا صَغِيرٌ يُوَقّرُ كَبِيراً، يَبْعَثُ اللَّهُ عِنْدَ ذلِكَ مِنْهُما مَنْ يَفْتَحُ حُصُونَ الضَّلّاةِ وَقُلُوباً غَفَلا؛ يَقُومُ بِالدّينِ فِي آخَرِ الزَّمانِ، كَما قُمْتُ بِهِ فِي أَوَّلِ الزَّمانِ، وَيَمْلَأُ الدُّنْيا عَدْلًا كَما مُلِئَتْ جَوْراً»؛[376]

«سوگند به آن كه مرا به حقيقت مبعوث گردانيد! مهدى اين امّت از نسل اين دو نفر است- اشاره به حسن و حسين عليهما السلام- زمانى كه دنيا آشفته گردد

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 349

و فتنه ها ظاهر شوند و راه ها كوتاه گردند و برخى مردم بر برخى ديگر هجوم آورند كه نه بزرگسالان به خردسالان رحم كنند و نه خردسالان به بزرگسالان احترام نهند، در آن

زمان خداوند از نسل اين دو، كسى را بر مى انگيزد كه حصارهاى گمراهى را مى گشايد و دل هاى غفلت زده را بيدا مى كند و در آخرالزمان دين را به پا مى دارد، چنان كه من در ابتدا آن را به پا داشتم و دنيا را از عدالت پر مى سازد چنان كه از ستم پر شده باشد».

15- نيز او (نعيم بن حمّاد) از على عليه السلام و عايشه از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه فرمود:

«الْمَهْدِيُّ رَجُلٌ مِنْ عِتْرَتِي، يُقاتِلُ عَلى سُنَّتِي كَما قاتَلَتُ أَنَا عَلَى الْوَحْيِ»؛[377]

«مهدى مردى از خاندان من است، او بر طبق سنّت من- با مخالفين- مى جنگد چنان كه من بر طبق وحى الهى مى جنگيدم».

16- نيز او (نعيم بن حمّاد) از على عليه السلام نقل كرده است كه فرمود:

«الْمَهْدِيُّ رَجُلٌ مِنّا مِنْ وُلْدِ فاطِمَة»؛[378]

«مهدى عليه السلام مردى از- نسل- ما از فرزندان فاطمه عليها السلام است».

17- طبرانى از عوف بن مالك نقل كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَجِي ءُ فِتْنَةً غَبْراءَ مُظْلَمَةً، تَتْبَعُ الْفِتَنُ بَعْضُها بَعْضاً حَتّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي يُقالُ لَهُ الْمَهْدِيُّ؛ فَإِنْ أَدْرَكْتَهُ فَاتَّبِعْهُ وَكُنْ مِنَ الْمُهْتَدِينَ»؛[379]

«فتنه اى سخت تيره و تاريك فرا مى رسد، فتنه ها پشت سر هم- بر مردم-

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 350

وارد مى شوند، تا اينكه مردى از اهل بيت من قيام كند كه مهدى خوانده مى شود. اگر او را دريافتى پيروى او باش تا از هدايت يافتگان باشى».

18- دانى از حكم بن عُيينه نقل كرده است كه گفت: به محمّد بن على عرضه داشتم: شنيدم كه از نسل شما مردى ظهور مى كند كه در اين امّت عدالت را برپا مى دارد، فرمود:

«إِنّا نَرْجُو ما

يَرْجُو النّاسُ، وَإِنّا نَرْجُو ما لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلّا يَوْمٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتّى يَكُونَ ما تَرْجُوهُ هذِهِ الْأُمَّةُ، وَقَبْلَ ذلِكَ فِتَنِ شَرّ؛ فِتْنَةً يُمْسِي الرَّجُلُ مُؤْمِناً وَيُصْبِحُ كافِراً، وَيُصْبِحُ مُؤْمِناً وَيُمْسِي كافِراً، فَمَنْ أَدْرَكَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَلْيَتَّقِ اللَّهَ وَلْيَكُنْ مِنْ إِجْلاسِ بَيْتِهِ»؛[380]

«همانا ما به همان چيزى كه مردم اميد دارند، اميد بسته ايم و اميدواريم كه اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد، خداوند همان يك روز را آن چنان طولانى كند كه آنچه را اين امّت به آن اميد بسته اند، تحقق پذيرد و قبل از آن بدترين فتنه ها پديد مى آيد، چنان كه شخصى از برخى مردم، در شب مؤمن است و صبح كه مى شود كافر شده است، يا در صبح مؤمن است و شب كه مى رسد كافر گرديده است، پس اگر كسى از شما به چنين فتنه اى گرفتار شد، بايد تقواى الهى پيشه كند و بايد كناره گزينى و خانه نشينى اختيار كند».

19- امام ابوعبداللَّه نعيم بن حماد در كتاب الفتن از عمار بن ياسر نقل كرده است:

«إِذا قُتِلَتِ النَّفْسُ الزَّكِيَّةُ، وَأَخُوهُ تَقْتُلُ بِمَكَّةَ ضَيْعَةً، نادى مُنادٍ مِنَ السَّمآءِ:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 351

أَنَّ أَمِيرَكُمْ فُلانٌ وَذلِكَ الْمَهْدِيُّ الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ حَقّاً وَعَدْلًا»؛[381]

«زمانى كه نفس زكيه كشته شود و برادرش در مكّه به نبردى شديد پردازد، ندا دهنده اى از آسمان ندا دهد كه امير و فرمانرواى شما فلانى است و او همان مهدى است؛ كسى كه زمين را از حقيقت و عدالت آكنده سازد».

20- طبرانى در كتاب الاوسط از طلحة بن عبيداللَّه، از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده است:

«سَتَكُونُ فِتْنَةً لا يَهْدَأُ مِنْها جانِبٌ إِلّا جاشَ مِنْها جانِبٌ،

حَتّى يُنادِي مُنادٍ مِنَ السَّمآءِ: أَنَّ أَمِيرَكُمْ فُلانٌ»؛[382]

«فتنه اى خواهد بود، هنوز طرفى از اين فتنه آرام نگرفته كه طرف ديگرى بر مى شورد- قسمتى از آن آرامش نيابد مگر آن كه قسمتى ديگر از آن برمى آشوبد- تا آن كه ندا دهنده اى از آسمان ندا در مى دهد: همانا امير و فرمانرواى شما فلانى است».

21- ابونعيم و خطيب در كتاب" تلخيص المتشابه" از ابن عمر نقل كرده اند كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَخْرُجُ الْمَهْدِيُّ وَعَلى رَأْسِهِ مَلَكٌ يُنادِي: إِنَّ هذا مَهْدِيُّ فَاتَّبِعُوهُ»؛[383]

«مهدى قيام مى كند در حالى كه بالاى سر او فرشته اى ندا مى دهد: اين مهدى است از او پيروى كنيد».

22- ابونعيم از على عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

«إِذا نادى مُنادٍ مِنَ السَّمآءِ: أَنَّ الْحَقَّ فِي آلِ مُحَمَّدٍ، فَعِنْدَ ذلِكَ يَظْهَرُ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 352

الْمَهْدِيُّ عَلى أَفْواهِ النّاسِ وَيَشْرَبُونَ حُبَّهُ، وَلا يَكُونُ لَهُمْ ذِكْرٌ غَيْرُهُ»؛[384]

«زمانى كه ندادهنده اى از آسمان ندا مى دهد كه: حقّ در خاندان محمّد صلى الله عليه و آله است. در آن هنگام نام مهدى بر زبان هاى مردم آشكار مى گردد و محبّت او را به دل مى گيرند و از غير او ياد نمى كنند».

23- نيز او (نعيم بن حماد) از شهر بن حوشب نقل كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«فِي الْمُحَرَّمِ يُنادِي مُنادٍ مِنَ السَّمآءِ: أَلا إِنَّ صَفْوَةَ اللَّهِ مِنْ [خَلْقِهِ فُلانٌ فَاسْمَعُوا لَهُ، أَطِيعُوهُ فِي سَنَةِ الصَّوْتِ الْمُعْمَعَةِ»؛[385]

«در ماه محرم، ندا كننده اى از آسمان ندا مى دهد: آگاه باشيد كه برگزيده خدا- از ميان خلايق- فلانى است، پس فرمانش را گوش كنيد و از او اطاعت كنيد در سالى كه جنگ ها و فتنه ها فراوان است

و سالِ صداى آسمانى است».

24- از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

«تُخْتَلَفُ ثَلاثُ راياتٍ: رايَةٌ بِالْمَغْرِبِ وَرايَةٌ بِالْجَزِيرَةِ وَرايَةٌ بِالشّامِ؛ تَدُومُ الْفِتْنَةُ بَيْنَهُمْ سَنَةً. ثُمَّ ذَكَرَ خُرُوجَ السُّفْيانِيّ وَما يَفْعَلُهُ مِنَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ، ثُمَّ ذَكَرَ خُرُوجَ الْمَهْدِيّ وَمُبايَعَةَ النّاسِ لَهُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقامِ، وَقالَ: يَسِيرُ بِالْجُيُوشِ حَتّى يَسِيرَ بِوادِى الْقُرى فِي هُدُوءٍ وَرِفْقٍ، وَيَلْحَقُهُ هُناكَ ابْنُ عَمّهِ الْحَسَنِيُّ فِي اثْنَي عَشَرَ أَلْفِ فارِسٍ، فَيَقُولُ لَهُ: يَابْنَ عَمّ! أَنَا أَحَقُّ بِهذَا الْجَيْشِ مِنْكَ، أَنَا ابْنُ الْحَسَنِ وَأَنَا الْمَهْدِيُّ. فَيَقُولُ لَهُ الْمَهْدِيُّ: بَلْ أَنَا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 353

الْمَهْدِيُّ. فَيَقُولُ لَهُ الْحَسَنِيُّ: هَلْ لَكَ مِنْ آيَةٍ فَأُبايِعُكَ؟ فَيُومِئُ الْمَهْدِيُّ إِلَى الطَّيْرِ فَيَسْقُطُ عَلى يَدَيْهِ، وَيَغْرِسُ قُضَيْباً فِي بُقْعَةٍ مِنَ الْأَرْضِ فَيُخْضَرُ وَيُورَقُ، فَيَقُولُ لَهُ الْحَسَنِيُّ: يَابَنْ عَمّي هِيَ لَكَ»؛[386]

«سه پرچم به مخالفت با يكديگر برافراشته شود؛ پرچمى در مغرب و پرچمى در عربستان و پرچمى در شام، و فتنه و جنگ بين آنها يك سال طول مى كشد- سپس از قيام سفيانى و ظلم و ستمى كه بر مردم روا مى دارد، ياد كرد و پس از آن از ظهور و قيام حضرت مهدى عليه السلام و بيعت كردن مردم با او در بين ركن و مقام ياد نمود- و فرمود: لشكريان خويش را حركت مى دهد تا در كمال آرامش و مدارا به وادى القرى مى رسند. در آنجا پسرعمويش 387] سيّد حسنى همراه با دوازده هزار سوار به او مى رسد و مى گويد: اى پسرعمو! من به فرماندهى اين لشكر سزاوارتر از تو هستم؛ زيرا من فرزند امام حسن عليه السلام هستم و مهدى من هستم. حضرت مهدى عليه السلام به او مى فرمايد:

بلكه من مهدى هستم. حسنى مى گويد: آيا تو را نشانه و معجزه اى هست تا با تو بيعت كنم؟ پس حضرت مهدى عليه السلام به پرنده اى اشاره مى نمايد و پرنده در دست هايش قرار مى گيرد و نِى خشكى را مى گيرد و در زمين مى كارد- بلافاصله- سبز مى شود و برگ مى دهد. آن زمان «سيد حسنى» به او عرض مى كند: اى پسر عموى من!

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 354

اين مقام سزاوار توست».

25- نعيم و ابونعيم از ابوسعيد نقل كرده اند كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَكُونُ عِنْدَ انْقِطاعٍ مِنَ الزَّمانِ وَظُهُورٍ مِنَ الْفِتَنِ رَجُلٌ يُقالُ لَهُ الْمَهْدِيُّ، يَكُونُ عَطآؤُهُ حَثِيّاً»؛[388]

«هنگامى كه آخرالزمان شود- و يأس و نااميدى رخ نمايد- و فتنه ها ظاهر شود، مردى خواهد بود كه مهدى ناميده مى شود و بخشش و عطايايش ريزان و سرشار است».

26- ابونعيم از عبدالرحمن بن عوف نقل كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَكُونُ عِنْدَ انْقِطاعٍ مِنَ الزَّمانِ لَيَبْعَثَنَّ اللَّهُ مِنْ عِتْرَتِي رَجُلًا أَفْرَقَ الثَّنايا أَجْلَى الْجِبْهَةِ يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا، يَفِيضُ الْمالَ فَيْضاً»؛[389]

«هنگامى كه آخرالزمان شود- يأس و نااميدى و قحطى رخ نمايد- به تحقيق خداوند مردى از خاندان مرا برخواهد انگيخت، دندان هاى پيشينش فاصله دار و جبينش گشاده است. زمين را از عدالت پر مى سازد و مال فراوان مى بخشد».

27- احمد و مسلم از ابوسعيد و جابر، از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود:

«يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمانِ خَلِيفَةً يُقَسّمُ الْمالُ وَلا يَعُدُّهُ»؛[390]

«در آخرالزمان خليفه اى خواهد بود كه مال را بدون اينكه بشمارد،

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 355

تقسيم مى كند».

28- حذيفه يمانى از پيامبر صلى

الله عليه و آله روايت كرده كه آن حضرت- درباره قضيه حضرت مهدى عليه السلام و بيعت كردن مردم با او در بين ركن و مقامِ خانه كعبه و خروج او به سوى شام- فرمود:

«وَجَبْرَئِيلُ عَلى مَقْدِمَتِهِ، وَمِيكائِيلُ عَلى ساقَتِهِ، يَفْرَحُ بِهِ أَهْلُ السَّمآءِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ وَالْوَحْشُ وَالْحِيتانُ فِي الْبَحْرِ»؛[391]

«و جبرئيل در رأس پيشاهنگان لشكر و ميكائيل در رأس دنباله داران لشكر او قرار دارند، آسمانيان و زمينيان و پرندگان و حيوانات وحشى و ماهيان دريا، همگى به ظهور او شاد مى شوند».

اين روايت را ابوعمر و عثمان بن سعيد مقرى نيز در كتاب «سنن» خود نقل كرده اند.

29- احمد و باوردى در كتاب المعرفة و ابونعيم از ابوسعيد نقل كرده اند كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«بُشْراكُمْ بِالْمَهْدِيّ! رَجُلٌ مِنْ قُرَيْشٍ مِنْ أُمَّتِي عَلَى اخْتِلافٍ مِنَ النّاسِ وَزَلازِلَ، فَيَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً، وَيَرْضى عَنْ ساكِنِ السَّمآءِ وَساكِنِ الْأَرْضِ، وَيُقَسّمُ الْمالَ صِحاحاً بِالسَّوِيَّةِ بَيْنَ النّاسِ وَيَمْلَأُ قُلُوبَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ غَنىً، وَيَسَعُهُمْ عَدْلَهُ حَتّى إِنَّهُ يَأْمُرُ مُنادِياً فَيُنادِي: مَنْ لَهُ حاجَةٌ؟ فَما يَأْتِيهِ أَحَدٌ إِلّا رَجُلٌ واحِدٌ، يَأْتِيهِ يَسْأَلُهُ فَيَقُولُ:

ائْتِ السّادِنَ يُعْطِيكَ. فَيَأْتِيهِ فَيَقُولُ: أَنَا رَسُولُ الْمَهْدِيّ إِلَيْكَ لَتُعْطِيَنِي مالًا، فَيَقُولُ: احْثِ! فَيَحْثِي، فَلا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَحْمِلَهُ. فَيَلْقى حَتّى يَكُونَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 356

قَدْرَ ما يَسْتَطِيعُ أَنْ يَحْمِلَهُ فَيَخْرُجُ بِهِ وَيَنْدِمُ، فَيَقُولُ: أَنَا كُنْتُ أَجْشَعُ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ نَفْساً، كُلُّهُمْ دَعى إِلى هذَا الْمالِ فَتَرَكَهُ غَيْرُهُ، فَيَرُدَّهُ عَلَيْهِ فَيَقُولُ: إِنّا لا نَقْبَلُ شَيْئاً أَعْطَيْناهُ، فَيَلْبَثُ فِي ذلِكَ سِتّاً أَوْ سَبْعاً أَوْ تِسْعَ سِنِينَ، وَلا خَيْرَ فِي الْحَياةِ بَعْدَهُ»؛[392]

«شما را به مهدى بشارت باد! مردى از قريش از بين

امّت من، در زمانى كه مردم با هم به مخالفت و ستيز بر مى خيزند و زلزله ها روى مى دهد، او زمين را از عدالت و برابرى پر مى سازد چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد. آسمانيان و ساكنان زمين از او راضى و خشنود مى شوند. او مال را به درستى و برابرى بين مردم تقسيم مى كند و دل هاى امّت محمّد صلى الله عليه و آله را از بى نيازى مى آكند و عدالت او همگان را شامل مى شود، تا آنجا كه فرمان مى دهد منادى ندا در دهد: كيست كه نيازى داشته باشد؟ پس هيچ كس جز يك مرد به نزد او نمى آيد. آن مرد نزد او مى آيد و درخواست مى كند، مى فرمايد: به نزد نگهبان پرده دار برو، به تو [نيازت را] مى دهد. به نزد او مى رود و مى گويد: من فرستاده مهدى هستم، نزدت آمده ام كه مالى به من عطا كنى. پس مى گويد: بريز و آن قدر از مال به دامنش مى ريزد كه نمى تواند آن را حمل كند. پس مال را بيرون مى برد، در حالى كه پشيمان است و با خود مى گويد: من طمع كارترين و حريص ترين فرد از امّت محمّد صلى الله عليه و آله بودم، همه آنان به اين مال فراخوانده شدند؛ امّا جز من كسى آن را قبول نكرد. پس بازمى گردد و پول ها را به نگهبان پس مى دهد. او مى گويد: ما چيزى را كه به كسى بخشيديم، بازپس نمى گيريم. پس آن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 357

حضرت، در چنان حكومتى شش يا هفت يا نه سال درنگ مى كند و بعد از او، خيرى در زندگانى نيست».

30- نيز او (نعيم بن حمّاد) از عبداللَّه از ابوسعيد،

از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:

«الْمَهْدِيُّ مِنّا، أَجْلَى الْجِبْهَةِ أَقْنَى الْأَنْفِ»؛[393]

«مهدى از نسل ماست، گشاده پيشانى است و وسط بينى او قدرى برآمده است».

31- نعيم بن حمّاد از ابوسعيد خدرى نقل كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«سَتَكُونُ بَعْدِي فِتَنٌ؛ مِنْها فِتْنَةُ الْأَحْلاسِ يَكُونُ فِيها حَرْبٌ وَهَرْبٌ، ثُمَّ بَعْدُها فِتْنَةٌ أَشَدُّ مِنْها، ثُمَّ تَكُونُ فِتْنَةٌ، كُلَّما قِيلَ: انْقَطَعَتْ تَمادَتْ حَتّى لا يَبْقى بَيْتٌ إِلّا دَخَلَتْهُ، وَلا مُسْلِمٌ إِلّا مَلَّتْهُ حَتّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ عِتْرَتِي»؛[394]

«پس از من فتنه هايى رخ خواهد داد؛ يكى از آن فتنه ها، فتنه تنگدستى و بيچارگى و خانه نشينى خواهد بود. در آن فتنه، جنگ ها و گريزها به وقوع مى پيوندند، و بعد از آن فتنه اى سخت تر و پس از آن فتنه اى ديگر خواهد بود. هرچه گفته مى شود: ديگر فتنه به پايان رسيد، گسترش بيشتر مى يابد، تا جايى كه هيچ خانه اى نمى ماند مگر آن كه فتنه اى آن را در بر مى گيرد، و هيچ مسلمانى نيست مگر آن كه فتنه ها او را دلزده و دلتنگ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 358

ساخته باشد، تا اينكه مردى از خاندان من قيام كند».

32- نعيم از على عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:

«لا يَخْرُجُ الْمَهْدِيُّ حَتّى يُقْتَلُ ثُلْثٌ، وَيَمُوتُ ثُلْثٌ، وَيَبْقى ثُلْثٌ»؛[395]

«مهدى قيام نخواهد كرد تا زمانى كه يك سوم مردم كشته شوند، يك سوم ديگر بميرند و- تنها- يك سوم آنها باقى بمانند».

33- ابن ابى شيبه نقل كرده است كه گفت: فلانى- مردى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله- برايم روايت كرد كه:

«إِنَّ الْمَهْدِيَّ لا يَخْرُجُ حَتّى تَقْتُلَ النَّفْسَ الزَّكِيَّةَ، فَإِذا

قُتِلَتْ النَّفْسُ الزَّكِيَّةُ غَضِبَ عَلَيْهِمْ مَنْ فِي السَّمآءِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ؛ فَأَتَى النّاسُ، فَزَفُّوهُ كَما تَزِفُّ الْعَرُوسُ إِلى زَوُجِهِ لَيْلَةَ عُرْسِها، وَهُوَ يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا، وَتَخْرُجُ الْأَرْضُ نَباتِها وَتَمْطِرُ السَّمآءُ مَطَرَها وَتَنْعُمُ أُمَّتِي فِي وِلايَتِهِ نِعْمَةَ لَمْ تَنْعُمْها قَطُّ»؛[396]

«همانا مهدى عليه السلام قيام نخواهد كرد تا آن زمان كه نفس زكيّه كشته شود.

وقتى نفس زكيّه كشته شد، هر كس در آسمان و هر كس در زمين است، بر كشندگان او خشمگين مى شوند، پس مردم مى آيند و شادمانه گرداگردش مى چرخند چنان كه در شب عروسى شادمانه گرد عروس مى چرخند.

و مهدى عليه السلام زمين را از عدل و داد پر مى كند و امت من در زمان ولايت و حكومت او از چنان نعمتى برخوردار مى شوند كه هرگز در گذشته از آن بهره مند نبوده اند».

34- ابوعمرو دانى در كتاب «سنن» خويش از خذيفه نقل كرده است كه گفت:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 359

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يَلْتَفِتُ الْمَهْدِيُّ وَقَدْ نَزَلَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ كَأَنَّما يَقْطِرُ مِنْ شَعْرِهِ الْمآءُ.

فَيَقُولُ الْمَهْدِيُّ: تَقَدَّمْ! صَلّ بِالنّاسِ! فَيَقُولُ عِيسى إِنَّما أُقِيمَتِ الصَّلاةُ لَكَ، فَيُصَلّي خَلْفَ رَجُلٍ مِنْ وُلْدِي»؛[397]

«مهدى عليه السلام متوجّه مى شود كه عيسى بن مريم نازل شده است و چنان است كه گويا از موهايش آب مى چكد. مهدى عليه السلام به او مى فرمايد: بفرما، پيش برو و با اين مردم نماز بگزار. عيسى گويد: اين نماز براى اقتداىِ به تو به پا داشته شده. پس پشت سر مهدى عليه السلام كه مردى از فرزندان من است، نماز مى خواند».

35- طبرانى در كتاب الاوسط و حاكم از امّ سلمه روايت كرده اند كه گفت:

رسول خدا صلى الله عليه و آله

فرمود:

«يُبايِعُ الرَّجُلُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَالْمَقامِ عِدَّةَ أَهْلِ بَدْرٍ، فَيَأْتِيهِ عَصائِبُ أَهْلِ الْعِراقِ وَأَبْدالِ أَهْلِ الشّامِ، فَيَغْزُوهُ جَيْشٌ مِنْ أَهْلِ الشّامِ حَتَّى انْتَهَوْا بِالْبَيْداءِ خَسْفٌ بِهِمْ»؛[398]

«عده اى به تعداد لشكريان بدر با آن مرد- مهدى عليه السلام- بين ركن و مقام كعبه بيعت مى كنند، پس جمعى از بزرگان اهل عراق و صالحين اهل شام به يارى او مى آيند. پس لشكرى از اهل شام با او و يارانش مى جنگند، تا به منطقه اى به نام بيداء مى رسند، زمين آنان را (لشكر شام) را در خود فرو مى برد».

36- نعيم از محمّد بن حنفيه نقل كرده است كه گفت: نزد على عليه السلام بوديم، پس

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 360

مردى از او درباره مهدى عليه السلام سؤال كرد، آن حضرت فرمود: هيهات، چقدر دور است! سپس با دستش نُه عدد شمرد[399] و بعد فرمود:

«ذلِكَ يَخْرُجُ فِي آخِرِ الزَّمانِ، وَإِذا قِيلَ لِلرّجالِ: اللَّهَ اللَّهَ! قُتِلَ؛ فَيَجْمَعُ اللَّهُ لَهُ قَوْماً قَزَعاً كَقَزَعِ السَّحابِ يُؤَلّفُ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ، لا يَسْتَوْحِشُونَ عَلى أَحَدٍ، وَلا يَفْرَحُونَ بِأَحَدٍ، دَخَلَ فِيهِمْ عَلى؛ عِدَّةِ أَصْحابِ بَدْرٍ، لَمْ يَسْبِقْهُمْ الْأَوَّلُونَ وَلا يُدْرِكْهُمْ الْآخِرُونَ، وَعَلى عَدَدِ أَصْحابِ طالُوتَ الَّذِينَ جاوَزُوا النَّهْرَ مَعَهُ»؛[400]

«او در آخرالزمان ظهور خواهد كرد و در زمانى كه درباره اش گفته شود:

خدا را! خدا را! كه او كشته شده است،[401] پس خداوند براى او از جاى جاى زمين گروهى را كه همچون قطعه هاى ابر پراكنده اند، گرد هم مى آورد و بين دل هايشان الفت و پيوند ايجاد مى كند، به گونه اى كه از هيچ كس نمى هراسند و به هيچ كس شادمان نمى شوند. به تعداد اصحاب بَدر در اين گروه وارد مى شوند، كسانى كه پيشينيان بر آنان سبقت نگرفته

سلسله مباحث

امامت و مهدويت، ج 3، ص: 361

و پسينيان توفيق درك و وصول به آنان را نمى يابند و آنان به تعداد اصحاب طالوت اند كه با او از نهر گذشتند».

37- ابن ماجه و طبرانى از عبداللَّه بن حارث بن جزء زبيدى نقل كرده اند، كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

«يَخْرُجُ ناسٌ مِنَ الْمَشْرِقِ، فَيُوَطّئُونَ لِلْمَهْدِيّ سُلْطانَهُ»؛[402]

«مردمى از مشرق زمين قيام مى نمايند و براى سلطنت و حكومت حضرت مهدى عليه السلام زمينه سازى مى كنند».

38- ابوغنم كوفى در كتاب فتن از على بن ابى طالب عليه السلام روايت كرده است كه آن بزرگوار فرمود:

«وَيْحاً لِلطّالِقانِ! فَإِنَّ للَّهِ بِها كُنُوزٌ لَيْسَتْ مِنْ ذَهَبٍ وَلا فِضَّةٍ؛ وَلكِنْ بِها رِجالٌ عَرَفُوا اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ، وَهُمْ أَنْصارُ الْمَهْدِيّ فِي آخِرِ الزَّمانِ»؛[403]

«آه از طالقان- رحمت باد بر طالقان!- خدا را در آن شهر گنجينه هايى است كه از طلا و نقره نيستند؛ بلكه در آن مردانى هستند كه خدا را به حقيقت معرفت شناخته اند و آنان در آخرالزمان، ياوران مهدى عليه السلام خواهند بود».

39- ابونعيم از ابوسعيد نقل كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«مِنَّا الَّذِي يُصَلّي عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ خَلْفَهُ»؛[404]

«از نسل ماست آن كسى كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى خواند».

40- ابوبكر اسكافى، در كتاب فوائد الاخبار از جابر بن عبداللَّه نقل كرده است كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 362

«مَنْ كَذَّبَ بِالدَّجّالِ فَقَدْ كَفَرَ، وَمَنْ كَذَّبَ بِالْمَهْدِيّ فَقَدْ كَفَرَ»؛[405]

«كسى كه دجّال را تكذيب كند كافر شده، و كسى كه مهدى عليه السلام را تكذيب كند كافر شده است».

خداى تعالى را سپاس مى گويم كه مرا به

نقل اين چهل حديث از بين روايات وارد شده درباره حضرت مهدى عليه السلام شرافت و توفيق بخشيد.

در اين باره، هركس خواستار احاديثى بيشتر و بحثى گسترده تر است، مى تواند در كتاب هاى" مسانيد" و" جوامع" و كتاب هاى مبسوطى چون" بحارالانوار" و" العوالم" و كتاب" كمال الدين" از شيخ صدوق و" غيبت" از شيخ طوسى و" كفاية الاثر" و كتاب ما" منتخب الاثر" به بررسى و تحقيق بپردازد. الحمد للَّه رب العالمين

12 رجب الخير 1401

قم مقدّسة

لطف اللَّه صافى گلپايگانى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 363

به سوى دولت كريمه

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 365

سخنى با منتظران

برادر و خواهر عزيز كه روز و شب در انتظار ظهور آقا و مولايت و مولاى همه، حضرت صاحب الامر مهدى عليه السلام هستى، به ياد آن زمان و آن عصر الهى اشك شوق مى ريزى و آرزو مى كنى در التزام ركاب آن حضرت به درجه رفيعه شهادت برسى، در روزهاى عيد فطر و قربان و غدير و هر روز جمعه دعاى ندبه 406] را عاشقانه با آن شور و سوز و گريه و ندبه مى خوانى و با هر وسيله ممكن مى خواهى ارتباط خود را با آن حجت خدا، زنده و زنده تر سازى.

درود بر تو و آفرين بر احساسات پاك و تابناك

«ثبّتك اللَّه على هذه الحالة النورية الروحانية لقد فزت فوزاً عظيماً».

عزيزان منتظر! شما كه به حقّ، رضاى امام زمان- ارواحنا فداه- را فوز اكبر مى دانيد، ويژگى هايى كه در اين نوشتار مى خوانيد برخى از خصوصيات نظام و جامعه اى است كه شما منتظر آن هستيد؛ هر كس در خط ولايت و انتظار قدم برمى دارد، بايد آن ويژگى ها را بشناسد و خودش را با توجّه به آنها، به طورى كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 366

لايق عضويت در آن جامعه جهانى و الهى شود، بسازد؛ بايد همه اين ويژگى ها را دوست داشته و براى تحقق آنها در جامعه و كشور و شهرش تلاش نمايد؛ كسانى كه به ارزش هاى ضد آن جامعه جهانى گرايش دارند، بايد در وضع خود تجديد نظر كنند و با گرايش به ارزش هاى اسلامى صداقت خود را در دعوى انتظار نشان بدهند و با اجراى احكام اللَّه و اقامه عدل و

قسط و احقاق حقوق و ساده زيستن و حفظ شخصيت اسلامى خود، رضاى آن آقاى عزيز و موعود انبيا را فراهم نمايند.

«اللَّهُمَّ إِنّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ، تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلامَ وَأَهْلَهُ»؛[407]

«خداوندا ما دولت باكرامتى را از لطف تو مشتاق هستيم كه با آن اسلام و اهلش را عزيز گردانى».

يكى از برنامه هاى مهمّ رسالات انبيا، خصوصاً رسالت رسول خاتم صلى الله عليه و آله، سوق دادن جامعه اسلامى به سوى امّت واحده و دولت عدل جهانى است كه اين برنامه در متن دعوت اسلام قرار گرفته و به طور حتم و يقين با ظهور حضرت مهدى- صلوات اللَّه و سلامه عليه- اين جامعه و حكومت برقرار مى شود و دنيا تحت يك نظام و قانون واحد و امت واحده اداره خواهد شد؛ اين وعده الهى است كه قرآن كريم و احاديث بسيار و متواتر بر آن دلالت و صراحت دارند.

از جمله در سوره توبه آيه 33 و در سوره صف آيه 9 مى فرمايد:

«هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الْحَقّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ»؛

«او (خدا) كسى است كه پيامبر خود را به هدايت و دين حقّ فرستاد تا اينكه دين حقّ را بر هر دين ديگر غالب نمايد».

اهل ادب مى دانند: اگر لام در" ليظهره" لام غايب و نهايت باشد، مفاد آيه اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 367

است كه: اين دين حقّ پيش مى رود تا خدا آن را به نهايت كمال برساند و بر همه اديان غالب گرداند. و اگر لام براى تعليل باشد، باز هم علّت غايى فرستادن پيامبر را كه غلبه يافتن دين او بر همه اديان است، بيان مى نمايد.

و نيز در همين

دو سوره وعده مى دهد: تلاش هاى كفّار كه مى خواهند با دهان هاى خود نور خدا را خاموش كنند، نقش بر آب و بى نتيجه خواهد شد و خدا نورش را تمام و كامل مى گرداند.

در سوره انبيا، نور، قصص، صافات و سوره هاى ديگر قرآن، آيات متضمّن وعده و بشارت به اين ظهور و اين حكومت الهى بسيار آمده است.

و در احاديث معتبر كه در جوامع حديث و صحاح و مسانيد شيعه و سنى روايت شده، نيز اين وعده به صراحت داده شده است.

در تأكيد بر حتميت اين ظهور و اينكه وقوع آن- هرچند به تأخير افتدك تخلّف ناپذير است، يكى از روايات معروف كه اشعار به امتداد بسيار طولانى زمان قبل از ظهور دارد، به اين مضمون است:

«اگر از دنيا باقى نماند مگر يك روز، خدا آن قدر آن را طولانى و دراز مى نمايد تا امام موعود ظهور نمايد و عالم را پر از قسط و عدل نمايد، چنان كه پر از ظلم و جور شده است».[408] بديهى است: شخص مؤمن به خدا و رسول؛ نه وقوع اين ظهور را استبعاد مى نمايد؛ چون خداوند متعال بر هر امرى قادر و تواناست، خدايى كه اين عوالم بزرگ و كوچك و اين ميلياردها و ميلياردها كهكشان ها و منظومه ها را آفريده

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 368

و عجايب و نيروهايى كه در ذرّات اين عالم و اتم ها خلق كرده است، عقل بشر را به حيرت انداخته و كوچك ترين مخلوق او، انديشه هاى همه كاوش گران را به خود مشغول ساخته است، قادر است مقدمات و تمام اسباب اين ظهور را فراهم نمايد.

و نه در صدق پيامبرى كه وعده هاى بسيارش از غيب و آينده جهان و

اشخاص به وقوع پيوسته، شكّ و ترديد مى نمايد؛ چون واضح است زمينه تصديق پيغمبر صلى الله عليه و آله بعد از وقوع اين همه خبرهاى غيبى قرآن كريم و خود آن حضرت و اميرالمؤمنين على عليه السلام براى كسانى كه در بسيارى از اين وعده ها، صدق آن حضرت را تجربه كرده و درك نموده اند، به مراتب زيادتر و وسيع تر از آغاز ظهور اسلام و اعلام اين وعده هاست. با اين حال، مسلمانان مؤمن و روشندل كه به آن حضرت ايمان آورده بودند، به وهمه وعده هاى آن حضرت ايمان محكم داشتند.

توضيحاً اضافه مى شد: پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از آغاز بعثت و هنگامى كه خودش بود و غير از فرزند نورسته عمويش ابوطالب، على عليه السلام و همسر بيداردل و آگاهش خديجه عليهم السلام كه علناً ايمان و همبستگى خود را به او اعلام مى كردند، و غير از ابوطالب كه يگانه حامى و پشتيبان و مدافع او بود و ايمان خود را مانند مؤمن آل فرعون كتمان مى كرد و كمتر به زبان مى آورد، طرفدار و همراه و يار و ياورى نداشت و همه سران كفار و بت پرستان و گردن كشان قريش در برابر او بودند و دعوت او را به مسخره و استهزا مى گرفتند و نفوذ او را در يك روستا و يك قبيله باور نمى كردند، در آن هنگام مردم را به پرستش خداى يگانه دعوت مى كرد كه بگوييد:" لا إله إلّااللَّه" تا مستكبران و ابرقدرت هاى جهان را از مركب استكبار و قدرت پياده كرده و خلع سلاح نماييد و گنج ها و خزاين آنها را انفاق نماييد و ... براى بسيارى- غير از آن چهار نفر

(شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و ابوطالب و على و خديجه عليهم السلام)- اين وعده ها از جانب كسى كه در شهر و محله خودش در معرض اذيت و آزار است و قوم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 369

و قبيله اش با او به شدت به ضدّيت برخاسته و هيچ لشكر و سپاه و تجهيزات و امكانات مادّى در اختيار ندارد، باور كردنى و به اصطلاح امروز واقع بينانه و دورانديشانه نبود؛ ولى همان مردم ديدند كه زمان به سرعت گذشت و در مدت كوتاه بيست و سه سال عصر رسالت، اسلام مشكلات بسيار بزرگى را يكى پس از ديگرى پشت سر گذاشت، همه اقوام و قبايل را به دين خدا فراخواند و همه فوج فوج به اسلام گرويدند و عادات ناپسندى كه شمشير و زور هيچ امپراتورى نمى توانست تغيير دهد متروك و فراموش شد.

زن ها كه در آن جامعه ضد انسانى زنده به گور مى شدند، آزاد شدند. ربا و قمار و ميگسارى و فحشا و آدم كشى و راهزنى همه منسوخ گرديد و جاى خود را به اخلاق و روش هاى انسانى داد و از همه مهم تر و بالاتر؛ كيش بت پرستى كه با خون و جان مردم درآميخته بود، محو و نابود و همه بت ها شكسته و معدوم گرديد و دين توحيد، آن دل هاى سخت و تيره را نرم و روشن نمود و صداى دلنواز «أشهد أن لا إله إلّااللَّه» پرده هاى شرك را پاره كرد؛ علاوه بر مكّه و مدينه، تمام شبه جزيره در قلمرو نظام الهى اسلام قرار گرفت و دعوت آن حضرت دل ها را مسخّر نمود و به آينده اميدوار ساخت. پس از

آن هم قلمرو نفوذ اسلام آن گونه گسترش يافت و اسلام دل هاى مردم هوشمند ايران را كه از مظالم نظام استبدادى شاهنشاهى و تبعيضات طبقاتى به ستوه آمده بودند، فتح نمود و هنوز يك قرن نگذشته اسلام از شرق تا ديوار چين و از سوى غرب به درياى آتلانتيك رسيد.

با اين رويدادها، همه صدق دعوت پيغمبر اعظم صلى الله عليه و آله و قوّت دعوت و نفوذ رسالت او را كه از پشت پرده هاى ضخيم عادات و تعصّبات و اخلاق زشت به درون قلوب وارد مى شد و مردم را منقلب و شيفته و دلباخته اسلام مى ساخت، همواره ظاهر مى شد و مسلمانان با اطمينان به اينكه آتيه روشن و تابناكى در پيش دارند، به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 370

جلو مى رفتند و از مهالك و انبوه لشكريان تا دندان مسلخ ايران و روم و آن همه تشريفات رعب آميز نمى هراسيدند.

اين وقايع كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن خبر داده بود، صدق دعوت آن حضرت را بر همگان آشكار و آشكارتر ساخت و باورها را به نبوّت و رسالت محكم تر نمود و همه را در انتظار وقوع اين وعده قرآنى- كه اسلام بر همه اديان غالب و حكومت عدل الهى جهانى برقرار خواهد شد- قرار داد، حصول آن همه وعده ها و وقوع آن همه خبرهاى غيبى را همه ديدند؛ حصول اين وعده را نيز همگان خواهند ديد. ان شاء اللَّه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 371

امداد غيبى و ويژگى هاى جامعه موعود

اشاره

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 373

امداد غيبى و ويژگى هاى جامعه موعود

اشاره

برحسب آنچه از آيات و احاديث استفاده مى شود، اين ظهور پس از امتحانات شديد و رفتن بسيار به مدد الهى همراه با معجزات و خوارق عادات و آيات بزرگ تحقق مى يابد و ويژگى هايى كه دارد، اگرچه تمام در ضمن تعاليم اسلام بيان شده است و برخى از آن ويژگى ها را در عصر رسالت و عصر زمامدارى اميرالمؤمنين على عليه السلام مشاهده مى كنيم؛ ولى فعليت تمام آنها در جامعه موعود تحقق خواهد يافت.

شناخت اين ويژگى ها از نظر عقيده و ايمان و معرفت امام عليه السلام داراى اصالت و اهمّيت است، تا آنجا كه در خبر مشهور بين مسلمين از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى شود:

«هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مرده است به مردن جاهليت».[409] و فخر رازى روايت مى كند از آن حضرت:

«هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، بميرد اگر مى خواهد يهودى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 374

و اگر مى خواهد نصرانى».[410] و از نظر اسلام شناسى و شناخت نوع حكومت و چگونگى و اهداف حكومت در اسلام و ولايت حاكم و مسايل مهم ديگر نيز ارزنده و مفيد است.

و از اين نظر كه آن جامعه و آن نظام، جامعه و نظام كامل اسلامى و تمام شرعى است، نظامى الگو و اسوه و معيار و ميزان است و جوامع كوچك يا بزرگ، هرچه به آن همانندتر و شباهت بيشتر داشته باشند، مشروعيت بيشتر دارند، شناخت اين جامعه براى تعيين جهت و سمتى كه جوامع بايد به سوى آن داشته باشند، مفيد و سودمند است.

و بالاخره

از اين لحاظ كه مؤمنان به آن ظهور و وعده الهى، مشتاقانه در انتظار آن هستند و براى وقوع آن تحول بزرگ جهانى و الهى، چشم به آينده دوخته و در هيچ شرايطى از بهبود اوضاع نااميد نمى شوند و در ميان طوفان هاى شدايد و سختى هاى قوى القلب، باايمان، استوار و محكم، به آينده اميدوار و با قاطعيت به سوى جلو قدم بر مى دارند و بر كوشش و تلاش و اقدام خود مى افزايند، شايان اهمّيت است.

از همه اين جهات و ابعاد ديگر، شناخت اين جامعه به استقامت فكر و اخلاق و اعمال انسان كمك مى نمايد؛ امّا در اين گفتار به اين فايده و وظيفه بزرگ نظر و اشارت داريم كه چنين جامعه يگانه اى را كه انبياى گذشته بشارت آن را داده اند و آيات قرآن مجيد و روايات متواتر، با صراحت به تحقق آن تأكيد دارند و آن را اوج

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 375

كمال اجتماع بشرى و نظام عدل كامل الهى معرفى كرده اند.

هركس كه به آن معتقد است، بايد به سوى آن گام بردارد و ويژگى هاى آن را در خود و جامعه متجلّى سازد.

بايد فاصله را با آن كم كرد و با تلاش و مجاهده به آن نزديك و نزديك تر شد.

بايد به شدت پرهيز كنيم از اينكه فاصله ما و جامعه مان با آن جامعه و رهبر عزيز آن زياد شود و از او دور باشيم.

بايد اخلاق و اعمالى را كه با عضويت در چنان جامعه اى سازگار نيست و صاحب آنها از آن جامعه مطرود است، ترك كنيم و براى قبول شدن در چنان جامعه اى خود را بسازيم و تلاش نماييم؛ و اين

است معناى صحيح انتظار.

اصلًا يكى از فوايد بزرگ معرفت پيغمبر و امام و يكى از حكمت هاى گزينش پيغمبر و امام از خود بشر همين است كه آنها اسوه باشند و رفتار و روش و سيره آنها- علاوه بر گفتار و تعليمات قولى آنان هم- راهنماى زندگى باشد كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛[411]

«البته شما را در اقتدا كردن به رسول خدا خير و سعادت بسيار است».

و هم مى فرمايد:

«وَلَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ»؛[412]

«چنانچه فرشته اى نيز به رسالت بفرستيم، هم او را به صورت بشرى درآوريم و بر آنان همان لباس كه مردمان بپوشند، مى پوشانيم».

بلكه در معرفت خداوند متعال كه بالذات كمال انسان است و نهايت همه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 376

كمالات است و بالاتر از آن كمالى نيست، همين كيفيت براى شخص خداشناس ارزنده است كه با معرفت به اسماء الحسنى و صفات علياى الهى، چنان كه فرموده اند: «تخلّقوا بأخلاق اللَّه»؛ تخلق به اين اسما و صفات را وجهه همّت قرار مى دهد؛ مثلًا چنان كه خداوند ستار العيوب و غفار الذنوب و حليم و عليم و بخشنده و مهربان و شكور و محسن و ... است، بنده خداشناس و كمال دوست او نيز خود را به اين صفات متحلّى مى سازد.

معرفت امام وقت و صاحب عصر و ولى امر و آن موعود عظيم الشأن نيز بايد همين اثر را داشته باشد و كيميايى باشد كه مس وجود دوست و منتظران او را به طلاى اصل و خالص مبدل نمايد.

بايد در شخص عارف به آن حضرت و سيره و اعمال و برنامه هاى آن بزرگوار، عملًا علاقه به آن اخلاق و

روش ظاهر باشد كه از صميم جان مشتاق حضور و عضويت در آن جامعه موعود باشد.

بنابراين معرفت امام عصر، حضرت مهدى موعود- ارواح العالمين له الفداء- و شناخت و ويژگى هاى ظهور و حكومت و چگونگى اداره و نظامى كه در عالم برقرار مى كند و جامعه اى را كه به وجود مى آورد، براى ما كه در عصر غيبت و عصر امتحان زندگى مى كنيم، بسيار سودمند و لازم است.

هم راهنما و خط دهنده است، و هم عامل مهمى در بازدارى از خطا و گناه و اخلاق ناپسند، و هم مشوق ميل و اقبال به كارهاى نيك و عدالت و التزام و احترام به نظامات شرعيه است.

تذكّر لازم

پيش از اينكه به بيان ويژگى هاى جامعه موعود بپردازيم، اين تذكّر لازم است كه ويژگى هاى جامعه جهانى اسلامى، ويژگى هاى نظام و جامعه اسلامى است كه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 377

بايد در جهان برقرار شود و هدف هاى بعثت حضرت خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله است؛ آن جامعه جهانى ادامه تحقق اهداف انقلاب عظيم اسلام است.

آنچه از اين ويژگى ها تاكنون تحقق نيافته، يا به طور كامل حاصل نشده است، به واسطه فقدان شرايط خارجى يا موانع است؛ رسيدن جامعه به آن جامعه جهانى، سير اسلام و دعوت حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه اين رسالت و دعوت، به آن نقطه كمال و فعليت اهدافى كه داشته و دارد، خواهد رسيد.

وما ذلك على اللَّه بعزيز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 378

1: قوانين حاكم، قوانين و احكام اسلام است

قوانين حاكم بر اين نظام و اجتماع، قوانين اسلام است كه به وسيله وحى اعلام شده و احدى مى تواند چيزى بر آن بيفزايد يا چيزى را از آن كم كند كه

«حلال محمّد صلى الله عليه و آله حلال الى يوم القيامة و حرام محمّد صلى الله عليه و آله حرام الى يوم القيامة».

بايد همگان خصوصاً هيأت حاكمه در اين خط مستقيم با احساس مسؤوليت و تعهد قدم بردارند و هوى و سليقه هاى شخصى يا گروهى خود را كنار بگذارند و به راست و چپ منحرف نشوند، چنان كه در حديث است، از شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله كه مى فرمايند:

«لا يكون العبد مؤمناً حتى يكون هواه تبعاً لما جئت و لا يزيغ عنه به»؛

«بنده اى مؤمن نخواهد بود تا هوى و خواست او تابع

آنچه من آورده ام باشد و از آن مايل نشود».

جلوه هاى بسيارى از اين احساس مسؤوليت و خوف از خدا را در ارتباط با زمامدارى و اداره اجتماع و حقوق مردم مخصوصاً محرومان و مستضعفان و طبقات به ظاهر پايين اجتماع در زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 379

دنيا مشاهده كرد كه در اداى تكاليف و وظايف خود، ذرّه اى كوتاهى ننموده اند؛ ليكن از اين مسؤوليت زمامدارى به شدّت نگران بوده و مى گريستند، و نشان دادند كه در نظام اسلام اگر زمامدارى تكليف و وظيفه نبود، هيچ انگيزه اى صاحبان شرعى اين مقام را به قبول آن برنمى انگيخت.

در اينجا در رابطه با زمامدارى و مديريت ها در سطوح مختلف، درس هاى بسيار آموزنده در سيره پيغمبر و اميرالمؤمنين على- عليهما الصلاة و السلام- داريم كه متأسفانه به خاطر طولانى شدن كلام از بيان آنها معذوريم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 380

2: حاكم خليفة اللَّه و امام زمان است

حاكم و رهبر و پيشواى كل نظام موعود جهانى مانند نظام مدينه در عصر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و نظام كوفه در عصر اميرالمؤمنين على عليه السلام، نايب خدا و خليفة اللَّه است كه عادل و معصوم از گناه و خطا و عمل به هواى نفسانى است؛ در پرهيزكارى و رعايت حقّ و عدالت، در تصميمات و عزل و نصب و تصرف در بيت المال الگو و نمونه و آيينه تمام نماى قوانين عدل و قسط اسلام است.

علّامه حلّى قدس سره 413] در كتاب الفين، يك هزار دليل محكم اقامه فرموده است كه:

امام و خليفه خدا و رهبر جامعه بايد

به آن متّصف و متحلّى باشد و در اين امّت براى احدى غير از فاطمه زهرا و ائمه اثنى عشر عليهم السلام- كه امامت و خلافت آنها برحسب صدها حديث معتبر منصوص است- قابل اثبات نيست.

و از جمله آياتى كه بر لزوم صلاحيت علمى، عملى و اخلاقى رهبر آن نظام منصوص- كه يگانه نظام مشروع است- بر آن استناد شده است، اين آيات است:

«أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لا يَهِدّى إِلّآ أَن يُهْدى ؛[414]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 381

«آيا كسى كه راه مى نمايد (مردم را) به سوى حقّ، سزاوارتر است كه از او پيروى كنند، يا كسى كه خود راه نمى يابد مگر آن كه راهنمايى اش كنند».

«هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ»؛[415]

«آيا يكسانند آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند؟!».

«وَإِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَمِن ذُرّيَّتِى قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمِينَ»؛[416]

« (به ياد آور) زمانى كه آزمود ابراهيم را پروردگارش به امورى چند، پس او به انجام رسانيد آنها را، خدا گفت: البته من قرار دادم تو را براى مردم پيشوا (در دين). ابراهيم گفت: و از فرزندان من نيز (چنين فرما). خدا گفت: نرسد عهد من (كه امامت است) به ستمكاران».

بديهى است مقام امامت كه اعظم مناصب و خلافت اللَّه است، به كسى اعطا مى شود كه از همه صالح تر و عالم تر و پاك تر باشد و سوابق سوء و انحراف از حقّ در پرونده زندگى اش ثبت نشده باشد.

در اين نظام، در گزينش براى مقامات پايين نيز همين اصل صلاحيت علمى و عملى و قدرت بر اداره و حسن تدبير معيار است و با وجود اصلح و اليَق

و اعلم، به صالح و لايق و عالم مقامى اعطا نمى شود.

از خيانت هاى بزرگ در دايره اين نظام، اين است كه: مقام و منصبى به كسى اعطا شود در حالى كه شخص ديگرى براى تصدّى آن مقام صالح تر از او باشد، چنان كه قبول هر مقام و منصب با علم به صلاحيت و كفايت بيشتر ديگرى نيز جايز

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 382

نيست و در نظام اسلام، هيچ كس خود را به جاى صالح تر از خود معرفى نمى كند و نامزد مقامى كه صالح تر از او براى آن نامزد شده است، نمى نمايد؛ اگر هم به او پيشنهاد كنند، مردم را به اصلح از خود راهنمايى مى نمايد.

اين روشى است كه در جوامع كنونى غير مسلمان دنيا اصلًا ديده نمى شود و در جوامع اسلامى هم به ندرت مشاهده مى شود. و در پايان مناسب است به سخن جامع و كامل خليل بن احمد[417] اشاره كنيم، كه از او پرسيدند: دليل بر امامت على عليه السلام بر كلّ امّت چيست؟

آن مرد بزرگ اين گونه پاسخ داد:

«احتياج الكل اليه و غنائه عن الكل دليل على انّه امام الكل»؛

«محتاج بودن همه به وى (حضرت على عليه السلام) و بى نيازى او از همه كس، دليل آن است كه او امام و پيشواى همه است».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 383

3: امتيازات و تبعيضات نژادى و طبقه اى وجود ندارد

امتيازات نژادى و طبقه اى و صنفى و القاب و عناوين ظاهرى در جامعه اسلامى- كه جامعه موعود جهانى و همگانى خواهد بود- ملغى و بى اعتبار است؛ در برابر قانون همه با هم برابرند؛ عالم با جاهل، عادل با فاسق، والى و رئيس، و صاحب هر مقام سياسى با هر شخصى عادى

و متعارف مساوى هستند؛ مثلًا حكم قتل عمد، قصاص و حكم قتل شبه عمد و خطا، ديه است؛ قاتل هركس كه باشد و مقتول هم هركس باشد، و همچنين حكم خدا در مورد سارق با شرايطى كه در فقه بيان شده، قطع دست است و حكم زانى رجم يا جلد است؛ سارق و زانى، هركس و فرزند هركس و صاحب هر سابقه و وابسته به هركس و هر فاميل باشد، حكم هرگز تفاوت نخواهد كرد.

اين ويژگى جامعه بزرگ اسلامى را در سيره شخص پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين على عليه السلام در جامعه اسلامى مدينه و كوفه ملاحظه كنيد، در اين دو جامعه احكام اسلام نسبت به همگان به طور مساوى اجرا مى شد، همان طور كه در نماز جماعت فقير در كنار غنى، سياه در كنار سفيد و بنده در كنار مولى يا در صف مقدم قرار مى گرفت، در اجراى احكام سياسى و انتظامى نيز به همه به طور مساوى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 384

نگاه مى شد و حتى به مجالست و معاشرت با فقرا بيشتر رغبت نشان مى دادند و آن را عامل تربيت و توانمندى روح و موجب تقرب به خدا مى دانستند و به عكس مجالست با اغنيا و توانگران و مرفهان را كه نسبت به اسلام و مسلمين و اوضاع اجتماعى بى تفاوت بودند، موجب دل مردگى و سقوط انسان مى شمردند.

برحسب قرآن مجيد و تفاسير، ملاء و سران قريش از حضرت تقاضا كردند كه از فقرا و طبقات پايين اجتماع فاصله بگيرد؛ زيرا حضور آنها را با خودشان خلاف شأن و اعتبار پوچ خود مى دانستند، وقتى پيشنهاد دادند كه مجلس

آنها با مجلس اين به اصطلاح اشراف از هم جدا باشد؛ حضرت نپذيرفت و اين آيه نازل شد:

«وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدوةِ وَالْعَشِىّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنا وَاتَّبَعَ هَويهُ وَكانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»؛[418]

«خودت را با آنها كه خدا را در بامداد و شامگاه مى خوانند و وجه او (قرب رضاى او) را مى خواهند، شكيبا بدار و چشم هايت را از آنها برنگردان در حالى كه خواستار زينت زندگى دنيا باشى، و اطاعت نكن كسى كه دلش را از يادمان غافل كرده ايم (و از لذّت ياد خودمان محروم ساخته ايم) و پيروى هواى خود كرده و كارش از حدّ گذشته و در افراط افتاده است».

در احاديث به اين مضمون رسيده است كه: روزى يك نفر از اغنيا نشسته بود، يكى از فقرا وارد شد و در كنار او نشست. مرد ثروتمند خود را جمع كرد- مثل بعضى از اهل رفاه و ثروتمندان زمان ما كه از تماس با فقرا و زيردستان و هم نشينى و هم گامى با آنها پرهيز مى نمايند و آن را كسر شأن خود مى دانند- پيغمبر صلى الله عليه و آله از اين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 385

كار او ناخرسند شده، فرمودند:

«ترسيدى از فقر او چيزى به تو برسد يا از مال و ثروت تو به او چيزى برسد».

مرد ثروتمند از آن موعظه بيدار و هوشيار شد، عرض كرد: به كفّاره اين عمل نصف يا تمام مالم را به او بخشيدم.

مرد فقير نپذيرفت، گفت: مى ترسم به من، آن وارد شود كه بر تو وارد شده بود.[419] يكى از خصايص و فضايل

اميرالمؤمنين على عليه السلام اين است كه خداوند به او دوستى محرومان و فقرا را عطا كرده بود و آنها هم آن حضرت را دوست مى داشتند.

يكى از نمايش هاى اين تساوى، تواضع آن بزرگواران و مظاهر حضور آنها در اجتماع است كه هيچ گونه تشريفاتى نداشتند؛ مانند فردى عادى بودند.

در سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله همه از ساده زيستن و زهد و بى امتيازى حكايت دارد.

در مقابل، زندگى ارباب جاه و مناصب دنيا و كاخ سفيد و كرملين و بوگينكهام و اليزه و همه اختصاصات و تشريفات اين كاخ نشين ها و هواپيماهاى اختصاصى و خودروهاى آن چنانى و هزار و يك امتياز ديگر را در نظر بگيريد و تعجّب كنيد.

آرى اينها مردان دنيا و انسان هاى بى محتوايى هستند كه اگر آن تشريفات را نداشته باشند و اين جاه و جلال هاى ظاهرى را به رخ مردم نكشند، هيچ كس براى آنها حسابى باز نمى كند؛ امّا مردان خدا و رجال الهى به اين ظواهر نياز ندارند؛ عظمت روح آنها مردم را مسخّر آنها و تحت نفوذ آنها قرار مى دهد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 386

كلام گهربار اميرالمؤمنين على عليه السلام در وصف رسول خدا صلى الله عليه و آله بسيار آموزنده است؛ از خوانندگان خواهشمند است مكرر آن را بخوانند و در آن تأمّل نمايند.

هرگز ارباب قدرت ظاهرى و وابستگان به تشريفات، نمى توانند باور كنند كه مردى با اين ظهور و حضور در صحنه اجتماع بتواند آن انقلاب بى مانند فكرى و سياسى و اجتماعى را به اين استحكام پايه ريزى نمايد؛ كه امروز پس از هزار و چهارصد سال، راه او همچنان در دنيا زنده و استحكام و استوارى اش هر

روز بيش از پيش ظاهرتر مى شود. اين اوصافى كه اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان مى نمايد اوصاف فريادگر توحيد، و آن آورنده قرآن و آن منادى حقّ و عدل و حرّيت؛ يعنى عقل كل و خاتم رسل و شمع سبل حضرت محمّد بن عبداللَّه صلى الله عليه و آله است.

محمّد كازل تا ابد هر چه هست به آرايش نام او نقش بست

چراغى كه انوار بينش از اوست فروغ همه آفرينش از اوست

همان فردى كه فلاسفه و انسان شناسان جهان همه در برابر عظمتش سر تعظيم فرود آورده اند و با شبلى شميّل همزبان مى گويند:

مِنْ دُونِهِ الْأَبْطالُ فِي كُلّ الْوَرى مِنْ حاضِرٍ أَوْ غآئِبٍ أَوْ آتٍ

آرى، على عليه السلام كه از پيش از بعثت و در حال بعثت و بعد از بعثت با رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و محرم اسرار و آگاه از پنهان و آشكار او بود، سيره و زندگانى آن حضرت را چنين توصيف مى نمايد:

«فَتَأَسَّ بِنَبِيّكَ الْأَطْيَبِ الْأَطْهَرِ صلى الله عليه و آله ... وَلَقَدْ كانَ صلى الله عليه و آله يَأْكُلُ عَلَى الْأَرْضِ وَيَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ وَيَخْصِفُ بِيَدِهِ نَعْلَهُ وَيَرْقَعُ بِيَدِهِ ثَوْبَهُ وَيَرْكَبُ الْحِمارَ الْعارِيَ وَيُرْدِفُ خَلْفَهُ ...»؛[420]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 387

«تأسّى كن به پيغمبر خوشبوتر و پاكيزه ترت صلى الله عليه و آله ... بر روى زمين غذا مى خورد و مانند برده مى نشست و پارگى كفش خود را به دست خود مى دوخت و به دست خود جامه اش را وصله مى زد و بر مركب بى پالان سوار مى شد و كسى را هم رديف خود مى ساخت ...».

در سيره اميرالمؤمنين على عليه السلام نيز، جلوه هاى بسيارى است كه همه آموزنده است و ياد

مى دهد كه چگونه بايد مراقبت داشت از مقام خود، استفاده شخصى- هرچند خود اراده نكرده باشد- نبرد كه اين مقام و اين منصب الهى بايد در راه اطاعت خدا و خدمت به خلق قرار بگيرد.

در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه است كه پس از آن سخنان مشحون از علم و حكمت و معرفت، شخصى كه تحت تأثير آن علم بيكران و معارف بى پايان علوى قرار گرفت، زبان به مدح و ثناى آن حضرت گشود و متواضعانه و با تعظيم آن حضرت را مخاطب قرار داد؛ حضرت در بيانات مفصّلى- كه فرازها و جمله هاى آن انسان را تكان مى دهد- به او تذكّر داد كه با من با اين الفاظ سخن نگوييد و اين چنين مرا مخاطب نسازيد، كه من و شما همه بندگان پروردگار و خدايى هستيم كه غير از او خدايى نيست و ....[421] داستان آن مردمانى كه به استقبال او آمده و برنامه اى را به احترام آن حضرت انجام دادند، معروف و در نهج البلاغه مذكور است.

حضرت از آنها پرسيد: اين چه كار و برنامه اى است؟ گفتند: روش و برنامه اى است كه به عنوان تعظيم و احترام از امراى خود انجام مى دهيم، فرمود:

«وَاللَّهِ ما يَنْتَفِعُ بِهذا أُمَرآؤُكُمْ وَإِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْياكُمْ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 388

وَتَشْقَوْنَ بِهِ فِي آخِرَتِكُمْ، وَما أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرآءَهَا الْعِقابُ وَأَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمانُ مِنَ النّارِ»؛[422]

«سوگند به خدا! حكمرانان شما در اين كار سود نمى برند و شما خود را در دنيايتان به رنج و در آخرتتان با اين كار به بدبختى گرفتار مى سازيد (چون فروتنى براى غير خدا گناه و مستلزم عذاب است) و چه

بسيار زيان دارد رنجى (فروتنى براى غير خدا) كه پى آن كيفر باشد و چه بسيار سود دارد آسودگى (رنج نبردن براى خوش آمدن مخلوق) كه همراه آن ايمنى از آتش (دوزخ) باشد».

همچنين حكايت است كه حضرت على عليه السلام سواره و در حال حركت بود، شخصى عرايض و مطالبى را كه داشت، به عرض ايشان رسانيد، سپس به احترام در ركاب آن حضرت پياده مى رفت؛ امام عليه السلام او را نهى كردند؛ چون براى او ذلّت و براى والى و حاكم فتنه است. بديهى است كه آن حضرت از اينكه تحت تأثير اين برنامه ها قرار بگيرد و اين برنامه ها مقام و منصب او را عوض كند، منزّه و مبرّا بود.

على عليه السلام بود كه مى فرمود:

«وَاللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقالِيمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ أَفْلاكِها عَلى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُها جُلْبَ شَعِيرَةٍ ما فَعَلْتُهُ وَإِنَّ دُنْياكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرّادَةٍ تَقْضَمُها ما لِعَلِيٍّ وَلِنَعِيمٍ يَفْنى وَلَذَّةٍ لا تَبْقى ؛[423]

«سوگند به خدا! اگر هفت اقليم را به هرچه در زير آسمان هاى آنها است، به من بدهند؛ براى اينكه خدا را درباره مورچه اى كه پوست جوى از آن

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 389

بربايم تا نافرمانى نمايم، نمى كنم و به تحقيق دنياى شما نزد من پست تر و خوارتر است از برگى كه در دهان ملخى باشد كه آن را مى جود. چه كار است على را با نعمتى كه از دست مى رود و خوشى كه برجا نمى ماند؟!».

بلكه براى سرمشق به ديگران و به هم نزديك كردن راعى و رعيت و زمامدار و جامعه اين برنامه ها را پياده مى كردند و اين سخنان و تذكّرات

را مى دادند؛ مبادا در جامعه اسلامى كسى را جاه و مقام سست نمايد.

خطرى كه در اسلام به بزرگان و همه صاحبان مقامات و زيردستان از هجوم آن هشدار داده اند، كه حتى فرموده اند:

«لَيْسَ شَيْ ءٌ أَضَرَّ بِالرّجالِ مِنْ خَفْقِ النّعالِ»؛

«چيزى ضرر زننده تر به شخصيت ها از صداى كفش مردم كه پشت سرشان مى روند، نيست».

در اين رابطه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت است كه: «كانَ يَسُوقُ أَصْحابَهُ». ابن اثير مى گويد: معنايش اين است كه حضرت اصحاب خود را جلو مى انداخت و از روى تواضع و فروتنى، خودش پشت سر آنها مى رفت و احدى را نمى گذارد كه پشت سرش راه برود.

در اين موضوع سخن بسيار است؛ امّا جهت اينكه سخن از اين طولانى تر نشود، به همين اندازه اكتفا مى كنيم.

كيست كه اندكى مطالعه در تاريخ و سيره پيغمبر و ائمه هدى عليهم السلام داشته باشد و تفاصيل بسيار از اين حقايق را نداند؟! اينها كه گفتيم، از ويژگى هاى جامعه اسلامى است كه بشريت به طور متعالى در آن جامعه موعود جهانى به آن خواهد رسيد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 390

4: حذف تجمّل گرايى

اشاره

در جامعه جهانى اسلام، تجمّل گرايى و افراط در مصرف و خوش گذرانى و تكلّف در پذيرايى ها و مهمانى ها و مراسم ديگر و لباس و پوشاك و مركب و مسكن و ... مطرود است. امورى كه در زمان ما عامل مهم دشوارى زندگى و كمبود عوايد از هزينه و مخارج است؛ حتى در مراسمى كه براى اموات برگزار مى شود، نيز رقابت در پذيرايى هاى كمرشكن رايج شده است، به طورى كه مصيبت صاحب عزا دوچندان مى شود!

در حالى كه هزارها جوان دختر و پسر بى همسر، به واسطه

فقر از زندگى زناشويى و تشكيل خانواده محروم هستند و مفاسد اجتماعى گوناگون آن، سعادت همه جامعه و امنيت را تهديد مى نمايد. ملاحظه مى شود كه برخى مرفّهان در مجلّل ترين هتل ها مبالغى را صرف مى نمايند كه با آن مى شود خانواده هايى را از فقر نجات داد. روشن است وقتى در جامعه اين گونه امور افتخار و احترام آفرين باشد، فسادهاى بسيار گريبان گير آن جامعه مى شود.

تحريم اسراف و تبذير و تشويق به اقتصاد و ميانه روى، و هدايت مردم به استفاده هاى صحيح از مال و سرمايه كه موجب استحكام بنيان اجتماع و بى نيازى از

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 391

بيگانگان مى شود و تعاليم بسيار ديگر، همه در كنترل اين گرايش مردم به تجمّل پرستى و حفظ اعتدال مؤثر است.

از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت است:

«نَحْنُ مَعاشِرُ الْأَنْبِيآءِ وَالْأَوْلِيآءِ بُرَآءٌ مِنَ التَّكَلُّفِ»؛[424]

«ما گروه پيغمبران و اوليا از تكلّف بيزاريم».

در سيره پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره ساده زيستن و دورى از تجمّلات حكايت هاى آموزنده بسيار است كه با توجّه به آن، نمى توان كسانى را كه تجمّلات خانه و اتاق و نيز محلّ كارشان، بسا به ميليون ها بالغ مى شود و در انواع تنعّمات خارج از اندازه و غير لازم؛ و بلكه لغو با وسايل تفريحى و سرگرمى گران بها غرق و غافل زندگى مى كنند، به راستى تربيت شده مكتب آن حضرت شمرد.

پيشوا و پيامبرى كه هنگام بازگشت از سفر، وارد خانه يگانه فرزند عزيزش- كه از بس او را دوست مى داشت، هر وقت از سفرى مى آمد، اوّل به ديدار او مى شتافت و در هنگام عزيمت به سفر آخرين كسى را كه با او وداع مى كرد، او بود- شد و به

ديدار او رفت، پرده هايى كه بر در خانه دختر عزيزش آويخته بود، مشاهده كرد، از خانه بيرون آمد، وقتى فاطمه زهرا عليها السلام آن پرده ها را نزد آن حضرت مى فرستند كه به اهل صفه و يا فقرا بدهد، خوشحال و مسرور مى شود و مى فرمايد:

«فِداها أَبُوها».

معلوم است چقدر به زندگى دور از تكلّفات و ساده اهمّيت مى داده است. او همان بزرگوارى است كه وقتى با آن همه عظمت و شوكت و قدرت مكّه را فتح مى كند در حالى كه آن لشكر مجهز را- كه از جهت تجهيزات و نفرات تا آن زمان شبه

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 392

جزيره به خود نديده بود- زير فرمان داشت و همه اشراف مكّه افتخار مى كردند كه از او مانند بزرگ ترين ابرقدرت ها با تشريفات و غذاهاى رنگارنگ و سفره هاى گسترده پذيرايى نمايند؛ در چنين موقعيتى آن بنده خالص و متواضع خدا در آن روز بزرگ و تاريخى، به خانه امّ هانى دختر مكرمه ابوطالب و خواهر اميرالمؤمنين على عليه السلام مى رود- كه بر حسب بعض اخبار همان خانه اى است كه معراج و عروجش به عالم بالا از آنجا واقع شد- وقتى بر او وارد شد و تقاضايى را كه او در مورد پناهندگان به خانه اش داشت، پذيرفت و فرمود:

«هَلْ عِنْدَكَ مِنْ طَعامٍ نَأْكُلُهُ؟»؛

«آيا طعامى دارى كه از آن بخوريم؟»

عرض كرد:

«لَيْسَ عِنْدِي إِلّا كَسْرَةٌ يابِسَةٌ، وَإِنّي لَأَسْتَحْيِي أَنْ أُقَدّمَها إِلَيْكَ»؛

«غير از نان پاره هاى خشك ندارم و من حيا مى كنم كه با آنها از شما پذيرايى كنم».

فرمود:

«هَلُمّي بِهِنَّ»؛

«همان نان پاره ها را بياور».

و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن نان پاره ها را در مقدارى آب تريت كرد، امّ هانى

قدرى نمك هم حاضر كرد، سپس فرمود:

«هَلْ مِنْ أَدامٍ؟»؛

«آيا نان خورش است؟»

امّ هانى عرض كرد: غير از مقدارى سركه چيزى حاضر نيست، فرمود: بياور آن را! سپس آن را بر روى آن نان ها ريخت و از آن ميل فرمود، پس از آن، حمد خداى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 393

عزّوجلّ را به جا آورد و فرمود:

«نِعْمَ الْادامِ الْخَلُّ يا أُمَّ هانِي! لا يَقْفِرُ بَيْتٌ فِيهِ خَلٌّ»؛[425]

«خوب نان خورشى است سركه، خانه اى كه در آن سركه باشد، خالى از نان خورش نيست».

اميرالمؤمنين على عليه السلام نيز همين سيره و روش را داشت؛ در وقتى كه خلافت ظاهرى هم در اختيار او قرار گرفت، معاش و لباس و برخوردارى هاى او از دنيا همان بود كه همه شنيده و خوانده ايد.

روزى احنف بن قيس بر معاويه وارد بود، هنگامى كه سفره انداختند، در آن همه رنگ غذا ديده مى شد كه احنف از آنها تعجب كرد، از آن جمله يك رنگ غذايى بود كه احنف آن را نشناخت، از معاويه پرسيد، در جواب گفت: اين روده هاى مرغابى است كه از مغز آن را پر كرده، و با روغن پسته سرخ شده و شكر بر آن پاشيده اند.

احنف به گريه افتاد، معاويه از سبب گريه او پرسيد، گفت: به ياد على عليه السلام افتادم كه روزى در خدمت او مشرف بودم، وقتى هنگام افطار شد، از من خواست كه در خدمتش باشم، انبانى سر به مهر نزد او آوردند، پرسيدم: در اين انبان چيست؟

فرمود: اردى است از سبوس جو. از سر به مهر بودن آن پرسيدم، فرمود: مى ترسم حسن يا حسين آن را به روغن مخلوط نمايند.[426] على عليه السلام

خودش لباس خود را وصله مى زد، وقتى ابن عباس آن حضرت را در حال اصلاح كفش خود ديد، به ابن عباس فرمود:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 394

«ما قِيمَةُ هذَا النَّعْلُ؟»؛

«اين كفش چقدر قيمت دارد؟»

عرض كرد:

«لا قِيمَةَ لَها»؛[427]

«بهايى ندارد».

فرمود:

«وَاللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ امْرَتِكُمْ إِلّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً وَأُدْفِعَ باطِلًا»؛[428]

«به خدا سوگند اين كفش بى قيمت از امارت و فرمانروايى بر شما نزد من بهتر است مگر آنكه حقى را به پا دارم يا باطلى را دفع كنم».

يعنى اين منصب و مقام وقتى ارزشى دارد كه صاحب آن با آن اقامه حقّ و دفع باطل نمايد؛ در جامعه موعود حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- نيز برنامه همين است و سيره آن حضرت همين سيره است، در احاديث آمده است:

«ما لِباسُ الْقآئِمِ عليه السلام إِلَّا الْغَلِيظُ، وَما طَعامُهُ إِلَّا الْجَشْبُ»؛[429]

«لباس حضرت قائم عليه السلام جز جامه خشن (مثل لباس جنگ) و غذاى او جز غذاى ناگوار (نان جو ساده و بدون خورش) نيست».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 395

تذكّر و رفع اشتباه

مفهوم اين ويژگى هاى جامه اسلامى و سيره هاى حضرت پيغمبر و ائمه طاهرين عليهم السلام اين نيست كه از نعمت هاى الهى و جمال حيات دنيا كه جلوه هاى آن بسيار است و بى شمار و بر جمال خداوند جمال آفرين دلالت دارند، نبايد بهره گرفت، يا به كار و فعاليت و سعى و عمل و توليد و زراعت و صناعت و علومى كه جامعه به آن نيازمند است، نپرداخت و غرايز و استعدادات را حبس و ضايع و معطل نمود و گوشه گيرى و كم كارى پيشه كرد. اين افكار، افكارى است كه اسلام با آن به ضديّت برخواسته و با تعاليم آن

سازش ندارد.

در قرآن مجيد مى فرمايد:

«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّيّباتِ مِنَ الرّزْقِ»؛[430]

«بگو اى پيامبر! چه كسى زينت هاى خداوند را كه براى بندگانش آفريد و روزى هاى پاك را حرام كرده است؟!».

و نيز مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيّباتِ وَاعْمَلُوا صالِحاً»؛[431]

«اى رسولان ما! از غذاهاى پاكيزه و حلال تناول كنيد و عمل صالح انجام دهيد».

همچنين كار و زحمت و انواع مشاغل حلال براى توسعه بر عائله و بى نيازى از ديگران و هدف هاى عالى تر، مثل رسيدن جامعه مسلمان به خودكفايى و رفع وابستگى اقتصادى به كفّار نه تنها ممنوع نيست؛ بلكه از عبادات و طاعات

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 396

بزرگ است.

خداى تعالى در قرآن مجيد مى فرمايد:

«وَللَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ»؛[432]

«عزّت مخصوص خداوند و پيامبرش و مؤمنين است».

بديهى است يكى از موجبات مهم عزّت و حفظ شرافت، استقلال اقتصادى و خودكفايى در همه شعب زندگى است؛ چنان كه از عوامل مهم ذلّت، فقر و احتياج به بيگانه است و بايد هر مسلمانى براى مبارزه با اين ذلّت و حفظ آن عزّت، هرچه در امكان دارد تلاش نمايد.

حرص و فخر به مال و تجمّل گرايى و حبّ دنيا كه سرّ هر گناه است، غير از كار و عمل به تعطيل نكشاندن قوا و استعداد است؛ و به عبارت ديگر: دنيا را براى دنيا، براى تكاثر و استكبار و استعلا به هر شكل و صورت خواستن، مذموم و ضد ارزش هاى والاى انسانى است؛ امّا دنياخواهى براى مقاصد صحيح و هدف هاى مشروع و خودكفايى شخصى و عمومى ممدوح و پسنديده است.

برداشت هاى نادرستى كه از زهد و قناعت و توكّل و دعا و زيارت و عزادارى سيدالشهدا عليه السلام و

انتظار ظهور و فرج و ثواب بسيارى از دعاها و اعمال نيك و آثار توبه و ساير اين گونه اصطلاحات و اعمال مذهبى مى شود و بعضى به اصطلاح روشنفكر، آنها را به مذهبى ها نسبت مى دهند، هيچ وقت در بين نبوده و سبب ايستايى جامعه و ركون و ركود و غرور نگشته و عرف اجتماع مذهبى همه را در جاى خود شناخته است و اگر هم افرادى ديده شوند كه اين اصطلاحات را به مفهوم واقعى آنها نشناخته باشند، معدودند و روى برداشت آنها نمى توان داورى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 397

كرد، اينها همه در نظام تربيتى اسلام جايگاه ويژه و مفهوم خاص خود را دارند.

هدف اسلام ساختن انسان الهى است، نه انسان مال و نه انسان مقام و نه انسان ماشين و تكنولوژى و ساير مظاهر مادّى؛ هدف انسانى است كه همه اينها را به طور صحيح و مشروع به خدمت كمال انسانى خود بگيرد كه همه مظاهر زندگى، حتى جنگ او وجهه الهى داشته باشد.

«لِتَكُونَ كَلِمَةَ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا وَكَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى .

امّا تجمّل گرايى همان است كه: هركس مى تواند نظاير آن را در خانه هاى شمال بعضى شهرها و تزئينات ظاهر و داخل آنها ببيند.

حاصل سخن اين است كه: راه ها مشخص است و عرف مسلمان معناى لفظ زهد و قناعت و حرص و تكاثر و تجمل و اسراف و تبذير و موارد ديگر را تشخيص مى دهد و از مظاهر زندگى و خانه و ماشين و لباس و مهمانى و عزا و عروسى اشخاص، آن را كه حاصل تربيت اسلامى و محبوب خدا است، يا به آن شباهت بيشتر دارد، و آن را كه

به تربيت غير اسلامى و قارون مآبى و طاغوت گرايى شبيه است، مى شناسد؛ و كار و عمل و تلاش و توليد و صنعت و اختراع و كسب هاى مشروع را با تكاثرهاى قارونى و تشريفات طاغوتى اشتباه نمى كند.

البته بايد پيرامون تمام اين مفاهيم و جنود عقل و جهل و تعليمات قولى و عملى پيغمبر اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام و مواضع آنها در مقامات و مواجهه با جريان ها و جوّهاى مختلف، هميشه تعليم و تعلّم ادامه داشته باشد و مكتب آموختن از آن بزرگواران باز و مفتوح باشد و ما در اينجا از اطاله بحث بيش از اين معذوريم.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 398

5: امنيت و صلح عمومى

امنيت و صلح واقعى و آرامش از ويژگى هاى دولت آقا امام زمان- روحى لتراب مقدمه الفداء- است، خوف ها زايل مى شود و جان و مال و آبروى اشخاص در ضمان امان قرار مى گيرد و در سراسر جهان امن عمومى حاكم مى شود و اختناق و استبداد و استكبار و استضعاف- كه همه از آثار حكومت هاى غير الهى است- از جهان ريشه كن مى گردد و حكومت هاى طواغيت به هر شكل و هر عنوان برچيده مى شود.

از اخبار و روايات استفاده مى شود كه:

«به واسطه حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- راه ها آن قدر امن مى شود كه احدى حتى ضعيف ترين مردم از مشرق به مغرب سفر مى نمايد، از احدى به او اذيت و آزار نمى رسد».[433]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 399

6: شكوفايى وضع اقتصادى

در دولت آن حضرت، وضع اقتصاد عمومى بهبود كامل يافته، نعمت ها فراوان، آب ها مهار، زمين ها آباد و حاصل خيز و معادن ظاهر مى شود، تا جايى كه ديگر فقيرى كه از بيت المال چيزى دريافت كند، باقى نماند، و كسى براى دريافت كمك مالى به خزانه عمومى مراجعه ننمايد. و اگر اتفاقاً كسى مراجعه كرد، به خود او مى گويند: هر اندازه نياز دارد، دريافت كند، كه او هم پس از دريافت وجه از گرفتن پشيمان مى شود و در مقام ردّ آن به خزانه برمى آيد؛ ولى از او قبول نمى شود.[434]

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 400

7: همه خدا را مى پرستند

از ويژگى هاى ممتاز ديگر آن جامعه جهانى اين است كه همگان موحّد و خدا را به يگانگى پرستش مى نمايند و شريكى براى او قرار نمى دهند، او را بى شريك و بى نظير و واحد و يگانه و يكتا مى شناسند.

وحده لا شريك له صفتش و هو الفرد اصل معرفتش

شرك را سوى وحدتش ره نه عقل از كُنه ذاتش آگه نه

هست در وصف كبريا و جلال شرك نالايق و شريك محال

تعالى اللَّه يكى بى مثل و مانندكه خوانندش خداوندان خداوند

منزه ذات او از چند و از چون تعالى شأنه عما يقولون

برى از ضدّ وندّ وخويش واز كس صفاتش قل هو اللَّه احد بس

اين يك امتياز بزرگ و از ويژگى هاى جامعه اسلامى است كه در آن عصر عزيز، همه افراد به آن ممتاز و سرفراز مى باشند، همه حقّ را مى پرستند و در پرستش حقّ كسى و چيزى را شريك او نمى كنند و توحيد خالص و منزّه و پاك از هر شائبه شرك حاكم مى شود.

يكى از جامعه شناسان معروف در كتاب خود (تمدن اسلام

و عرب) مى گويد:

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 401

«عقيده به توحيد تاج افتخارى است كه در ميان اديان بر سر دين اسلام قرار دارد».

هرچند برحسب قرآن مجيد، همه انبيا دعوت به توحيد داشتند و موحّد بوده اند؛ امّا اين جامعه شناس نظر به معتقدات جوامع فعلى بشرى دارد كه از طريق توحيد منحرف و گرايش به شرك دارند؛ كه اگر دين آنها براساس توحيد بوده است، در حال حاضر به واسطه وقوع تحريفات، در اين اديان به شرك گراييده و موحد شمرده نمى شوند و اين اسلام است كه دعوتش به توحيد خالص و پاك باقى مانده و پيروانش بر اين عقيده ثابت و استوارند. و اين فقط مسلمان ها هستند كه بانگ دل نواز و روح پرور و معراج آفرين توحيدشان در هنگام اذان به گوش جهانيان مى رسد و اين قرآن، كتاب آسمانى مسلمان ها است كه اعلام مى كند كه همه انبيا به توحيد دعوت كرده اند:

«وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»؛[435]

«و به تحقيق در ميان هر امتى پيامبرى را مبعوث كرديم (تا به خلق ابلاغ كند) كه خداى يكتا را عبادت كنيد و از (اطاعت) طاغوت دورى كنيد».

و مى فرمايد:

«شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِى أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَمُوسى وَعِيسى أَنْ أَقِيمُوا الدّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ»؛[436]

«خدا شرع و آيينى كه براى شما مسلمانان قرار داد، حقايق و احكامى

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 402

است كه نوح را هم به آن سفارش كرد و بر تو نيز همان را وحى كرديم و به ابراهيم و موسى و عيسى هم آن را سفارش كرديم كه دين

خدا را برپا داريد و هرگز تفرقه و اختلاف در دين نكنيد. مشركان را كه به خداى يگانه دعوت مى كنى، بسيارى در نظرشان بزرگ مى آيد».

كلمه توحيد، كلمه اى است كه هيچ كس بشر را به كلمه اى پربارتر و سازنده تر از آن نخوانده است؛ كلمه اخلاص، كلمه توحيد، كلمه آزادى، كلمه برابرى و مساوات، كلمه انسان، كلمه زمين و آسمان و كوه ها و درياها و ستاره ها و كهكشان ها و عرش و كرسى و همه موجودات و همه كلمات است.

كلمه اى بود كه از آغاز پيغمبر صلى الله عليه و آله مردم را به آن دعوت فرمود؛ «قُولُوا لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» و تا پايان هرچه فرمود، تفسير و تبيين و شرح اين كلمه بود؛ كلمه همه آنهايى است كه به اسلام گرويدند و خواهند گرويد، كلمه اعلام عقيده به توحيد و ايمان به خداى يگانه است.

قرآن مجيد در خطاب به اهل كتاب مى فرمايد:

«يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَوآءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِن دُونِ اللَّهِ»؛[437]

«بياييد به سوى كلمه اى كه ميان ما و شما مساوى و برابر است؛ يعنى ما و شما و همه را در يك خط و يكسان و مساوى قرار مى دهد و آن اين است كه: پرستش نكنيم مگر خدا را و چيزى را براى او شريك نگيريم».

در اينجا چون مى خواهيم ويژگى هاى جامعه اسلامى را بشناسيم، بايد متوجّه باشيم كه توحيد در عبادت و شريك براى خدا قرار ندادن، به اين است كه خدا را به

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 403

عبادتى كه شرع دستور داده، يا عباديت و مناسبت آنها

را با عبادت، امضا فرموده است، عبادت كنيم و از انجام اين عبادات براى غير خدا و همچنين اعمالى كه مشركان به عنوان پرستش و عبادت مشركانه انجام مى دادند، اجتناب نماييم؛ چنان كه بايد از برنامه هاى عبادى صوفيه و مدعيان دروغين عرفان كه از طريق اهل بيت و كتب حديث نرسيده، به عنوان انجام برنامه و وظيفه و پيروى از سران اين طوايف خوددارى شود، كه اين همه مرتبه اى از شرك است. و خلاصه اقتضاى توحيد اين است كه در تعاليم قرآن و احكام اسلام ذوب شويم و به هيچ جا و هيچ كس و نقطه اى غير از خدا و پيغمبر و ائمه هدى عليهم السلام توجّه نكنيم، و در كار دين و برنامه هاى زندگى فقط به آنها اعتماد نماييم؛ ضمناً نبايد تعظيم و احترام از شعائر و مشاهد و بيوت و مقامات انبيا و اوليا را- كه قرآن و سنّت بر جواز و بلكه استحباب بسيار مؤكّد، حتى وجوب آن دلالت دارند- با احترام و تعظيم از چيزها و اشخاصى كه به خدا استناد ندارند و كتاب و سنّت آن را تأييد نمى نمايند، اشتباه كرد؛ خانه هاى انبيا و اوليا و اماكن مقدّسه، از خانه هايى است كه بايد مورد احترام باشند و در آنجاها خدا ياد شود و تسبيح خدا گفته شود، چنان كه آيه كريمه بر آن صراحت دارد:

«فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيها اسْمُهُ يُسَبّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوّ وَالْأَصالِ»؛[438]

«در خانه هايى، خداوند اجازه داده آنجا رفعت يابد و نام خداوند ياد شود و صبح و شام، تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند».

در روايات، از طريق اهل سنّت است كه: ابوبكر از پيغمبر صلى

الله عليه و آله سؤال كرد: آيا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 404

بيت فاطمه و على عليهما السلام از اين بيوت است؟ فرمود: از فاضل ترين آنهاست.

نكته ديگرى كه در اينجا به آن اشاره مى كنيم تا اهل انتظار فرج امام عليه السلام به آن هم توجّه داشته باشند، اين است كه: توحيد در عبادت مفهوم ابتدايى و شايد مطابقش؛ پرستش نكردن به غير از خدا و اخلاص در عبادت حقّ تعالى است؛ امّا به نظر وسيع تر: توحيد در عبادت و خلوص آن از هر شائبه، فرمان برى از خداوند متعال است به گونه اى كه غير از خدا و كسانى كه اطاعت آنها در طول اطاعت خدا و به امر خدا است، از احدى و مقامى به عنوان اينكه خود به خود يا طبق نظامات مختلف مستحق اطاعت است، اطاعت ننمايد؛ زيرا اين استحقاق بالذات و بنفسه براى خدا ثابت است و براى غير خدا مثل انبيا و ائمه هدى عليهم السلام و كسانى كه از جانب آنها بالخصوص يا به طور عام ولايت دارند، نيز از اين جهت ثابت است.

اطاعت از آنها موضوع اطاعت از خداوند متعال است؛ در نتيجه اطاعت از طواغيت و سلاطين و هر حاكمى كه مأذون من جانب اللَّه يا مأذون از جانب مأذون من قبل اللَّه نباشد؛ خواه حكومت هاى استبدادى و فردى يا به اصطلاح قانونى و نظام اكثريت يا حزبى باشد، هيچ يك با توحيد در اطاعت سازگار نيست. و اگر نگوييم: همان شرك جلى در عبادت، به مفهوم واضح و مصداق روشن آن است، نوعى شرك خفى است كه با خلوص موحّدين در توحيد منافات دارد. و شايد اين

معنى از اين آيه هم استفاده شود:

«وَلَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»؛[439]

«و به تحقيق، ما در ميان هر امّتى رسولى را مبعوث كرديم (تا به خلق ابلاغ كند) خدا را عبادت كنيد و از طاغوت دورى كنيد».

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 405

زيرا ممكن است گفته شود كه: چنين استفاده مى شود كه اجتناب از طاغوت به هر صورت و به هر شكل كه اهم آن عبادت و اطاعت او است، مضادّ عبادت خدا است؛ و مثل اين آيه نيز ممكن است كه به همين معنى دلالت داشته باشد:

«وَما أُمِرُوا إِلّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدّينَ»؛[440]

«امر نشدند مگر اينكه خدا را عبادت كنند در حالى كه خالص كنندگان دين و اطاعت براى خدا باشند».

و از اين ميان، معناى تفسيرى كه از آيه شريفه ذيل شده است:

«فَمَن كانَ يَرْجُوا لِقآءَ رَبّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبّهِ أَحَداً»؛[441]

«پس هركس به لقاى خداوند اميدوار است، بايد عمل صالح انجام دهد و در عبادت پروردگارش احدى را شريك قرار ندهد».

ظاهر مى شود، كه فرموده اند: «وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبّهِ»؛ يعنى «لا يُشْرِكْ مَعَ عَلِيّ عليه السلام أَحَداً فِي الْخِلافَةِ»؛ نه اين است كه مراد از ربّ در اينجا، اميرالمؤمنين على عليه السلام باشد؛ چون اطلاق آن بر غير خدا نيز جايز است؛ بلكه مراد از ربّ، همان ربّ حقيقى و خداوند متعال است؛ ولى چون غير على عليه السلام را با آن حضرت شريك در امر خلافت و واجب الطاعه دانستن، هيچ گاه در طول اطاعت از خدا و موضوع آن قرار نمى گيرد،- و اطاعت از غير خدا است- پس با خلوص توحيد خصوصاً توحيد

در عبادت منافات دارد.

و مثل اين روايت نيز، مسأله اطاعت از رژيم هاى مختلف غير مشروع را

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 406

- اگرچه نظام اكثريت باشد- آشكار مى سازد.

حبيب سجستانى از امام محمّد باقر عليه السلام روايت كرده است كه:

خداوند متعال فرموده است:

«لَأُعَذّبَنَّ كُلَّ رَعِيَّةٍ فِي الْإِسْلامِ دانَتْ بِوِلايَةِ كُلّ إِمامٍ جآئِرٍ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ ...»؛[442]

«البته عذاب مى كنم هر رعيت را كه در اسلام ملتزم و متدين شود، به ولايت هر پيشواى جائرى كه از سوى خدا نيست؛ اگرچه آن رعيت در كارهاى خود نيكوكار و پرهيزكار باشد ...».

خلاصه از آنچه بيان شد، معلوم مى شود كه در حكومت حقّه امام عصر- ارواح العالمين له الفداء- و آن جامعه موعود اهداف زير تحقق خواهد يافت:

اوّلًا: در سراسر جهان خدا پرستش مى شود و از شرك اثرى باقى نمى ماند.

ثانياً: اطاعت مختص به خدا و نظام الهى اسلامى و ولايت منصوصه حضرت ولى عصر- ارواحنا فداه- مى گردد و اين بساطهاى مشركانه رژيم هاى گوناگون كه همه از مصاديق آيه ذيل مى باشند، برچيده مى شود:

«إِنْ هِىَ إِلّا أَسْمآءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنتُمْ وَآبآؤُكُمْ ما أَنزَلَ اللَّهُ بِها مِن سُلْطانٍ»؛[443]

«آنها (لات، عزّى، منات) جز اسم هايى كه شما و پدرانتان بر بت ها ناميده ايد، نيستند و خداوند هيچ دليلى بر معبود بودن آنها نازل نفرموده است».

بنابراين از آيه فوق استفاده مى شود كه: دين و اطاعت خالص براى خدا

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 407

مى گردد و توحيد در ولايت و حكومت و سلطنت و مالكيت، همه تحقق مى يابد و عالم، عالم ظهور اسماء الحُسنى مانند" هو الولى" و" هو الحاكم" و" هو السلطان" و" هو المالك" مى گردد و ايمان همگانى به معناى" له الحكم" و" له الأمر"

و" له السلطان" ظاهر مى شود؛ البته همه اينها معانى و امورى است كه مؤمن به آن ظهور، بايد تلاش كند كه خودش را مناسب با آنها و با الهام از آنها بسازد و در حدّ ممكن، در جامعه اى كه در آن زندگى مى كند، آن را پياده نمايد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 408

8: قسط و عدل جهانى

بارزترين ويژگى هاى آن جامعه موعود و دولت كريمه، گسترش جهانى قسط و عدل است كه در بيش از يك صد خبر به آن تصريح شده است. از جمله در بعض روايات به اين لفظ:

«يَمْلَأُها قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً».

و به اين لفظ:

«يَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَعَدْلًا كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً».

و در رواياتى به اين لفظ رسيده است:

«بَعْدَ ما مُلِئَتْ جَوْراً وَظُلْماً».

و در بعض ديگر به تقديم ظلم بر جور.

اين الفاظ مشهور و معروف است و علماى علم حديث شيعه و سنى در احاديث بسيار روايت كرده اند و يكى از احاديث كه مانند ديگر احاديثى كه به آن اشاره شد، مشهور نيست؛ امّا جالب و شايان توجّه است، اين عبارت است:

«يَمْلَأُ اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ نُوراً بَعْدَ ظُلْمَتِها وَعَدْلًا بَعْدَ جَوْرِها وَعِلْماً بَعْدَ

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 409

جَهْلِها»؛[444]

«خدا زمين را به وسيله حضرت مهدى عليه السلام پر از نور و روشنايى مى كند بعد از تاريكى و ظلمت آن، و پر از عدل مى كند بعد از جور و ستم، و پر از علم و دانايى مى كند بعد از جهل و نادانى».

البته روشن است كه مقصود از تاريكى و ظلمتى كه در اين حديث، به آن اشاره شده است، تاريكى ظاهرى كه در اثر غروب آفتاب يا خاموشى هاى برق پيدا

مى شود، نيست؛ بلكه مقصود تاريكى هايى است كه در آن روزگار در اثر دورى از معارف حقّه و نداشتن بينش صحيح و گم كردن راه ارتباط با خدا، جامعه به آن مبتلا مى شود.

چنان كه مقصود از نور هم نور حسّى نيست؛ بلكه نور معرفت خدا و پيغمبر و امام و درك حقايق و نور عقل و فطرت و وجدان است.

و همچنين مراد از جهل، جهل به علوم متعارفه و مبادى تمدن مادى و تكنولوژى نيست؛ بلكه مراد همين جهلى است كه امروز بر دنياى علم و صنعت مستولى شده و روز به روز رو به افزايش است.

و مراد از علوم، علوم حقيقت و دانايى ها و دانش هايى است كه به انسان كمال مى بخشد و او را از ظاهر اين عالم به باطن آن مى رساند و سبب خوف و خشيت از خداوند متعال مى گردد.

همانا واقعيت امر اين است كه از ميان بندگان خداوند، تنها اهل علم

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 410

و معرفت، او را عبادت مى كنند، چنان كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

«إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمآءُ»؛[445]

«جز اين نيست كه مى ترسند از خدا دانايان از بندگانش».

عدل و قسط از امورى است كه همه افراد بشر به برقرار نمودن آن اظهار علاقه و ميل مى نمايند و بالفطره مى خواهند همگان عادل باشند و به حكم وجدان خود نمى توانند حسن عدل و فضل شخص عادل را انكار كنند و اگر به زبان هم انكار كنند، در پيشگاه وجدان به فضيلت آن اعتراف دارند.

هدف از فرستادن پيامبران و نزول كتاب هاى آسمانى و قوانين و موازين محكم الهى برپايى امور مردم به قسط است، برحسب اين آيه شريفه:

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيّناتِ وَأَنزَلْنا

مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ»؛[446]

«به تحقيق پيامبران خود را با ادله روشن فرستاديم و همراه آنها كتاب و ميزان عدل را نازل كرديم تا مردم به عدل برپا گردند».

عدل و قسط؛ خواه آنها را مانند دو كلمه مترادف داراى مفهوم واحد بدانيم چنان كه بعضى از مفسرين و اهل لغت گفته اند و قسط را- مخصوصاً در مواردى كه به تنهايى استعمال شده است- به عدل معنى كرده اند، چنان كه ظاهر آن هم همين معنى است؛ و خواه براى آنها- خصوصاً در مواردى كه با هم در كلامى آورده شده باشند- معناى مشابه و مرتبط به هم در نظر بگيريم؛ هم شامل اعتدال و تناسب در

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 411

سهام و حقوق و نظامات مالى و اقتصادى و اجتماعى است، و هم شامل عمل به اين حقوق و مقررات و تخطى نكردن از آنها، و هم شامل حكم به اين نظامات است؛ بنابراين، حاكم عادل آن كسى است كه نظاماتى را اجرا مى نمايد كه بر اساس قسط و اعتدال و تناسب مقرر شده باشد.

امّا اگر قانون، ضعيف و ناقص تدوين شده باشد؛ مثل قوانين بشرى، به كسى كه آن قانون را اجرا مى نمايد، عادل اطلاق نمى شود. عدل حاكم بدون عدل قانون مفهوم پيدا نخواهد كرد، همان طورى كه عدل قانون نيز بدون عدل مجرى مثمر ثمر نخواهد شد.

انزال كتاب و ميزان در آيه شريفه، اشاره به قوانين كافى و جامعى است كه بر انبيا نازل شده و در هر جهت حقوق و مقرراتى كه بيان نموده اند، بر اساس قسط است.

در دين اسلام چنان نيست كه كسى بتواند بگويد: جايى كه دل راضى است، قسط ناخشنود

است- هرچند قسط را به معنى تعادل در نصيب و سهم بگيريم- زيرا قوانين اسلام كه به عقيده هر مسلمانى كامل و جهانى است، عدل در سهام و حقوق را رعايت كرده است، هرچند در بعض موارد نكته آن بر ما يا عدّه اى معلوم نباشد؛ بنابراين هر حاكمى كه احكام اسلام را اجرا نمايد و هركسى حكم برطبق موازين اسلامى بدهد، حكمش به عدل است، هم از اين جهت كه برطبق آن موازينى حكم كرده كه مطابق با قسط و عدل بوده؛ و هم از اين جهت كه خودش در اين حكم از قانون خدا منحرف نشده است.

و خلاصه كلام اين است كه: عدل و قسطى كه حضرت ولى عصر، صاحب

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 412

الزمان- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف- جهان را از آن پر مى نمايند، معلول اجراى كامل احكام اسلام است كه يگانه راه رسيدن به عدالت اجتماعى صحيح است و با اجراى آن، اين مظاهر زرق و برق و بى كنترل مترفين و مرفهين از ميان مى رود و خصوصاً امكانات دولتى بيت المال همه در اختيار نيازمندان قرار مى گيرد.

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 413

به اميد آن روز و آن عصر و آن دولت كريمه

در اينجا به علّت طولانى شدن مقاله، از بيان ساير ويژگى هاى دولت كريمه و جامعه موعود معذوريم، مى توانيد با مراجعه به كتاب" منتخب الاثر"- تأليف حقير- بخش هاى ديگر از اين ويژگى ها را بررسى فرماييد اگرچه در آنجا هم موفّق به استقصاى همه ويژگى ها نشده ايم.

در پايان به عرض مى رسانم: يكى از علل مهمّى كه موجب به وجود آمدن آن جامعه سالم است، تكامل عقول و رشد فكرى مردم است كه با توجّه به اين

ويژگى، بسيارى از كمبودها و نواقصى كه در اجتماعات كنونى است، مرتفع مى شود.

تنگ نظرى ها و زور و زراندوزى در چنان جامعه وجهه همت همه يا بيشتر افراد نيست، زندگانى آنها در عين حالى كه انواع تنعمات در اختيار افراد است، زندگى عقلانى و روحانى و انسانى است، همان اهداف و فضايلى كه امروز هم بايد شيعيان آن حضرت و منتظران آن دولت به آن آراسته باشند. و اگر اين دعا را مى خوانند:

«اللَّهُمَّ إِنّا نَرْغَبُ إِلَيْكَ فِي دَوْلَةٍ كَرِيمَةٍ، تُعِزُّ بِهَا الْإِسْلامَ وَأَهْلَهُ، وَتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَأَهْلَهُ، وَتَجْعَلُنا فِيها مِنَ الدُّعاةِ إِلى طاعَتِكَ»؛

«خداوندا از تو خواستاريم دولتى گرامى كه به وسيله آن اسلام و مسلمين

سلسله مباحث امامت و مهدويت، ج 3، ص: 414

را عزّت بخشى و نفاق و منافقين را منكوب سازى و ما را در آن دولت از زمره خوانندگان مردم به سوى اطاعت تو قرار دهى».

عملًا رغبت خود را به برقرارى آن دولت و علاقه مندى خود را به عزّت اسلام و ذلّت كفر و نفاق با حضور در صحنه هاى خدمت به اعلى كلمه اسلام نشان دهند و دعوت به راه خدا و دين خدا را قولًا و عملًا وجهه همّت قرار دهند و طورى خود را بسازند و به قوّت ايمان و صبر و ايثار و جهاد و تلاش بيارايند كه از بوته هر امتحان، بى غلّ و غش بيرون آيند تا از آنها باشند كه مورد اين بشارت بزرگ هستند.

«اولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً وَشِيعَتُنا صِدْقاً وَالدُّعاةُ إِلى دِينِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ سِرّاً وَجَهْراً».

و هم اين بشارت ها شامل حالشان باشد:

«طُوبى لِلْمُتَّقِينَ فِي غَيْبَتِهِ! طُوبى لِلصّابِرِينَ فِي مَحَبَّتِهِ. اولئِكَ مَنْ وَصَفَهُمْ فِي كِتابِهِ، فَقالَ: «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ ...

أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»».

وَعَجّلِ اللَّهُمَّ فِي ظُهُورِ مَوْلانا صاحِبِ الزَّمانِ وَاجْعَلْنا مِنْ أَعْوانِهِ وَأَنْصارِهِ. وَآخَرُ دَعْوانا أَنِ الْحَمُدْ للَّهِ رَبّ الْعالَمِينَ.

ربيع المولود 1412

لطف اللَّه صافى گلپايگانى قم

________________________________________

[1] ( 1). سوره قصص، آيه 5.

[2] ( 1). سوره انبيا، آيه 52.

[3] ( 1). سوره ابراهيم، آيه 20.

[4] ( 2). اشعار از مرحوم آيت اللَّه والد نويسنده- اعلى اللَّه مقامه- است.

[5] ( 1). سوره بقره، آيه 3.

[6] ( 1). سوره بقره، آيه 23 و 24.

[7] ( 1). سوره اسراء، آيه 88.

[8] ( 1). المحاسن و المساوى، ج 1، ص 76.

[9] ( 2). يكى از خبرهاى مسلّم پيغمبر اعظم صلى الله عليه و آله از غيب، كه در كتاب هايى كه دو سه قرن پيش از وقوع آن تأليف و منتشر شده، ضبط و ثبت گرديده، خبر آن حضرت است از ظهور آتشى در سرزمين حجاز، به طورى كه پرتو آن به شهرهاى دور، مانند بصرى شام برسد.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از اين واقعه خبر داد و جمعى از صحابه آن را روايت كرده اند و در كتاب هايى كه در قرن سوم تأليف و انتشار يافت، ضبط گرديد؛ مثل" صحيح بخارى"( متوفى 256)،" صحيح مسلم"( متوفى 261)،" مسند احمد"( متوفى 241)،" مسند حاكم"( متوفى 405) و" طبرانى"( متوفى 360).

و اين آتش با نشانى هايى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده بود، در شب سوم جمادى الآخر سال 654 در نزديكى شهر مدينه آشكار شد و از مسافت دور و چند روز راه ديده مى شد و مدت پنجاه و دو روز باقى ماند و در 27 رجب آن سال پايان پذيرفت.( يعنى نزديك

چهار قرن بعد از مرگ بخارى و مسلم) كه شرح آن در كتب تواريخ مذكور است؛ مانند" السيرة النبوية" در حاشيه" السيرة الحلبية" تأليف سيد احمد زينى، ج 3، ص 222؛" التذكرة" قرطبى، ص 250؛«" لإذاعة"، ص 84؛" الإشاعة"، ص 37؛" تاريخ الخلفاء"، ص 309؛" صحيح مسلم"، ج 8، ص 180؛" صحيح بخارى"، كتاب فتن، ج 4، ص 142؛" وفاء الوفاء" تأليف سمهودى، ج 1، فصل 16، ص 139- 152؛" الفتوحات الاسلامية"، ج 2، ص 62- 67؛" عمدة الأخبار في تاريخ مدينة المختار"، ص 125- 127؛ و" فصل في ظهور نار الحجار".

[10] ( 1). اين مقاله در سالنامه معارف جعفرى سال 81- 1380، ص 60- 73، چاپ شده است. لازم به تذكّر است كه قسمتى از اين مقاله و بعضى مقالات ديگر، براى اينكه مطالب در اين مجموعه تكرار نگردد، حذف شد. مع ذلك چون اين مقالات به طور مستقل و در مناسبت هاى مختلف نگارش يافته و تصرف و حذف بيشتر باعث كوتاهى و نارسايى؛ بلكه تغيير اساس مقاله مى شد از حذف بعضى مطالب مكرر خوددارى كرديم.

[11] ( 2). مخفى نماند ملل ديگر و معتقدين به اديان معروف هم در اصل انتظار ظهور يك شخصيت روحانى براى اصلاح جهان و خاتمه دادن به ظلم و جنگ و فساد و خرابكارى و نجات ضعفا و مظلومين، با مسلمانان همراه و متّفق اند و بشاراتى كه در كتاب هاى آنها است، به حضرت صاحب الزمان عليه السلام منطبق مى شود كه بعضى از فضلاى معاصر آنها را استقصا و استخراج نموده اند.

[12] ( 1). سوره انفال، آيه 39.

[13] ( 1). سوره توبه، آيه 33 و سوره فتح، آيه 28.

[14] ( 2). سوره

توبه، آيه 32.

[15] ( 3). سوره صف، آيه 8.

[16] ( 4). سوره انفال، آيه 7.

[17] ( 5). سوره اسراء، آيه 81.

[18] ( 6). سوره انبيا، آيه 105.

[19] ( 1). سوره نور، آيه 55.

[20] ( 2). سوره صافات، آيه 171- 173.

[21] ( 3). سوره غافر، آيه 51.

[22] ( 4). سوره مجادله، آيه 21.

[23] ( 1). سوره غافر، آيه 51.

[24] ( 1). سوره توبه، آيه 33 و سوره فتح، آيه 28.

[25] ( 2). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 535( طبع مصر).

[26] ( 1). سخنان چهار نفر ديگر از علماى معروف اهل سنّت را چون در يكى از فصل ها و مقالات آينده نيز ذكر شده حذف كرديم، به آن مقاله مراجعه شود.

[27] ( 2). طبق رواياتى كه ابن حجر عسقلانى شافعى در« الاصابه»، ج 1، ص 395 از« فوائد كواكبى» روايت كرده، حكيم بن عياش به سبب نفرين حضرت صادق عليه السلام به وضع عجيبى هلاك شد.

[28] ( 1). قسمت هايى از اين مقاله مانند اسامى صحابه و كتاب هايى كه علماى اهل سنّت در اين باب تأليف كرده اند و نام كسانى كه به تواتر اين روايات تصريح نموده اند، چون در فصل هاى آينده اين كتاب مذكور مى شود، حذف گرديد.

[29] ( 2). حديث متواتر: حديثى را گويند كه راويان و كسانى كه آن را نقل مى كنن، د جمعى باشند كه عادةً اتّفاق و تبانى آنها بر كذب ممكن نباشد.

[30] ( 1). منتخب الاثر، فصل سوم، باب اوّل

[31] ( 1). چون اين خصايص در فصل" مشخصات و اوصاف مهدى عليه السلام" بيان شده، براى اينكه تكرار نشود، از اين مقاله حذف كرديم و خواننده عزيز را به فصل مذكور رجوع

مى دهيم.

[32] ( 1). سوره نساء، آيه 59.

[33] ( 1). منتخب الاثر، ص 151.

[34] ( 1). رجوع فرماييد به كتاب" پرتوى از عظمت حسين عليه السلام" تأليف مؤلف، ص 349 تا 358.

[35] ( 1). ابن شهرآشوب در" متشابه القرآن و مختلفه" ج 2، ص 55، نيز اسامى جمعى صحابه را كه از راويان اين حديث مى باشند، ذكر كرده است.

[36] ( 1). منتخب الاثر، تأليف نگارنده، ص 12.

[37] ( 1). الجامع الصغير، ج 1، ط 4، ص 91.

[38] ( 2). كنزالعمال، ج 1، ص 338، ج 6، ص 201.

[39] ( 3). كنزالعمال، ج 6، ص 201، ح 3483.

[40] ( 1). عبقات الانوار، ص 246، ج 2، ص 12.

[41] ( 2). كشف الاستار، ص 74.

[42] ( 3). ينابيع المودة، ص 5.

[43] ( 4). ينابيع المودة، ص 493.

[44] ( 1). ينابيع المودة، ص 258 و 445؛ كشف الاستار، ص 74.

[45] ( 2). ينابيع المودة، ص 447؛ عبقات، ج 2، ص 237.

[46] ( 3). كشف الاستار، ص 74؛ عبقات، ج 2، ص 240.

[47] ( 1). ينابيع المودة، ص 258 و 455.

[48] ( 2). مقتل الحسين، ج 1، ص 94؛ ينابيع المودة، ص 258 و 492.

[49] ( 3). عبقات، ج 2، ص 238؛ ينابيع المودة، ص 494.

[50] ( 4). ساربان، شترچران.

[51] ( 1). مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 95؛ ينابيع المودة، ص 486؛ فرائد السمطين، ج 2.

[52] ( 2). مقتل الحسين، ج 1، ص 94، فصل 6.

[53] ( 3). عبقات، ج 2، ص 253 و 254؛ كشف الاستار، ص 27- 29، نسخه خطى اربعين، ح 4.

[54] ( 1). جزء 2، ص 94.

[55] ( 1). از حسن موافقات كه دليل بر

امكان حصول تفاهم بيشتر بين شيعه و اهل سنّت است، اين است كه اسامى ائمه اثنى عشر عليهم السلام در كتيبه هاى مسجد مقدّس پيغمبر صلى الله عليه و آله در مدينه طيبه، در قسمتى كه در زمان ملك سعود بن عبدالعزيز و فيصل تجديد بنا شده، ثبت گرديده است و برحسب آنچه كه زمانى در يكى از كتب تاريخى معتبر ديده ام، سابق بر اين هم، اين اسامى طيبه در كتيبه هاى مسجد ثبت بوده. با اين تفاوت در كتيبه هايى كه قبل از اين تعمير و تجديد بوده، اسامى ائمه متصل به هم بوده و در كتيبه هاى فعلى به تفريق و در بين اسامى صحابه و ائمه اربعه نوشته شده و نام حضرت مهدى عليه السلام به اين عبارت« محمّد المهدى رضى اللَّه عنه» رو به روى كسى است كه از باب مجيدى به صحن مقدّس اوّل مشرف مى شود، در وسط قرار گرفته است.

[56] ( 1). اينكه آن جناب از فرزندان حسن و حسين عليهما السلام است، براى اين است كه مادر مكرّمه امام محمّد باقر، فاطمه دختر امام حسن مجتبى عليه السلام است، پس حضرت باقر و امامان بعد از ايشان تا حضرت ولى عصر- عجل اللَّه تعالى فرجه- همه از نسل حسن و حسين عليهما السلام مى باشند.

[57] ( 1). اين مقاله در شماره 9، سال 2، مجله« نشريه مسجد اعظم»، ص 22- 31 چاپ شده است.

[58] ( 2). عالم متتبع سيّد هاشم بحرانى كتابى به نام« المحجة فيما نزل في القائم الحجة» نگاشته كه درآن بيش از صد آيه از آيات مفسّر به آن حضرت را جمع آورى كرده است.

[59] ( 1). ينابيع المودة، ص

426 و تفسير غرائب القرآن نيشابورى.

[60] ( 2). تفسير فخر و السراج المنير شربينى و البيان، ص 109؛ نور الابصار، ص 153، ب 2.

[61] ( 3). ينابيع المودة، ص 425.

[62] ( 4). غرائب القرآن و تفسير كبير.

[63] ( 5). شرح ابن الحديد، ج 4، ص 336.

[64] ( 6). اسعاف الراغبين، ب 2، ص 141؛ نور الابصار، ب 2، ص 153؛ ينابيع المودة، ص 153؛ البيان، ص 109.

[65] ( 1). اسعاف الراغبين، باب 2، ص 140، طبع مصر).

[66] ( 2). نور الابصار: ص 155، طبع مصر.

[67] ( 3). حاشيه سنن ترمذى: ج 2، ص 46، طبع دهلى.

[68] ( 4). الصواعق المحرقة، ص 99، طبع مصر.

[69] ( 5). الفتوحات الاسلامية: ج 2، ص 211، طبع مصر.

[70] ( 6). غاية المأمول: ج 5، ص 382.

[71] ( 1). ظاهراً اوس است كه نام چند تن از صحابه بوده، اوس بن حذيفه، اوس بن ابى اوس ثقفى يا اوس بن اوس ثقفى، اوس بن عوف ثقفى؛ ولى در بدايع الزهور راجع به نزول حضرت عيسى عليه السلام و اقتداى او به حضرت مهدى عليهما السلام، اخراج حديث به اين لفظ كرده: قال اويس الثقفى: سمعت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله.

[72] ( 1). سوائك الذهب، ص 78.

[73] ( 2). مقدمه ابن خلدون، ص 367.

[74] ( 1). غاية المأمول، ج 5، ص 362 و 381.

[75] ( 2). در يكى از فصل هاى اين كتاب، مشخصات و علايم به طور جامع تر از مآخذ شيعه و اهل سنّت نوشته، و آنچه در اينجا نوشته مى شود، فقط قسمتى از علايم آن حضرت است كه در كتاب اهل سنّت بيان شده است.

[76] ( 1). منتخب

الاثر، فصل سوم، باب اوّل.

[77] ( 2). الإشاعة، ص 112.

[78] ( 3). الاذاعة، ص 137.

[79] ( 4). التصريح، ص 442.

[80] ( 1). العرف الوردي: ج 2، ص 83.

[81] ( 2). كتاب ارشاد المستهدى در حلب طبع شده. يكى از علماى حلب به نام شيخ عبد المتعالى سرمينى، يك نسخه آن را به نويسنده اهدا كرده است.

[82] ( 1). اين مقاله در مجله مكتب انبيا( دين در عصر دانش) شماره 2، ص 16- 23 چاپ شده است.

[83] ( 2). سوره انبيا، آيه 105.

[84] ( 1). راجع به فتن و حوادثى كه در آخرالزمان اتفاق مى افتد، محدّثين بزرگ شيعه و سنّى روايات كثيرى- در كتبى كه از تاريخ تأليف بعضى آنها يك هزار سال بيشتر گذشته و در دسترس ما است- نقل كرده اند كه در حقيقت بايد اين روايات را در رديف معجزات حتمى و اخبار غيبى قرار دهد. هر كسى تفصيل آنها را بخواهد، بايد به آن كتاب ها مراجعه كند كه از جمله: بى حجابى زنان، برهنه ظاهر شدن آنها، تسلط آنها بر مردها، طرف مشورت شدن آنها و مشاركت آنها با مردها در كارهاى مردانه، مداخله آنها در اداره امور كشور، رواج و علنى شدن مى خوارى و مى فروشى، ربا، زنا، قمار، استخفاف به نماز، ساختن آسمان خراش ها و كاخ هاى بلند، به كار گماردن نااهلان، تجاهر به معاصى، صرف اموال در راه هاى باطل( مثل پول هايى كه در شب نشينى ها و كاباره ها در شب ژانويه يا شب هاى ديگر رسم شده خرج مى كنند)، ستايش و تشويق از زنان بى عفّت و بدكاره و خواننده و نوازنده، پيش افتادن كسانى كه زنان را به فساد ترغيب مى كنند، تعطيل شدن احكام الهى و حدود و

قوانين شرعى، حكم برخلاف حكم خدا دادن، زيادى طلاق، منع از امر به معروف، تزيين مردها به طلا مثل انگشتر طلا، كثرت اولاد زنا و از جمله اين علامات مركزيّت علمى شهر مذهبى قم و حجت شدن آن بر ساير بلاد و انتشار علوم دينى از اين شهر، به ساير شهرستان ها است.

[85] ( 1). سوره آل عمران، آيه 64.

[86] ( 1). اين مقاله در شماره 3 مجله مكتب اسلام( ص 6- 10) چاپ شده است.

[87] ( 1). ترجمه و آدرس اين حديث قبلًا گذشت.

[88] ( 1). اين مقاله در نشريه كتابخانه مسجد اعظم، سال 2، شماره 11،( صفحات 9- 15 و 56 و 57) چاپ شده است.

[89] ( 2). رجوع شود به قرآن كريم، آياتى چون:« وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» و« إِنْ هُوَ إِلّا ذِكْرٌلِلْعالَمِينَ» و« قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً» و« وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ» كه به رسالت عامّه آن حضرت دلالت و صراحت دارند.

[90] ( 1). يكى از متفكّرين بزرگ معاصر در يكى از كتاب هايش، بعد از ذكر آيات چندى از قرآن مجيد نتيجه گرفته كه: دين عبارت است از قانون و حدود و شرع، و طريقه و نظام فكرى و عملى. پس اگر انسان در پيروى از قانون و حدود، استناد به خدا داشته باشد، در دين خدا است. و اگر استناد به شخص و زمامدارى داشته باشد، در دين آن زمامدار است. و اگر استناد به رئيس قبيله يا رأى عموم داشته باشد، ناچار در دين آنها است.

[91] ( 1). سوره آل عمران، آيه 64.

[92] ( 2). به نظر ما ضرر و فساد بشرپرستى

از سنگ پرستى بيشتر است؛ زيرا بشر در اثر تعظيم، خضوع، تملّق و چاپلوسى ديگران به خود مغرور مى شود و خودكام و ديكتاتور و متكبر مى شود به طورى كه از انتقاد و راهنمايى ديگران به خشم مى آيد و اظهار فرعونيّت مى كند، و از اينكه مردم او را بپرستند و در برابر او تواضع نمايند لذّت مى برد، امّا سنگ پرستى ديگر اين مفاسد را ندارد، متأسفانه بشرپرستى هنوز در دنيا حتى دنياهاى به اصطلاح متمدن به صورت هاى تازه و كهنه باقى است.

[93] ( 1). كسرى و قيصرها.

[94] ( 1). فيلسوف آمريكايى" ويليام لوكا اريسون" مى گويد: ما به مملكت واحد و قانون و احدو قاضى واحد و حاكم واحد براى بشر اعتراف مى كنيم، تمام شهرهاى دنيا، شهر ما و هريك از جامعه بشر، ابناى شهر و ابناى وطن ما هستند، ما زمين شهرهاى خود را دوست مى داريم به مقدارى كه شهرهاى ديگر را دوست مى داريم( البته اينكه آيا آمريكايى ها در اين ادّعا صادق اند يا كاذب؟! قضاوت آن با مردم دنيا است).

" دانته" اديب شهير ايتاليايى مى گويد: واجب است تمام زمين و جماعاتى كه در آن زيست دارند، به فرمان يك امير باشند كه آنچه را مورد حاجت است، مالك باشد تا جنگ واقع نشود و صلح و آشتى برقرار شود.

" فولتير" فرانسوى مى گويد: هيچ كس براى شهرهاى خودش عظمت آرزو نكرد مگر آنكه آرزومند بدبختى و نيستى ديگران شد.

متفكرين ديگر از قبيل" صموئيل جنسون" نيز از اين گونه نظرات، كه حاكى از ميل آنها به تشكيل يك جامعه جهانى است، دارند.

[95] ( 1). ترجمه سه آيه فوق قبلًا گذشت.

[96] ( 2). نهج البلاغه، حكمت 209.

[97] ( 1). رجوع

شود به شماره نهم نشريه مقاله نگارنده( اين مقاله نيز در اين كتاب نقل شده است).

[98] ( 1). سوره آل عمران، آيه 9.

[99] ( 2). سوره فاطر، آيه 43.

[100] ( 1). سوره طه، آيه 114.

[101] ( 1). مجله« المختار من ريدر زدايجست»، ص 37، نوامبر 1959.

[102] ( 2). مجله« المختار من ريدر زدايجست»، ص 113، اكتبر 1959.

[103] ( 1). راجع به فوايد عجيب و بااهمّيت صاعقه مراجعه شود به مقاله:" الصواعق نعمة" تلخيص از مجله ماهيانه" بوبيلدر ساينس" و" المختار من ريدر زدايجست"، ص 106، شماره اكتبر، 1959.

[104] ( 1). سوره لقمان، آيه 27.

[105] ( 1). سوره كهف، آيه 109.

[106] ( 1). حقّ اليقين شبّر، ج 1، ص 46، ترجمه اين حديث قبلًا گذشت.

[107] ( 1). اين دو بيت از گنج دانش يا صد پند مرحوم آيت اللَّه والد نگارنده است.

[108] ( 1). منتخب الاثر نگارنده، باب 28، فصل 2، ح 1.

[109] ( 1). سوره قصص، آيه 7.

[110] ( 2). سوره شعراء، آيه 21.

[111] ( 1). مراجعه شود به كتاب منتخب الاثر، تأليف نگارنده، فصل 2، باب 28 و 47.

[112] ( 1). منتخب الاثر، فصل 1، باب 8، ح 4.

[113] ( 1). كمال الدين، ج 2، ص 16، ح 34، ب 34 و منتخب الاثر تأليف نگارنده، فصل 2، ب 27، حديث 10.

[114] ( 1). كمالد الدين، ج 2، ب 34، ص 15، ح 31.

[115] ( 1). كمال الدين، ج 1، ب 26، ص 404 و 405، ح 7.

[116] ( 2). كمال الدين، ج 1، ب 30، ص 434، ح 3. مخفى نماند اخبار راجع به شدت اين امتحان بسيار است. مراجعه شود به: غيبت نعمانى

و غيبت شيخ طوسى و كمال الدين صدوق- رضوان اللَّه عليهم- و منتخب الاثر اين حقير.

[117] ( 1). سوره حديد، آيه 17.

[118] ( 1). اثبات الهداة، ج 7، ص 156، ح 40.

[119] ( 2). اى صاحب قبّه درخشان بر مكان بلند، هر كس قبر تو را زيارت كرد و به آن طلب شفا نمود شفا يافت.

[120] ( 1). سوره نوح، آيه 27.

[121] ( 2). سوره فتح، آيه 25.

[122] ( 1). اين رساله در سال 1335 شمسى در تهران طبع شده و اين جمله در فصل سوم، ص 25، آن نقل گرديد.

[123] ( 1). سوره نور، آيه 55.

[124] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 497، كلام 147.

[125] ( 1). تجريد الاعتقاد، مبحث امامت.

[126] ( 2). سوره مائده، آيه 3.

[127] ( 1). نهج البلاغه، ص 214، نهمين كلام از كلمات غريبه امام عليه السلام.

[128] ( 1). سوره نور، آيه 36.

[129] ( 1). ما در كتاب« منتخب الاثر» ص 371 و 372 و 373 نيز اين موضوع را متعرض شده ايم و محدث نورى نيز در« كشف الاستار» و ديگران هم متعرض شده اند.

[130] ( 1). اطلاعات شماره 11805.

[131] ( 2). همان.

[132] ( 1). مجله دانشمند، شماره مسلسل 61.

[133] ( 2). مجله دانشمند، شماره مسلسل 61.

[134] ( 3). اطلاعات، شماره 11805.

[135] ( 1). الهلال، شماره 5، سال 38، ص 607؛ منتخب الاثر، ص 278.

[136] ( 2). البته برطبق آيات صريح قرآن مجيد، مرگ از سنن عالم و قواعد حتمى است و اين اظهارنظر پزشكان مبالغه و اغراق است.

[137] ( 1). الهلال، شماره 5، سال 38، مارس 1930؛ منتخب الاثر، ص 277 و 278.

[138] ( 1). رجوع شود به ترجمه

تورات از لغت عبرانى و كلدانى و يونانى به لغت عربى، طبع بيروت، سال 1870 م.

[139] ( 2). رجوع شود به كتاب اظهار الحق، ج 2، ص 124.

[140] ( 1). البته غرض از تعبير استثنايى و منفرد در اينجا اين نيست كه استثنا بر اساس قاعده و قانونى نيست و مثل استثنائات عرف ما تبعيض بى جهت و بى مصلحت باشد؛ بلكه اين استثنائات نيز طبق نواميس خاصه و سنن الهى ظاهر مى شود و اطلاق استثنا بر اين گونه پديده ها از جهت اين است كه به حسب معتاد و سابقه و اطلاعات ما به ندرت ديده مى شوند. از نظر ما ظهور فلان ستاره يا حادثه جوّى يك امر استثنايى و بى سابقه است؛ امّا از نظر كسى كه به اوضاع و احوال و حركات ستارگان و منظومه عالم است، يك امر با سابقه است كه مكرّر در دوران صدها هزار سال جهان روى داده است.

[141] ( 1). نور دانش، شماره 6، دوره جديد، سال پنجم.

[142] ( 1). درخت عندم را درخت« دم الاخوين» و« دم الثعبان» نيز گويند و فارسى« دم الاخوين» و« دم الثعبان»« خون سياوش» و« خون سياوشان» است و ظاهراً عندم، به ضم باشد.

[143] ( 1). پيك ايران، شماره 1152.

[144] ( 2). نور دانش، شماره 6، دوره جديد، سال 5.

[145] ( 3). اللَّه و العلم و الحديث، 96.

[146] ( 1). اطلاعات، شماره 977.

[147] ( 2). نور دانش، شماره 6، دوره جديد، سال 5.

[148] ( 1). سوره روم، آيه 22.

[149] ( 1). اطلاعات، شماره 11805.

[150] ( 1). منتخب الاثر، ص 280.

[151] ( 1). نقل به معنى از مجله« المقتطف»، شماره 3، سال 59، اصل مقاله را در« منتخب الاثر»

صفحه 280 تا 283 نقل كرده ام.

[152] ( 2). اطلاعات، شماره 11805.

[153] ( 3). اطلاعات، شماره 12143، سال 41؛ مجله دانشمند، شماره 64 و 65.

[154] ( 1). اطلاعات، شماره 8930.

[155] ( 2). مجله كل شى ء؛ تفسير طنطاوى، ج 17، ص 224.

[156] ( 1). روزنامه( الثوره) چاپ بغداد، شماره 94، سال اوّل.

[157] ( 1). اطلاعات، شماره 11805.

[158] ( 1). اطلاعات، شماره 8930.

[159] ( 1). اطلاعات شماره 12672.

[160] ( 1). اطلاعات، شماره 12672.

[161] ( 2). اطلاعات، شماره 11805.

[162] ( 3). الامالى المنتخبه شيخ عبدالواحد مظفرى، ص 79، ط نجف، نقل از سالنامه پارس.

[163] ( 4). اطلاعات، شماره 8739.

[164] ( 1). اطلاعات، شماره 9198.

[165] ( 1). منتخب الاثر، ص 206، ف 2، ب 10، ح 6.

[166] ( 2). منتخب الاثر، باب 17، ف 2، ح 2، ص 221.

[167] ( 1). منتخب الاثر، الباب الحادى و الثلاثون في« انه شاب لا يهرم بمرور الايام»، ب 31، ح 2، فصل 2.

[168] ( 1). در مجله" المسلم" و مجله" العشيرة المحمدية"، طبع مصر، شماره اوّل، سال هجدهم، شعبان 1387.

[169] ( 1). سوره عنكبوت، آيه 14.

[170] ( 1). اين كتاب نخست به ضميمه ترجمه انگليسى آن در 1899 ميلادى در لندن طبع و اخيراً نيزطبع آن تجديد شده است.

[171] ( 1). بنابر تواريخ و كتب حديث مجموع مدت عمر او پيش از بعثت و پس از طوفان 2500 سال شد.

[172] ( 2). مدت اعمار اين افراد همه طبق تورات نوشته شده كه علاوه بر اين، جمعى ديگر را نيز مانند فالح و رعو و سروج و ناحور و غيره ذكر كرده. رجوع شود به ترجمه عربى تورات، طبع بيروت، 1870 ميلادى و منتخب

الاثر نگارنده، ص 276 و 277.

و ظاهراً اخنوخ همان ايليا است كه يهود و نصارى معتقدند: سه هزار و سيصد و هشتاد و دو سال پيش از ميلاد زنده به آسمان برده شد و الم مرگ نچشيد. رجوع شود به كتاب اظهار الحق، ج 2، ص 124).

[173] ( 3). كمال الدين، ج 2، ص 233- 235.

[174] ( 4). المعمّرين، ص 36.

[175] ( 5). كمال الدين، ج 2، ص 232.

[176] ( 6). كنز الفوائد، ص 245.

[177] ( 7). كمال الدين، ج 2، ص 142.

[178] ( 1). المعمّرين، ص 64.

[179] ( 2). تذكرة الخواص، ص 205؛ المعمّرين، ص 31.

[180] ( 3). المعمّرين، ص 59.

[181] ( 4). المعمّرين، ص 43.

[182] ( 5). غيبت شيخ طوسى، ص 86.

[183] ( 6). غيبت شيخ طوسى، ص 86.

[184] ( 7). كمال الدين، ص 246.

[185] ( 8). المعمّرين، ص 65.

[186] ( 9). المعمّرين، ص 49.

[187] ( 10). المعمّرين، ص 67.

[188] ( 11). المعمّرين، ص 69.

[189] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 81؛ المعمّرين، ص 42.

[190] ( 2). المعمّرين، ص 82.

[191] ( 3). المعمّرين، ص 49.

[192] ( 4). المعمّرين، ص 20.

[193] ( 5). المعمّرين، ص 33.

[194] ( 6). المعمّرين، ص 22.

[195] ( 7). تذكرة الخواص، ص 377، نقل از تورات.

[196] ( 8). المعمّرين، ص 68.

[197] ( 9). كمال الدين، ج 2، ص 242.

[198] ( 10). المعمّرين، ص 25.

[199] ( 11). المعمّرين، ص 5.

[200] ( 12). المعمّرين، ص 41.

[201] ( 1). المعمّرين، ص 39.

[202] ( 2). كمال الدين، ج 2، ص 235.

[203] ( 3). غيبت شيخ طوسى، ص 80.

[204] ( 4). المعمّرين، ص 20.

[205] ( 5). المعمّرين، ص 70.

[206] ( 6). كمال الدين، ج 2،

ص 255.

[207] ( 7). المعمّرين، ص 38.

[208] ( 8). المعمّرين، ص 66.

[209] ( 9). كمال الدين، ج 2، ص 232.

[210] ( 10). غيبت شيخ طوسى، ص 81.

[211] ( 11). غيبت شيخ طوسى، ص 86.

[212] ( 12). كنز الفوائد، ص 254.

[213] ( 1). تذكرة الخواص، ص 205؛ المعمّرين، ص 22.

[214] ( 2). المعمّرين، ص 66.

[215] ( 3). كمال الدين، ج 2، ص 255؛ المعمّرين، ص 21.

[216] ( 4). المعمّرين، ص 35.

[217] ( 5). المعمّرين، ص 9؛ سيره ابن هشام، ج 1، ص 3.

[218] ( 6). المعمّرين، ص 29.

[219] ( 7). تذكرة الخواص، ص 205.

[220] ( 8). مخفى نماند يادداشت كردن نام معمّرينى كه شرح حالاتشان در كتاب المعمّرين و غيبت شيخ طوسى و كمال الدين و كنز الفوائد و كتاب هاى تاريخ حفظ شده، سبب اطاله مقاله مى گردد، لذا به همين قدر قناعت كرديم و بر آن اسامى معمّرين ديگر را از كتاب هايى كه اخيراً تأليف شده، اضافه مى نماييم و همچنين بعضى از معمّرين معاصر را كه اتفاقاً و بدون اينكه در مقام فحص باشيم در روزنامه ها به شرح احوال آنها برخورديم.

[221] ( 1). نام اين چند نفر در تفسير الجواهر، ج 17، ص 226 ذكر شده است.

[222] ( 1). نام اين افراد در روزنامه الاهرام، شماره 3، دسامبر 1930 طى مقاله اى با عنوان" الخلود و طول العمر حوادث مدهشة عن طول الاعمار" ضبط شده است. تفسير الجواهر، ج 24، ص 86- 88.

[223] ( 2). مجله صبا، شماره 29، سال 3، به نقل از مجله الاثنين قاهره.

[224] ( 3). پرچم اسلام، شماره 3، سال 2.

[225] ( 4). روزنامه كيهان، شماره 7253.

[226] ( 5). روزنامه اطلاعات، شماره 9603.

[227]

( 6). روزنامه اطلاعات، شماره 9215.

[228] ( 1). روزنامه كيهان، شماره 7151 و شماره 7746؛ روزنامه اطلاعات، شماره هاى 11744، 11750، 11871، 11904، 11965، 12882، 12893.

[229] ( 2). روزنامه اطلاعات، شماره 9072.

[230] ( 3). روزنامه اطلاعات، شماره 9303.

[231] ( 4). روزنامه اطلاعات، شماره 9093.

[232] ( 5). روزنامه اطلاعات، شماره 11622.

[233] ( 6). روزنامه اطلاعات، شماره 9431.

[234] ( 7). روزنامه اطلاعات، شماره 9763 و 9873.

[235] ( 8). روزنامه اطلاعات، شماره 11347.

[236] ( 9). روزنامه اطلاعات، شماره 9746 و 9748.

[237] ( 1). روزنامه كيهان، شماره 5991.

[238] ( 2). روزنامه اطلاعات، شماره 11924.

[239] ( 3). روزنامه اطلاعات، شماره 10000.

[240] ( 4). روزنامه اطلاعات، شماره 8731.

[241] ( 5). روزنامه اطلاعات، شماره 8739.

[242] ( 6). روزنامه اطلاعات، شماره 11187.

[243] ( 7). روزنامه اطلاعات، شماره 8646.

[244] ( 8). روزنامه اطلاعات، شماره 8972.

[245] ( 1). روزنامه اطلاعات، شماره 8972.

[246] ( 2). روزنامه كيهان، شماره 6063.

[247] ( 3). روزنامه اطلاعات، شماره 9023.

[248] ( 4). روزنامه اطلاعات، شماره 11، آبان ماه 1333.

[249] ( 5). مجله دانشمند، شماره 61.

[250] ( 6). روزنامه اطلاعات، شماره 11105.

[251] ( 7). روزنامه اطلاعات، شماره 8928.

[252] ( 8). روزنامه اطلاعات، شماره 8745.

[253] ( 9). الامالى المنتخبة، ج 1، ص 79، طبع نجف؛ نقل از روزنامه الاخاء بغداد، شماره 757، سال 4.

[254] ( 1). الامالى المنتخبة، ج 1، ص 79، طبع نجف، به نقل از سالنامه پارس.

[255] ( 2). روزنامه اطلاعات، شماره 8963.

[256] ( 3). روزنامه اطلاعات، شماره 8963.

[257] ( 4). شرح احوالش به طور مفصل در روزنامه اطلاعات، شماره 9236 و به طور مختصر در روزنامه اطلاعات، شماره هاى 1921 و 9574 و 9575 درج شده است.

[258] ( 5). روزنامه اطلاعات، شماره

11179 و 11180.

[259] ( 6). روزنامه اطلاعات، شماره 9741 و 9742.

[260] ( 7). روزنامه اطلاعات، شماره 9780.

[261] ( 1). روزنامه اطلاعات، شماره هاى 9741 و 9744 و 9765 و شماره 26 مهر 1337.

[262] ( 2). روزنامه اطلاعات، شماره 9337.

[263] ( 3). روزنامه اطلاعات، شماره 12672.

[264] ( 4). روزنامه اطلاعات، شماره 11178.

[265] ( 1). روزنامه اطلاعات، شماره 8904.

[266] ( 2). روزنامه اطلاعات، شماره 9437.

[267] ( 3). روزنامه اطلاعات، شماره 11 آبان 1333.

[268] ( 4). مجله دانشمند، شماره 61.

[269] ( 5). مجله دانشمند، شماره 61.

[270] ( 6). مجله دانشمند، شماره 61.

[271] ( 7). روزنامه اطلاعات، شماره 12882.

[272] ( 8). مجله دانشمند، شماره 61.

[273] ( 1). كشف المحجّة، فصل 79.

[274] ( 1). ينابيع الموده، ص 449 و 451.

[275] ( 1). سوره قصص، آيه 5 و 6.

[276] ( 2). منتخب الاثر نگارنده، ص 321 تا 341.

[277] ( 1). منتخب الاثر نگارنده، ص 243 و 244.

[278] ( 2). منتخب الاثر، ص 245 و 246.

[279] ( 3). منتخب الاثر، ص 320؛ اثبات الهداة، ج 7، ص 139، ح 683؛ اربعين خاتون آبادى، ص 24 و كتاب هاى ديگر.

[280] ( 4). منتخب الاثر، ص 341 و 343.

[281] ( 1). ينابيع المودة، ص 460؛ منتخب الاثر نگارنده، ص 342.

[282] ( 2). اثبات الهداة، ج 6، ص 342، ب 31، ف 10، ح 116.

[283] ( 3). اثبات الهداة، ج 7، ص 138، ح 682، ب 32، ف 44؛ كفاية الاثر و كمال الدين و منتخب الاثر.

[284] ( 4). براى اطّلاع بيشتر از اين، به كتاب هاى حديث مانند غيبت نعمانى و غيبت طوسى و كمال الدين و بحارالانوار و اثبات الهداة و اربعين خاتون آبادى و منتخب الاثر حقير

مراجعه شود.

[285] ( 1). يكى از دانشمندان مصرى مى گويد: هنگامى كه در فرانسه تحصيل مى كردم، ماه رمضان در مجلسى شركت داشتم، رئيس مدرسه( دانشكده) به من سيگار تعارف كرد، من عذر خواستم، علّت را پرسيد، گفتم: ماه رمضان است و روزه ام. گفت: گمان نمى كردم تو ديگر به اين خرافات پاى بند باشى. پس از پايان مجلس، يك پروفسور هندى كه در آن مجلس بود، گفت: مايلم فردا شما را در فلان محل ملاقات كنم. فردا به ملاقات او رفتم، مرا به كليسا برد و از دور رئيس دانشكده را به من نشان داد، گفت: آن كيست؟ گفتم: فلانى است. گفت: چه كار مى كند؟ گفتم: نماز مى خواند. گفت: اينها ما را به ترك عادات و سنن و وظايف دينى خود مى خوانند و خودشان اين گونه مواظب انجام برنامه هاى مذهبى خود هستند.

به نظر ما بايد با اين بيمارى خطرناك، كه در اثر تلقين بيگانگان و استعمارگران و احساس ضعف در جنبه هاى صناعى و ميكانيكى پيدا شده و مثل خوره شخصيت و استقلال فكر مردم شرق و ملل اسلامى را مى خورد و بعضى را چنان در منجلاب تقليد از عادات زشت غربى ها غرق كرده كه از خود آنها نيز داغ تر شده اند، بايد يك مبارزه دامنه دار و پيگير براساس عقل و منطق و احترام به سنن و تعاليم عالى اسلام شروع شود.

آرى بعضى از شرقى ها چون خود را ضعيف مى بينند، در برابر مظاهر تمدن مادى غرب خودباخته شده، عادات و اخلاق و لباس و روش هاى ملّى و دينى خود را ترك نموده و به عادات و روش هاى ناپسند غربى ها افتخار مى نمايند و در مجامع و مجالس خودمان مانند آنها

رفتار مى نمايند؛ امّا غربى چون باد به بينى اش افتاده و به ثروت و صنايع و قوه مادى خود مغرور شده، در برابر شرقى ها عادات خود را هرچه هم سخيف و حيوانى و خرافى باشد، با افتخار و با شكوه و تشريفات انجام مى دهد.

بسيارى از شرقى هاى غرب زده به جاى آنكه از غرب، صنايع و علوم را فرا بگيرند و خود را از آنها بى نياز سازند تا خودشان مالك دريا و زمين و هوا و معدن خود شوند، تقليد كوركورانه از بيگانگان را شعار خود قرار داده و قدرت آنكه در مجامع آنها با لباس ملّى خود، مثلًا بدون كراوات حضور يابند، ندارند، جز افرادى مانند زمامداران هند مثل دكتر ذاكر حسين رئيس جمهور سابق هند و سران حجاز و مراكش و برخى ديگر كه در مجامع بين المللى و محافل رسمى با همان لباس و روش ملّى خود شركت مى كنند، اكثر در مجامع و محافل غربى ها از آداب آنان تقليد مى كنند.

چقدر محبوب و زيبا است استقلال روح! و چقدر محترم است آن زمامدار مسلمان كه در مجالس و ضيافت هايى كه غربى ها به افتخارش مى دهند، مشروبات الكلى مصرف نمى شود. چقدر باافتخار است آن زمامدارى كه در مسكو ميهمان رسمى حكومت كمونيسم است و براى اداى نماز به مسجد مى رود. چقدر شرافتمند و خودساخته است زمامدارى كه در آمريكا از رفتن به كليسا براى تماشا و از گرفتن قرض ربوى خوددارى مى كند. چقدر عظيم و بااراده است آن مسلمان كه وقتى در جامعه ملل سخنرانى مى كند،« بسم اللَّه الرحمن الرحيم» مى گويد. و چقدر موهن است يك ملّت مسلمان كه به قرآن افتخار مى كند و در نمازش روزى

بيست مرتبه« بسم اللَّه الرحمن الرحيم» مى گويد، اين جمله نورانى را كه وحى آسمانى است، از آغاز كتاب هايش حذف كند. چقدر ذليل و خوارند آنها كه از عادات و روش بيگانه تقليد مى كنند. چقدر كوچك و فرومايه و حقير است آن ملتى كه لباس و روش هاى دينى و ملّى خود را ترك كرده و در مجالس و محافل، لباس هاى ديگران را بپوشد و زن و مردش از شخصيت و اعتماد به نفس محروم گرديده باشد.

[286] ( 1). حكومت به اصطلاح اسلامى اندلس با كفار و بيگانگان قراردادها و معاهداتى برخلاف اصول و احكام اسلام بست كه در نتيجه پاى نفوذ مسيحيت در كشور باز شد و فحشا و فروش مشروبات آزاد و زنان و مردان مسلمان مانند مسيحى ها با هم آميزش يافتند و مجالس شب نشينى ها و اجتماعات دسته جمعى زن و مرد و رقص و ساز و آواز، غيرت و حميّت و اخلاق اسلامى را از ميان برد و مستشاران بيگانه در شؤون مملكت اسلامى دخالت پيدا كردند، تا حالتى پيدا شد كه اندلس اسلامى به يك كشور مسيحى تبديل و آفتاب علم و تمدن معارف اسلام در آنجا چنان غروب كرد كه امروز جز آثار عصر طلايى حكومت مسلمين، از ابنيه و مساجد و كاخ ها كه يادگار علم و صنعت و تاريخ طلايى آن كشور است، چيزى از اسلام در آنجا باقى نمانده است. نفرين بر فحشا و فساد و جاه طلبى و نفاق و اختلاف. نفرين بر زمامداران مزدور و بيگانه پرست.

[287] ( 1). على محمّد شيرازى نخست خود را سيّد مى خواند و بعد ادعاى بابيت نمود و سپس با آنكه صريحاً به امامت

و مهدويت حضرت ولى عصر، مهدى موعود، فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام اعتراف كرده بود، دعواى مهدويت و بعد ادعاى پيغمبرى كرد، عاقبت چنانچه در بعضى از الواح او نقل شده، ادعاى خدايى نمود و در پايان كار صريحاً به خط خودش از دعاوى خود برگشت و توبه نامه خود را براى ناصرالدين شاه فرستاد و ظاهراً در ميان مدعيان مهدويت در اين اختلاف دعاوى، على محمّد كم نظير باشد و همين اختلاف گويى ها و سخنان ناهنجار و عبارات ركيك هذيان آميز او را به خبط دماغ مشهور ساخت.

و پوشيده نماند حزب و دسته بابى و بهايى يكى از دسته جات سياسى مزدورى است كه طى قرن اخير در هند و تركيه و ايران و مخصوصاً فلسطين و ساير كشورهاى اسلامى و خاورميانه، آلت اجراى سياسات و جاسوسى براى دول استعمارگر شده و همواره تحت الحمايه آن دول مشغول خيانت به شرق عموماً و ملّت و دين اسلام خصوصاً بوده و هستند.

در آغاز، نقشه هاى ماهرانه اجانب، على محمّد را به دعوت و ايجاد اختلاف بين ملّت ايران و قيام به ضد حكومت تشويق و تحريك نمود و به او قول كمك و مساعدت داد. وقتى على محمّد به ايران آمد، دولت روسيه كه در آن موقع در ايران نفوذ كامل داشت، از او نگاهدارى كرد و به اميد آنكه بابى گرى وسيله اى براى اجراى سياست هاى حكومت تزارى و تضعيف نفوذ كلمه اسلام و علما بشود، از اعدام او در فارس مانع شدند و او را از ايالت فارس تحويل گرفته و توسط سواران منوچهر خان گرجى حاكم اصفهان كه ارمنى نژاد و از دست نشانده هاى حكومت روسيه بود، به اصفهان

آوردند و تا منوچهر خان زنده بود، به امر حكومت روس در اصفهان از او محرمانه نگهدارى كرد و تا مدتى سفارت روس و كنسول گرى هايش از بابى ها حمايت مى كردد كه در همين اصفهان آزادانه عليه دين و استقلال مملكت تحريك و به نفع سياست روس ها فتنه انگيزى مى كردند، هر وقت هم در اثر فشار علماء و ملّت، حكومت ناچار مى شد از آنها تعقيب و بازجويى كند، در كنسولگرى روس متحصن مى شدند و كنسول از آنها جانب دارى مى كرد و علناً در امور داخلى كشور ما مداخله مى نمود و از آنها حمايت كردند.

وقتى فهميدند آنها نمك به حرامى كرده و با انگليس ها مربوط شده و براى آنها كار مى كنند، ناچار آنها را ترك گفتند و محصول زحمات و مصارف مخارج هنگفت خود را به انگليسى ها سپردند. اداره جاسوسى انگليس آنها را به كار گماشت و بهتر اداره كرد و در ايران و تركيه و بعضى كشورهاى عربى از آنها استفاده هاى بسيار كرد، پول و حقوق و وسايل ديگر در اختيارشان گذاشت و به پاس خدماتى كه عباس افندى در جنگ جهانى اوّل به آنها كرد تا انگليس ها فلسطين را متصرف شدند و نقشه تجزيه كشورهاى اسلامى را عملى كردند، توسط ژنرال النبى انگليسى رسماً به لقب سرى او را مفتخر ساختند كه عكس و تفصيلات آن مراسم و اعطاى نشان در كتاب ها طبع و گراور است كه در حقيقت تمام اين جريان ها و جاسوسى هاى اين فرقه به نفع صهيونيسم بين المللى بود، سپس آمريكايى ها نيز آنان را زير كار كشيده و مزدور سازمان سيا و صهيونيسم شدند تا پس از مرگ شوقى افندى كه برخلاف وصيت نامه

منتسب به عباس افندى مقطوع النسل درآمد- به نقل استاد دكتر شلبى در كتاب" مقارنة الاديان"، ج 1، ص 309- بهائيت چنانچه نويسندگان و اهل قلم آن را مى نامند، رسماً يك حركت صهيونيسمى گرديد و از چهره صهيونيسمى خود علناً پرده بردارى كرد و در مجلس بزرگى كه در اسرائيل تشكيل دادند، يك نفر صهيونيسم آمريكايى به نام" ميسون" براى رهبرى بهائيان در تمام جهان انتخاب شد. البته شخص ديگر به نام« ميسن ريمى» كه با شوقى رفاقت داشت نيز ادعاى جانشينى او را كرد و يك نفر نيز خود را« سماء اللَّه» ناميد.

بالجمله دسته بابى و بهايى يك بازى و ماجراى سياسى و بر ضدّ تماميت استقلال كشور ايران بود و مزدور صهيونيسم بوده و هست كه يك جاسوس روسى آن را به وجود آورد، سپس آلت اغراض ضد اسلامى و استعمارى دو دولت بزرگ ديگر در ايران و كشورهاى ديگر شد و اگر زور و اعمال نفوذ دول بزرگ و مؤسسات و سازمان هاى صهيونيسمى آمريكايى و كمپانى هاى يهودى هاى آنجا تا حال از آنها حمايت نكرده بود، همان روزهاى اوّل از ميان رفته بودند و ريشه نفوذ اين تحريكات مربوط به ضعف حكومت مركزى و دخالت اجانب در مملكت و غفلت مسموم باز گذاردند و مشاغل و پست هاى حساس را به تشويق و دستور اجانب به بعضى افراد اين حزب خائن سپردند.

كسانى كه بخواهند به طور تفصيل از تاريخ اين ماجراى سياسى و رسوايى هاى رفتار سران مزدور اين طايفه و خيانت ها و فتنه ها و آشوب ها و ترورهاى آنها باخبر شوند، مى توانند به تواريخ عصر فتنه على محمّد باب مثل ناسخ و روضة الصفا و

به كتاب هايى مانند كشف الحيل و فلسفه نيكو و ساخته هاى بهائيت در صحنه دين و سياست و مهازل البهائية، محاكمه و بررسى، بهائيت دين نيست و بهايى چه مى گويد، دزدبگير شرح بزبگير و مفتاح باب الابواب و يادداشت هاى كينياز دالگوركى يا كتاب دانستنى هايى درباره تاريخ و نقش سياسى رهبراى بهايى كه پرنس دالگوركى نيز در آن كاملًا معرفى شده و حتى به كتاب هاى خود اين فرقه خيانت پيشه رجوع نمايند.

به عقيده ما يكى از نشانه هاى بقاى استعمار و ايادى بيگانه، بودن افراد اين فرقه جاسوس و مزدور در رأس بعضى از مقامات و واگذارى امتيازات به آنها و دخالت آنها در شعب تبليغاتى و بازرگانى است كه وظيفه هر مسلمان استقلال دوست، پايان دادن به اين ردّپاى استعمار و بستن و تخته كردن اين دكان جاسوسى صهيونيسم است.

[288] ( 1). سوره لقمان، آيه 34.

[289] ( 1). سوره انفال، آيه 60.

[290] ( 1). سوره حجر، آيه 9.

[291] ( 2). سوره صف، آيه 8.

[292] ( 1). سوره آل عمران، آيه 139.

[293] ( 1). نهج البلاغه، حكمت 147؛ و به تذكرة الحفاظ ذهبى، ج 1، ص 12 نيز مراجعه شود.

[294] ( 1). سوره يوسف، آيه 40.

[295] ( 1). ايمان و عقيده به اين نظام كمترين فايده اش بازدارى و كنترل هر نظام ديگر است كه بر اوضاع مسلّط شده باشد؛ عقيده به نظام امامت، آن نظامات غير شرعى را نيز محدود مى كند و از ديكتاتورى و مطلق العنانى آنها جلوگيرى مى نمايد و افراد را از اينكه دربست خود را در اختيار آنها بگذارند، مانع مى شود. نظام امامت در هر مرحله اى از نفوذ كه باشد، در همان مرحله نظام بازدارى از ظلم و

فساد و استضعاف است كه بيشتر از اين در اينجا مجال شرحش نيست.

[296] ( 2). منتخب الاثر، ص 15.

[297] ( 1). كافى، ج 1، ص 375.

[298] ( 2). كافى، ج 1، ص 376، ح 4.

[299] ( 3). مخفى نماند احاديث بسيار در موضوع ولايت اهل بيت عليهم السلام و اينكه هيچ عملى بدون ولايت نفع نمى دهد، وارد است، كه قسمتى از آنها را در كتاب« امان الامة» نقل كرده ام و همه بر اهمّيت نظام امامت و اينكه بايد امّت آن را تعظيم نموده و از آن اطاعت داشته باشند، دلالت دارند.

[300] ( 1). رجوع شود به منتخب الاثر، ب 5، ف 7، ص 475 و 476.

[301] ( 2). سوره بقره، آيه 249.

[302] ( 1). سوره آل عمران، آيه 64.

[303] ( 1). سوره نحل، آيه 90.

[304] ( 2). سوره حجرات، آيه 13.

[305] ( 1). رجوع شود به منتخب الاثر، ف 6، ب 5، ص 452 و 453.

[306] ( 2). نهج البلاغه، خطبه 2.

[307] ( 3). نهج البلاغه، خطبه 3.

[308] ( 1). از حكايات جالب و مورد اطمينان كه در زمان ما واقع شده، اتّفاقى است كه هنگام چاپ اين كتاب برايم نقل شد و در آن نكات و پندهايى است، جهت مزيد بصيرت خوانندگان كه به خواندن اين گونه حكايات علاقه دارند، در اينجا ضميمه كتاب مى نمايم:

چنان كه اكثر مسافرينى كه از قم به تهران و از تهران به قم مى آيند و اهالى قم نيز اطّلاع دارند، اخيراً در محلى كه سابقاً بيابان و خارج از شهر قم بود، در كنار راه قم- تهران- سمت راست كسى كه از قم به تهران مى رود- جناب حاج يداللَّه رجبيان از اخيار قم، مسجد

مجلّل و باشكوهى به نام مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام بنا كرده است كه هم اكنون داير شده و نماز جماعت در آن منعقد مى گردد.

در شب چهارشنبه بيست و دوم ماه مبارك رجب 1398- مطابق هفتم تيرماه 1357- شخصاً از صاحب حكايت، جناب آقاى احمد عسكرى كرمانشاهى كه از اخيار بوده و سال ها است در تهران متوطن مى باشد، حكايت ذيل راجع به اين مسجد را در منزل جناب آقاى رجبيان با حضور ايشان و برخى ديگر از محترمين شنيدم.

آقاى عسكرى نقل كرد: حدود هفده سال پيش، روز پنج شنبه اى بود، مشغول تعقيب نماز صبح بودم، در زدند. رفتم بيرون، ديدم سه نفر جوان كه هرسه مكانيك بودند، با ماشين آمده اند. گفتند: تقاضا داريم امروز روز پنج شنبه است، با ما همراهى نماييد تا به مسجد جمكران مشرف شويم و دعا كنيم، حاجتى شرعى داريم.

اين جانب جلسه اى داشتم كه جوان ها را در آن جمع مى كردم و نماز و قرآن مى آموختم و اين سه جوان از همان جوان ها بودند. من از اين پيشنهاد خجالت كشيدم، سرم را پايين انداختم و گفتم: من چه كاره ام بيايم دعا كنم؟ بالاخره اصرار كردند، من هم ديدم نبايد آنها را رد كنم، موافقت كردم. سوار شدم و به سوى قم حركت كرديم.

در جاده تهران( نزديك قم) ساختمان هاى فعلى نبود، فقط دست چپ يك كاروان سراى خرابه به نام قهوه خانه على سياه بود. چند قدم بالاتر از همين جا كه فعلًا حاج آقا رجبيان مسجدى به نام مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام بنا كرده است، ماشين خاموش شد.

رفقا كه هر سه مكانيك بودند، پياده شدند و كاپوت ماشين را بالا زدند و به آن مشغول

شدند. من از يك نفر آنها به نام على آقا يك ليوان آب گرفتم براى قضاى حاجت و تطهير، رفتم كه بروم توى زمين هاى مسجد فعلى، ديدم سيدى بسيار زيبا و سفيد، ابروهايش كشيده، دندان هايش سفيد و خالى بر صورت مباركش بود، با لباس سفيد و عباى نازك و نعلين زرد و عمامه سبز مثل عمامه خراسانى ها، ايستاده و با نيزه اى كه به قدر هشت- نُه متر بلند است، زمين را خطكشى مى نمايد. گفتم: اوّل صبح آمده است اينجا جلوى جاده كه دوست و دشمن مى آيند رد مى شوند، نيزه دستش گرفته است.

( آقاى عسكرى در حالى كه از اين سخنان خود پشيمان و عذرخواهى مى كرد گفت:)

گفتم: عمو! زمان تانك و توپ و اتم است، نيزه را آورده اى چه كنى، برو درست را بخوان. و رفتم براى قضاى حاجت نشستم.

صدا زد: آقاى عسكرى آنجا ننشين، اينجا را كه من خط كشيده ام، مسجد است.

من متوجّه نشدم كه از كجا مرا مى شناسد؟! مانند بچه اى كه از بزرگ تر اطاعت كند، گفتم: چشم. و پا شدم.

فرمود: برو پشت آن بلندى.

رفتم آنجا، پيش خود گفتم: سر سؤال با او را باز كنم و بگويم: آقاجان، سيّد، فرزند پيغمبر! برو درست را بخوان. و سه سؤال پيش خود طرح كردم:

1- اين مسجد را براى جنّ مى سازى يا ملائكه، كه دو فرسخ از قم آمده اى بيرون و زير آفتاب نقشه مى كشى؟ درس نخوانده معمار شده اى؟!

2- هنوز مسجد نشده، چرا در آن قضاى حاجت نكنم؟

3- در اين مسجد كه مى سازى، جن نماز مى خواند يا ملائكه؟

اين پرسش ها را پيش خود طرح كردم، آمدم جلو سلام كردم. بار اوّل او ابتداى به سلام كرد، نيزه را

به زمين فرو برد و مرا به سينه گرفت، دست هايش سفيد و نرم بود. چون اين فكر را هم كرده بودم كه با او مزاح كنم و( چنان كه در تهران هر وقت سيّد شلوغ مى كرد، مى گفتم: مگر روز چهارشنبه است) عرض كنم: روز چهارشنبه نيست، پنج شنبه است، چرا آمده اى ميان آفتاب؟

بدون اينكه عرض كنم، تبسم كرد و فرمود: پنج شنبه است و چهارشنبه نيست. و فرمود: سه سؤالى را كه دارى بگو ببينم!

من متوجّه شدم قبل از اينكه سؤال كنم، از درون من اطّلاع داد. گفتم: سيّد، فرزند پيغمبر! درس را ول كرده اى و اوّل صبح آمده اى كنار جاده، نمى گويى در اين زمان تانك و توپ، نيزه به درد نمى خورد، برو درست را بخوان.

خنديد، چشمش را انداخت به زمين، فرمود: دارم نقشه مسجد مى كشم. گفتم: براى جن يا ملائكه؟ فرمود: براى آدميزاد، اينجا آبادى مى شود.

گفتم: بفرماييد ببينم اينجا كه مى خواستم قضاى حاجت كنم، هنوز مسجد نشده است؟

فرمود: يكى از عزيزان فاطمه زهرا عليها السلام در اينجا بر زمين افتاده و شهيد شده است، من مربع مستطيل خط كشيده ام. اينجا مى شود محراب، اينجا كه مى بينى قطرات خون است كه مؤمنين مى ايستند. اينجا كه مى بينى، مستراح مى شود، و اينجا دشمنان خدا و رسول به خاك افتاده اند.

همين طور كه ايستاده بود، برگشت و مرا هم برگرداند، فرمود: اينجا مى شود حسينيه! و اشك از چشمانش جارى شد، من هم بى اختيار گريه كردم. فرمود: پشت اينجا مى شود كتابخانه، و تو كتاب هايش را مى دهى؟

گفتم: پسر پيغمبر، به سه شرط؛ اوّل اينكه: من زنده باشم. فرمود: ان شاء اللَّه.

شرط دوم اين است كه اينجا مسجد شود. فرمود: بارك اللَّه.

شرط سوم اين است كه به

قدر استطاعت، و لو يك كتاب شده، براى اجراى امر تو پسر پيغمبر بياورم؛ ولى خواهش مى كنم برو درست را بخوان، آقاجان اين هوا را از سرت دور كن.

دو مرتبه خنديد و مرا به سينه خود گرفت، گفتم: آخر نفرموديد اينجا را كى مى سازد؟ فرمود: يد اللَّه فوق ايديهم.

گفتم: آقاجان! من اين قدر درس خوانده ام، يعنى دست خدا بالاى همه دست هاست. فرمود: آخر كار مى بينى. وقتى ساخته شد، به سازنده اش از قول من سلام برسان. مرتبه ديگر هم مرا به سينه گرفت و فرمود: خدا خيرت بدهد!

من آمدم و رسيدم سر جاده، ديدم ماشين راه افتاده. گفتم: چطور شد؟ گفتند: يك چوب كبريت گذاشتيم زير اين سيم، وقتى آمدى درست شد. گفتند: با كى زير آفتاب حرف مى زدى؟ گفتم: مگر سيّد به اين بزرگى را با نيزه ده مترى كه دستش بود، نديديد كه من با او حرف مى زدم؟! گفتند: كدام سيّد؟ خودم برگشتم ديدم سيّد نيست، زمين مثل كف دست! پستى و بلندى نبود، هيچ كس نبود.

من يك تكانى خوردم، آمدم توى ماشين نشستم، ديگر با آنها حرف نزدم. به حرم مشرف شدم، نمى دانم چطورى نماز ظهر و عصر را خواندم. بالاخره آمديم جمكران، ناهار خورديم. نماز خواندم، گيج بودم، رفقا با من حرف مى زدند، من نمى توانستم جوابشان را بدهم.

در مسجد جمكران، يك پيرمرد يك طرف من نشسته، و يك جوان طرف ديگر، من هم وسط ناله مى كردم و گريه مى كردم. نماز مسجد جمكران را خواندم، مى خواستم بعد از نماز به سجده بروم و صلوات را بخوانم، ديدم آقايى سيّد كه بوى عطر مى داد، فرمود: آقاى عسكرى سلام عليكم! و نشست پهلوى من.

تُن صدايش همان

تُن صداى سيّد صبحى بود و به من نصيحتى فرمود. رفتم به سجده، ذكر صلوات را گفتم. دلم پيش آن آقا بود و سرم به سجده، گفتم: سر بلند كنم و بپرسم شما اهل كجا هستيد و مرا از كجا مى شناسيد؟! وقتى سر بلند كردم، ديدم آقا نيست.

به پيرمرد گفتم: اين آقا كه با من حرف مى زد، كجا رفت، او را نديدى؟ گفت: نه. از جوان پرسيدم، او هم گفت، نديدم. يك دفعه مثل اينكه زمين لرزه شد، تكان خوردم، فهميدم كه حضرت مهدى عليه السلام بوده است. حالم به هم خورد، رفقا مرا بردند آب به سر و رويم ريختند و گفتند: چه شده؟

خلاصه، نماز را خوانديم، به سرعت به سوى تهران برگشتيم. مرحوم حاج شيخ جواد خراسانى را هنگام ورود به تهران ملاقات كردم و ماجرا را براى ايشان تعريف كردم و خصوصيات را از من پرسيد، گفت: خود حضرت بوده اند، حالا صبر كن، اگر آنجا مسجد شد، درست است.

مدتى قبل، روزى يكى از دوستان پدرش فوت كرده بود، به اتفاق رفقاى مسجدى، او را به قم آورديم به همان محل كه رسيديم، ديديم دو پايه خيلى بلند بالا رفته است، پرسيدم، گفتند: اين مسجدى است به نام امام حسن مجتبى عليه السلام، كه پسرهاى حاج حسين آقا سوهانى مى سازند. در حالى كه اشتباه مى گفتند.

وارد قم شديم، جنازه را برديم باغ بهشت و دفن كرديم. من ناراحت بودم. سر از پا نمى شناختم، به رفقا گفتم: تا شما مى رويد ناهار بخوريد، من الآن مى آيم. تاكسى سوار شدم، رفتم سوهان فروشى پسرهاى حاج حسين آقا پياده شدم. به پسر حاج حسين آقا گفتم: اينجا شما مسجد

مى سازيد؟ گفت: نه. گفتم: اين مسجد را كى مى سازد؟

گفت: حاج يداللَّه رجبيان. تا گفت يداللَّه، قلبم به تپش افتاد. گفت: آقا چه شد؟ صندلى گذاشت، نشستم، خيس عرق شدم، با خود گفتم: يد اللَّه فوق أيديهم. فهميدم حاج يداللَّه است. ايشان را هم تا آن موقع نديده و نمى شناختم.

برگشتم به تهران و به مرحوم حاج شيخ جواد گفتم. فرمود: برو سراغش، درست است.

من بعد از آن كه چهارصد جلد كتاب خريدارى كردم و رفتم قم، آدرس محل كار( پشم بافى) حاج يداللَّه را پيدا كردم، رفتم كارخانه و از نگهبان پرسيدم، گفت: حاجى رفت منزل. گفتم: استدعا مى كنم تلفن كنيد و بگوييد يك نفر از تهران آمده و با شما كار دارد. تلفن كرد، حاجى گوشى را برداشت، من سلام عرض كردم، گفتم: از تهران آمده ام، چهارصد جلد كتاب وقف اين مسجد كرده ام، كجا بياورم؟

فرمود: شما از كجا اين كار را كرديد و چه آشنايى با ما داريد؟ گفتم: حاج آقا چهارصد جلد كتاب وقف كرده ام.

گفت: بايد بگوييد مال چيست؟ گفتم: پشت تلفن نمى شود. گفت: شب جمعه آينده منتظر هستم، كتاب ها را بياوريد منزل؛ چهارراه شاه، كوچه سرگرد شكراللهى، دست چپ، در سوم.( لازم به ذكر: اين آدرس مال زمان سابق بوده كه هم اكنون تغيير نام يافته است).

رفتم تهران و كتاب ها را بسته بندى كردم. روز پنج شنبه با ماشين يكى از دوستان آوردم قم منزل حاج آقا، ايشان گفت: من اين طور قبول نمى كنم، جريان را بگو. بالاخره جريان را گفتم و كتاب ها را تقديم كردم. و رفتم در مسجد هم دو ركعت نماز حضرت خواندم.

او گريه كرد، سپس مسجد و حسينيه را طبق نقشه اى كه حضرت كشيده بودند،

به من نشان داد و گفت: خدا خيرت بدهد! تو به عهدت وفا كردى.

اين بود حكايت مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام كه به طور اختصار نقل شد. علاوه بر اين، حكايت جالبى نيز آقاى رجبيان نقل كردند كه آن را نيز مختصراً نقل مى نمايم:

آقاى رجبيان گفتند: شب هاى جمعه حسب المعمول، حساب و مزد كارگرهاى مسجد را مرتب كرده و وجوهى كه بايد پرداخت مى شد، پرداخت كردم. شب جمعه اى، استاد اكبر بنّاى مسجد، براى حساب و گرفتن مزد كارگرها آمده بود، گفت: امروز يك نفر آقا( سيد) تشريف آوردند در ساختمان مسجد و اين پنجاه تومان را براى مسجد دادند، من به او عرض كردم: بانى مسجد از كسى پول نمى گيرد. با تندى به من فرمود: مى گويم بگير! اين را مى گيرد. من پنجاه تومان را گرفتم، روى آن نوشته بود: براى مسجد امام حسن مجتبى عليه السلام.

دو سه روز بعد، صبح زود زنى مراجعه كرد و وضع تنگ دستى و حاجت خودش و دو طفل يتيمش را شرح داد، من دست كردم در جيب هايم. پول موجود نداشتم، غفلت كردم كه از اهل منزل بگيرم، آن پنجاه تومان مسجد را به او دادم و گفتم: بعد خودم خرج مى كنم. و به آن زن آدرس دادم كه بيايد تا به او كمك كنم. زن پول را گرفت و رفت و ديگر هم با اينكه به او آدرس داده بودم، مراجعه نكرد؛ ولى من متوجّه شدم كه نبايد پول را داده باشم و پشيمان شدم.

تا جمعه ديگر استاد اكبر براى حساب آمد و گفت: اين هفته من از شما تقاضايى دارم، اگر قول مى دهيد كه قبول كنيد، بگويم. گفتم:

بگو! گفت: در صورتى كه قول بدهيد قبول كنيد، مى گويم. گفتم: آقاى استاد اكبر اگر بتوانم از عهده اش برآيم. گفت: مى توانى. گفتم: بگو! گفت: تا قول ندهى، نمى گويم. از من اصرار كه بگو، از او اصرار كه قول بده تا من بگويم. آخر گفتم: بگو قول مى دهم. وقتى قول گرفت، گفت: آن پنجاه تومان كه آقا دادند براى مسجد، بده به خودم. گفتم: آقاى استاد اكبر! داغ مرا تازه كردى.( چون بعداً از دادن پنجاه تومان به آن زن پشيمان شده بودم و تا دو سال بعد هم، هر اسكناس پنجاه تومانى به دستم مى رسيد، نگاه مى كردم شايد آن اسكناس باشد).

گفتم: آن شب مختصر گفتى، حال خوب تعريف كن بدانم. گفت: بلى، حدود سه و نيم بعد از ظهر هوا خيلى گرم بود. در آن بحران گرما مشغول كار بودم، دو سه نفر كارگر هم داشتم، ناگاه ديدم يك آقايى از يكى از درهاى مسجد وارد شد، با قيافه اى نورانى، جذاب و باصلابت كه آثار بزرگى و بزرگوارى از او نمايان است، وارد شدند. دست و دل من ديگر دنبال كار نمى رفت، مى خواستم آقا را تماشا كنم.

آقا آمدند اطراف شبستان قدم زدند و تشريف آوردند جلو تخته اى كه من بالايش كار مى كردم، از زير عبا پولى درآوردند و فرمودند: استاد اين را بگير، بده به بانى مسجد.

من عرض كردم: آقا! بانى مسجد پول از كسى نمى گيرد؛ شايد اين پول را از شما بگيرم و او نگيرد و ناراحت شود. آقا تقريباً تغيير كردند، فرمودند: به تو مى گويم بگير. اين را مى گيرد. من فوراً با دست هاى گچ آلود، پول را از آقا گرفتم، آقا تشريف بردند بيرون.

پيش

خود گفتم: اين آقا در اين هواى گرم كجا بود؟ يكى از كارگرها را به نام مشهدى على، صدا زدم و گفتم: برو دنبال اين آقا ببين كجا مى روند؟ با چه كسى و با چه وسيله اى آمده بودند؟ مشهدى على رفت. چهار دقيقه شد، پنج دقيقه شد، ده دقيقه شد، مشهدى على نيامد. خيلى حواسم پرت شده بود، مشهدى على را صدا زدم، پشت ديوار ستون مسجد بود، گفتم: چرا نمى آيى؟ گفت: ايستاده ام آقا را تماشا مى كنم. گفتم: بيا! وقتى آمد، گفت: آقا سرشان را زير انداختند و رفتند. گفتم: با چه وسيله اى؟ ماشين بود؟ گفت: نه! آقا هيچ وسيله اى نداشتند، سر به زير انداختند و تشريف بردند. گفتم: تو چرا ايستاده بودى؟ گفت: ايستاده بودم آقا را تماشا مى كردم.

آقاى رجبيان گفت: اين جريان پنجاه تومان بود؛ ولى باور كنيد كه اين پنجاه تومان، اثرى روى كار مسجد گذارد، و خود من اميد نداشتم كه اين مسجد به اين گونه بنا شود و به تنهايى بتوانم آن را به اينجا برسانم. از موقعى كه اين پنجاه تومان به دستم رسيد، روى كار مسجد و روى كار خود من اثر گذاشت.( پايان حكايت)

نگارنده گويد: اگرچه متن اين حكايت ها بر معرفى آن حضرت، غير از اطمينان صاحب حكايت، به اينكه سيّد معظمى كه نقشه مسجد را مى كشيد و در مسجد جمكران با او سخن فرمود، سخن آن حضرت بوده است، دلالت ظاهر ديگر ندارد؛ امّا چنان كه محدث نورى در باب نهم كتاب شريف" نجم ثاقب" شرح داده است، وقوع اين گونه مكاشفات و ديدارها براى شيعيان آن حضرت، حداقل از شواهد صحّت مذهب و عنايات به واسطه يا بلاواسطه

آن حضرت به شيعه است. و بالخصوص كه مؤيد به حكايات ديگرى است كه متن آنها دلالت بر معرفى آن حضرت دارد.

بعضى از آن حكايت ها در همين عصر خود ما واقع شده و به يارى خداى تعالى در كتاب جديدى كه مخصوص تشرّف هاى معاصرين است، در اختيار شيعيان و ارادتمندان آن غوث زمان و قطب جهان- ارواحنا فداه- قرار خواهد گرفت، ان شاء اللَّه تعالى.

[309] ( 1). منتخب الاثر، ف 4، ب 1، ص 370، ح 14.

[310] ( 2). منتخب الاثر، ص 373.

[311] ( 1). سوره نور، آيه 36.

[312] ( 1). سوره آل عمران، آيه 37.

[313] ( 1). رجوع شود به« دار السلام» عراقى،« نجم ثاقب»،« جنة المأوى»،« عبقرى الحسان» و بحارالانوار و غيره.

[314] ( 1). سوره حجرات، آيه 13.

[315] ( 2). سوره نحل، آيه 36.

[316] ( 1). سوره صف، آيه 8.

[317] ( 2). بسيارى به وسيله خواب ارشاد شده اند كه حتى تعيين بدهى آنها در خواب شده و بعد كه رسيدگى كرده اند مطابق مبلغ تعيين شده بود، نه كمتر و نه زيادتر و از خواب هاى عجيب، كه دليل بر عنايات حضرت به جامعه روحانيت است و اينكه اين جامعه جُند و سپاه آن حضرت مى باشند، خواب صادق و عجيب آقاى حاج ابوالقاسم كوپايى اصفهانى است.

[318] ( 1). سوره نساء، آيه 165.

[319] ( 1). نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 150.

[320] ( 1). غيبت شيخ طوسى، ص 102.

[321] ( 2). منتخب الاثر، ص 252.

[322] ( 1). به كتاب منتخب الاثر، ص 274 و 275 مراجعه شود.

[323] ( 1). سوره انسان، آيه 2.

[324] ( 2). اين نكته با مسأله دفعى و ناگهانى بودن ظهور آن حضرت، كه بر حسب

روايات، اصل مسلّم ظهور آن حضرت است، منافات ندارد؛ زيرا غرض ما از اين شرايط و مقدمات، امورى است كه بر حسب اراده و حكمت بارى تعالى، قبل از ظهور بايد تحقق يافته باشد؛ به طورى كه آن ظهور ناگهانى، موجب آن تحول عظيم و تغيير مسير حركت جهان گردد.

[325] ( 1). منتخب الاثر، ف 1، ب 8، ص 101، ح 4.

[326] ( 2). احتجاج طبرسى، ج 2، ص 323.

[327] ( 1). منتخب الاثر، ف 4، ب 3، ص 400، ح 13.

[328] ( 1). سوره اسراء، آيه 45.

[329] ( 1). مجمع البيان، روح المعانى، و الدر المنثور.

[330] ( 2). سيره ابن هشام، ج 1، ص 378 و 379 و روايات ديگرى از« ابن مردويه»،« بيهقى»،« ابى يعلى»،« ابى شيبه» و« دار قطنى» در الدر المنثور در تفسير آيه شريفه نقل شده است.

[331] ( 3). سيره ابن هشام، ج 2، ص 95 و 96؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 228؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 103. و از كتب معاصرين: مع الانبياء في القرآن، ص 367.

[332] ( 1). الدرّ المنثور، ج 4، ص 186،

[333] ( 2). سوره يس، آيه 9.

[334] ( 3). تفاسيرى چون: التبيان، الدر المنثور، نور الثقلين، مجمع البيان و تفاسير ديگر.

[335] ( 1). كتاب« عقيده الشيعه» ص 348 و 349.

[336] ( 1). چنان كه تغيير خط و الفبا كه در تركيه عملى شد و اكنون هم استعمار آن را در نقاط ديگر زمزمه مى كند، به همين منظور بود كه جامعه تُرك از اسلام و قرآن مجيد و كتاب ها و معارف اسلام بيگانه گردد و خيال استعمار و غرب و مسيحيت از جانب او

راحت باشد و« سلطان محمّد فاتح» ديگر پيدا نشود.

[337] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 187.

[338] ( 2). منتخب الاثر، ف 2، ب 1.

[339] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 187.

[340] ( 1). سوره زمر، آيه 17 و 18.

[341] ( 1). متواتر به معنى" پياپى"؛ و در اصطلاح حديث شناسى، به احاديث متعدّده اى گفته مى شود كه روايت كنندگان آن در هر طبقه، به گونه اى زياد باشند كه از مجموع روايات آنها" علم عادى" به صدور آن كلام از معصوم عليه السلام حاصل آيد. به عبارت ديگر: اختلاف راويان و تعدّد آنها در نقل يك خبر از معصوم عليه السلام به حدّى باشد كه توافق آنان بر" كذب" و همدستى آنان در" جعل خبر" ممكن نباشد.

[342] ( 1)." خبر واحد"؛ خبرى است كه نقل كننده آن، يك يا چند" راوى" باشد، تا آنجا كه به حدّ" تواتر" نرسيده باشد. و در اصطلاح حديث شناسى، تقسيم بندى هاى مختلف و اقسام گوناگونى دارد. مشهورترين اقسام آن در رابطه با" راوى" عبارتند از:« صحيح، حسن، موثّق و ضعيف».

[343] ( 1). از جمله اين اختلافات، اختلاف بر سر نامِ" پدر" بزرگوار حضرت مهدى عليه السلام است كه در پاره اى از روايات اهل سنّت، عبارتِ« اسم ابيه اسم ابى» به حديث مشهور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله:« اسمه اسمى وكنيته كنيتى» افزوده شده است. به اين معنا كه:« نام مهدى همنام من، و كنيه او همانند كنيه من، و اسم پدر او مانند اسم پدر من است» و يا اختلاف بر سر زمان تولد و مدت عمر و علامات قبل از ظهور، كه همگى اين موارد در خود مدارك اهل سنّت

قابل بررسى بوده و نظر مشهور شيعه نيز بر طبق احاديث وارده در همان كتاب ها قابل اثبات است.

[344] ( 1). جريان محمّد بن عجلان در كتاب" البرهان في علامت مهدى آخرالزمان" ص 174 نقل شده است. محمّد بن عجلان يكى از فقهاى مدينه بود كه در زمان حكومت بنى عباس با مردى به نام محمّد بن عبداللَّه محض كه از نسل امام حسن مجتبى عليه السلام بود، بيعت كرد. منصور، خليفه عباسى كه بسيارى از سادات حسنى را به جرم مخالفت با دستگاه حكومت كشته بود، محمّد بن عجلان را احضار كرد و بعد از تحقيق درباره بيعت او با محمّد بن عبداللَّه، دستور داد كه دست او را ببرند، و گفت: اين دستى كه با دشمن من بيعت كرده است، بايد بريده شود. فقهاى مدينه وساطت كردند و گفتند: اين مرد تقصيرى ندارد؛ چون فقيه است و برطبق روايات خيال كرده كه محمّد بن عبداللَّه بن محض، همان" مهدى امّت" است. از اين رو با او بيعت كرده و قصد دشمنى با تو را نداشته است.

[345] ( 1). سوره انبياء، آيه 18.

[346] ( 1). تعداد كسانى كه در طى تاريخ اسلام، ادّعاى مهدويت داشته و به انگيزه هاى مختلف، به دروغ خود را" قائم آل محمّد عليهم السلام" معرّفى كرده اند، يا برخى از مريدان آنها، اين عنوان را به دروغ بر ايشان تبليغ و ترويج كرده اند، بيش از پنجاه نفر مى باشد.

[347] ( 2). براى شناختن اين خصوصيات، از حيث اصل و نسب و سيماى ظاهرى و كيفيت اخلاق و رفتار، و از حيث علامات و معجزات و نحوه ظهور و حكومت آن بزرگوار، مى توان به كتاب هايى كه

در اين باب نوشته شده؛ همچون مهدى موعود، منتخب الاثر و ... مراجعه نمود.

[348] ( 3). غير متواتر؛ اعمّ از خبر يك يا چند راوى، و اعمّ از اينكه قراينى بر صحّت و صدور آن ازمعصوم عليه السلام وجود داشته يا نداشته باشد، تعبيرى ديگر از همان" خبر واحد" است.

[349] ( 4). احاديث بسيارى با اسناد گوناگون و به وسيله راويان مختلف، از معصومين عليهم السلام نقل شده اند؛ امّا همگى آنها از حيث مضمون و لفظ كاملًا يكسان بوده و در تعابير و كلمات، هيچ اختلافى با هم ندارند؛ چنان كه همه اين راويان، اتّفاق دارند بر اينكه: از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:« انّى تارك فيكم الثقلين، كتاب اللَّه و عترتى».

[350] ( 1). اين مخالفت بين دو حديث متواتر، به گونه اى نيست كه با هم تضادّ و تناقضى داشته باشند. بلكه يكى از آن دو به عنوان شرط يا قيد يا خصوصيّتى زايد بر ديگرى، قابل جمع با آن مى باشد.

[351] ( 2). احاديث متعدّده اى كه اگرچه در الفاظ و تعابيرشان اختلافاتى وجود دارد؛ امّا به خاطر كثرت راويان، به گونه اى هستند كه مى توان علم اجمالى پيدا كرد به اينكه حداقل يكى از آنها با همين الفاظ و كلمات وارده در حديث از معصوم عليه السلام صادر گرديده است. مثلًا در بعضى از اين گونه روايات آمده است كه: خبرى كه راوى مؤمن آن را نقل كرده باشد، حجت است. و در بعضى ديگر آمده است: خبرى كه راوى آن راستگو باشد، حجت است. در بعضى ديگر آمده است: خبرى كه روايت كننده آن، عادل باشد، حجت است.

در اينجا علم پيدا مى كنيم كه حداقل يكى

از اين روايت ها، صحيح و صادر شده از معصوم است. حال در اين ميان، روايتى را كه خاص تر از بقيّه روايات است، و شمول كمترى دارد، و به عبارت ديگر: بقيه روايات هم آن را به نوعى تأييد مى كنند، اختيار كرده و به مضمونش عمل مى نماييم. در مثال مذكور، آخرين دسته اين روايات؛ يعنى حجّت بودن" خبر عادل" است؛ زيرا اگر راوى عادل باشد، حتماً مؤمن و راستگو هم هست، و دو دسته قبلى آن را شامل مى شوند.

[352] ( 1). مجموعه اى از احاديث كه همگى بر معنايى خاصّ يا حكمى معين" دلالت مشترك" دارند، اگرچه در الفاظ و تعابير با يكديگر اختلاف دارند. به شكلى كه در بين اين مجموعه، هيچ حديثى را نتوان يافت كه به طور قطع و يقين، مضمون و متن و الفاظش، همگى از ناحيه معصوم عليه السلام صادر شده است.

مثل روايت هايى كه درباره كيفيت جنگ هاى اميرالمؤمنين على عليه السلام با الفاظ و تعابير و مضامين گوناگون وارد شده اند، ولى همگى آنها در اثبات شجاعت بى نظير براى مولا على عليه السلام متفّق هستند و مثل حكايات فراوان و نقل هاى متفاوتى كه درباره بخشش و كرم حاتم طايى در كتاب هاى مختلف وجود دارد كه از همگى آنها به آنه كه قدر مشترك و مضمون عامّ بين همه آنهاست، يقين و علم قطعى پيدا مى شود و آن، وجود حاتم در زمانى كه زمان هاى گذشته و دارا بودن جود و بخشش بسيار توسط او مى باشد.

[353] ( 1). سوره توبه، آيه 33.

[354] ( 1). سوره نور، آيه 55.

[355] ( 2). سوره قصص، آيه 5.

[356] ( 3). سوره صافات، آيه 171- 173.

[357] ( 1). سوره

آل عمران، آيه 8.

[358] ( 1). اين كتاب كه متأسفانه تاكنون به فارسى ترجمه نشده است، داراى ابواب مختلف است كه در هر باب مجموعه اى از مشهورترين و معتبرترين روايات اهل سنّت، درباره حضرت مهدى عليه السلام و خصوصيات آن حضرت و نشانه هاى ظهور ايشان جمع آورى شده است.

[359] ( 1). تابعين به كسانى گفته مى شود كه زمان پيامبر صلى الله عليه و آله را درك نكرده اند؛ لكن با اصحاب و ياران نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله كه پس از پيامبر مى زيسته اند، همنشينى و مصاحبت داشته و از آنان نقل روايت نموده اند.

[360] ( 1). از فرمايشات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله.

[361] ( 2). از شافعى نقل شده است كه درباره اين گونه احاديث گفت: مراد از اين چهل حديث، احاديثى است كه درباره فضايل و مناقب على بن ابى طالب عليه السلام وارد شده است. در همين زمينه، داستان عجيبى از احمد بن حنبل نيز نقل شده است كه طالبين آن مى توانند به كتاب اربعين از شيخ ابوالفتح محمّد بن احمد بن ابى الفوارس متوفّى سال 412 هجرى قمرى مراجعه نمايند.

[362] ( 1). ص 89، باب 2، ح 1.

[363] ( 2). ص 89، باب 2، حديث 2.

[364] ( 1). ص 89، باب 2، حديث 3.

[365] ( 2). ص 90، باب 2، حديث 5.

[366] ( 3). ص 91، باب 2، حديث 7.

[367] ( 1). ص 91، باب 2، حديث 8.

[368] ( 2). ص 91 و 92، باب 2، حديث 10.

[369] ( 1). ص 92، باب 2، حديث 11.

[370] ( 2). ص 92، باب 2، حديث 12.

[371] ( 1). ص 92، باب 2، حديث 13.

[372] ( 2). ص 93 و

94، باب 2، حديث 16.

[373] ( 3). يعنى از نظر جثّه و طول قامت مثل آنهاست.

[374] ( 1). ص 94، باب 2، حديث 17.

[375] ( 2). ص 94، باب 2، حديث 17.

[376] ( 3). ص 94 و 95، باب 2، حديث 19.

[377] ( 1). ص 95، باب 2، حديث 21.

[378] ( 2). ص 95، باب 2، حديث 23.

[379] ( 3). ص 103، باب 4، فصل 1، حديث 2.

[380] ( 1). ص 104، باب 4، فصل 1، حديث 7.

[381] ( 1). ص 112، باب 4، فصل 2، حديث 7.

[382] ( 2). ص 71، باب 2، حديث 1.

[383] ( 3). ص 72، باب 2، حديث 2.

[384] ( 1). ص 73، باب 1، حديث 4.

[385] ( 2). ص 75، باب 1، حديث 9.

[386] ( 1). ص 76 و 77، باب 1، حديث 15.

[387] ( 2). از اينكه در اين روايت، چند مورد تصريح شده است كه سيّد حسنى- كه از نسل امام حسن عليه السلام است- حضرت مهدى عليه السلام را به عنوان پسرعمو خطاب مى كند، مى توان استفاده كرد كه: قائم آل محمّد صلى الله عليه و آله از نسل امام حسين عليه السلام مى باشد، چنان كه عقيده همه علماى شيعه و بسيارى از بزرگان اهل سنّت است، و در كتاب هاى مختلف از جمله منتخب الاثر مجموعه اى از روايات اهل تسنّن و تشيّع در اين باره نقل شده است.

[388] ( 1). ص 84، باب 1، حديث 33.

[389] ( 2). ص 84، باب 1، حديث 32.

[390] ( 3). ص 83، باب 1، حديث 28.

[391] ( 1). ص 77، باب 1، حديث 16.

[392] ( 1). ص 79 و 80، باب 1، حديث

21.

[393] ( 1). ص 99، باب 3، حديث 3.

[394] ( 2). ص 99، باب 3، حديث 3.

[395] ( 1). ص 103 و 104، باب 4، فصل 2، حديث 4.

[396] ( 2). ص 112، باب 4، فصل 2، حديث 6.

[397] ( 1). ص 160، باب 9، حديث 9.

[398] ( 2). ص 117، باب 4، فصل 2، حديث 18.

[399] ( 1). اين نُه بار باز و بسته كردن دست يا شمردن نُه عدد با دست( عقد بيده تسعاً) چه مفهومى دارد؟ در اين باره گفته شده است: حضرت على عليه السلام به اين وسيله خواستند اشاره اى داشته باشند به اينكه تعداد امامان معصوم از نسل حسين عليه السلام نُه نفر است كه نهمين آنان مهدى عليه السلام است. از اين رو، وقتى به نهمين شماره رسيدند، فرمودند:« ذلك يخرج في آخرالزمان».

[400] ( 2). ص 144، باب 6، حديث 8.

[401] ( 3). عبارت متن كتاب اين است:« اللَّه اللَّه قيل؛ يعنى خدا را! خدا را! گفته شده است»؛ لكن ظاهراين است كه عبارت صحيح به اين گونه باشد:« اللَّه اللَّه قُتل؛ يعنى خدا را! خدا را! او كشته شده است». با اين همه در كشف الاستار به گونه اى ديگر آمده است:« اذا قال الرجل: اللَّه تعالى قتل؛ يعنى مردى گويد كه خدا او را كشته است».

و افزوده است كه: حافظ ابوعبداللَّه حاكم در كتاب مستدرك خود آن را نقل كرده و گفته است كه: اين حديث، بر مبناى بخارى و مسلم صحيح شمرده مى شود، اگرچه خود آن دو ذكرى از آن ندارند.

[402] ( 1). ص 147، باب 7، حديث 2.

[403] ( 2). ص 150، باب 7، حديث 14.

[404] (

3). ص 158، باب 9، حديث 1.

[405] ( 1). ص 170، باب 12، حديث 2.

[406] ( 1). دعاى ندبه كه مشتمل است بر عقايد شيعه و تأسف بر غيبت حضرت قائم عليه السلام ... منقول است كه سنّت است اين دعاى ندبه را در چهار عيد بخوانند( يعنى در روز جمعه و روز عيد فطر و روز عيد قربان و روز عيد غدير). زاد المعاد علّامه مجلسى رحمه الله، ط اسلاميه، ص 491.

[407] ( 1). مفاتيح الجنان، مرحوم حاج شيخ عباس قمى، دعاى افتتاح.

[408] ( 1). مراجعه شود به مجموعه احاديث در اين مورد به كتاب« معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام»، ج 1، احاديث النبى صلى الله عليه و آله.

[409] ( 1). غيبت نعمانى، ص 129، حديث 6.

[410] ( 1). قال رسول اللَّه صلى الله عليه و آله:« من مات ولم يعرف إمام زمانه فليمت إن شاء يهودياً وإن شاء نصرانياً»؛ رساله المسائل الخمسون فخر رازى، ص 384، مسأله 47( اين رساله در ضمن كتابى به نام« مجموعة الرسائل» در مصر به سال 1328 ه ق چاپ شده است).

[411] ( 1). سوره احزاب، آيه 21.

[412] ( 2). سوره انعام، آيه 9.

[413] ( 1). شرح حال علّامه حلّى در تمام كتاب هاى رجال و تراجم و معاجم مضبوط است.

[414] ( 2). سوره يونس، آيه 35.

[415] ( 1). سوره زمر، آيه 9.

[416] ( 2). سوره بقره، آيه 124.

[417] ( 1). در مورد خليل بن احمد مراجعه شود به لغت نامه دهخدا و تأسيس الشيعه ص 150 تا 154 و ص 178 و 179 و نور القبس ص 56 و 57 كه در آن كتاب، مؤلف در ضمن ترجمه

او، كلام ممتاز ديگرى از خليل بن احمد، در بيان برترى اميرالمؤمنين على عليه السلام بر ساير اصحاب و تشاكل با يكديگر و تفرّد امام عليه السلام به خصائص عالى نقل نموده است.

[418] ( 1). سوره كهف، آيه 28.

[419] ( 1). رجوع كنيد به اصول كافى، ج 3، ص 361، كتاب الايمان و الكفر، باب فضل الفقراء المسلمين.

[420] ( 1). نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 500، خطبه 159.

[421] ( 1). نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 334، خطبه 216.

[422] ( 1). نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 1094، حكمت 36.

[423] ( 2). نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 705، خطبه 215.

[424] ( 1). بحارالانوار، ج 70، ص 394.

[425] ( 1). معجم صغير طبرانى، ج 2، ص 97.

[426] ( 2). نثر الدرر، به نقل از اصل الشيعه و اصولها از آيت اللَّه العظمى كاشف الغطاء.

[427] ( 1). من عرض مى كنم: يا اميرالمؤمنين! قربان خاك راه قنبرت و همه شيعيانت! آن كفش بى قيمت بود، به اين معنى كه براى آن با جواهرات و اثمان جهان تعيين قيمت ممكن نبود، اى كاش در برابر بذل جان براى من تشرف بوسيدن آن ميسّر مى شد.

[428] ( 2). نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 102، خطبه 33.

[429] ( 3). غيبة النعمانى، ص 233، باب 13، حديث 20 و منتخب الاثر، ص 307، فصل 2، باب 42، حديث 1 و 2 و 3.

[430] ( 1). سوره اعراف، آيه 32.

[431] ( 2). سوره مؤمنون، آيه 51.

[432] ( 1). سوره منافقون، آيه 8.

[433] ( 1). مراجعه كنيد به منتخب الاثر، ص 308، فصل 2، باب 43، حديث 2.

[434] ( 1). مراجعه كنيد به منتخب الاثر، ص 473، فصل

7، باب 4.

[435] ( 1). سوره نحل، آيه 36.

[436] ( 2). سوره شورى، آيه 13.

[437] ( 1). سوره آل عمران، آيه 64.

[438] ( 1). سوره نور، آيه 36.

[439] ( 1). سوره نحل، آيه 36.

[440] ( 1). سوره بينه، آيه 5.

[441] ( 2). سوره كهف، آيه 110.

[442] ( 1). اصول كافى، ج 2، ص 206، باب فيمن دان اللَّه عزّوجلّ بغير امام من اللَّه عزّوجلّ.

[443] ( 2). سوره نجم، آيه 23.

[444] ( 1). كمال الدين، ج 1، ص 260، باب 24، حديث 5؛ منتخب الاثر، ص 92، فصل 1، باب 7، حديث 24.

[445] ( 1). سوره فاطر، آيه 28.

[446] ( 2). سوره حديد، آيه 25.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109